دیوید فینچر (David Fincher) در مصاحبه اخیر خود، درباره نظریه مؤلف صحبت کرده است و با اشاره به یکی از مطرحترین دیالوگهای تاریخ سینما، میگوید که به نظریه مؤلف اعتقادی ندارد چرا که نمیتوان یک فیلم را کاملا براساس ایدههای کارگردان فیلم، ساخت.
نظریه مؤلف که ایده آن در اوایل دهه ۵۰ میلادی شکل گرفت، به این اشاره میکند که یک فیلم سینمایی، یک اثر هنری میباشد و مانند هر اثر هنری، یک فیلم سینمایی نیز یک خالق دارد که آن شخص، کارگردان آن فیلم است که امضا و اثر وی در هر فیلمش نمایان است.
فینچر یکی از کارگردانانی است که شیوه کاری بسیار مشخصی دارد و مثلا نحوه فیلمبرداری فیلمهای وی کاملا مشخص میباشد. به همین دلیل از وی به عنوان یک مؤلف نام برده میشود اما خود فینچر میگوید که این نظریه اشتباه است و یک تیم دست به دست هم میدهند تا یک فیلم ساخته شود.
فینچر در ابتدا درباره سختی رساندن منظور و ایدههای خود به سایر عوامل سازنده میگوید:
هر شخصی که کوچکترین دانشی داشته باشد، به شما خواهد گفت که متحد کردن تعداد زیادی انسان برای انجام یک کار مشخص، بسیار سخت است. این ایده که میتوانید به سادگی به تمام این افراد که به چیزهای مختلف علاقه دارند، تحصیلات متفاوتی دارند و از نسلهای مختلف آمدهاند و تجربیات متفاوتی در زندگی خود داشتهاند، از ایدههای خود بگویید و سپس روی صندلی خود بنشینید تا آنها طبق ایده شما کار را انجام دهند،…
دیوید فینچر در ادامه درباره نحوه رساندن ایدههای خود نیز میگوید:
اگر از هر کسی که تاکنون در پشت صحنه ساخت یک فیلم حضور داشته است بپرسید، به شما خواهد گفت که پروژه ساخت یک فیلم، همراه با عرق کردن، توهین و فریب دادن است و باید در بعضی مواقع خشن رفتار کنید و در بعضی مواقع با ظرافت بسیار کار را انجام دهید.
به عبارتی به صورت همزمان باید عمل جراحی انجام دهید، پایه ساختمان را بسازید، ساختمان را رنگ کنید و به روانشناسی نیز بپردازید. برای شخصی که تجربه این کار را ندارد، تصور این که برای ساخت یک فیلم چقدر باید خصوصیات نفرت انگیز داشته باشید، بسیار سخت است. بعضی وقت ها این اتفاق (ساخت فیلم براساس ایدههای کارگردان) به صورت اتفاقی رخ میدهد و گاهی مواقع نیز یک بازیگر یک دیالوگ فیلم را بهترین شکل ممکن، اشتباه بیان میکند و همان اشتباه، معنی آن سکانس را عوض میکند.
در ادامه صحبتهای خود، فینچر درباره یکی از مطرحترین دیالوگهای تاریخ سینما صحبت میکند و با توجه به آن، میگوید که یک کارگردان، مؤلف فیلم نیست و ساخت یک فیلم، یک تلاش دسته جمعی است:
وقتی رابرت دنیرو (Robert De Niro) میگوید “داری با من صحبت میکنی؟”. این که این دیالوگ را نویسنده فیلم ننوشته است، دلیل بر تاثیر نداشتن وی در این دیالوگ نیست. نویسنده که شاید در آن لحظه در پشت صحنه نیز حضور نداشته باشد، چارچوب و ایدههای مشخصی را به کارگردان، بازیگران، تصویربردار و تمام اعضای سازنده فیلم داده است تا بتوانند شخصیت تراویس را درک کنند.
