این فیلم ارزش دیدن دارد! چشمان ما برای یک بار هم که شده باید با دیدن این فیلم ذهن را درگیر خود کند.
ما با یکی از متفاوت ترین فیلم ها در زمینه انگیزشی و موفقیت در برابر نوسانات زندگی روبه رو هستیم؛ روانشناسی دقیق کارگردان موفق به همراه کردن مخاطب با خود میشود. به طوری که خود را جای شخصیت اصلی فیلم کریس (ویل اسمیت) تصور میکند رنج کشیدن، شرمندگی، تلاش و در نهایت خوشبختی او را حس میکند یا حداقل درک میکند زیرا که این موقعیت ها در زندگی طبیعی است و ممکن است برای همهرخ داده باشد.
جان مایه فیلمساز از فعل و انفعالات درونی میآید. “تلاش برای رسیدن” و نگاه کارگردان متمرکز بر تلاش است. اما این تلاش ریشه در چه چیزی دارد؟ اگر از من بپرسید به شما از انسانیت میگویم. تپش ریشه های اومانیسم خط روایت فیلم و فراز و نشیب هایی که در کالبد محرکه شخصیت هستند او را به کنش های غیر منتظره وادار میکند.
کارگردان دغدغه ای تجربی داردکه براساس یک روایت حقیقی نوشته وبه تصویر کشیده شده است.
نام فیلم در جستجوی خوشبختی است، دقت کنید(در جستجو) در جستجو بودن در تلاش و تکاپو برای دستیابی به هدفی؛ تمام تمرکز فیلم بر روی نشان دادن این گزاره ی اول است، گویی برای کارگردان در جستجو بودن مهم تر از رسیدن است، درجستجوی هدفی به نام خوشبختی،حال این خوشبختی چیست؟
به تعداد انسان های روی کره زمین تعریف برای خوشبختی وجود دارد، برای کریس خوشبختی در آرامش بودن همراه خانواده است، خانواده ای که درگیر مسائل مالی نیست و نه نگران اجاره خانه است،نه جریمه های ماشین و همینطور مسائل دیگر که با پول حل می شود و با آنها در فیلم روبهرو میشویم.
در جستجوی خوشبختی فیلم مهمی است، زیرا حرف برای گفتن دارد مسئله همچون بیکاری یا عدم پول برای چرخاندن زندگی را پیش میکشد وازین نظر فیلمی اجتماعی به حساب می آید. تماشاگر را درگیر میکند و حالا رفته رفته حل این مشکل یا مسئله را با آنها درمیان میگذارد، میتوان گفت مخاطب را به این راه حل دعوت میکند واین مشکل دغدغه ای است که خیلی ها با آن سرکار دارند، پس میشد گفت که بااین تفاسیر در جستجوی خوشبختی یک مشکل همگانی را همراه با راه حلش به تصویر میکشد پس فیلم مهمی است.
