نقد انیمه My Hero Academia | میان خون باید رفت

8 August 2019 - 22:00

در این روزهای جذاب و پر جنب و جوش انیمه‌ای که حمله به غول صنعت انیمه را دوقبضه کرده و با به دست آوردن رتبه‌های چرب و تپل جدول‌های رده‌بندی، مال و مکنتی به هم می‌زند، بدک نیست باری دیگر تابلوی بزرگ انیمه‌ها را جلوی چشم‌هایمان بگیریم و نیم‌نگاهی به دیگر انیمه‌های تودل‌برویی بیندازیم که کارشان را خوب انجام می‌دهند، ولی تو چشم نیستند و به لطف حمله به غول که رسما هایپ همه را به نقطه جوش رسانده، این انیمه‌ها ولرم و متوسط تلقی می‌شوند. درست است که حمله به غول شایستگی این همه سر و صدا و این همه ذوق و شوق را دارد و آن‌قدر اثر مهمی به شمار می‌رود که حتی باید شیپور به دست همه را برای تماشای آن به صف کرد و دانه به دانه برای این سربازان به صف شده لیست وظایف تهیه کرد؛ اما نباید اجازه دهیم این قصر بزرگ و باشکوهی که بر فراز مانگای هاجیمه ایسایاما بنا شده است، جلوی دیده شدن آپارتمان‌های شیک و تز و تمیزی را بگیرد که زندگی کردن در آن‌ها هم مزه خاص خودش را دارد. درست است که حمله به غول برای انیمه‌ها همان دستاوردهایی را دارد که فیلم‌های بزرگی نظیر راننده تاکسی و روانی برای سینما به ارمغان آورده‌اند، اما بالاخره هنر و ادبیات آهسته و پیوسته هم می‌توانند پیشرفت کنند و پیشرفت کرده‌اند. حالا این هم قبول که محفل انیمه بازها و حتی فیلم‌بازها و سریال‌بازها با حمله به غول گرم می‌شود و همه از صحنه‌ها و دیالوگ‌های مورد علاقه‌شان صحبت می‌کنند و منتظرند تا دوباره لیوای مثل آتشفشان فوران کند و آرمین مثل یک دانشجوی معماری با عشق و علاقه‌ی فراوان نقشه بکشد، اما مگر می‌شود در این دنیای بزرگ و جذاب سرگرمی، فقط به یک اثر مشغول شد و سراغ دیگر عناوین مهم و تاثیرگذار صنعت نرفت؟ در این مطلب قصد داریم در مورد یکی از همین انیمه‌ها صحبت کنیم که اتفاقا ولرم نیست، بخار مطبوعی از آن بلند می‌شود و لم دادن کنار آن و کمی چرت زدن دست کمی از تماشای حمله به غول ندارد.

در شبکه‌های اجتماعی، رابطه نسبتا خوبی میان انیمه‌بازها وجود دارد. صفحات مختلفی هستند که از انیمه‌ها صحبت می‌کنند و با جوش دادن طرفداران این مدیوم، جامعه جمع‌وجور و قشنگی به وجود می‌آورند. مشغول گشت‌وگذار در این صفحات بودم که خبر پخش فصل چهارم انیمه آکادمی قهرمان من را دیدم. این یه چیز است، واکنش‌ها نسبت به آن چیز دیگری. یک نظر، توجه مرا جلب کرد و توضیحی از کانسپت انیمه بود. پسری که هیچ استعداد و توانایی خاصی ندارد، اما در جهانی که هرکسی یک توانایی جسمانی فرا بشری دارد، دوست دارد به یک قهرمان تبدیل شود. یک فرایند آشنا و همیشگی که در انیمه‌ها دیده می‌شود. شخصی یا گروهی دوست دارد به موفقیت برسد، در این راه تقریبا پوستش کنده می‌شود و در نهایت جان خودش و مخاطب را به لب می‌رساند تا داستان شخصی‌اش به پایان برسد. آشناترین نمونه‌اش میان مخاطبان ایرانی هم کاپیتان سوباسا (فوتبالیست‌ها) است که هر بازی فوتبال دو قسمت طول می‌کشید و همینطوری بود که یک فصل کامل ما را با چند مسابقه ساده سرکار می‌گذاشتند. اما تفاوتی که آکادمی قهرمان من دارد، فلسفه جذاب آن است. انیمه، واژه‌های انگیزه و استعداد را در مقابل هم قرار می‌دهد و کشمکش همیشگی میان این دو واژه را، این بار از زاویه دید