نقد و بررسی فیلم The Great Gatsby؛ شکوه اقتباس

25 May 2021 - 18:00

اقتباس وفادارانه باز لورمن و کریگ پیرس از رمان جاودانه اسکات فیتزجرالد یعنی گتسبی بزرگ، با شکوه بوده و لورمن در مقام کارگردان توجه شایانی به جزئیات رمان فیتزجرالد نشان داده است. مثل توجه فیتزجرالد به اشعار جان کیتس که در همان صحنه‌های ابتدایی لورمن سعی کرده یک بیت آن را به قالب نمایشی نزدیک کند. «پرده‌های توری سفید در نسیم موج می‌زنند، مانند آب‌‌های درخشان لانگ آیلند و پارچه‌های لباس زنان» کاروای که خود راوی فیلم نیز است وقتی به آن طرف خلیج به خانه دختر عمویش دیزی و شوهر او تام می‌رود اولین مواجهه‌اش با اتاق آن‌ها هنگامی است که درب‌ها باز است و باد پرده‌های سفید داخل خانه را به حرکت درمی‌آورد. لانگ آیلند هم خبر از جغرافیای داستان می‌دهد.

نمای آغازین یک نمای بسیار دور از افق می‌باشد که از تاریکی به آبی و بعد به رنگ سبز تغییر می‌کند. این نمای آغازین قرار است نشان‌دهنده آرزوهای طولانی گتسبی (لئوناردو دی‌کاپریو)‌ باشد که از لحاظ فرمی در توازی با صحنه پایانی حضور او در فیلم قرار می‌گیرد. این نور سبز تلویحا به دیزی نیز اشاره می‌کند چرا که در پایان پرده میانی فیلم گتسبی به تام می‌گوید: ((از آن طرف خلیج نوری از خانه تو همیشه توجه من را جلب می‌کرد))

اولین مواجهه مخاطب با کاراکترهای فیلم از طریق شخصیت نیک کاروای (توبو مگوایر) رقم می‌خورد. او در کلینیک روانپزشکی در حال روایت گذشته خود در محضر روانپزشک است. با این جمله آغاز می‌کند: ((من از قضاوت دیگران خودداری می‌کنم)) این جمله در کلیت فیلم کارکرد مهمی دارد چرا که نیک تقریبا در تمام اتفاقات مهم و تلخ زندگی دیزی و گتسبی حضور داشته است. حضوری بدون ایجاد مزاحمت و دردسر. در واقع وقتی نیک در تمام مشاجره‌ها حاضر است اما حضور او تداعی‌کننده نوعی غیاب است چرا که او فقط نظاره می‌کند. بی‌ آن که بخواهد وسط بحث‌های دیگران مداخله کند و جانب‌داری کند حضورش بیش از پیش مشاهده‌گر بوده و به معنی واقعی کلمه تنها یک راوی است. راوی‌ای که قرار است زندگی گتسبی را با امانت‌داری رعایت کند. حتی بعضی مواقع حضور او دلگرم‌کننده نیز است، مثلا هنگامی که دعوای تام و گتسبی در اواخر پرده دوم به اوج خود می‌رسد، دیزی که ترسیده دستان نیک را گرفته و کمی دلگرم می‌شود.

حضور نیک در کلینیک روانپزشکی به غیر از علت داستانی می‌تواند به زیست نویسنده رمان یعنی فیتزجرالد تا حدی وابسته باشد. فیتزجرالد در دورانی از زندگی‌اش دچار افسردگی و اعتیاد به الکل بود و همین موضوع شاید ایده الهام بخشی برای قرار دادن راوی داستان‌ در یک کلینیک توسط تیم سازنده باشد. با این حال روانپزشک قرار نیست دست به انجام کاری بزند و به درمان نیک بپردازد او فقط در یک جمله به نیک سفارش می‌کند هر چه می‌خواهد بنویسد.

نیک هنگامی که صحبت‌های خود را درباره گتسبی آغاز می‌کند چند ویژگی مهم او را برای ما آشکار می‌کند از جمله امیدواربودن، حساسیت و دقت بالا و چیزهایی از این قبیل. نیک که خود در وست اگ در همسایگی گتسبی زندگی می‌کند، وقتی می‌خواهد با جزئیات بیشتری داستان را تعریف کند به اولین دیدارش با تام بیوکنن یعنی شوهر دخترعموی خود در ایست اگ اشاره می‌کند. در این‌جا با شنیدن مجدد نام گتسبی توسط دیزی و جردن توجه مخاطب به این شخصیت بیشتر می‌شود. چرا گتسبی آن قدر مهم است و او واقعا کیست؟  با این حال فیلم تا سی دقیقه ابتدایی از نشان دادن گتسبی پرهیز می‌کند و با تاخیر حضور گتسبی در داستان به تعلیق فیلم قوت می‌بخشد.

