هر بار که به موضوع اجتماعی بودن انسان و زندگی در راستای این مقوله حرفی به میان آمد، با کنجکاوی بدون مرزی به دنبال یافتن جواب آن رفتیم و سردرگمی از تنهایی را در دههها و قرنها و هزارههای پیشین تجربه کردیم و همهی آنها دست به دست دادند و منجر به مسیری شدند که بر نشدنیترین امور و کارها فارغ شویم و مسیر را تا تحقق آرزوهایی که تا چندین و چند سال پیش حتی به فکرمان هم نمیرسید که به آنها دست مییابیم، با قدرت ادامه دهیم. ما انسانها از تنهایی میترسیم ولی اگر به دستمان برسد، پرواز کردن را با آن از بَر هستیم! در این لحظه در همین حد و اندازه بدانید که در نقد “به سوی ستارگان” (با نام Ad Astra) قرار است به دیوانه وارترین شیوه به هر حفرهای از ذهن فوق پشیرفته خودمان بپردازیم و با آن پرواز کنیم! “به سوی ستارگان” فیلمی از جیمز گری آمریکایی است که تا پیش از این اثر، میتوان به کارگردانی اثری چون “شهر گمشده زی” (The Lost City of Z) اشاره کرد و با نیم نگاهی که به کارنامه او میاندازیم، میتوانیم به شیوه کارگردانی و سطح کاری او پی ببریم ولی خب هر کارگردانی اصول کاری خود را دارد و شاید با یک اثر، به اوج برسد و نظرها را به خود جلب کند. نقد ما هم نیز در باب جدیدترین فیلم جیمز گری است و او را با جدیدترین فیلمش میسنجیم. با نقد Ad Astra همراه با سینما فارس باشید.

“اد استرا” فیلمی علمی تخیلی به کارگردانی جیمز گری
ریسک بزرگ وقتی معنا پیدا میکند که در دهه دوم قرن ۲۱، (در بازه سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰) که دههی نمو و رشد قابل توجه آثار علمی-فضایی و کیهان نوردی و کشف ناشناختهها در اعماق فضا و مکانی تهی از هیچ است، فیلمی از این شاخه را با سناریو و فیلمنامهای از ترکیب چندین و چند آثار مشابه را برای فیلم خود تدارک ببینی و جاه طلبی خود را نیز با بهره بردن از یک بازیگر در ثقل هدف فیلمنامه، بیش از پیش عیان و آشکار سازی. این همان ساز و کار جیمز گری در “به سوی ستارگان” است که با اعتماد کامل به اثر خود، آن را در خط تولید هالیوود نهاد. رشد قابل توجه این دهه در این ژانر (علمی-فضایی) سبب شده که از زاویه دید دیگری به این آثار نگاهی بندازیم و برای آنها ارزشی در حد و اندازه مناسب خودشان قائل شویم. دههای که در آن فیلمی همانند “اینترستلار” ترکیب موثری از درام و علم و پیش گویی از آینده بشریت و زندگی در آینده را معرفی میکند و از سوی دیگر ساندرا بولاک از شدت تنهایی در اعماق فضا و امید به زندگی ماندن و بقا را در “جاذبه” به نمایش میگذارد و در مریخ نیز مت دیمون گم شده را مییابیم که قطعا در گم شدنهای پی در پی او حکمتی وجود دارد و او این بار نیز برای زنده ماندن دست به هر کاری میزند! اولین کشت محصول و کشاورزی منحصر به فرد خود را در مریخ به راه میاندازد و جزو اولینها میشود. (نقد فیلم “مریخی” را میتوانید از این لینک مطالعه کنید). انگار داشت یادمان میرفت که ما در این دهه روایتی از اولین انسانی که پای خود را به ماه گذاشت را نیز داریم و دیمین شزل را در نقش کارگردانی از مستندی در قالب خفقان و ترس و آرزو و امید مشاهده میکنیم. قطعا با نگاهی به سوی این آثار و نمونههای دیگر (مانند فیلمی به نام “زندگی” با بازی جیک جیلنهال) مشابه ساخته شده در این ژانر، کار را سختتر از پیش برای “به سوی ستارگان” میبینیم. بله سخت است که از خط مسیر داستانی آنها کلیشه دیگری نسازیم و از تکرار مکررات فرار کنیم. جیمز گری نیز به خوبی توانسته است از آنها به عنوان پلههای نردبانی به سوی موفقیت استفاده کند و الگوی کار خود را از اثر دیگری بگیرد! که در ادامه به آن میپردازیم. “Ad Astra” را در فیلمنامه مورد سنجش قرار دادیم