«ریشه سیاه ما رینی» یکی دیگر از فیلمهای میانمایه در سال کم فروغ گذشته میباشد که بیش از لیاقتش مورد ستایش واقع شد. فیلمی با مضمون حمایت از سیاهان آمریکایی که یکی از مضامین مورد علاقه فصل جوایز در سالهای اخیر است و فیلمهایی مثل «دوازده سال بردگی»، «مونلایت»، «سلما» و … بر همین مبنا بیش از حد شناخته و مورد تشویق واقع شدند.
«ریشه سیاه ما رینی» اقتباسی است از نمایشنامهای به همین نام از آگوست ویلسون که دنزل واشنگتن حق ساخت این اثر و هشت نمایشنامه دیگر با مضمون مشابه از همین نویسنده را خرید و «حصارها» نخستین عنوان از این سری فیلمهای اقتباسی بود و «ریشه سیاه ما رینی» دومین فیلم در این جرگه است. ویژگی حائز اهمیت دیگر درباره «ریشه سیاه ما رینی» این است که متاسفانه چادویک بوزمن، بازیگر مرد نقش اصلی فیلم، کمی بعد از ساخت فیلم در جوانی و نقطه عطف کارنامهاش فوت کرد و اقبال طرفدارانش به این فیلم چند برابر شد.
«ریشه سیاه ما رینی» مثل خیلی از آثار اقتباس شده از نمایشنامه، سبک تئاتری دارد و به میزان زیادی به عنصر دیالوگ برای جلو بردن داستان و بنا کردن شخصیتهایش متکی است. لوکیشنها و تنوع صحنههای فیلم محدود است و بیشتر کنشهای داستان نیز بر مبنای گفتگو و مجادله شخصیتها انجام میشود. یکی از ضعفهای «ریشه سیاه ما رینی»، کافی نبودن بار دراماتیک این فیلمنامه اقتباسی در مدیوم سینماست. فیلمساز هم بدون نشان دادن ابتکار و خلاقیتی، تمام تخم مرغهایش را در سبد مهارت بازیگران قرار داده تا شاید آنها بتوانند ضعف این فیلمنامه کم ملات را جبران کنند.
آفتی که این سالها زیاد میبینیم این است که فیلمسازان آمریکایی گمان میکنند تنها رسالتی که از بازسازی تئاترهای برجسته و فیلمهای خارجی زبان موفق بر دوش دارند، کپی کردن نعل به نعل از مرجع اقتباس است و همین که آن اثر را شناخته شدهتر کنند، کفایت میکند. در حالی که قاعدتا باید یک برگ برنده یا نکته جدید رو کنند تا بازسازی یا اقتباس محلی از اعراب داشته باشد. حداقل فیلم «حصارها» به خاطر کشمکشهای درونی داستانش که از طریق دیالوگهای شلاقی و درگیرکننده روایت میشد، پختگی یک فیلم سینمایی موفق را داشت ولی «ریشه سیاه ما رینی» کشمکشهایی مصنوعی و عقیم دارد که دیالوگهای زیاد موجب غنای درامش نشدهاند.
ضعف دیگر «ریشه سیاه ما رینی» به تعارض شخصیت پردازی و درونمایه فیلم برمیگردد. میدانیم که فیلمساز قرار است مصائب سیاه پوستان در دوران اوج تبعیض نژادی آمریکا را به تصویر بکشد و همدلی مخاطب با کاراکترهای سیاه پوست فیلم را برانگیزد. در غیر این صورت، داستانک پررنگ پدر و مادر لیوی که مظلومانه مورد ستم سفید پوستان واقع شدند بیمعنا میشود زیرا پایه عصیان، طمع و خشم سرشار در لیوی همین بک گراند خانوادگی است که زخم روحی آن، همچون زخم چاقوی روی سینهاش همچنان برجسته و تازه است. در مصداقی دیگر، نگاه کنید به پایان بندی معنادار فیلم که جایگاه دراماتیک ممتازی در هندسه روایت دارد. در پایان میبینیم که سفید پوستان جای سیاهان را در ضبط آهنگ بلوز گرفتهاند و به نوعی سبک موسیقی بومی سیاهان را مصادره کردهاند.