خودش تعریف می‌کند. در این میان، شخصیت اول ما (انگیزه) با کسانی روبه‌رو می‌شود که ذاتا دارای توانایی‌های فوق‌العاده‌ای (استعداد) هستند و این چند نفر، پیوسته و بدون توقف با هم در رقابت‌اند تا به بهترین قهرمان جهان تبدیل شوند. اگر هایکیو (آبشار سرنوشت) به این قانون نانوشته مهر تاکیدی می‌زد که انسان با تلاش و پشتکار به موفقیت می‌رسد، آکادمی قهرمان من فیلم را چند دقیقه‌ای عقب‌تر می‌برد و می‌پرسد: «اصلا استعدادی هست که بر تکیه کنیم، سپس با تلاش کردن به موفقیت برسیم؟» اگر کاپیتان سوباسا از انگیزه‌های پسری شروع می‌شود که ذاتا استعداد مسی و رونالدو شدن دارد، آکادمی قهرمان من همان پسر باانگیزه را خلع استعداد می‌کند و مسیر موفقیت او را بارها و بارها سخت‌تر می‌کند. اگر کافی بود تا سوباسا با این همه توانایی و مهارت، حالا وارد میدان شده و با بهترین‌های جهان وارد رقابت شود و برای مشکلاتی که در زمین فوتبال به وجود آمده راه‌حل پیدا کند، میدوریا (شخصیت اول آکادمی قهرمان من) باید اول به این فکر کند که مهارت و توانایی خودش را به دست آورد و مسی و رونالدو شود، آن‌وقت است که می‌تواند در میدان حضور بهترین قهرمان‌ها به رقابت بپردازد و در نهایت جام‌های رنگارنگ و متنوعی را بالای سر خود ببرد.

اما تمام این حرف‌ها، ایده‌ی خام و ابتدایی انیمه بود. حالا باید بپرسیم آیا انیمه در این مسیر موفق بوده است؟ زمانی که انیمه را شروع کردم، شروع دلچسبی نداشت. یک شروع کاملا کلاسیک از همان بچگی میدوریا (شخصیت قهرمان) که سرکوب و مطرود شده است و باید جان بکند تا وارد بهترین دبیرستان قهرمانی کشور شود. این روزها دیگر هیچکس حال و حوصله‌ی یک شروع کلاسیک را ندارد. اگر حمله به غول از همان اول همه را هیجان‌زده می‌کند، به خاطر این است که کل مقدمه و طرح قضیه نمایشی، کلا ۲۴ دقیقه طول می‌کشد. قضیه نمایشی هم با بدترین و شوکه‌کننده‌ترین اتفاقی همراه می‌شود که می‌توان تصور کرد. اگر سریال خانه پوشالی از همان فصل اول بمب رسانه‌ای می‌شود و تبدیل به جدیدترین پدیده تلویزیون می‌شود، به خاطر اولین دیالوگ‌های اپیزود اول سریال است که به یکی از مهم‌ترین دیالوگ‌های تاریخ تلویزیون تبدیل می‌شود. اگر قصد یک شروع کلاسیک دارید، در این دوره و زمانه باید مثل برکینگ بد چند فصل صبر کنید تا وارد لیست بهترین‌ها شوید. باید مثل یک کیک که آن را درون ماکروویو گذاشته‌اند، کلی صبر کنید تا بالاخره بوی خوش شما را شکموهای دور و بر احساس کنند. آکادمی قهرمان من هم از آن انیمه‌هاست که در نگاه اول جذاب است. انیمه‌ها همیشه در نگاه اول جذاب‌اند. اما باید چند اپیزود صبر کنید تا بوی خوش انیمه بیرون بزند. اما نکته قوت آکادمی قهرمان من، همان نقطه قوت برکینگ بد است. هرچه جلوتر می‌روید، این کیک فریبنده، خوش‌بوتر و خوشگل‌تر می‌شود. شما وقتی فصل اول را تمام کرده‌اید، راضی هستید. با خودتان می‌گویید این انیمه هم انتخاب خوبی بود. اما وقتی به فصل دوم و سوم برسید، قضیه کاملا متفاوت است. آن وقت است که آکادمی قهرمان من جزو بهترین انیمه‌های زندگی شما خواهد بود. آن وقت است که مثل دیگر کاربران پیگیر اخبار، وقتی خبر پخش فصل چهارم در پاییز ۲۰۱۹ به گوش‌تان می‌خورد، با خنده‌ای شیطنت‌آمیز، دست‌هایتان را به هم می‌مالید و آب از لب و لوچه‌هایتان سرازیر می‌شود.