ولی این اثر جدا از فیلمنامه از پارامترهای دیگری نیز بهره میبرد که بدون آنها موفقیتی برایش به وجود نمیآمد. اولین نکته مهم آن، تک بازیگر نقش اصلی او است، برد پیت. قطعا اگر این بازیگر در نقش روی مک براید حاضر به اجرا نمیشد، “به سوی ستارگان” را با لحن دیگری نقد میکردم. چگونه میشود از انسان بیاعصاب و یاغی و همه فن حریف خلق شده توسط او در فیلم “حرامزادههای لعنتی”، به اسم آلدو رین،(نقد این فیلم را میتوانید از این لینک مطالعه کنید) سوییچ شخصیتی به کارکتری به نام روی مک براید درونگرا و افسرده و بی هدف در فیلم “به سوی ستارگان” برسیم. اجرای بینظیر او در نقش یک فضانوردی که قرار است در تنهایی کاوش کند و به اهداف خود برسد از نقاط به شدت حیاتی فیلم و در نتیجه موفقیت فیلم محسوب میشود. برد پیت نیز از بازیگران پُر کار امسال (همانند رابرت دنیرو و آل پاچینو) به حساب میآید و در فیلم “روزی روزگاری در هالیوود” (Once Upon a Time In Hollywood) به کارگردانی کویینتین ترنتینو، هنرنمایی بینظیری از خود بر جای گذاشت و در حضور بازیگران صاحب نام در فیلم، یک پله درجه بالاتر خود را به رخ همگان کشید. مورد دیگر به موسیقی شیوا و گویای فیلم تعلق میگیرد که بدون وجود او نیز مسیر موفقیت فیلم میلنگید و نمیتوانست صحیح و سالم به مقصد برسد. موسیقی که در همان ابتدای فیلم کمک حال مونولوگهای برد پیت در قالب کرکترش روی مک براید میشود و در حالت شناوری که موسیقی در دقیقه به دقیقه فیلم با توجه به نیازهای نقش اول داستان به خود میگیرد، از ویژگیهای مثبت این پارامتر است.

نقش آفرینی فوق العاده برد پیت در نقش فضانوردی به اسم روی مک براید
اگر گریزی هم به فیلمنامه بزنیم و آن را کمی کندوکاو کنیم، به مفاهیم عمیقی در لحظه به لحظه آن میرسیم. همانطور که این فیلمنامه را تشریح کردم، ترکیبی از چندین و چند سناریوها و فیلمنامههای دیگری است که پیشتر آنها را دیده بودیم و یا اطلاعاتی از آنها داریم ولی نکته حائز اهمیت چگونگی بهره وری “به سوی ستارگان” از رقبای خود است که در همان نگاه اول، وقتی که مخاطب پای خود را به درون فیلم میگذارد، متوجه پلههایی میشود که “به سوی ستارگان” برای رسیدن به موفقیت و بالا رفتن از نردبان خاص خود، بهره برده است. “Ad Astra” کلیشه سازی نمیکند و با آن همگام نمیشود ولی باز هم اشاراتی به آثار مشابه دارد. فرق اساسی “به سوی ستارگان” در زمینهِ داستانیِ غالب بر فیلمنامه است. تم اصلی داستان فیلم، متفاوت از هر گونه آثار علمی و فضایی است و با دو دو تا چهار تای ساده میتوان به الگوی “به سوی ستارگان” دست یافت. “اد استرا” بیشتر از هر فیلم دیگری به “اینک آخرالزمان”، “Apocalypse Now” (فیلمی در سال ۱۹۷۹ به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و با بازی بازیگرانی چون مارلون براندو و مارتین شین) شباهت دارد. فیلمی در ژانر جنگی، درام و ماجراجویی که توسط فرانسیس فورد کاپولای معروف کارگردانی و نویسندگی شده بود. “اینک آخرالزمان” را میتوان فیلمی ضد جنگ و روایتی سلسله وار از یک ماجراجویی به حساب آورد که مارتین شین (در نقش کاپیتان بنجامین ویلارد) به دنبال سرهنگ والتر کورتز (با نقش آفرینی مارلون براندو) فرستاده میشود و باید به ماموریت واگذار شدهاش که از سوی سران نظامی آمریکا صورت گرفته است، پایان دهد. مارتین شین باید در مسیری دشوار که همهی آنها زمینه ساز رسیدن او به سرهنگ کورتز هستند، قدم بگذارد و به مقصد این جاده سنگ لاخی برسد. از سوی دیگر سرهنگی را میبینیم که افسار کنترلاش پاره شده است و یاغی گری را سرلوحه خود قرار داده است و به دلیل شرایط محیطی و مغلوب شدن بر ذات و سرشت نابودگر و تاریک خود، افسارگسیختگی