از طرف دیگر، دو شخصیت اصلی که نمایندگان جامعه زخم خورده سیاه پوستان در فیلم هستند، تا حد زیادی دافعه دارند و رفتارهایی غیر منطقی نشان میدهند. از قضا لیوی (یکی از این دو شخصیت اصلی) همان کسی است قرار است پازل درونمایه فیلم را نیز تکمیل کند و مهمترین کسی است که دغدغه فیلمساز درباره تبعیض نژادی را در فیلم پشتیبانی میکند. با این حال خصلتهای منفی او مثل طمع، خشونت، شهوت، از کوره در رفتن و حماقت انقدر برجسته است که سمپاتی مخاطب را نسبت به او سلب میکند و از همین طریق به درونمایه فیلم لطمه میزند. نگاه کنید که لیوی چه قدر مسخره و بیدلیل به پیرمرد پیانیست حمله میکند و به خاطر یک اشتباه سهوی ساده، با چاقو او را میکشد! جالب است که فیلمساز تصویر همدلی برانگیزی از پیرمرد پیانیست سادهدل و مهربان ارائه داده و این کنش پایانی لیوی، ضد سمپاتی مخاطب از آب در میآید و وجهه لیوی در فیلم را خراب میکند.
درباره شخصیت ما رینی هم شرایط مشابهی میبینیم. ما رینی به طرز اعصاب خردکنی، قُد، بیمنطق، یک دنده، از خود راضی و بیمروت است! از قضا اروین، مدیر برنامه سفید پوست او شخصیتی صبور، مودب، مهربان و جنتلمن دارد که اخلاق او در هیچ کجای فیلم، با توضیحی که ما رینی درباره بیارزش بودن خودش در نظر آن مدیر برنامه سفید پوست ارائه میدهد، جور در نمیآید. نگاه کنید که چه قدر رفتار ما رینی در سکانسی که با لجبازی، کل تیم را معطل میکند تا پسرک دارای لکنت، مقدمه ترانه را بخواند، دافعه برانگیز است. یا نگاه کنید که اصرار ما رینی برای نوشیدن کوکاکولا پیش از ضبط و عاصی کردن دیگران برای این خواستههای کودکانه چه قدر نچسب و زننده است. انگار فیلمساز بیش از آنکه ظلم سفید پوستان به سیاهان را برجسته کند، بر خصلتهای منفی سیاهان تاکید میکند! به طوری که برآیند فیلم تبدیل به نقض غرض شده و گافی ماهوی دارد.
جالب است که عمده تنشهای فیلم را نیز، درگیری سیاهان با خودشان تشکیل میدهد. لیوی طمع دارد تا روزی به جایگاه فعلی ما رینی برسد، کاتلر با لیوی بر سر ایمان به مسیح درگیر میشود، لیوی درباره استفاده از مقدمه آهنگ با ما رینی مشاجره میکند، لیوی عاشق خواهرزاده ما رینی میشود و به همین دلیل با ما رینی به مشکل میخورد، تولدو کفش لیوی را سهوا لگد میکند، لیوی بدون هیچ منطقی، تولدو را میکشد! اصلا انگار نه انگار که تنش و کشمکش اصلی باید بین سفید پوستان و سیاهان شکل بگیرد. مخلص کلام آنکه «ریشه سیاه ما رینی» بیشتر به خودزنی حامیان حقوق سیاهان شباهت دارد تا فیلمی درباره تبعیض نژادی.
[poll id=”169″]
نظرات
منتقد احیانا عضو کوکلاکس کلن هست ؟
درود دوست عزیز
در متن تاکید شده که خود فیلمساز طوری عمل کرده که مضمون ضد نژادپرستی به نقض غرض تبدیل شده. نگارنده به آنچه که در خود فیلم وجود داره، پرداختم.