پرونده گزینشی؛ برترین فیلم‌های سال ۲۰۲۰

19 January 2021 - 20:26

سینما به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین مدیوم‌های هنری جهان و در قالب هفتمین هنر بشریت، همواره علاقه‌مندان زیادی را با خود همراه می‌کند. البته انتخاب فیلمی برای تماشا از بین هزاران هزار اثر تولیدشده از آغاز زیست سینما تا به کنون، همواره چالشی است که پیش روی همگان قرار دارد. به همین سبب، منتقدین سینما فارس بر آن شدند تا در حد توان و به سهم خود، امر کشف، انتخاب و تماشای برترین آثار سینمایی را برای شما عزیزان سهولت بخشند و با نوشتارهای نقادانه خود، فیلم‌های محبوبشان را در زمینه‌ها و مضامین گوناگون به شما معرفی کنند.

«پرونده گزینشی شماره یک»: برترین فیلم های سال ۲۰۲۰

سال ۲۰۲۰ به‌عنوان آخرین دوازده ماه دهه اخیر، دربرگیرنده آثار عدیدی در مدیوم سینما بود. آثاری که اما منتقدین، علاقه‌مندان و همراهان سینما را دچار شک و تردید می‌کرد. چراکه به عقیده برخی سالی بسیار خوب و به نظر تعدادی دیگر سالی کم‌فروغ برای سینمای جهان بود. در این پرونده، پژمان خلیل زاده، حامد حمیدی، مهران زارعیان، محراب توکلی و عرشیا برجعلی، به بررسی کوتاهی از فیلم‌های محبوب خود در سال ۲۰۲۰ پرداخته‌اند.

پژمان خلیل زاده: آوای وحش (کریس سندرز)

«آوای وحش» را باید در آن دسته از آثار ملودرام-فانتزی طبقه‌بندی کرد که درام و قصه محوریتش بر پایه‌ی کاراکتر یک سگ پابرجاست و مخاطب از ابتدا تا انتها باید همراه قصه‌ها و زندگی این سگ گردد. فیلمساز که سابقه‌ی ساخت انیمیشن دارد کاراکتر باک یعنی همان سگ مورد نظر را کاملاً به صورت انیمیشنی در فیلم ساخته و فضا و کنتراست اتمسفر هم در راستای همین چگالی انتزاعی است.

ما در این فیلم شاهد زندگی یک سگ با عادات غیرطبیعی هستیم و کارگردان تلاش کرده است که زیستی جدید از دنیای سگ‌ها را به نمایش بگذارد. از این منظر نمی‌توان زیاد به فیلم ایراد گرفت چون منطق بنا شده در اثر یک روایت و بیان فانتزیک دارد و حتی نیمی از لوکیشن و محل‌های کنش باک هم در سیطره‌ی همان تکنولوژی سی.جی.آی است، پس مولف ستون دراماتیک خود را بر همین پایه از آن ابتدا می‌چیند و چه خوب که مثلاً با یک سگ واقعی روبرو نیستیم که در برخی سکانس‌ها، تکنیک انیمیشنی به کمکش بیاید و بخواهد به زور، واقعیت به خوردمان بدهد.

the call of the wild

فیلم از ابتدا این چالش و سبک بیانی‌اش را با مخاطبش رد و بدل می‌کند. اما پرداخت به ساحت هویتی باک در فیلم به عنوان مرکزی‌ترین شخصیت درام، با اینکه در اکت‌ها و کنش‌هایش اغراق‌های زیادی موجود است، اما با همین رادیکالیزه شدن بصری، باک می‌تواند به جایگاهی برسد که در ساختار برای تماشاگر حس سمپات تولید نماید و ما را به همراه خود در لابیرنت قصه پیش ببرد. کنش‌های او در اتمسفر فانتزیک و ترسیمی فیلم با اینکه آگاهانه می‌دانیم این علت‌ها دال فراواقعی دارند، اما مدلولی اثرگذار را خلق می‌کنند.

به نظرگاه دوربین در برخی از pov ها از باک دقت کنید؛ او فضا و زمان را در زیست کردنش با تمام ریزه‌کاری‌های هویتی از نفس‌نفس زدن گرفته تا صداهای زیر تداومی‌اش، یک کانسپت و چهارچوب پراتیک برای حس مخاطب به وجود می‌آورد تا جایی که قوه‌ی فانتزیسم ناخودآگاهی، ما را قلقلک می‌دهد. حتی فیلمساز با جسارتی مثال زدنی پا را فراتر گذاشته و برای این سگ یک نقطه‌نظر سوبژکتیو و ذهنی می‌سازد که می‌توان بگوییم در سینما وحود چنین پارامتری کم‌نظیر است. باک در چند جا یک گرگ سیاه پشمالو را به عنوان الگو و نیرویی در باب قوت قلب به صورت ذهنی می‌بیند و ما این دیدارها را ابتدا از pov و سپس با حرکتی موزون در کانسپت بیرونی فضا می‌بینیم که این برون‌آمدگی باز هم از چگالی رد نمی‌شود چون فیلمساز کلیت این چگالی را با منطق فانتزیک برآورد کرده است.