خود را همچون اهریمنی به تصویر میکشد؛ خوی درندگی در او جلوه مییابد و واژه انسانیت، معنی خود را در محضر او از دست میدهد. او دیگر همانند انسانها نمیبیند و زندگی نمیکند و تصمیم نمیگیرد. اتمسفر و خط داستانی “به سوی ستارگان” وام دار “اینک آخرالزمان” و الگو گرفته از آن است. داستان “به سوی ستارگان” به این صورت رقم میخورد که محور اصلی فیلم حول روایت زندگی شخصی به نام روی مک براید (با بازی برد پیت) است. او یکی از فضانوردان سازمان خصوصی به نام اسپیس کام میباشد و در پایگاههای فضایی این شرکت در فضا، مشغول به کار است. این تکنسین و سرگرد پایگاه نظامی-فضایی شرکت که برای ماموریتی که بیشتر از آن که ماموریتی کاری باشد، ماموریتی شخصی است، فرستاده میشود و در صدد حل مشکل پیش آمده برای زمین و امواج ارسالی از ناحیهای ناشناخته در فضا بر میآید و از آن لحظه ماجراجویی ما در دل فضا شروع میشود و روی مک براید همانند کاپیتان بنجامین ویلارد راهی یک ماموریت خطرناک در اعماقی پُر از پوچی و تنهایی میشود. اگر فیلم نامبرده را با آثاری چون “جاذبه” ، “اینترستلار” ، “اولین مرد” و “مریخی” و دیگر آثار مشابه مقایسه کنیم، به نتیجه مطلوبی که نماینگر سنگینی محسوسی در وزنهِ “به سوی ستارگان” باشد، میرسیم؟ آیا میتواند بیانگر مفاهیم خود باشد و آنها را با صراحت تمام به تصویر بکشد و یا صرفا یک اثر کلیشه خیز پوچ است؟ در ادامه به آنها پاسخ میدهیم.

داستان فیلم به آینده نزدیک برمیگردد و پیشرفت انسان در فضا را مشاهده میکنیم
نکته: اگر فیلم را مشاهده نکردهاید، خواندن ادامه نقد باعث لو رفتن قسمتهایی از داستان برای شما میشود.
فیلم با مونولوگهایی از روی مک براید که مربوط به شرایط حیاتی و محیطی او است شروع میشود. از نوع بیان دیالوگها توسط برد پیت و کاتهایی که کارگردان به پشت هم ردیف میکند و موسیقی متنی که حس مبهمی از تسلط و تزلزل، اعتماد و افسردگی میدهد، نوید انسانی را میدهد که قرار است به شناخت درون او بپردازیم و پیچیدگیهای او را بشناسیم. فردی که غوطه ور در پوچی بیامان اعماق ذهنش است و در آن بی انتها، غرق شده است. در خلال مونولوگهای برد پیت، نمایی مدیوم کلوز آپ روی مک براید را در همین لحظات مشاهده میکینم که در لباس فضانوردی، معلق در مکانی تاریک و تیره (مکانی همچون فضا) که با وجود شباهت زیادی که به فضا و دنیای تاریک آن دارد ولی مجاز از دنیای تاریک موجود در ذهن روی مک براید است و شناور بودن او را در چیستی خود به تصویر میکشد. سکانسهایی هم از تنهایی و ترک کردن او توسط افراد دیگر (همانند همسر او، با بازی لیو تایلر) مشاهده میکنیم که برای درک بهتر وضعیت او که به گفتهی خودش در ثبات قرار دارد! کمک شایانی کرده است. جیمز گری نیز با تیزهوشی خود، از تمام قابلیت تک بازیگر نقش اصلی خود استفاده میکند و او را در همان ابتدا به عنوان راوی نیز معرفی میکند و این بار قدرت برد پیت در اجرا به چالش کشیده میشود و ارزیابی نتیجه آن توسط مخاطبان. همانطور که پیشتر بیان کردم، “اد استرا” ترکیبی از چندین و چند اثر مشابه در ژانر مربوطه است و از آنها به عنوان پلهای برای موفقیت بهره میبرد. پرولوگ “اد استرا” (از این پس به جای نام”به سوی ستارگان” از نام اصلی خود فیلم استفاده میکنم) همانند اثری چون “جاذبه” کلیک میخورد و با چالشی دلهره آور همراه شده است. شاید در وهله اول مخاطبان به سرعت به سراغ مقایسه “اد استرا” با فیلمهای نامبرده بروند و آن را بدون لحظهای تامل، از زیر گیوتین قضاوت رد کنند، ولی باید بگویم که “اد استرا” نمیخواهد یک اثر مشابه آنان باشد و فقط یک الگوی سینمایی آن هم به صورت قطعه قطعه، از آنها بهره برده است. در سکانس های اول روی مک