فیلم کشیده شُده روی بتُن، درام جنایی خُوشساخت، مالیخولیایی و بهغایت واقعگرایانه و پوچانگارانهای است که درعینحال به شکل مُتناقضنما و تراژیکی برای طرفداران پروپاقُرص سبک مریض و ساختارمند فیلمسازی کریگ زهلر، میتواند نااُمیدکننده، اعصابخُردکن و کمفُروغ نیز باشد. سومین ساختهی کریگ زهلر که با دو فیلم تکاندهندهی قبلی خود، یعنی تبرزین اُستخوانی و آشوب در سلول شُمارهی ۹۹، توانسته بود چشمها و نگاهها را به خود خیره و مبهوت سازد، مُتأسفانه در خُوشبینانهترین حالت، مُتوسط و رنگورورفته و در بدبینانهترین و احتمالاً واقعگرایانهترین شکل مُمکن، خستهکننده و میانتُهی ازکاردرآمده است. این حجم باورنکردنی از انتقاد و ابراز نارضایتی برای اثری که آن را در ابتدای این نوشتار، خُوشساخت و جذّاب خطاب کردهام، به معنای تباهی مُزمن و مُفتضحانه بودن شالودهی مُحتوایی ـ ساختاری آن نیست و کشیده شُده روی بتُن، بدون شک یکی از بهترین و جذّابترین آثار درام جنایی دو یا سه سال اخیر سینما است بلکه مسئلهی بُغرنج و آزاردهندهی بُنیادین این است که انتظارات مُثبت انباشتهشده از زهلر بابت دو فیلم شُکوهمند قبلیاش و فروپاشی ناگهانی و غمافزای این حجم بادکرده از آمال و آرزوهای خُوشبینانه و اندیشمندانه، درنهایت اینگونه سبب یأس، دلمُردگی و کسالت فکری تماشاگر ـ بهعُنوان یک طرفدار دوآتشه ـ شده و به قولی درنهایت ناباوری، نااُمیدی و دلشکستگی او را رقم میزند.
کشیده شُده روی بتُن، بهعُنوان اثری از کریگ زهلر، بدون اندک لحظهای تردید و دودلی، سزاوار و شایستهی دریافت القاب تراژیک و بهغایت اندوهبار نااُمیدکننده و مُستهلککننده است و نشاندهندهی پسرفت، زوال و انحطاط افسارگسیختهی آشکاری نسبت به دو اثر جسورانهی قبلی او است. هرچند این سختگیری و عتاب سرزنشآمیز من که با چاشنی خشم و عُصیان نیز مخلوط شده است، مُمکن است اندک مقداری نامُنصفانه و بیرحمانه به نظر برسد اما برای کارگردان توانمندی که در اولین تجربهی نظاممند کاریاش، شاهکار بیبدیلی به نام تبرزین اُستخوانی را میسازد، ساخت چنین اثر کمعُمق و بیبرنامهای، بههیچوجه قابلقبول و پذیرفتهشده جلوه نمیکند و اکنون، مُطمئن شدهام که زهلر روی لبهی پرتگاه ژرف نیستی و نابودی قرارگرفته است که هرلحظه، امکان دارد در فیلم بعدیاش به اعماق مخوف، مهآلود و ناپیدای این درّهی هُولناک سقوط کند و اکنونکه از چیستی و چرایی این حجم از ناکامی، عصبانیّت و بیقراری من از ژرفای ذهن و روان به شکل مُتفکّرانهای، آگاه شدهاید، اُمیدوارم با تماشای فیلم، درنهایت به نتیجهگیری و گفتههای احتمالاً تُندوتیز من، ایمان بیاورید.