در تیتراژ شروع فیلم ساختمان های بلند شهر را می بینیم عظمت بزرگی این شهر در ذهن ما شکل میگیرد حالا دوربین مردم شهر را نشان میدهد، که هر کدامشان به سمتی میرود بعضی ها استرس دارند که آیا به موقع به مقصد میرسند یا نه،در پیاده رو گدایی را میبینم که روی زمین افتاده است بیهوش شده یا مرده است؟ نمیدانیم زیرا هیچ کس سمت آن نمیرود،هیچ کس برایش مهم نیست زیرا در نظام سرمایه داری جایی برای رحم و مهربانی وجود ندارد، پس از نشان دادن گدا دوربین بالا میآید چهره مردمی سنگ دل و ظالم دیده میشود اما چه چیزی این ظلم را در دل آنها کاشته است؟آیا از همان ابتدا این مردم اینگونه بوده اند؟در ادامه با فیلم به این جواب ها میرسیم،در حال حاضر میدانیم روایت در شهری با عظمت با مردمانی ظالم بیان میشود. به کریس میرسیم شخصیت اصلی فیلم با بازی ویل اسمیت که پسرش را به مهد کودک میبرد،وقتی پسرش را می رساند از پشت پنجره دوباره به او نگاه میکند،در اینجا دیالوگی کلیدی گفته میشود که به دنبال آن شکل گیری شخصیت کلید میخورد، کریس از پدرش میگوید که او را اولین بار در سن ۲۸ سالگی دیده است و میخواهد پسر خودش بداند که پدرش کیست، پس برای کریس خانواده اهمیت زیادی دارد در فاصله چند ثانیه ای با یک نکته مهم دیگر مواجه میشویم، کریس بارها به نقاش دیوار مهدکودک گفته است که این کلمه رو دیوار غلط املایی دارد از آنجایی که مهد کودک در محله چینی ها واقع شده و نقاش هم چینی است متوجه حرف های کریس نمیشود، نکته اصلی این است که کریس تحمل آن غلط املایی را ندارد، یک آدم منظم با نکته بین اصلا نمیتواند آن را بپذیرد. و آن کلمه که نوشته شده استHappyness(خوشحالی یا خوشبختی)است. شخصیت اصلی در بخش هایی از فیلم در کالبد راوی قرار میگیرد، قصه زندگی اش را تعریف میکند و روایت را قابل هضم تر میکند. در نهایت تمام برداشت های عقلانی مخاطب از این محتوای گفته شده پیرامون شخصیت میچرخد. اما نکته دیگری نیز دارد. املای غلط خوشحالی در فیلم برنامه ریزی شده است. این ابتکار حرفی پشت خود دارد، فیلمساز میگوید. خوشحالی طرز و شکل خواستی ندارد. برای هرکس میتواند تعریف متفاوتی داشته باشد، مهم این است که آن را داشته باشد. همانطور که پیش از این به شما گفتم به تعداد انسان ها نحوه رستگاری و خوشبختی وجود دارد. ایجاز فیلم « در جستجوی خوشبختی» بر کریس گاردن است.
کریس برای برای فراهم کردن خرج زندگی دستگاهی که نمایشگر تراکم استخوان است را میفروشد، بافروش این دستگاه گران قیمت خرج زندگی اش در میآید،اما در این چند وقت اخیر کریس موفق به فروش آنها نشده است و همین باعث شده او در تنگنای مالی قرار بگیرد، نتواند جریمه های ماشین را پرداخت کند به این خاطر ماشینش توقیف میشود و نمیتواند اجاره خانه را بدهد، همسرش که او نیز سخت کار میکند از این وضعیت ناراضی است و مدام با کریس جر و بحث میکند. اما با وجود این همه سختی آنها برای فرزندشان جشن تولد گرفتند تا او خوشحال باشد و همانطور که خواسته بود برایش توپ بسکتبال گرفتند هدیه دیگری که دریافت میکند از طرف دوست مادرش است،یک مکعب روبیک که وقتی کریستوفر آنرامی بیند اصلا نمیداند چیست و باید با آن چه کند؛ این مکعب در ادامه نقش بسزایی را در روایت ایفا میکند.
روزی کریس در خیابان وال استریت عبور میکند برای فروش یکی از آن دستگاه ها که نامش اسکنر است،مردی را میبیند که از یک ماشین گران قیمت پیاده میشود کریس با رویی خندان از او میپرسد: «تو چیکار میکنی چقدر درآمد داری که تونستی اینو بخری؟»
مرد جواب میدهد: تجارت، دلالی
همین گفت و گو نشانه از خوش مشربی کریس دارد، بعداز اتمام مکالمه کریس به برجی نگاه میکند که مرد وارد آن شد،و به آدم هایی که از آن خارج میشدند نگاه کرد همه آنها خندان بودند،خوشحال بودند او خوشبختی را در آنها مشاهده میکند. با خود میگوید اینجا جایی است که من باید در آن خوشبختی را بجویم.