براید را در ایستگاه فضایی در نزدیک مدار اصلی کره زمین مشاهده میکنیم که همانند افراد دیگری که در آن قسمت مشغول به کار هستند، مسئولیت تعمیرات و رسیدگی به این ایستگاه را دارد. یکی از بازوهای مکانیکی ایستگاه فضایی از کنترل خارج میشود و باعث ایجاد انفجارها و تخریبهایی در این ایستگاه میشود که در همین لحظه متوجه شباهت بسیار زیاد فیلم در این سکانسها به اثری چون “جاذبه” از آلفونسو کوآرون میشویم. اگر بخواهیم قطعه قطعه “اد استرا” را نقد کنیم و پکیجی و محصولی کامل آن را در نظر نگیریم، بله با اثری کلیشه زده و بیمحتوا طرف هستیم که دقیقا خلاف آن چیزی است که “اد استرا” باید باشد. پلکان “اد استرا” در این سکانس تاسیس میشود و باید قدم به قدم همراه این اثر، از پلهها بالا رویم. قبل از این که به ادامه نقد برویم باید از قدرت بالای فیلمی چون “جاذبه” در موسیقی تعلیق آمیز و کارگردانی عالی آلفونسو کوآرون و بهره مندی از فیلمبرداری زبردست به اسم امانوئل لوبزکی غافل نشویم که سکانسهای مشابه آن را در “اد استرا” دیدیم که به مراتب “جاذبه” اثری قدرتمندتر از “اد استرا” محسوب میشود و با وجود قابل قبول بودن “اد استرا” در این سکانسها، “جاذبه” مزد برتر بودن خودش را دریافت میکند.

جلوه های ویژه “اد استرا” نیز در سطح بالایی قرار دارد
داستان فیلم سر رشته خود را به طور رسمی دقیقا بعد از سقوط آزاد مک براید به زمین و نجات یافتن او، میگیرد. اولین هدف کارگردان معرفی اوضاع غالب بر اتمسفر فیلم است که به ترتیب با اولویت در فیلمنامه، به صورت تئوری وار متوجه میشویم و ایده اولیه داستان را توسط داستان سرایی بدون تکلف و مستقیم از سوی کارگردان دریافت میکنیم. بخشی از روایت فیلمنامه و به نوعی دیکودر (رمز گشایی) داستان مرکزی فیلم، به دوش دیالوگهای را نَریتور مانند (راوی گونه) برد پیت در قالب نقش اول داستان است که به مخاطب کمک شایانی برای درک بهتر موضع فیلمنامه و پیشروی داستان میدهد. استفاده هوشمندانه جیمز گری از مونولوگ های ذهنی و راوی گونه روی مک براید نه تنها خاصیتی از اطلاعات لازم برای درک بهتر فیلمنامه شامل میشود بلکه به نوعی بار سنگینی نیز از زاویه شخصیت پردازی روی مک براید را به دوش خود حمل میکند و از هوشمندانهترین راهبردهای جیمز گری در شخصیت پردازی عمیق و تاثیرگذار در فیلم محسوب میشود. “اد استرا” به تدریج نشانههای ارجاعات خود به آثاری چون “اینک آخرالزمان” و “۲۰۰۱ ادیسه فضایی” (فیلمی از استنلی کوبریک فقید در سال ۱۹۶۸) را رو میکند و با آنها به سوی رویه داستانی خود میتازد. راوی داستان (نقش اول “اد استرا”) از شخصی میگوید که اگر چارچوب داستانی فیلم را در بازهای در نظر بگیریم، آن شخص خارج از محدوده تعیین شده در فیلمنامه است. کارکتری که برای شخصیت پردازی و شناخت آن توسط مخاطب، نیاز به نقش آفرینی بازیگری ندارد و این کارکتر به نوعی سلسله مراتب جنبههای کارکتر خود را در طول فیلم توسط دیگر کارکترهای اصلی و فرعی موجود در فیملنامه، کامل میکند. آن شخص در همان ابتدای فیلم توسط کارکترهای فیلم به خوبی معرفی میشود و در روایت داستان از دیدگاه راوی نیز اطلاعات مورد نیاز مخاطب برای کامل کردن تکههایی از پازلهای حل نشده در فیلم به عنوان ابزاری برای کمک به حساب میآید. آن شخص فضانوردی به اسم کلیفورد مک براید میباشد که حتی از شباهت اسمی آن با شخصیت اول فیلم میتوان پی به ارتباط آن ها برد. کلیفورد مک براید پدر روی مک براید یکی از فضانوردانی بود که به دلیل هدف و انگیزهای که برای دستیابی به علم بیکرانی چون علم مجهول اعماق فضا و کشفهای مرتبط با آن، یکی از پیشگامان فداکاری در علم محسوب میشد و جان خود را در راه علم به تاراج گذاشت.

