«اینک آخرالزمان» که اقتباس فرانسیس فورد کاپولا از رمان مشهور «قلب تاریکی» است، به لطف ارائه یکی از متفاوتترین و تاثیرگذارترین تصاویر جنگ، جایگاه ماندگاری میان سینما دوستان دارد اما، پرده سوم ضعیف و پر اشکالش، جلوی تبدیل شدن ساخته کاپولا به شاهکاری بی نقص را میگیرد. در ادامه و بررسی این فیلم، با سینما فارس همراه باشید.
در سال ۲۰۰۱، فرانسیس فورد کاپولا تصمیم گرفت نسخه Redux فیلم «اینک آخرالزمان» را که چیزی حدود ۴۵ دقیقه محتوای اضافه دارد را عرضه کند. از آنجایی که تمام این ۴۵ دقیقه محتوای کمی را به اصل فیلم اضافه میکنند و حتی بعضا باعث خارج شدن فیلم از روند ارگانیکش میشوند، این نقد و بررسی بر اساس نسخه اصلی فیلم که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، است.
از نکات مثبت «اینک آخرالزمان»، که مخاطب را از همان ابتدا به خود جذب میکند، عدم تمرکز فیلم بر روی جریانات سیاسی و اصلیات جنگ ویتنام است. این تصمیم کاپولا باعث شده تا فیلم تنها بر روی شخصیتها و داستان مرکزیاش تمرکز کند و روایتی از دیوانهوار بودن جنگ و به تصویر کشیدن انسانی است که در این دیوانگی، عقلش را از دست میدهد. این مهم تا جایی پیش میرود که تا انتهای فیلم، تماشاگر از هدف کاپیتان ویلارد (با بازی مارتین شین)، شخصیت اصلی فیلم، بیشتر از خود او اطلاعات دارد. این تصمیم که به عقیده من عمدی و بخش حیاتی از فیلم است، برای هر چه بهتر قرار گرفتن مخاطب در جای کاپیتان ویلارد است. ویلارد میتواند هر کدام از مخاطبان باشد و همین جذابیت او را برای ما، افزایش میدهد.
بدون شک، روایت دیوانه شدن ویلارد در طی سفرش، قویترین نکته مثبت «اینک آخرالزمان» است. روایت اپیزود «اینک آخرالزمان»، که معمولا هر بخش را با ارائه اطلاعاتی تازه توسط ویلارد به مخاطب تمام میکند، با نقطه گذاری دقیق ضربهای که کم کم این کاپیتان مشتاق را به مرد دیوانه ابتدای فیلم تبدیل میکند، پر شده است. ویلارد مسئول این است که با قایقی که توسط چند سرباز، که حتی نمیدانند مقصدشان کجا است، در رودخانه نانگ پیشروی کند و به والتر کرتز (با بازی مارلون براندو)، سرهنگ یاغی آمریکایی، برسد. فیلم در تبدیل کردن قایق به خانهای امن برای سربازان توی خال میزند و بعد با مورد حمله قرار گرفتنش توسط ویتنامیها، یکی از ماندگارترین و شوکه کنندهترین تصاویر تاریخ درامهای جنگی را ارائه میدهد.
اولین برخورد ویلارد در ویتنام، با سرهنگ بیل کیلگور است. کیلگور یکی از جذابترین شخصیتهای فرعی «اینک آخرالزمان» است. علاقه او به کشتن ویتنامیهای شمال تنها با علاقهاش به موج سواری (!) برابری میکند. کیلگور آنقدر دیوانه است که برای امن سازی ساحل، خط کاملی از درختان ساحلی را بمباران میکند تا مبادا تک تیراندازی، مزاحم موج سواری او شود. در مقابل، هر چند او با عشق و علاقه هنگام حمله، با آهنگ Ride of the Valkyries واگنر وارد میشود، اما آنقدر انسانیت دارد که به نجات یک دختر جوان ویتنامی کمک کند. حتی بسیاری از افرادی که در دسته مخالفان «اینک آخرالزمان» قرار میگیرند، به استادانه بودن سکانسهایی که کیلگور در آن حضور دارد، اعتراف میکنند.