گتسبی که در خانه‌اش هر شب مهمانی برپا می‌کند و میزبان جماعت زیادی در خانه‌اش است برای تنها کسی که کارت دعوت ارسال می‌کند تا در آن شب خاص به جشن او بیاید نیک است. نیک هنگامی که به آن سرای مجلل وارد می‌شود برای یافتن گتسبی تلاش زیادی می‌کند اما در این مسیر از افراد حاضر نظرات مختلفی درباره او می‌شنود. هر کس چیزی می‌گوید و مخاطب می‌خواهد با دیدن گتسبی، واقعیت‌ها را از دروغ‌ها تشخیص دهد. بالاخره دیدار نیک و گتسبی در یک حالت گیجی خاص رقم می‌خورد. این سرگردانی با دوربین لرزانی که ابتدا سعی می‌کند حواس مخاطب را از طریق جمعیت پرت کند، یکباره با مکث روی گتسبی ما را در جایگاه نیک قرار داده و همان حسی را که او از سر می‌گذراند ما نیز تجربه‌اش می‌کنیم.

با رخ نمایاندن گتسبی یکی از انتظارات مخاطب برآورده می‌شود اما همزمان چند قلاب دراماتیک دیگر او را درگیر داستان می‌کند. این مهمانی‌ها برای چه توسط گتسبی گرفته می‌شود؟ تلفن‌های مشکوک که وقت و بی‌وقت مجبور به پاسخ‌گویی ‌آن‌هاست جریان‌اش چیست؟ و مهم‌تر از همه جردن مامور به گفتن چه حرفی از طرف گتسبی است؟ وقتی گتسبی به نیک می‌گوید باید مسئله‌ی مهمی را با تو در میان بگذارم شاهد حضور جردن هستیم که بی‌مقدمه از میان خیل جمعیت به طرف نیک می‌آید و او را به دنبال خود می‌کشد. نیک بدون این که از خود اختیاری داشته باشد دنبال او راه می‌افتد و این عدم اختیار به خوبی از طریق یک طراحی صحنه عظیم و باشکوه به مخاطب منتقل می‌شود.

روز بعد گتسبی با ماشین زرد و دراز خود به سراغ نیک می‌رود. ماشین در فیلم گتسبی بزرگ تبدیل به یک موتیف تصویری شده و به علت اهمیت‌اش در نقطه‌های مهم داستانی تبدیل به عنصر آشنای فرم می‌شود. گتسبی وقتی نیک را سوار ماشین خود می‌کند با سرعت زیادی می‌راند. گتسبی سعی می‌کند خود را به نیک بشناساند. سرعت زیاد آن‌ها نیز به نظر کارکردی استعاره‌ای دارد. نیک وقتی به بیرون ماشین نگاه می‌کند به نظرش می‌رسد هیچ چیز جنبه واقعیت ندارد، با این حال انگار این سرعت نمایشی از تغییرات سریع زندگی نیک است. نیک که تا پیش از این در آرامش بوده با قرار گرفتن در وسط داستان گتسبی آرامش خود را از دست می‌دهد.

وقتی نیک و گتسبی به مراسمی در یک زیرزمین می‌روند مهم‌تر از دیدار آن‌ها با مِیِر، حضور تام در آن‌جا و روی‌گردانی گتسبی از اوست. در این‌جا توجه مخاطب به این نکته جلب می‌شود که احتمالا رابطه‌ای بین گتسبی و دیزی همسر تام وجود داشته است. این حدس چند دقیقه بعد به واقعیت تبدیل می‌شود و گتسبی به نیک می‌گوید که هدفش از دیدار با او فراهم کردن موقعیتی است که بتواند دیزی را ملاقات کند.