حامد حمیدی: مرثیه هیل بیلی (ران هاوارد)

مرثیه‌ی هیلبیلی یک فیلم بی‌ادعا و محترم امروزیست. ساده، بی‌آلایش و مقید به حدود و بلدی‌های خود. یک فیلم بسیار خوب از ران هاوارد که مسئله‌ی خانواده دارد و کاملا موفق می‌شود که یک خانواده‌ی روستاییِ امریکایی را از آب دربیاورد.‌ یک جمع معین از انسان‌های معین با ویژگی‌های فردی که مخلوطی از ضعف‌ها و قوت‌های انسانی را عرضه می‌کند. با محوریت یک پسر، مادر و مادربزرگش.

مرثیه‌ی هیلبیلی فیلم شخصیت‌ها و روابط است. یعنی یک اثر کاملا شخصیت‌محور که به طرز عجیبی تک‌تک آدم‌‌هایش را می‌شناسد و در مورد هیچکدام اضافه‌گویی نمی‌کند. از مهمترین‌ها تا کاراکترهای فرعی که همگی سرجای خود قرار گرفته و نقش به اندازه‌ی خود را ایفا می‌کنند.

hillbilly elegy

فیلم ران هاوارد، نگاهی همزمان به پشت سر و به جلو دارد. از این جهت نگاهش به پشت سر است که به دنبال ریشه‌هاست و مطلقا از آدم‌ها، محیط زندگی یا ضعف‌های شخصیتی‌شان شرمنده نیست. مسئله‌ی اساسی مرثیه‌ی هیلبیلی، ایمان به خود و ریشه‌ها است. از طرف دیگر، نگاه فیلم رو به جلو است و به دنبال رویاها با تکیه به این ایمان و این ریشه‌ها. زیاده‌گویی درباره‌ی فیلم جدید ران هاوارد و این گوهر سینمای کم‌فروغ سال ۲۰۲۰ میلادی جایز نیست و فقط می‌توانم مخاطبین سینما را به تماشای این فیلم بسیارخوب امروزی دعوت کنم.

مهران زارعیان: روح (پیت داکتر)

سال ۲۰۲۰ چندان سال پر فروغی برای سینما نبود و به همین دلیل در بین آثاری که دیدم، «روح» بهترین‌شان بوده است. انیمیشن «روح» گرچه جذاب و دوست‌داشتنی است اما در زمره‌ی شاهکارهای پیکسار قرار نمی‌گیرد و جایگاه ممتازی ندارد. معمولا انیمیشن‌های معروف و پرطرفدار آمریکایی یک الگوی روایی امتحان پس داده دارند که ایده‌های خلاقانه را در بستر آن الگوها قرار می‌دهند و نان خود را از میزان جذابیت شخصیت‌ها و ایده‌ها می‌خورند. «روح» اما الگوی روایی متفاوتی دارد و فیلمنامه‌‌اش مطابق تئوری سید فیلد بر مبنای تقابل قهرمان و ضد قهرمان بر سر یک هدف محوری نیست.

اساسا در «روح» عنصر تقابل کمرنگ است و تنها ضد قهرمان فیلم، یعنی تری نیز وزن ناچیزی در تحولات داستان دارد به گونه‌ای که او را در بیشتر سکانس‌ها نمی‌بینیم و بار اصلی انیمیشن به جای آنکه بر دوش تقابل قهرمان و ضد قهرمان باشد، بر دوش موقعیت‌های شیرینی است که سر مخاطب را گرم می‌کنند و معنای اثر را با تاثیر حسی زیاد به او منتقل می‌کنند. این موضوع باعث شده که قصه‌گویی تخفیف پیدا کند و پیت داکتر نیز به همین دلیل زمان انیمیشن را کمتر از حد معمول (یک ساعت و نیم) در نظر گرفته است. به عبارت دیگر، انیمیشن «روح» کشش کافی را برای طولانی شدن نداشته‌است که شاید همین عامل باعث شود که این انیمیشن در ذهن مخاطب چندان ماندگار نشود.