در آن لحظه، گروهی خسته در تلاش هستند تا به شما به عنوان بیننده، بفهمانند که تراویس چگونه شخصیتی است که ناگهان یک نفر (دنیرو) میگوید “فهمیدم. جلوی آیینه میروم و…، مطمئنم از آن راضی خواهی بود. فیلمبرداری را شروع کنید”. و مطمئن هستم که مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) در آن لحظه فهمیده است که این دیالوگ چقدر نشان دهنده شخصیت تراویس است و هیچ راه بهتری برای نشان دادن آنچه که تراویس دنبال آن است، وجود ندارد.
تراویس دنبال احترام است اما نمیداند به دست آوردن احترام، چه هزینهای برای وی خواهد داشت. اما (تاثیر این دیالوگ) به این معنی نیست که دنیرو نویسنده فیلم راننده تاکسی (Taxi Driver) است و البته چیزی از نبوغ اسکورسیزی برای نگه داشتن آن دیالوگ و سکانس کم نمیکند. متوجه منظورم میشوید؟
فینچر در ادامه اما میگوید که چنین اتفاقی، بسیار کم پیش میآید و نشان دهنده تلاش آن بازیگر است:
این اتفاق برای کسانی رخ میدهد که به حرفای شما با دقت گوش دادهاند. وقتی از بازیگری میخواهید که بداهه گویی کند، در بیش از نود درصد مواقع، بداهه گویی خوبی رخ نمیدهد و به بازیگر میگویی “(مقصر من هستم) که به اندازه کافی ایدههایم را به تو نگفتم” و یا “این سکانس درباره این موضوعی که به آن اشاره کردی نیست”.
اما بازیگر، نویسنده، کارگردان، تصویربردار و یا هرکسی، وقتی این تیم، سوخت مورد نیاز خود را داشته باشد، این اتفاقات مثبت رخ میدهد. در این لحظه، این سوخت را پل شریدر (Paul Schrader) فراهم کرده است، گرچه این دیالوگ را خود وی ننوشته است.
در واقع موضوع نوشته شدن این دیالوگ نیست. موضوع نوشتن فیلمنامه توسط وی است که باعث شده دنیرو شخصیت تراویس را به خوبی بشناسد و در آن لحظه آن دیالوگ را بیان کند. به همین دلیل معتقد نیستم که دنیرو به خاطر این لحظه بینظیر، باید نویسنده شود!
بلکه دنیرو تنها در حال انجام وظیفه خود است. یک بازیگر وظیفه پیدا کردن این ضرباهنگها را دارد و اگر بازیگری این کار را به درستی انجام دهد، یعنی خود را به درستی غرق در کار خود کرده است.
فینچر سپس میگوید که ساخت یک فیلم، با بینظمی همراه است:
در مجموع، فکر میکنم منظورم این است که به نظریه مؤلف اعتقادی ندارم. چون فکر نمیکنم کسی توان این را داشته باشد که بتواند لحظهای خلق کند که تمام افراد در آن لحظه، در خدمت ایده وی باشند و برای رسیدن به ایده وی، تلاش کنند. به نظرم ساخت یک فیلم، بیشتر از آنکه به جراحی مغز و اعصاب شباهت داشته باشد، به مسابقات ماشینهای ویرانگر شباهت دارد.
در پایان نیز فینچر میگوید که از نظر وی، چه اتفاقی باید رخ دهد تا نظریه مؤلف را بتوان قبول کرد:
اگر شخصی را دیدم که توانست ایده خود را به کاملترین شکل ممکن برای ۸۵ نفر توضیح دهد و آن ۸۵ نفر نیز دقیقا ایدههای وی را انجام دادند، آن موقع آن شخص را مؤلف و خالق صدا خواهم زد.
اما حقیقت این است که یک مجسمهساز بسیار با استعداد نیز گاهی اشتباه میکند. وی اشتباهات و ایراداتی خواهد داشت که برای رفع آنها تلاش خواهد کرد.
در نهایت این پروژه (ساخت فیلم)، یک پروژه دسته جمعی میباشد. در ضمن یک جمله معروف در سینما است که میگوید “ساخت یک فیلم تمام نمیشود. بلکه ساخت آن رها میشود”.
منبع : collider
نظرات