تکمیل صحبت‌های گتسبی با نیک از طریق ملاقات جردن با نیک عملی می‌شود. جردن گذشته بین دیزی و گتسبی را برای نیک شرح می‌دهد و نیک تصمیم می‌گیرد با دعوت کردن دخترعموی خود به خانه‌اش شرایط دیدار را مهیا کند. مجددا در این‌جا یک قلاب داستانی دیگر مخاطب را با داستان درگیر نگه می‌دارد، محتوای نامه‌ای که گتسبی پنج سال پیش برای دیزی نوشته چه بوده است؟ سوالی که پاسخ به آن تقریبا تا انتهای داستان به تاخیر می‌افتد.

دیدار دیزی و گتسبی پس از پنج سال واجد تمام جزئیات تصویری است. نگاه‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل می‌شود نشان‌گر عمق علاقه آن‌ها به یکدیگر و به نوعی یادآور گذشته است. علاقه‌ای که حالا به ناچار محدودیتی برای آن‌ها به همراه آورده است. در یکی از مهم‌ترین نماهای مربوط به ملاقات آن‌ها در خانه دیزی، وقتی گتسبی و دیزی به بالکن خانه نیک می‌روند کنار یک ستون سنگی سفید قرار می‌گیرند. هر کدام در یک طرف ستون قرار گرفته و سعی می‌کنند دست‌شان را به هم نزدیک کنند. نیک در این نما در عمق صحنه ایستاده است و با این که مزاحم خلوت آن‌ها نیست اما حضورش هم‌چون ستون جدایی و فاصله را قوت می‌بخشد.

گتسبی و دیزی با هم قرارهای زیادی می‌گذارند از جمله این که دیزی به تام بگوید دیگر دلش نمی‌خواهد با او زندگی کند اما با ورود به پرده میانی داستان متوجه حقایق دیگری از زندگی گتسبی می‌شویم از جمله این مسئله که او به کلی از ارث محروم بوده و این ثروت را با تلاش خود به دست آورده است. حقیقتی که قبل از ورود به پرده پایانی دچار تزلزل می‌شود. اما قبل از این که حقیقت به طور کامل درباره او برملا شود، شهرت‌اش با رفت و آمدهای مخفی دیزی به خانه او به خطر می‌افتد. گتسبی برای مقابله با این قضیه، پیش‌خدمتان و کارمندان سرای خود را مرخص می‌کند. دیگر از مهمانی نیز خبری نیست. تعداد چراغ‌های خانه کاهش می‌یابد و گویی خاموشی تدریجی برق‌ها از افول قدرت گتسبی حکایت می‌کند.

رفت و آمدهای گتسبی به خانه تام بیشتر می‌شود، تام که موقعیت خود نسبت به همسرش را در خطر می‌بیند و ترس از دست دادن او را دارد سعی می‌کند مانع از ارتباط نزدیک بین همسرش و گتسبی شود. در این میان فیلم‌ساز با قراردادن صحنه‌ای در میانه فیلم سعی دارد رقابت بین گتسبی و تام را به نمایش بگذارد. گتسبی دیزی را سوار ماشین زردرنگ خود می‌کند و تام نیز جردن و نیک را در ماشین آبیِ کنار خود می‌نشاند. یک جنگ سرعت آغاز می‌شود تا به خانه تام برسد. در این بین تام به دلیل افت بنزین ماشین‌اش متوقف می‌شود، هنگامی که کنار مکانیکی ویلسون توقف می‌کند تا بنزین بزند معشوقه خود را از پنجره خانه‌شان می‌بیند که در حال گریه کردن است. دیدن این صحنه موقعیت را برای تام دشوارتر و سخت‌تر می‌‌کند. فیلم‌ساز از این که چه کسی زودتر به خانه تام می‌رسد اجتناب می‌کند چرا که ادامه مسابقه در خانه تام اتفاق می‌افتد. قرار است حقیقت گفته شود و دیزی به تام بگوید دیگر او را دوست ندارد.

در این جا یکی از مسائل اصلی فیلم می‌تواند از منظر روانشناختی قابل تفسیر باشد و بی‌راه نیست اگر ادعا کنیم گتسبی بزرگ در مورد فرافکنی است: فرافکنی گتسبی نسبت به دیزی، فرافکنی نیک نسبت به گتسبی و فرافکنی ما روی آن چه که به صورت فریبنده‌ای تجربه می‌کنیم. گتسبی در رویاهای خود در مورد دیزی، تصور می‌کند که می‌تواند این فاصله پنج ساله را بردارد و دیزی از همسرش جدا شده، با او ازدواج کند و همراه با هم به خانه مجلل او نقل مکان کنند. او فکر می‌کند، تنها کافی است دیزی به تام بگوید: ((من هرگز عاشقت نبوده‌ام)) گتسبی به تام نگاه می کند و می گوید دیزی هرگز عاشق او نبوده است. سپس دیزی را تحت فشار قرار می‌دهد تا او نیز به این حقیقت معترف شود. دیزی تلاشش را می‌کند، اما تام به خاطراتشان در گذشته متوسل می‌شود و دیزی متوجه درمی‌یابد که نمی‌تواند تقاضای گتسبی را عملی کند.

