نقد فیلم Nobody؛ راز سکوت یک مامور قدیمی

روند فیلم‌های اکشن در سال‌های اخیر نشان می‌دهد داستان در اولویت نبوده و صرف این‌که مجموعه نماها، کنشی هیجان‌انگیز بیافرینند کافی است. در چنین فیلم‌هایی دو طرف دعوا یا با ماشین‌های آخرین مدل خود به دنبال هم می‌افتند یا در حال تیراندازی به یکدیگرند. در بسیاری از این موارد مخاطب درک درستی از چرایی دشمنی بین این افراد ندارد و اگر کمی تامل کند برایش این پرسش به وجود می‌آید که آیا راه بهتری جز تیراندازی و منازعه وجود ندارد؟ در واقع این فیلم‌ها بیشتر از آن‌که به دنبال جذب مخاطب از طریق داستان باشند، سعی می‌کنند از طریق خلق نماهای پرهیجان تماشاگر خود را به دست آورند و بدون توجه به مناسبات علت و معلولی پایان فیلم خود را هر طور که هست به سمت چنین نماهایی بکشانند.

حال با توجه به چنین شرایطی مسئله‌ای که موجب می‌شود برای Nobody اهمیت قائل شویم توجه به داستان است. پیرنگی که از ابتدا مخاطب را درگیر کرده و رفته‌رفته انگیزه شخصیت را که برگرفته از دلایل روانی است شرح می‌دهد. به همین دلیل Nobody را می‌توان یک اکشن روانشناسانه دانست که با به تعویق انداختن معنای خود به درونمایه‌ای نسبتا قابل قبول دست یابد. در نقدهای اخیر بسیاری نوشته‌اند که این فیلم بی‌شباهت با سری فیلم‌های جان ویک نبوده و هاچ مانسل می‌تواند شمایل جان‌ویک در میان‌سالی باشد. اگر درستی چنین ادعایی را تایید کنیم و به شباهت این دو کاراکتر اذعان داشته باشیم نمی‌توان برای هر دو اثر در زمینه داستان‌گویی اهمیتی برابر قائل شد چرا که ‌Nobody اساسا توجه بیشتری به داستان از خود نشان می‌دهد. البته این قابل توجه بودن داستان تنها در رده آثار اکشن قابل بحث بوده و شاید نتوان در حالت کلی فیلم‌نامه آن را بی‌نقص دانست.

از ایلیا نایشولر کارگردان Nobody، فیلم «هنری جان سخت» را به خاطر داریم که اثری است محصول سال ۲۰۱۵ و تماما از زاویه‌دید اول شخص. خروجی دومین فیلم بلند سینمایی این کارگردان روس نیز بی‌اعتنا به روایت اول شخص نبوده و او در صحنه‌هایی که از این نوع نماها استفاده می‌کند باعث شریک شدن مخاطب در اعمال هاچ مانسل می‌شود. البته به‌کارگیری این تمهید در Nobody شکل درست‌تر و مینیمال‌تری پیدا می‌کند و استفاده کمتر از چنین نماهایی، Nobody را در مقایسه با هنری جان سخت به پختگی بیشتر می‌رساند و فیلم دیگر با محدودیت تعریف قصه هم‌چون ساخته اول فیلم‌سازش روبه‌رو نیست.

نمای آغازین ‌Nobody از کهن‌الگوهای روایات جنایی گرفته شده و آن قرار گرفتن مقابل بازپرس در اتاق بازجویی است. با همان دیالوگ اول که بازیگر می‌گوید «هیچکس» کاراکتر برای مخاطب ارزشی معماگونه پیدا کرده و کششی در او برای پی‌بردن به حقیقت شخصیت هاچ مانسل ایجاد می‌شود. در این بین ویژگی‌ای که Nobody را حداقل در بین آثار سینمای تجاری متمایز می‌کند پرهیز از اتلاف وقت است. فیلم زمان زیادی را بابت شناساندن محیط و شخصیت‌ها هدر نمی‌دهد و سریعا مجموعه کنش‌هایی که بیان‌گر روزمرگی هاچ باشد یا اطلاعات دیگری که مخاطب نیاز دارد بداند را از طریق نماهای بسیار کوتاه با ذکر روزهای هفته نشان می‌دهد.