لوکیشن های مختلف فیلمبرداری در طول داستان که مربوط به دیگر سیارات منظومه شمسی است، جلوه زیبایی به فیلم داده اند
نشانههای غیر قابل انکار “اد استرا” با آثار رفرنس معرفی شده در فیلم، همچنان بیشتر از قبل نمایان میشود. در “اینک آخرالزمان” مارلون براندو را در نقش سرهنگ والتر کورتز میشنویم!! کارگردان نمایش کارکتر ثقل داستانش را برای مخاطبانش با احتیاط روایی بسیار و تعیین چارچوبی معین و بسیار کم سو، محدود میکند و به نمایش عکس ها و سخنانی ضبط شده و داستانهایی از اطرافیان و کسانی که در شناخت سرهنگ کورتز، بهتر از دیگران بودند، بسنده میکند و بیننده را از عدم وجود فیزیکی سرهنگ در فیلم، زجر میدهد و قدرت کارگردانی خود را به رخ پیرنگ داستانی فیلمنامهاش میکشد و پیرنگی از جنس قواعدی چون تکنیکهای آلفرد هیچکاک گونه، به اسم مک گافین را بر شخصیت مورد بحث داستانش بسط میدهد و هدف خود را در پس آن محفوظ و پنهان نگه میدارد. “اد استرا” نیز به گونه ای مطابق الگوی خود قدم بر میدارد و کلیفورد مک براید را همانند سرهنگ کورتز جلوه میدهد و تطابق قواعد داستانیاش را بیشتر از پیش، قوت میبخشد. فضانورد کلیفورد مک براید را از گفتههای دیگران و پسرش (روی مک براید) و ویدیوهای باقی مانده از گذشته توسط او، میشناسیم و به سوی ادامه داستان میرویم. داستان در آینده ای نزدیک روایت شده است و دیدن مواردی چون پایگاههای فضایی در سیاراتی چون مریخ و قمری چون ماه برای زمین را نمیتوانیم غیر منطقی و صرفا نشدنی در نظر بگیریم؛ انسان در ماه به راحتی میتواند سکونت کند و نسل خود را ادامه دهد که تمامی این موارد در مریخ نیز صورت میگیرند و در خط زمانی فیلم ما در اینچنین دورهای از زندگی بشریت که جلوه جدیدی از شیوه زندگی در سیارات دیگر است، میرسیم. در طول روایت فیلمنامه “اد استرا” نشانهها و موارد بیشماری از ابهام و تردید و شک و عدم اعتماد و از این دست موارد از احساسات را احساس و درک میکنیم. جیمز گری در طول نمایش ۱۲۰ دقیقهای اش، گریزهای مورد تعاملی به اوضاع درونی ذهن روی مک براید زده است و بیشتر از آن که مقصد مورد نظر فیلمنامه را هدف قرار داده باشد، بلکه از آن به عنوان رسیدن به اهداف خود بهخصوص شخصیت پردازی بینقص نقش اول داستانش، استفاده کرده است. هماهنگی تنگاتنگ موارد نام برده شده با موسیقی متن فیلم، که بی شک یکی از بهترین زمنیه های فیلم نیز به حساب میآید، یکی از دلایلی به محسوب میشود که ما بتوانیم درک خود را افزایش دهیم. مونولوگ های راوی گونه برد پیت نیز علاوه بر بیان قسمتهایی تاریک از فیلمنامه، بیشتر به بیان قسمتهایی از تاریکی مطلق در ذهن روی مک براید مربوط است و سردرگمی تکرار پذیر و لوپ (حلقه) مانند روی را در ذهنش مشاهده میکنیم و او را در اعماق تاریک ترین مناطق گیتی، تاریکتر از همیشه مییابیم و پوچی درونی او را ثانیه به ثانیه با شناخت بیشتر او، حس میکنیم و چارهای نیز برای مقابله و عدم تاثیر گذاری بر خودمان نداریم و ناخود آگاه خود را در یک سرگیجه و سکوتی خاص از چندین مورد تامل پیدا میکنیم. دیالوگهای روی بیشتر از همه من را به یاد “ممنتو” (Memento اثری از کریستوفر نولان که در سال ۲۰۰۰ اکران شد، نقد و بررسی آن را میتوانید از این لینک مطالعه کنید) میاندازد و برد پیت را به راحتی میتوان در جایگاه گای پیرس (نقش اول داستان فیلم “ممنتو” و کارکتری به نام لئونارد شلبی) تصور کرد و سرگیجه و سردرگمی پیت را هم ارز با گای پیرس قرار داد و نکتهی قابل تامل به این قضیه برمیگردد لئونارد شلبی برخلاف روی مک براید، از مشکلی چون فراموشی ده دقیقه ای حافظه موقت رنج میبرد و این موضوع در حالی در روی رعایت شده است که او همیشه در فراموشی تکرار پذیری گیر افتاده است و راه فراری برای خود پیدا نمیکند؛ هدف و انگیزهای در اثر نداشتن آن ندارد؛ زندگی را ادامه میدهد و ناسازگاری روحیاش را با قواعد حاکم بر زندگیاش درک نمیکند. او فراموشی نگرفته است، او جسم خود را فراموش کرده است، احساسات و انگیزههای انسانی را خاموش کرده است و نوع دیگری از زندگی را برای خود رقم زده است و زندگی را جز اغتشاشات و دشواریها ذهنیاش تصور نمیکند.