ژاپنی جماعت در نمایش یک داستان طولانی ردخور ندارد. از ناروتوی هفتصد قسمتی و وان پیس هشتصد و خورده‌ای قسمتی گرفته، تا گینتامایی که تعداد فصل‌هایش دو رقمی شده و طولانی‌ترین انیمه تاریخ هم که حدود هزار و چهارصد قسمت دارد. یک گنجینه‌ی بسیار باارزش از داستان‌های باحوصله‌ای که نباید سر و ته آن‌ها را به هم دوخت و باید مثل یک مادربزرگ یا پدربزرگ مهربان نشست و تا صبح آن‌ها را با جزئیات تمام تعریف کرد. آکادمی قهرمان من هم از این داستان مستثنی نیست. نکته این است که در مسیر موفقیت، قرار نیست دانه دانه پله‌های موفقیت را با گام‌های استوار رد کنید و به راحتی روی سکوی افتخار پرچم بزنید. همیشه قرار است در این مسیر پای شما لیز بخورد و مواظب باشید با سر نروید توی پله‌ها. اصلا اگر قرار بود همه دو روزه به موفقیت برسند که همه چیز بی‌مزه می‌شد. اگر قرار باشد مثل خوردن همان کیکی که مثال زدم تبدیل به آدم بزرگی شویم که دیگر بزرگ شدن حال نمی‌داد. از سویی دیگر کسی موفق است که این لیز خوردن‌ها و با سر توی پله رفتن‌ها را فاکتور بگیرد و مثل همان مورچه‌ی معروف، فقط دانه به کمر ببندد و بالا برود. به قول یک دوست، کسی موفق است که دو دوتا چهارتا نکند. پس باید در این داستان‌ها، شکست‌های شخصیت اول‌مان را هم ببینیم. اگر انیمه وقت می‌گذارد و یک فصل بیست و پنج قسمتی تحویل‌مان می‌دهد، باید منتظر تحویل گرفتن شکست‌های قهرمان هم باشیم. قرار نیست قهرمان شکسته‌خورده‌ای داشته باشیم، اما حتما قهرمانی خواهیم داشت که شکست‌هایی خورده است. البته این تجربه در انیمه‌ها فت و فراوان است. همان کاپیتان سوباسا و همان هایکیو که گفتم پر از شکست‌های (بزرگ) برای قهرمانان خود هستند. اگر داریم از شکست حرف می‌زنیم، برای مثال حرف از مسابقات بزرگی می‌زنیم که ۱۰-۱۲ اپیزود از انیمه صرف آن می‌شود، اما نتیجه‌اش حذف شدن قهرمان در یکی از مراحل مسابقات است. اگر از شکست حرف می‌زنیم، از انگیزه و تلاش فراوانی حرف می‌زنیم که در کمال ناباوری بی‌حاصل می‌مانند و قهرمان (پروتاگونیست) باید خودش را جمع کند تا دوباره وارد مسیر شود و جاده خاکی نرود. شکست لازمه‌ی قطع به یقین پیروزی نیست، اما تا به پیروزی برسید، بعید نیست شکست‌های فراوانی بخورید.