پرده نخست فیلم‌نامه Nobody اهمیتی ویژه دارد چرا که بذر پرسش‌های فراوانی را می‌کارد. وقتی دو دزد نقاب‌دار شبانه به خانه او برای دزدی می‌آیند رفتار هاچ عجیب به نظر می‌رسد. تشکیکی به وجود می‌آید و چرایی اهمیت پیدا می‌کند و اولین قلاب دراماتیک داستان انداخته می‌شود. دزدان چه کسانی بودند و چرا هاچ با این‌که می‌توانست آن‌ها را بزند، نزد؟ برخورداری از چنین تمهیدی اولین مسئله‌ای است که مخاطب به دنبال پاسخ‌اش خواهد بود.

فیلم به غیر از توجه به معمایی که آغازگر اکشن است از پرداختن به روابط عاطفی و دراماتیک داخل خانواده نیز غافل نمی‌ماند و سردی ارتباط زن و شوهر را در میز صبحانه فردای دزدی به خوبی نشان می‌دهد. هم‌چنین از طریق چند پرسش ساده پسر خانواده معلوم می‌شود هاچ و خانواده آن‌ها نظامی بوده‌اند. در واقع به هر دو بُعد پرداخت داستان نیاز است تا ما شخصیت هاچ را به خوبی درک کنیم و اعمال‌اش را توجیه پذیر بدانیم. فیلم برای دست‌یابی به این هدف از طریق اکشن معماگونه خود، پرداختن به روابط عاطفی زن و شوهر و روزمرگی‌هایی که هاچ هر روز با آن دست و پنجه نرم می‌کند، اقدام می‌کند.

در صحنه‌ای که همسر هاچ بعد از اتمام صبحانه کل قهوه را برای خود می‌ریزد دومین قلاب دراماتیک فیلم انداخته می‌شود، چه چیزی باعث نادیده‌گرفتن شخصیت هاچ و سردی رابطه بین این دو نفر شده است؟ بی‌شک تنش درونی هاچ که در بازی او مشهود است می‌تواند در ادامه در رسیدن به پاسخ این پرسش کمک کند. اتفاق دزدی برای هاچ بهانه‌ای می‌شود تا او بخواهد دوباره همانی بشود که قبلا بود. او تحمل این را ندارد که خانواده‌اش او را بی‌عرضه بدانند. پس تصمیم می‌گیرد به‌سان گذشته خشونت خود را نشان دهد.

وقتی هاچ خانواده‌ای که از آن‌ها دزدی کرده را می‌یابد در حین خشونت با دیدن نوزاد آن‌ها به آن‌ها رحم می‌کند. در واقع می‌توان این طور برداشت کرد که هاچ شخصیتی است که خشونت خود را هر چقدر نیاز باشد نشان می‌دهد و این‌گونه نیست که از مهربانی و گذشت تهی باشد. او بینی شخص زورگو را به خاک می‌مالد و در مواقعی که نیاز باشد از خیر ماجرا می گذرد. این قضیه وقتی نمود بیشتری پیدا می‌کند که درمی‌یابیم او آن شب دزدها را به خاطر این‌که اسلحه‌شان خالی بوده تنبیه نکرده است. سکانس اتوبوس نیز در ادامه اثبات همین ماجراست و او با جوانان شروری که در اتوبوس مزاحمت ایجاد می‌کنند به شدیدترین شکل ممکن برخورد می‌کند تا جایی که همین صحنه باعث ایجاد بحران در ادامه داستان برای هاچ می‌شود. این خشم توام با مهر و تضادهای موجودی که برای ساخت یک شخصیت نیاز است باعث می‌شود هاچ تک بعدی نبوده و مخاطب را با خود همراه کند.

دوربین فیلم وقتی به جبهه آنتاگونیست می‌رود شخصی به نام یولیان را به ما می‌شناساند که اهل روسیه است. او آن‌قدر خشن و خون‌ریز معرفی می‌شود تا این امر باورپذیر شود که می‌تواند در رقابت با هاچ هم‌سنگ او باشد. اما شخصیت یولیان به همین اندازه محدود می‌شود و بیشتر نمایان‌گر یک تیپ اشرافیِ جنایت‌کار است. یولیان وقتی می‌فهمد هاچ برادرش را به قتل رسانده عصبانی می‌شود و بدون این‌که بداند هاچ واقعا چه کسی است گروهی را برای کشتن او اعزام می‌کند.