soul

البته فقط تفاوت در الگوی روایی، میزان تقابل در فیلمنامه را کم نکرده بلکه ضعف‌هایی نیز در پردازش پلات قصه داریم که از جذابیت فیلم کاسته است. برای مثال در سکانس جر و بحث جو گاردنر با مادر مقتدرش، بدون اینکه تنش زیادی داشته باشیم، مادر خیلی زود قانع می‌شود و کت‌و‌شلوار پدر را به جو می‌دهد که یعنی با انتخاب پسرش در زندگی (موسیقی) کنار آمده است. یا در یک مثال بارزتر، پس از آنکه جو گاردنر اجرای موفقی در کنار دوروتیا ویلیامز انجام می‌دهد، ناگهان بدون هیچ دلیلی حس می‌کند که دیگر زندگی‌اش معنا ندارد و شور زندگی را از دست می‌دهد. این قبیل تغییرها در این انیمیشن بدون طی کردن سلسله مراتب علّی معلولی و درام‌پردازی محقق شده‌اند که ارزش فیلمنامه را کم کرده است.

با این حال، پیت داکتر همیشه نشان داده که رگ خواب مخاطبش را می‌شناسد و این اثر نیز استثنا نیست. انیمیشن «روح» به خاطر معجزه‌ی شخصیت‌پردازی و تاثیر عاطفی بر مخاطب، سرپا و جاندار است.

محراب توکلی – روی صخره‌ها (سوفیا کاپولا)

«روی صخره‌ها» طی شدن مسیری توسط فیلیکس (بیل موری) و  لورا (راشیدا جونز) است که تعامل میانشان به شکل محاوره وار بسترساز موقعیت‌هایی می‌شود. خرده‌رویداد‌هایی که دست‌مایه‌اش کارکردی نوآورانه ندارد اما جان‌مایه‌‌اش به گونه‌ای است که می‌توان از آن به عنوان مقصود فیلم‌نامه  یاد کرد. تأویل هویت دین(همسر لورا) فرصتی است برای پدر لورا که در نسبیت با زمان و ثانیه‌های گذرنده -هم‌گام با عرفی که به منزله‌ی یک تیپ در روابط میان “پدر و دختر” شناخته شده است- کشش میان خود و دخترش را احیا کند. دغدغه‌مند بودن پدر معمری است برای جاری شدن پرسوناژ او در پلات داستانی و به دنبال آن جذب شدن این کاراکتر در خرده ‌پی‌رنگ‌های قصه،  به گونه‌ای که خروجیِ این موقعیت‌ها  قوام فرم خود را در ساختارِ رفتارهای چند وجهی خلاصه می‌کند. ماشین سواری‌ها، سفرکردن و سرگرمی های دلنشین همگی در خدمت فرار از ثانیه‌ها، احیای روابط مضمحل رنگ می‌گیرند.

نمای لانگ و مدیوم لانگ عرصه گاه مناسبی برای ادای کرامت پدر بودن است -بی‌واهمه قدم در  وادی “تأثیرگذار بودن برای فرزند” گذاشتن-  تعامل فرزند و پدر اساساً جایگاه ویژه‌ای در سینما دارد. از  جستار‌های هراس‌انگیز و  مستأصل‌گونه در “دزد دوچرخه” تا ساختن دنیایی کوچک اما ایدئولوژیک در ” زندگی زیباست” همگی برای عبور کردن از درونیات و رسیدن به جلوه‌ای از میزانسن که عملا برمبنای رفتار و گفتار شکل گرفته است در نما‌های لانگ چیده شده است.

on the rocks

رنگ گرفتن کشش میان پدر و فرزند تقابلِ روشنی با رابطه‌ی لورا و همسرش دارد. فهم این تقابل همراه با درک گذرا بودن زندگی به شکل مادی در کالبد یک ساعت جان می‌گیرد. توشاتِ لورا و دین به نمای بسته‌ای از ساعت کات می‌خورد. دوربینِ بی‌حرکت نمایشگر حرکات آهسته‌ی لورا است. هیچ مکثی در کار نیست! مناسکِ خداحافظی با متعلقات در همین دو نما خیلی رقیق برگزار می‌شود و سوفیا کوپولا برای ایجازِ این لحظه خود را از سوژه جدا کرده و دوربین را برای چند ثانیه در اختیار ساعت پدر قرار می‌دهد.

سکانس بعد پدر به در خانه لورا می‌آید، جدا شدن از گزند لحظات تلخ مسیر  نرم و آرام خود را رها نمی‌کند بلکه با تعمق در آن به کلمات شخصیت می‌بخشد. نظاره‌گر گذری بی‌خداحافظی بودن -گذری در همان نمای مدیوم لانگ- چهره‌ای زیبا از تلخی‌های زندگی است.