نقش آفرینی خوب تامی لی جونز در نقش کلیفورد مک براید
طبق خط داستانی “اد استرا” ماموریتی به روی مک براید تعلق میگیرد و آن ماموریت نیز مربوط به نجات زمین از تشعشعات وارده از منطقهای از منظومه شمسی و پیگیری سفینهای به نام لیما، که رهبری این پروژه و سفینه به دست پدر او کلیفورد مک براید نیز بود، صورت میگرفت و ارتباط بین این دو موضوع حالتی را به وجود میآورد که اکنون پدر روی در سفینه لیما زنده باشد و عامل تشعشعات مخرب وارد بر کل منظومه او باشد و به نوعی دشمن حیات زمین و دیگر موجودات زنده در سرتاسر هستی به حساب بیاید. یکی از مواردی که در عین سادگی، مفاهیم بسیاری را همراه خود حمل میکند، مربوط به انتقال روی از پایگاه فضایی در ماه به پایگاهی مشخص که مسئول لانچ سفینههای مربوطه به سیارات دیگر، زمین و مریخ، نیز بود برمیگردد. قبل از رسیدن به مفهوم این سکانسها ابتدا از جلوههای ویژه بسیار باور پذیر و واقع گرایانه فیلم بگویم که با حساسیت های زیادی طراحی این چنین سکانسهایی صورت گرفته است و حرکت کاوشگرهایی در سطح ماه را با زیبایی هر چه تمامتر با چشم دیدیم و چشم انداز بینظیر به کره خاکی زمین را آن هم از سوی ماه مشاهده کردیم. باز هم بار دیگر به هوشمندی جیمز گری در طول فیلمنامه و روایت “اد استرا” پی میبریم و او به راحتی با چندین سکانس با خط زمانی کوتاه، ما را به فکر فرو میبرد و مخاطب را به چالش میکشد. سازمان امنیتی نظامی فضایی اسپیس کام عهده دار اسکورت روی مک براید و همراهش تا پایگاه مورد نظر است. در حین این انتقال حملهای از سوی راهزنانی در ماه (انسانهای دیگری که در ماه در حال زندگی کردن بودند) صورت میگیرد و طی این حمله، مسئول و فرمانده پروژه و تعدادی از یارانش میمیرند و جان خود را از دست میدهند و در پایان روی با زیرکی خود توانست جان سالم به در ببرد و بتواند با کنترل کاوشکر، به مقصد برسد. ولی دلیل بهره بردن این سری سکانسهای بدون اهمیت در لاین داستانی اثر و پرداختن به آن چه چیزی میتواند باشد؟ گری در این سکانسها باز هم به موضوعی اشاره میکند که عدم وجود آن را به هیچ گونه شیوه و روشی نمیتوان توجیه کرد و برای آن راه حلی به دست آورد. او همانند دهها کارگردان دیگر که ساخت آثار آخرالزمانی و مشابه را در مسیر خود قرار داده اند، پایبند است. گری به مفهوم انسان به هر کجا هم برود، باز هم انسانهایی پیدا میشوند که نقش بدِ داستان را بازی کنند و آنتاگونیست جامعه تشکیل شده لقب گیرند را اجرا کرده است. او گفته است که اکنون انسان به ماه نیز دست یافته است ولی در همان معنای دست یافتن، مخاطب را به چالش میکشد. دست یافتن به معنای تصاحب و شخصی سازی نمیباشد و گری دست یافتن را قدم به قدم به تکههای متمایزی از یکدیگر تبدیل کرده است که بخش مربوط به رسیدن به آن را در همان تکه اول این پازل به سرانجام رسانده است و در ادامه چگونگی این نگهداری را به چالش میکشد. کاوشگرهای راهزن همچون یاغیانی که در سطح زمین مشکلاتی از سرکشی آنان ضربه جبران ناپذیری به جوامع انسانی زده است، تشبیه شدهاند.