حال قبل از آنکه فیلم کشیده شُده روی بتُن را مورد موشکافی و واکاوی قرار دهیم، به نظرم لازم و ضروری است که نگاهی مُختصر اما هدفمند به دو فیلم قبلی زهلر داشته باشیم تا درنهایت با مُقایسهی نسبی این آثار، به یک نتیجهگیری عینی و نظاممند برسیم. تبرزین اُستخوانی، به گمانم گوهری ارزشمند و نایاب در این زمانهی آتوآشغالسازی هالیوود است که اگر بخواهم بر مبنای هیجانات شورانگیز و مُتلاطم وُجودیام صحبت نمایم، میتوانم این وسترن را بعد از نُسخهی بازسازی ۳:۱۰ به یوما اثر جیمز منگولد، بهترین وسترن قرن بیست و یکم نیز نامگذاری کنم. تبرزین اُستخوانی، روایت بُهتآور، مُکافاتزده و بهغایت مُنزجرکنندهای است که در فضای وسترنگونهاش، توانسته است به آراستهترین و واقعگرایانهترین شکل مُمکن، داستان عجیب و نامُتعارف خود را پیش ببرد. تبرزین اُستخوانی، با مفهومپردازی داستانی خُشونتآمیز خود، تماشاگر بختبرگشته را چنان در شُوک و حیرت مرگهای ناگهانی، دردناک و تهوّعآور کاراکترهای ساختارمند و باورپذیر خود، گرفتار میسازد که گاه تماشاگر ترجیح میدهد با بستن چشمانش از واقعیت عُریان و شوم روایت، خود را از این وضعیت تراژیک رهایی دهد. تبرزین اُستخوانی، روایت بیشیلهپیله، مُنسجم و هدفمندی از فداکاری، شُجاعت و مرگ را ارائه میدهد که با اندیشمندی تمام، در بستر جانفرسای داستانی خونبار، خشن و بهغایت تاریک، تعریف میشود و حتّی فیلم دوم زهلر، یعنی آشوب در سلول شُمارهی ۹۹، هرچند بازهم به شُکوهمندی تبرزین اُستخوانی نمیرسد اما چنانچه که قبلاً در نقد و بررسی آن خاطرنشان کردم، اثر خُوشساخت و پرداختشدهای است که با کمک فضاسازی نأمانوس و درعینحال سرد و افسُردهی خود، درام بهغایت خشن و تأمّلبرانگیزی را ارائه میدهد که تلخی مُشمئزکنندهی آن تا مُدّتهای مدیدی از یاد و خاطرهی تماشاگر محو نمیگردد اما فیلم کشیده شُده روی بتُن، نمایانگر چشمانداز و کورسوی کمفُروغ و پژمُردهای از دو فیلم قبلی کریگ زهلر است که بدون تردید، این موضوع برای طرفداران عنان از کف دادهی زهلر، میتواند یک تراژدی تمامعیار ابدی باشد.
فیلم کشیده شُده روی بتُن، داستان دو کارگاه پلیس خسته و فلاکتزدهای است که پس از دستگیری یک عضو باند مواد مُخدر، به دلیل رفتار خُشونتآمیز در حین بازداشت، از کار تعلیق میشوند و در این اثنا، یکی از این کارآگاهها به دلیل مُشکلات فرسایندهای که در بافتار زندگی خانوادگیاش دارد، به این فکر میاُفتد که با انجام یک مأموریت غیرقانونی و مُجرمانه، به وضعیت نابسامان زندگیاش، بهبودی دوباره بدهد. هرچند تمرکز اصلی روایت داستان بر روی زندگی آنتونی و برت ـ بهعنوان دو کارگاه پلیس ـ است اما در جریان روایت مُوازی و همسوی فیلم، داستان هنری و بیسکویت ـ دو مجرم خُردهپا ـ نیز برای تماشاگر به تصویر کشیده میشود که چگونه در مسیر یک سرقت مُسلّحانه، درنهایت در پایانبندی تراژیک و شُلوغپُلوغ فیلم، با کارگاهها رودررو میشوند. به نظرم باوجود مُدّتزمان بالای فیلم، جریان روایت خُوشآهنگ و بینقص است، هرچند که اگر صادقانه نگاه کنیم، احتمالاً نود دقیقهی ابتدایی فیلم برای تماشاگران عجول، اندک مقداری کسلکننده ظاهر میشود اما هفتاد دقیقهی پُرآشوب بعدی روایت، این کُندی ضمنی را به شکل اعجابانگیزی جُبران میکند. نمایش خوشفُرم مل گیبسُون و وینس وگن، بدون شک نُقطهی قُوّت فیلم است و شیمی و فعلوانفعال هیجانی و شناختی میان این دو کاراکتر به نظرم، بهخوبی جواب داده است و هرچند گاهی اُوقات گفتوگوهای میان این دو کاراکتر و مابقی کاراکترها، بیشازحد فیلسوفمآبانه و دیالکتیک به نظر میرسد اما حداقل از چشمانداز فکری من، این موضوع اعصابخُردکن و آزاردهنده نیست و میتوان آن را بهراحتی تحمّل نمود و حتّی فراموش کرد و بازهم بهعنوان نُکتهی پایانی، نمایش قوی و پرداختشدهی گیبسون در این فیلم را باافتخار میستایم و مُعتقد هستم که او بهخوبی توانسته است از پس شخصیتپردازی یک پُلیس خسته، نااُمید و درعینحال مُصمّم و قاطع بربیاید.