پس از کیلگور، نوبت به صحنهای میرسد که ویلارد و سرآشپز، برای جمع کردن انبه وارد یکی از جنگلهای ویتنام میشوند. حمله ببر در جنگل به آنها و فرار این دو به سوی قایق، از صحنههای کلیدی است که قایق را در ابتدا، به عنوان خانهای امن برای ویلارد و تیمش به تصویر میکشد. این سکانس از طرفی دیگر برای فیلمبرداری شایسته تحسین ویتوریو استورارو (Vittorio Storraro) شایان ذکر است. جنگل به تصویر کشیده شده توسط او، هیولایی وحشی و رام نشدنی است.
پس از آن، نوبت به قایق ویتنامی و صحنه قتل عام آنها توسط تیم ویلارد میرسد. این صحنه، از آن جهت در روایت «اینک آخرالزمان» مهم است که نشان میدهد چگونه جنگ میتواند حس بی رحمی را در هر فردی به وجود بیاورد. همچنین اولین نشانهها از دیوانه شدن ویلارد را به مخاطب نشان میدهد. در ادامه، در حالی که سربازها در قایق در حال خواندن نامههای دریافتیشان هستند، قایق مورد حمله قرار میگیرد تا شوک خوب و به جایی به ما وارد کند. فیلم با این صحنه قصد دارد بگوید در جنگ، هیچ مکان امنی وجود ندارد. «اینک آخرالزمان» تا به اینجا کار تحسین برانگیزی در رابطه به نشان دادن دیوانگی جنگ و فشارهای روانی که روی هر سرباز وجود دارد، انجام میدهد. جنگی که کاپولا به تصویر میکشد، در مورد بردن یا باختن نیست بلکه در مورد دیوانه نشدن است.
با ورود قایق به کامبوج، فیلم شروع به از هم پاشیدن میکند. جالب است بدانید فیلمبرداری «اینک آخرالزمان» که در ابتدا قرار بود تنها چهار و نیم ماه باشد، حدود ۱۶ ماه طول کشید. طوفانی در منطقه فیلمبرداری باعث توقف کل روند فیلم شود و در این مدت، مارتین شین با مشکلات سلامتی جدی رو در رو شد. همچنین براندو به دلیل اضافه شدن وزنش در مدت توقف فیلمبرداری، از کاپولا خواست تا صحنههایی که او در فیلم حضور دارد در سایه فیلمبردرای شوند تا خط شکمش معلوم نباشد! با توجه به دیوانگی که پشت صحنه این فیلم رخ داد، دور از انتظار نیست که پایان فیلم، تا این اندازه شلخته به نظر برسد.
در نسخه اصلی فیلمنامه، که توسط جان میلیوش نوشته شده بود قرار بود فیلم با نبردی حماسی بین ویلارد و نیروهای سرهنگ کرتز به پایان برسد. با این حال، خود کاپولا تصمیم گرفته در بازنویسی فیلمنامه پرده سوم را کاملا تغییر دهد. در نتیجه، فیلم پایانی ناامید کننده و غیر ارگانیک دارد. «اینک آخرالزمان» تا پیش از ورودش به کامبوج، به خوبی روندی که ممکن است جنگ مردی را دیوانه کند نشان میدهد اما، دوباره با دیالوگهای خود نمایانه و اغراق شده کرتز، سعی میکند دلیل اعمال او را توجیه کند. این در حالی است که بیننده تا پیش از این، با روند شخصیتی خود ویلارد، از این امر مطلع و قانع شده است. به اینها شخصیت اعصاب خرد کن و وراج دنیس هاپر هم اضافه کنید که جز بیش از پیش گیج کردن مخاطب کاری نمیکند، تا بفهمید چرا پایان «اینک آخرالزمان»، یک خرابکاری کامل است. سی دقیقه پایانی فیلم، در بهترین حالت تنها تم فیلم را تصریح میکند.
با این حال، پایان بندی نه چندان جالب فیلم باعث نمیشود دیدن آن را از دست بدهید. سفر ویلارد در طول رودخانه نانگ، قدرتمند و تاثیرگذار است و در به تصویر کشیدن دیوانگی جنگ، حتی از فیلمهای بهتری مانند Platoon هم موفقتر است. «اینک آخرالزمان» از آن دسته فیلمهای ناقصی است که به لطف داشتن صحنههای استادانه، دیدنش برای سینمادوستان واجب است.
نظرات