“اد استرا” را نباید صرفا فیلمی علمی تخیلی دانست. این اثر انسانی ترین روایت از فضا را در خود جای داده است
سفر روی با تیمی که از سوی اسپیس کام تشکیل شده است، به سوی مریخ کلیک میخورد. او به همراه تیمی چهار نفره به مقصد مریخ همراهی میشود تا پیامی را به رهبر پروژه لیما، پدر خود، مخابره کند و اطلاعاتی از وضعیت کنونی که مربوط به زنده ماندن او در دورترین مکان در منظومه شمسی نیز به حساب میآید، کسب کند. به صورت قطره چکانی با کلیفورد مک براید آشنا میشویم که آن هم توسط ویدیوهای ضبطی و آثار باقی مانده از آن صورت میگیرد. کلیفورد فضانورد همچون رهبری نظامی، تمام خدمه خود را به اتهام خیانت به هدف پروژه و برگشت به زندگی عادیشان که مربوط به برگشتن به زمین و ادامه زندگی آنان بود، میکشد و جنون و دیوانگی و روان پریشی او، بر ذهن مخاطب نقش میبندد و قدم به قدم با شخصیت پردازی تکامل یافته او مواجه هستیم که شباهت زیادی با سرهنگ کورتز در فیلم “اینک آخرالزمان” دارد. سرهنگ کورتز نیز مرز جنون را فراتر از حد همیشگیاش فرض کرده بود و قتل عام و کشتار را وسیلهای برای درمان درون تهی و پوچش در نظر گرفته بود. یکی دیگر از مواردی که مانع خسته کننده شدن فیلم و روایت آن به صورت یک دست و با شیب صعودی میشود، لوکیشنها و مکانهای فیلم برداری متعدد در طول فیلمنامه است که بیننده را از خسته شدن در طول تایم فیلم حفظ میکند. روی به مقصد خود یعنی مریخ میرسد و اکنون زمان ایجاد ارتباط با پدرش فراهم شده است و او باید از دورترین مکان دست یافته شده توسط انسان (دورترین مکان ایمن برای زندگی یک انسان) به دورترین انسانی که در کل تاریخ به مکانی از منظومه شمسی رسیده است، به منظورِ سیاره نپتون، پیامی را مخابره کند و وجود و عدم وجود او را بررسی کند. هنرنمایی چالش برانگیز برد پیت دقیقه به دقیقه در طول فیلم مشاهده میشود و در هر سکانس، اکت بینظیر او ناجی ثانیههای تاریکی از اثر لقب میگیرد. پیام ارسالی او به سفینه لیما را با دقت ببینید؛ او را در غم نبود پدری که سالیان سال او را رها کرده است و زندگی فرزند و خود را فدای علم و کاوشهای نامتناهی در مکانی نامتناهی کرده است را مشاهده کنید. موسیقی متن این سکانسها حالتی از احساسات درونی روی مک براید را شامل میشوند و به راحتی میتوان حس ابهام و سردرگمی را در قدم اول از آن تشخیص داد و به دنبال این حس، یک نوع رویه توجیه پذیری توسط موسیقی را میتوان احساس کرد که از یک نت مشخصی به بعد، که مهر تاییدی بر وضع کنونی روی محسوب میشوند. نماهای مربوط به تایم استراحت بین پیامهای روی به سفینه لیما و پدرش، با زیرکی تمام صورت گرفته است. روی را در اتاقی به دیوارهایی از نمایشگرهایی که سرتاسر دیوار قرار دارند، مشاهده میکنیم. نمایشگرها به نوعی تسکین دهنده حالت قرنطینه مانند و تنهایی موجود در آن مکان را به عهده دارند. کارگردان نمایی واید ترکیبی با حالتی مشابه نمای های انگل (high angle، در این سکانس کمی بالاتر از آی لول) را برای نمایش کارکتر خود در این اتاق بهره برده است و این در حالتی رخ داده که رُوی به حالت راوی مانندی، دیالوگی با مضمون ضعف و درماندگیاش در مقابل انسانهای که از او بهره میبرند، بیان میکند و راهبرد کارگردان برای تناسب حالت کنونی شخصیت اول داستان و نمای به کار رفته و فیلمنامه نوشته شده در آن سکانس، تحسین برانگیز است. این تمام ماجرا نمیباشد و در ادامه در نمایی که از پنجره قرار گرفته بر درب این اتاق گرفته شده است مهفومی دیگر را روایت میکند. روی را در کنجترین مکان قرار گرفته در این نما مشاهده میکنیم که در کسری از ثانیه به ناحیهای از اتاق میرود که انگار کسی در اتاق نمیباشد که حالت تهی و پوچ غالب بر ذهن روی را به تصویر میکشد.