وقتی حرف از چنین داستانی به میان می‌آید، همه می‌دانند با اکشن‌های پر زد و خورد و پلان‌های نفس‌گیر انیمه‌ای طرفیم. تقریبا می‌شود گفت نقطه قوت و نقطه ضعف انیمه همین اکشن‌هایش است. مشکلی که وجود دارد، این است که انیمه در اپیزودهای پایانی هر فصل که مربوط به گره‌گشایی داستان‌ها و جمع‌بندی آن‌ها می‌شود (در فصول اول و دوم) نسبت به شروع و میانه داستان، حرف‌های بیشتری برای گفتن دارد و نمی‌تواند مثل بسیاری از دیگر انیمه‌ها، این مسیر منتهی به قله را مانند خود قله، درخشان و چشمگیر به تصویر بکشد. اگر ما دوست داریم یک قهرمان خوف و خفن ببینیم که با یک مشت جاده‌ی خاکی را آسفالت می‌کند و با یک لگد کوه بتن را مانند قالیچه‌ای کهنه ریش‌ریش می‌کند، طبیعتا این را هم دوست داریم ببینیم چگونه دور از چشم دیگران و در خلوت خودش، رسما دست و پایش قلم می‌شود. بالاخره مشت‌های شگفت انگیز میدوریا که معجزات الهی نیستند.، از عرق بازوی خودش به دست آمده‌اند. اما مسئله از جایی شروع می‌شود که این تلاش‌ها و پیموندن مسیر برای رسیدن به مقصد در انیمه احساس می‌شود. اما وقتی به گره‌گشایی‌ها می‌رسیم، متوجه می‌شویم این مسیر پر پیچ و خم چندان هم پیچ و خم خاصی نداشته است. بیشتر مهارتی که شخصیت‌ها به دست می‌آورند در گره‌گشایی‌ها رخ می‌دهد و آغاز و میانه (در فصل اول و دوم) رسما تعطیل است. انیمه حکایت همان جمله‌ی معروف است که می‌گوید: «زندگی معلم سخت‌گیری است؛ اول امتحان می‌گیرد بعد درس می‌دهد.» زمانی که ما پایان فصول اول و دوم را با آن همه شور و انرژی می‌بینم و می‌فهمیم که شخصیت‌های دوست‌داشتنی انیمه با چه سختی و مکافاتی گره‌ی داستان را باز کرده‌اند، تازه متوجه می‌شویم این همه انرژی و اشتیاق برای پیروزی، در مسیری که شخصیت‌ها برای رسیدن به پیروزی طی کرده‌اند وجود نداشته است. زمانی که میدوریای جوان، عزم خود را جزم می‌کند تا رقبای خود را شکست دهد، بعد از دیدن پیروزی او و سرحال آمدن، از خود می‌پرسیم: «پس چرا اولش اینطوری نبود؟ چرا وقتی رسید به آخر اینطوری شد؟» از کجا می‌فهمیم بند ناف انیمه به پایان‌هایش وصل است؟ از آنجایی که بعد از دیدن فصل اول، وقتی به فصل دوم می‌رسیم، همش دوست داریم بزنیم جلو و ببینیم در آینده چه اتفاقاتی می‌افتد. آن انگیزه و شوری که انیمه در برخی اپیزودها دارد، در تمامی اپیزودها ندارد.

اما اگر اوقات تلخی را ول کنیم و بچسبیم به شیرینی کار (پایان‌بندی‌ها)، نقطه‌ی قوتی می‌بینیم که این روزها حتی در هر اثر نمایشی کمتر دیده می‌شود. آن هم چگونگی حل شدن چالش‌ها برای شخصیت‌های داستان است. در واقع گردوی داخل کلوچه در اکشن‌ها، بزن بهادر بازی‌ها و شامورتی بازی‌های دانش‌آموزان بی‌مغز دبیرستان یو.ای نیست. آن نقشه ریختن‌ها و پشت سر گذاشتن چالش‌هایی است که حل آن‌ها ناممکن به نظر می‌رسد و تنها چیزی که به عنوان راه‌حل دیده می‌شود، یک دیوار بلند و کلفت است. تصور کنید یک نفر نصف یخ و نصف آتش است. به اندازه‌ای نیرو دارد که یک استادیوم ورزشی را در آن واحد پر از آتش و یخ می‌کند. اما جلوی شخصی قرار می‌گیرد که قدرتش، خنثی کردن قدرت دیگران است.! آن موقع است که باید فکر کند ببیند دقیقا چه خاکی بر سرش بریزد؟ یا برای مثال شما نیروی قوی الکتریسینه دارید؛ اما اگر زیاد از آن استفاده کنید، مغزتان وارد شوک می‌شود و چند دقیقه‌ای جفت شش می‌زنید. پس راه حل چیست؟ چطور باید نفشه چید و از این موقعیت‌ها سربلند بیرون آمد؟ این همان سوالی است که انیمه بارها و بارها به آن پاسخ می‌دهد و به شما نشان می‌دهد می‌تواند به عنوان چنین انیمه‌ای لذت‌بخش و جذاب باشد.