عشق رمانتیک فرافکنی‌هایی دارد و در این‌جا نه تنها به این علت که گتسبی این رویارویی باورنکردنی را موجب شده، بلکه به این علت که او هیچ فکری در مورد این که این موضوع از دیدگاه دیزی چگونه است، ندارد. به نظر می رسد که گتسبی کاملا از درک افکار و احساسات دیگران ناتوان بوده و با این که عشق فراوانی به دیزی دارد قادر به درک و شرایط زندگی او نیست. آزمونی که دیزی با آن دست و پنجه نرم می‌کند آزمونی دشوار بوده و می‌توان گفت راه فراری ندارد. به خاطر همین موضوع هم است که او به هم‌ریختگی شدیدی را از سر می‌گذراند. یک تلاطم درونی که نمود بیرونی‌اش تصادف با معشوقه همسرش است. او برای رهایی از این بار سنگین که وجودش را می‌آزارد سوار ماشین گتسبی شده و با سرعت در جاده می‌راند.

اهمیت حضور ماشین به عنوان عنصر آشنای فرم برای سومین بار، در پرده پایانی خودش را آشکار می‌کند. بعد از تصادف گتسبی در ملاقات‌اش با نیک حقیقت را به او می‌گوید و نیک متوجه می‌شود بر خلاف تصور بقیه این دخترعمویش بوده که پشت فرمان نشسته بوده و با زن ویلسون تصادف کرده است. با این حال گتسبی از نیک می‌خواهد او هم‌چنان حقیقت را نزد خود مخفی کند و با کسی در میان نگذارد.

در این جا گتسبی تبدیل به همدلی برانگیزترین شخصیت داستان می‌شود. در واقع ما در طول فیلم با دو شخصیت ثروتمند مواجه هستیم، تام و گتسبی. تام به خاطر بی‌اخلاقی‌های مکرری که دارد آنتی‌پات است و گتسبی به عنوان قهرمان همدلی برانگیز است. حال سوالی که در این‌جا پیش می‌آید این است که چرا علی‌رغم تمام کارهای خلاف و کلاهبرداری‌های گتسبی مخاطب با او همراه می‌شود؟

در جواب باید گفت که برای واکاوی بهتر این موضوع، باید مسئله را بیرون از گود ثروت نگاه کرد. مسئله‌ای که به خوبی فیلم از پس آن برآمده و با برجسته‌تر کردن موضوع عشق شخصیت همدلی برانگیز خود را انتخاب می‌کند. در واقع سمپات فیلم به خاطر مسائل مرتبط با عشق است نه ثروت. گتسبی بدین جهت پولدار می‌شود تا بتواند دیزی را به دست آورد و در این راه حاضر است تمام سرمایه خود را خرج کند. در مقابل تام به دیزی خیانت می‌کند و به نظر می‌رسد علاقه چندانی به او ندارد. در نهایت چرخه عشق گتسبی با کشته شدن در استخر به خاطر گناهی که از دیزی به گردن گرفته تکمیل می‌شود.

به طور کلی می‌توان گفت فیلم موفق می‌شود درونمایه خود را که همان عشق وفادارانه و امید است به خوبی منتقل کند. به کارگیری یک رمان خوب به عنوان منبع اقتباس در توفیق کلی فیلم بی‌تاثیر نبوده و نقش مهمی ایفا می‌کند.

[poll id=”166″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • گروسی says:

    سلام
    در کل فیلم خوبیه گرچه که پایان غم انگیزی داره
    من برای مقاله طراحی تاریخ لباس جهان از این فیلم استفاده کردم دقیق پوشاک دهه ۲۰ آمریکا رو به تصویر کشیده است و چندین نکات ریز ولی برنامه ریزی شده
    داخل کتاب اسکات فیتز جرالد هم جملات بسیار زیبایی بود
    ممنون از شما