«این پاراگراف حاوی اسپویل بخشی از روایت داستان است»
اگر بخواهم مُهمترین آسیبها، نقایص و مُشکلات ساختاری ـ مُحتوایی فیلم کشیده شُده روی بتُن را به شکل خُلاصهواری بگویم، در ابتدای امر، به داستانپردازی بیرمق و زواردررفتهی آن در نیمهی نُخست روایت، اشاره میکنم که احتمالاً سبب دلزدگی، کسالت و خوابآلودگی تماشاگر عجول میشود. مُقدمهچینی داستان، به گمانم بیشازحد طولانی، پُرجزئیات و آهستهگام است و هرچند شاید این موضوع برای طرفداران هاردکُور، مسئلهای به آن معنا جدّی و بااهمیّت نباشد اما برای طرفداران غیرحرفهای سینما، یک نقص و آسیب جدّی است. مُشکل بُغرنج دیگر فیلم، حضور خلقالساعهی کاراکتر کلی ـ با بازی جنیفر کارپنتر ـ است که صرفاً باهدف تهییجپذیری تماشاگر و دستکاری هیجانی او، انجام پذیرفته است و شاید هم فهرست میانتُهی فیلم از بازیگر زن، بهمثابهی یک فکر آزاردهنده، دلمشغولی مُزمن و کلاف سردرگم، گروه تولید فیلم را واداشته است که با بهکارگیری از کلیشهایترین ایدهی مُمکن، از یک بازیگر زن سوءاستفاده نمایند تا اینگونه، عریضهی خالی فیلم را با اسم یک زن مُزیّن نمایند! حضور و خروج کلی از روایت داستان که بهزحمت به ده دقیقه میرسد ـ با مُدّتزمان صد و شصتدقیقهای فیلم مقایسه کنید، یک وصلهی نچسب، نتراشیده و بهغایت شلخته است که شالودهی مُحتوایی فیلم را تحت تأثیر قرار داده است و مرگ شُوکآور او، اصطلاحاً فاقد عُمق عاطفی خاصی است و ازلحاظ هیجانی، خُنثی و عقیم جلوه مینمایاند زیرا فقدان مفهومپردازی شخصیت و رمزگشایی لایه به لایهی اعماق وجودی او، آگاهی و شناخت ضروری را در تماشاگر پدید نمیآورد که مرگ، سبب تحریک و قلقلک این حس دراماتیک عاطفی در انسان شود و نتیجهی نهایی چنین است که کلی به دردناکترین شکل مُمکن، میمیرد بدون آنکه تماشاگر، اندک مقداری ازلحاظ هیجانی، مُتلاطم شود و یا حس ظریف همذاتپنداریاش، همچون آژیر خطر پُرسروصدایی، شروع به مورمور شدن کند. مسئلهی پایانی در مورد فیلم کشیده شُده روی بتُن، پایانبندی پُرفرازونشیب، تراژیک و درعینحال شلخته و بینظم آن است؛ فارغ از بههمریختگیهای اعصابخُردکن پایانبندی که به ناگاه سیلاب کشتار به شکل غیرمنطقی و افسارگسیختهای از هر سمتوسوی روانه میشود، به گمانم جهش زمانی یازدهماههی فیلم بعد از وقایع پایانبندی، یک اشتباه محض و نابخشودنی در جریان روایت داستان است که سبب میشود اندک نتیجهگیریها و هیجانات غمافزای حاصل از تماشای پایانبندی نیز تباه شود. درواقع، بهترین نُقطهی اتمام فیلم، همانجایی بود که در فضای سپیدهدم صبحگاهی و در یک برهوت مهآلود جنگلی، هنری جنازهها را بعد از یک شب مالیخولیایی، دفن کرده و میرود و با این عمل، جمعبندیهای روایت تا مقدار زیادی بر عهدهی تماشاگر گذاشته میشُد و اگر سکانس پایانی فیلم، اینگونه به اتمام میرسید، احتمالاً با نقد و نوشتاری مُتفاوت و مهربانانهتری روبهرو بودید.