تمام حرف‌هایی که زدیم، در مورد فصل اول و دوم بود. اما فصل سوم، اصلا همان چیزی است که چنین انیمه باید باشد. جدی،خشن، دوست‌داشتنی. جای تمام نقاط ضعف نام‌برده را خالی کنید و با نقطه‌های قوت آن‌ها را پر کنید. از بهبود طراحی و اپنینگ (Opening) و اندینگ‌های (Ending) بهتر گرفته تا پختگی و تجربه انیمه در داستان‌گویی و روایت. شخصیتی که انیمه به عناصر گوناگون خود در داستان‌گویی می‌دهد، پررنگ‌تر از گذشته به چشم می‌آید. اول از همه آن لحن پر از شوخی و طنز انیمه کنار رفته و حتی در پیش‌نمایش‌های هر اپیزود، دیگر آن شوخی‌های پشت سر هم دیده نمی‌شود. البته این لحن در دو فصل اول از نکاتی است که کمابیش سرگرم‌کننده به شمار می‌رود. اما وقتی انیمه تصمیم می‌گیرد خودش را جدی بگیرد، به مخاطب هم اجازه می‌دهد به طور جدی انیمه را دنبال کند. دیگر آن شق و رق ایستادن‌های نماینده‌ی کلاس صرفا جهت شوخی دیده نمی‌شود. دیگر آن لوس‌بازی‌ها و نوشابه خانواده برای خود باز کردن‌ها از طرف یکی از دانش‌آموزان خودپسند (صرفا جهت شوخی) دیده نمی‌شود. از سویی دیگر، فصل سوم همان عناصری را بهبود بخشیده که من به شدت منتظرشان بودم؛ اما در فصول قبل اصلا وجودشان احساس نمی‌شد. عناصر مدرسه و کلاس. مطمئنم حتی اگر با تک‌تک سلول‌های بدن‌تان از مدرسه متنفر باشید، منظورم را می‌فهمید که مدرسه چه بستر فوق‌العاده‌ای برای خل و چل بازی درآوردن و چه مکان فوق‌العاده‌ای برای خلق داستان‌های همه فهم و همه‌پسند است. مدرسه جایی است که بچه‌ها (البته اگر شعور این کار را داشته باشند خوب است) هر ازگاهی یکدیگر را دست می‌اندازند و اگر یک کلاس دست به یکی کند، می‌تواند با شیطنت‌بازی اشک همه را دربیاورد. مدرسه جایی است که اصلا عجین شده است با یک کلاس که سوگلی معلم‌ها است و کلاسی دیگر که سقف ساختمان را پایین می‌آورد. مدرسه جایی است که اگر هیچ‌جا این اتفاق نیفتاده باشد، آنجا بسیار خندیده‌ایم و به سختی می‌توانیم دست از شوخی و مسخره‌بازی در آنجا برداریم. حالا به تمام این موارد، قدرت‌های فوق بشری و استفاده آزاد از این قدرت‌ها را هم اضافه کنید. معلم‌ها همچنین از این قدرت‌ها برخوردارند و گاهی اوقات با همین قدرت سر به سر دانش‌آموزان می‌گذارند. در نتیجه، به عنوان یک عنصر برای داستان‌گویی، مدرسه راکتور پتانسیل است. اما اینکه از این راکتور به نحو صلح‌آمیز انرژی تولید می‌کند، یا اینکه با این راکتور کل نیروگاه را منفجر می‌کند مبحث دیگری است.