عرشیا برجعلی – منک (دیوید فینچر)

جدیدترین فیلم فینچر را می‌توان بهترین اثر او دانست. او در این فیلم کاری کرده که پیش‌تر، به این خوبی، از او ندیدیم. فیلم‌برداری و میزانسن درجه‌یک، ترکیب‌بندی و قاب‌بندی چشم‌گیر، فیلمنامه‌ای حساب‌شده  و درنهایت مهم‌ترین مایه زیست فیلم، یعنی بازی درخشان «اولدمن» در کنار بازی بسیار خوب دیگر بازیگران، همه و همه، عواملی هستند که فیلم «منک» را تبدیل به الماسی سیاه‌وسفید و مسحورکننده کرده‌اند.

جدای از آن، این فیلم دارای یک فرم کلاسیک و قوی است که این روزها به‌ندرت دیده می‌شود و عاشقان سینمای کلاسیک را راضی می‌کند. فینچر با نورپردازی نوآر گونه و ایستارهای زمانی مکانی متعدد که بیننده را پله‌پله در فیلم جلو می‌برند، هم شخصیت «هرمان منکه ویچ» و هم اوضاع تاریک هالیوود دهه سی آمریکا را به خوبی تصویر می‌کند. اولدمن در این فیلم باحالت گاها خسته میمیک خود در تعامل با فضای تاریک فیلم قرارگرفته و از سویی دیگر با طنازی به‌جا و شوخی‌های به‌شدت قوی و ظریف فیلمنامه، در تقابل با آن..

mank

سینماتوگرافی یا همان فیلم‌برداری در کنار کارگردانی، بنیادی‌ترین نقاط قوت فیلم پس از بازیگری اولدمن هستند. این دو عامل دست به دست یکدیگر، یک فیلم تقریباً فرمیک را ارائه می‌دهند که این روزها شدیداً خبری از آن نیست! میزانسن، دکوپاژ و قاب‌بندی فینچر به همراه فیلم‌بردار توانای خود، «اریک مسرشمیت»، به معنای حقیقی کلمه، عالی است.

رابطه منک و همسر او نیز بسیار دقیق و پرداخت‌شده است و یکی از بهترین زوج‌های تاریخ سینما را می‌بینیم، آخرین باری که چنین رابطه قوی بین یک زوج را دیده‌ام، به خاطرم نیست. شاهکار فینچر اما در خلق سکانس جنون‌آمیزی است که منک اعتراض خود را در قالب سناریو سر میز شام به حضار می‌گوید، میزانسن این سکانس حقیقتاً درخشان است. به‌طورکلی می‌توان گفت فیلم «منک» یک شاهکار تمام‌عیار نیست اما یک فیلم بسیار خوب و مسحورکننده است که نه تنها بهترین فیلم فینچر است بلکه بی‌شک یکی از برترین آثار قرن بیست و یکم هنر هفتم می‌باشد.

[poll id=”122″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • The Last Knight says:

    Tenet
    Trial Chicago 7
    Hamilton
    جاشون خالی بود

  • عارف says:

    عرشیا جان خسته نباشی دم خودت و بقیه منتقدها گرم بابت این پرونده خوب
    ایکاش برای چنین پرونده مهمی، منتقدین بیشتری شرکت میکردن
    در بین خوبهای امسال تا جایی که من موفق به تماشا شدم، مرثیه هیل بیلی با اختلاف بهترینه و بعدش دادگاه شیکاگو ۷ و انیمیشن وولف واکرز

    • عرشیا برجعلی says:

      سلام عارف جان، ممنون از لطفت عزیز
      انشالله در پرونده های بعدی بتونیم با همکاری بقیه دوستان، فیلم های بیشتری رو داخل پرونده معرفی کنیم. سلامت باشی

      • عارف says:

        عرشیا جان با عزم جدی که داری و سلیقه و ذوق خوبت من مطمئنم به آینده بهتر و روشن تر برای پرونده های اینچنینی و نقدهای شخصی که مینویسی …
        چون در لترباکسد هم دنبالت میکنم و با سلیقت آشنام، فعلا منک تنها اختلاف سلیقه فاحشم باهات بوده که اینم جزو جذابیتهای هنر و بحث سلیقست
        باز هم آرزوی بهترین ها رو برات دارم در ادامه مسیر

        • عرشیا برجعلی says:

          سلام عارف عزیز و خیلی ممنون از لطفت
          انشالله که بتونیم با کمک دوستان عزیز پرونده های هرچه بهتر و پربارتری رو فراهم کنیم. من هم تو لترباکسد دنبالت می کنم و مطالب خوبت رو میخونم. خسته نباشی. با آرزوی موفقیت برای تو. سلامت باشی.