چشم اندازی زیبا از سطح ماه به زمین
ماموریت روی مک براید که در نهایت مخابره پیامی از مریخ به سفینه لیما بود، انجام میگیرد که منجر به فهمیدن او از اطلاعاتی دربارهی پدرش است که با حقیقت ذات او آشنا شود. با توجه به چارچوب ماموریت و همچنین ارزیابی روانشناسی که او در حالت نامتعادلی از کنترل ضربان و جسمانی در نظر میگیرد، از ادامه ماموریت سلب میشود و باید به زمین برگردد که با سرکشی از دستور و کمک از مسئول ارشد نیروی انسانی در مریخ، به سفینه سفیوس برمیگردد و به مقصد نپتون، مریخ را ترک میکند. تنهایی روی به نقطه تکامل خود میرسد. او با سرکشی که از فرمان برگشت به زمین کرده بود، منجر به جان باختن تمام سه خدمه باقی مانده در سفینه سفیوس شده و تنهاییاش را کامل میکند. او مسیری طولانی و دیوانهواری را به مقصد نپتون آن هم در مکانی بدون بیمرز، برمیگزیند و به سوی پدر خود روانه میشود. رویه ساختاری “اد استرا” دقیقا مشابه با “اینک آخرالزمان” نیز رقم میخورد و ما با سرهنگ داستان فضاییمان، در یک سوم پایانی فیلم مواجه میشویم. کلیفورد مک براید از قبیل شخصیتهایی است که شخصیت پردازیاش بدون هیچ حضور فیزیکی در طول روایت داستان، صورت گرفته است که این موضوع با بازی خوب تامی لی جونز همراه شده است و او به خوبی در نقش یک فضانوردی که جنونش گریبان گیر اطرافیانش شده است، ظاهر میشود. کلیفورد نمود فردی است که قصد خودکشی و پایان دادن به این جنون را دارد ولی جرئت انجام این عمل را در وجودش ندارد. او به شخصی نیاز دارد تا قاتل او لقب گیرد و همانند سرهنگ کورتز، با توجه به این که از شدت مخرب خود آگاه هستند، ولی باز هم نیاز به افرادی دارند که آنان را به رستگاری درونی برساند. کلیفورد نیز به پیش چشمان پسرش در فضایی بینهایت خودکشی میکند و به دوران چالش برانگیز زندگی خود پایان میدهد. بار احساسی موجود در بین روی و کلیفورد از نمونههای الگو گرفته جیمز گری از اثری چون “بین ستارهای” (اینترستلار از نولان) است که با تعمیم ارتباط عاطفی بین متیو مک کانهی در نقش کوپر به دختر خود صورت گرفته است. از بین رفتن کلیفورد برای روی یک موفقیت محسوب میشود که در اثر این مرگ، روی هدفی برای زندگیاش پیدا کرده و توانسته است به ناحیه از روشنایی موجود در افکارش که ثانیه به ثانیه به کم سو شدن آن دامن زده میشد، دست یابد و با توجه به آن ادامه زندگی اش را جهت دهد. کارگردان نیز با نمایی کلوز آپ از تاریکی و سپس روشنایی چهره روی به حالت معلق در فضا، این مفهوم را به حالتی آشکار نمایان میکند.

اگر مفهوم تنهایی، پوچی، عدم مسیر مشخص برای ادامه زندگی را نمیدانید، “اد استرا” را ببینید
“اد استرا” را نمیتوان در ژانر خاصی قرار داد و آن را قضاوت نمود. این اثر بیشتر از آن که اثری پر هزینه در بازه فیلم های علمی تخیلی باشد، اثری به مراتب علمی و بررسی احتمالی آینده بشریت و پیشرفتهای انسان در سالهای آینده است. بیشتر از آن که معرف پیشرفتهای انسانی در آینده باشد، مربوط به جنون انسانی است که برای رسیدن به هدفش، فقط موجودیت هدف را میبیند و حتی خود را نیز فراموش میکند و راه حلی برای رفع آن جز ساقط کردن خود از زندگی نمیبیند. همچنان بیشتر از آن که مربوط به فردی باشد که خودخواهی نسبت به هدفش، او را به اعماق تاریکی برده است، درباره انسانی است که در تاریکی وجودش که به مراتب بیپایانتر از هستی هستند، رها شده است و سردرگم به دنبال هدف و شناخت خود است. پس اگر به دنبال یکی از بهترین فیلمهای امسال هستید و به فیلمهایی با ژانر علمی تخیلی (فقط به عنوان پایه و اساس فیلم) علاقه دارید، به هیچ عنوان “اد استرا” را از دست ندهید. در غیر اینصورت نیز اگر با ویژگیهای سینمایی اثر را بسنجید، باز هم شما را ناامید نمیکند و از دیدن آن لذت میبرید.
نظرات
خیلی راحت بگم. فیلمی بی سروته بود که در گیشه هم شکست مفتضحانه ای خورده. نود درصد سکانسای فیلم متعلق به بازیگر/تهیه کننده اون (برد پیت) بود و بقیه انگار سیاهی لشکر بودند