حداقل می‌توان گفت انیمه در فصل سوم، استفاده‌ی بهتری از مدرسه داشته است. البته آنطور که من گفتم چیز خیلی دیوانه‌واری از مدرسه نمی‌بینیم. چیزی که در انیمه وجود دارد همین است: شوخی‌های مربوط به روابط دختران و پسران، رقابتی سفت و سخت برای اولین شدن در کلاس، دست به یکی کردن و اتحاد برای برخی تصمیم‌گیری‌های مهم و برخی کله‌شق‌بازی‌ها، و پشت چشم نازک کردن دانش‌آموزان کلاس‌های مختلف برای همدیگر (البته این دو مورد آخر بیشتر به دل آدم می‌چسبند). در سریال‌هایی مثل سیزده دلیل که چرا این پتانسیل به روشی جدی و پرتنش کاملا تخلیه می‌شود، اما در آکادمی قهرمان من، می‌تواند بهترین جوشکار روابط انسانی و سازنده بهترین دوستی‌ها و پایه‌گذار خاطره‌انگیزترین لحظات زندگی باشد و تا جایی که می‌تواند (تا جایی که اکشن‌ها و زد و خوردها اجازه می‌دهند) از این پتانسیل استفاده می‌کند. بچه‌ها برای تعطیلات تابستانی اردو می‌روند و مدرسه هم که خوشحال است، آن‌ها را یک نفس در جنگل‌های بزرگ می‌دواند تا نفس‌شان در برود خوابگاه‌های جدیدی در مدرسه تعبیه می‌شوند تا آنجا هم بچه‌ها دست از کل‌کل و جر و بحث‌های دوستانه و دورهمی‌طور بر ندارند. در این اثنی انیمه به شخصیت‌ها بیشتر می‌پردازد و به ما اجازه می‌دهد راحت‌تر و بهتر آن‌ها را درک کنیم، روابط بین شخصیت‌ها را بهتر بشناسیم و به جای قضاوت کردن‌شان، آن‌ها را بپذیریم و دوست داشته باشیم. برای مثال اگر باکوگو در فصل اول و دوم نوجوان مغروری است که فکر می‌کنیم خشم و عصبانیت اجازه فکر کردن را از او گرفته و فقط به جنگ و دعوا فکر می‌کند، در فصل سوم درک می‌کنیم مدل باکوگو کلا همینطوری است. کلا درحال داد و فریاد است و می‌خواهد همه را نفله کند. اما این را هم متوجه می‌شویم در پشت آن خشم و عصبانیت، ذهن تحلیل‌گری نهفته که تمام ابعاد مبارزه و جنگ را در نظر می‌گیرد. این به ما اجازه می‌دهد رابطه شخصیتی خشک مثل باکوگو را با دیگر دانش‌آموزان خیلی بهتر درک کنیم. درست است که تقی به توقی بخورد باکوگو از جا می‌پرد و دوست دارد کائنات را به آتش بکشد. اما با همین آتش خشم کنار دوستان خود می‌ایستد و پا به پای آن‌ها مبارزه می‌کند. آن قلبی که در سینه‌ی او با دیگر قلب‌های بچه‌ها یکی شده است، کاملا و بدون چون و چرا احساس می‌شود.

توجه! این بند از متن، بخش‌هایی از داستان انیمه را اسپویل می‌کند.