مجموعه اقدامات یولیان برای شکست هاچ اثر را قدم به قدم تا گره‌گشایی جلو می‌برد. در سکانسی که هاچ خانه‌اش را آتش می‌زند در مقابل افراد یولیان از این حقیقت پرده برمی‌دارد که او به خاطر برگرداندن آرامش به زندگی‌اش از آن شغل مخوف که به قول خود مربوط به سازمان‌های سه حرفی است بیرون آمده است. شاید در نگاه اول یافتن این پاسخ و این درجه از برملاشدن حقایق مضحک به نظر برسد اما اگر این قضیه را از درون زندگی هاچ نگاه کنیم منطقی خواهد بود. این قضیه باید همیشه مخفی بماند. مخفی از تمام افراد حاضر در جهان فیلم. افراد یولیان نیز که روی صحبت هاچ در این صحنه هستند، در حال آتش‌گرفتن‌اند و هیچ‌گاه نمی‌توانند این مسئله را بازگو کنند. هاچ این مسئله را به آن‌ها می‌گوید تا فقط ما را در جایگاه مخاطب مطلع سازد.

از این نقطه به بعد فیلم دیگر داستان نمی‌گوید و تبدیل به اکشنی مشابه همان جان‌ویک می‌شود. البته اکشن فیلم سرحال و سرگرم‌کننده است و به خوبی با استفاده از نماهای کوتاه و برش‌های متقاطع بین مکان‌های مختلف هیجان صحنه‌های اکشن را منتقل می‌کند.

روی هم رفته Nobody را می‌توان اثری قابل قبول در ژانر اکشن دانست. توجه تیم سازنده به داستانی برآمده از انگیزه روانشناسانه هاچ در کنار بازی خوب باب اودنکرک دست به دست هم می‌دهد تا فیلمی سرگرم‌کننده خلق شود و باعث می‌شود به غیر از عشاق فیلم‌های اکشن، مخاطبان دیگر را نیز راضی کند.

[poll id=”161″]

برچسب‌ها: ، ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • esmaaiel says:

    امتیازم ۵٫۵ از ۱۰
    ***************
    باید برم یکبار دیگه سه گانه “جان ویک” و فیلم کره ایی The Man from Nowhere رو ببینم تا اینو بشوره ببره پایین تا وقتیکه فیلم “جان ویک ۴” و سریال The Continental بیان.

    • به من میگن ھیچکس says:

      عالیه چون نویسنده این فیلمنامه ھمون خالق شخصیت جان ویک ھست فقط یک ایراد کوچک داشت اینکه در بخشی از سکانس اواخر فیلم که قهرمان داستان حادثه ای مربوط به آخرین مأموریتش برای کشتن فردی بنام آلن ( احتمالا ھمون آلن دلون خودمون!! ) رو برای یکی از قربانیان تعریف میکنه و طبق توضیحات قبلی از ماجراھای شغلی دوران گذشته او باید ۲۰ سالی گذشته باشه اما با توجه به گذر این زمان ھیچ تغییری در قیافه اش بوجود نیامده احتمالا کارگردان این نکته عجیب رو فراموش کرده و شاید حتی ھنوزم متوجه نشده باشه …

  • محمد علمداری says:

    بعد مدتها یه فیلم اکشن فوق العاده دیدم انصافا خیلی بهتر از جان ویک ۳ بود امتیاز من ۷ از ۱۰

    • محمدجواد فراهانی says:

      بله واقعا همینطوره از فیلم جان ویک جلوتره

  • بهزاد says:

    تا قبل از اینکه هاچ (باب اودنکرک) دست به اسلحه بشه فیلم خوبیه اما بعدش خیلی مسخره میشه، ما اصلاً نمیبینم که هاچ سختی بکشه بلکه عین آب خوردن دشمن هاش رو تار و مار میکنه و واسه همین بعد اون سکانس دعوا در قطار از جذابیت فیلم به کاسته میشه، این فیلم در حد و اندازه جان ویک نیست، دیدن این فیلم باعث میشه آدم ارزش سه گانه جان ویک رو بیشتر بدونه.