درنهایت اینکه فیلم کشیده شُده روی بتُن، روایت پُرپیچوخم انسانهای بختبرگشته، ازجانگذشته و جنایتکاری است که به نُقطهی تاریک سرنوشت، کشیده میشوند تا هر یک به فراخور انسانیّت مُضمحل و مُستهلکشُدهی خود، بهای زندگی مُکافات زدهی خویش را بپردازند و بدون تردید، اثر جنایی واقعگرایانه و بهغایت خشن و تحسینبرانگیزی است که هرچند در لحظات و ثانیههایی اندک، در تلهی سانتیمانتالیسم گرفتار میشود و سعی میکند با احساسگرایی بیحاصل و پوچ، عواطف تماشاگر را تحریک نماید اما در بیشتر دقایق، مُوفق و ساختارمند ظاهرشده و میتواند گلیم خود را بهتنهایی از آب گلآلود این زمانهی وانفسا بیرون بکشد. به گمانم برای کسانی که دو فیلم قبلی زهلر و درواقع اُوج توانمندی کارگردانی او را تماشا نکردهاند، فیلم کشیده شُده روی بتُن میتواند یک اثر فُوقالعاده، شکوهمند و بهیادماندنی باشد اما برای کسانی که مُتأسفانه، دو فیلم قبلی او را دیدهاند، کشیده شُده روی بتُن، از یک اثر جنایی معمولی و کلیشهای اما خُوشساخت فراتر نمیرود.
پینوشت:
برای کسانی که دو فیلم قبلی کریگ زهلر را تماشا نکردهاند، پیشنهاد میشود که ابتدا همین فیلم کشیده شُده روی بتُن و سپس آشوب در سلول شمارهی ۹۹ را ببینند و درنهایت، با تماشای فیلم تبرزین اُستخوانی، از یک وسترن شکوهمند نامُتعارف لذّت ببرند و به گمانم تبرزین اُستخوانی، یک کابوس مالیخولیایی بُهتآور است.
برخی صحنهها و سکانسهای فیلم کشیده شُده روی بتُن، مُمکن است از حیث روایت بصری خُشونت، برای تعدادی از تماشاگران، آزاردهنده و مُشمئزکننده باشد و این موضوع به مقدار بسیار بیشتری در مورد دو فیلم قبلی زهلر ـ بهخصوص تبرزین اُستخوانی ـ نیز صادق است؛ بنابراین اگر روحیهی حسّاس و لطیفی دارید، باید مُراقب باشید زیرا زهلر در فیلمهایش خُشونت واقعگرایانهی بهغایت صریح و هُولناکی ارائه میدهد که مُمکن است برای هرکسی قابلتحمّل نباشد.
نظرات
بُتن با ُ یا ضمه اشتباهه با کسره ــِـ درسته :)
سلام
حق با شماست و اصلاح شد. ممنون از بازخورد و نظرتون.
نقد بسیار احساسی ، طولانی ، خسته کننده و غیر منصفانه بود.