فصل سوم، همان فصلی است که انیمه در آن شخصیت خود را پیدا می‌کند و پختگی‌اش کاملا در تیرس چشمان ما قرار می‌گیرد. فصل اول و دوم، در مقایسه با فصل سوم سیاه مشق‌های یک استودیو هستند، بر سطح مانگایی پتانسیل بی‌نظیری برای انیمه شدن دارد. چیزی که در فصل سوم مهر تایید دیگری بر خوب بودن انیمه است، تصویری است که از تقابل خیر و شر ترسیم می‌شود. در واقع میدوریا ایزوکو، وارث ابر قدرتی است که ار نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود و متوجه می‌شود باید با ابر قدرتی دیگر که آن هم از نسلی به نسلی دیگر منتقل می‌شود روزی مبارزه کند. این کار را گذشتگان قبل از او بارها انجام داده‌اند و اوست که باید این مسیر را ادامه دهد و در صورت امکان، به آن پایان دهد. این موضوع یک جورایی آدم را یاد انیمیشن آواتار: آخرین بادافزار می‌اندازد. شخص برگزیده‌ای وجود دارد که نسل به نسل انتخاب می‌شود و وظیفه‌اش ایجاد صلح و دوستی در جهان است. در واقع انیمه پای خود را از یک داستان ساده (علاقه یک نوجوان به قهرمان شدن) فراتر گذاشته و تصویری بزرگ‌تر در بوم خود نقاشی می‌کند. داستانی که جلو می‌رود تا در نهایت یک نبرد آخر الزمانی عظیم برای پیروزی خیر یا شر شکل بگیرد. از آن نبردهایی که یک شهر یا کشور با خاک یکسان می‌شود و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در اثر نیروها و قدرت‌های طرفین در هم می‌پیچند و در نهایت، زمانی که تمام گرد و خاک‌ها کنار رفتند، می‌بینیم که هر دو ایستاده‌اند و ناگهان کسی که شکست خورده به زمین می‌افتد. بله! از آن نبردها! انیمه در فصل سوم مسیر این نبرد را پایه‌گذاری می‌کند و نوید چنین پایان پر از خاک و خونی می‌دهد. فراتر از آنکه حس کنیم قهرمانان درحال مبارزه با تبه‌کاران هستند، متوجه می‌شویم دنیا درحال آماده شدن برای جنگ با کل نیروی شر است. گویی تمام دنیا آماده شده است و منتظر است آن روز فرا برسد. از آن انتظارها که استرس از لحظه اول شروع می‌شود و تا جنگ رخ ندهد ادامه دارد. نکته اینجاست، زمانی این نبرد لذت بیشتری دارد که خیر، بر نیرویی ده‌ها برابر قوی‌تر از خود غلبه کند و همین اتفاق در فصل سوم انیمه هم رخ می‌دهد. در این نبردها، نیروی خیر در حین نبرد بارها و بارها شکست می‌خورد و زخم و زیلی شده و تک و تنها گوشه‌ای می‌افتد. اما تنها چیزی که این نیرو را قدرتمندتر از نیروی شر می‌کند، انگیزه و امید و بی‌قراری برای نجات دیگران است که درنهایت موجب پیروزی قهرمان (پروتاگونیست) می‌شود.

البته به عنوان یک کلیشه در داستان‌های فیلم‌های فانتزی، فلسفه‌ی شخص برگزیده، یا ماموریتی که از نسلی به نسل دیگر می‌رسد به اندازه‌ی کافی جذابیت دارد تا مخاطب را به قصه بکشد. حس غرور و افتخاری که درحال تماشای قهرمانی هستند که سرنوشت یا مسئولیت خود را دنبال می‌کند و حق ندارد در این مسیر شکست بخورد از ویژگی‌های تماشای شخص برگزیده است. ناخودآگاه این حس مسئولیت از قهرمان به مخاطب هم می‌رسد. و خب این را نکته‌ی مثبت در نظر می‌گیریم که آکادمی قهرمان من، داستان خوبی دارد و محتوای خوبی ارائه می‌کند. پس اگر دوست دارد طبق کهن‌الگوها داستان بگوید، خب بگوید. آنطور که مشخص است، انیمه حتی در فصل‌های آینده هم پیشرفت‌های چشمگیری خواهد کرد. اگر فصل سوم می‌تواند شخصیت خود را به دست آورد، بعید نیست فصل چهارم و پنجم، بمب بعدی رسانه‌ها پس از پایان حمله به غول در فصل چهارم باشند. اگر فهرست انیمه‌ها یا فیلم و سریال‌هایی که قرار است ببینید فعلا خالی است، این انیمه را به سرعت اول لیست خود بنویسید. چه از آن خوش‌تان بیاید، چه نچسب از آب دربیاید (که به نظرم از آن خوش‌تان می‌آید)، انیمه‌ای است که در صورت انیمه‌باز بودن، حتما باید آن را تماشا کنید. صبر کنید و به آن فرصت دهید تا خودش را نشان بدهد. آکادمی قهرمان من از آن کودک‌هایی است که دیر زبان باز می‌کنند، اما از بسیاری از آدم‌ها بهتر صحبت می‌کنند.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.