پس هدف کریس از فروختن اسکنرها به تبدیل شدن به یک دلال سهام یا فروشنده اجناس تغییر میکند.
فیلمساز به از روایت باز سری به انسان میزند. از مشکلات برای پیش بردن روایت و ساختن شخصیت استفاده میکند. واکاوی روانشناسی کاراکتر نتیجه جز دل مشغولی های عام ندارد. اما به تصویر کشیدن این دل مشغولی و دغدغه ها به فیلم اعتبار میبخشد. جهان بینی کارگردان به گونه ای عمل میکند که از دل دغدغه مالی یک شخصیت که او را به ورطه کوشش میبرد یک مأمن میسازد. مأمنی که از درون مایه یافتن زندگی دست مایه های شعاری دارد. شعار های ضد نژاد پرستانه، ضد فئودالیسم و ضد سرمایه داری. فیلمساز که این جهان بینی که اساساً “یک تیر و چند نشان است” را به خوبی در اثر خود پیاده میکند.
نقطه عطف داستان آنجایی است که همسر شخصیت اصلی دیگر تحملش تمام شده زمانی که کریس به خانه زنگ میزند تا به او اطلاع دهد دیرتر به خانه میرسد، از همسرش میشنود که دارد او را ترک میکند.
تنها مسئله ای که خیلی برای کریس مهم است پسرش است کریس میخواد خودش از او نگهداری کند و ما او را درک میکنیم زیرا عشق او به فرزندش در همان اول فیلم روبه روی مهدکودک در ذهن ما شکل گرفته بود.
کریس به ساختمان سهام داری میرود برای ثبت نام و شروع کار به عنوان یک سهام دار اما تا وارد آنجا میشود جامیخورد آدم هایی که با لبی خندان از ساختمان بیرون میآمدند حال داشتند با فریاد هایی از ته دل مشتری ها را به خرید محصول هایشان فرا میخواندند. کریستوفر فرم را پر میکند و به یکی از مدیر های آنجامیدهد و مدیر زیاد او را تحویل نمیگیرد و با یک قول واهی کریس را دست به سر میکند، تا اینکه کریس او را به نحوی در تاکسی گیر می اندازد تا با او گفتگو کند.
این سکانس بسیار مهم است و خیلی نکات را نشان میدهد، کریستوفر درحال صحبت کردن با مدیر است اما او به حرف هایش اعتنایی نمیکند و به مکعب روبیک بازی میکند، تا آخر صبر کریس تمام میشود و مکعب را میگیرد و میگوید من میتوانم درستش کنم و مدیر میگوید نه نمیتوانی در همان لحظه راننده تاکسی هم او را از آینه نگاه میکند درحالی که یک مکعب هم او در دست دارد، نشانه از این دارد که حل کردن معمای این مکعب کاری است که از دست هرکسی بر نمیآید و خیلی ها براین باورند که نشدنی است،این مصداقی از زندگی است، حل این مکعب میتواند همان خوشبختی باشد، که همه برای رسیدن به آن تلاش میکنند و خیلی ها تسلیم میشوند و یا حتی آنرا انکار میکنند؛ با توجه به اینکه مدیر به کریس می گوید: «این کار نشدنی است» کریس شروع به حل آن میکند، در هنگام حل سازوکار مکعب را توضیح میدهد همین حال ما به نکته دیگری از شخصیت کریس پی میبریم که علاوه بر اینکه نکته بین،منظمو خوش مشربی است بسیار انسان باهوشی نیز است. قبل از رسیدن تاکسی به مقصد مکعب حل میشود با اینکار مدیر از کریس خوشش میآید و فردا با اون قرار میگذارد.
کریس سختی های بسیاری را تحمل میکند، به زندان میافتد خانه اش را از دست می دهد ساکن متل میشود، دلال بودن شش ماه کارآموزی بدون حقوق میخواهد و تازه اگر بعد از کارآموزی او را استخدام کنند؛ او پس از پشت سر گذاشتن همه این اتفاقات به یک ثبات میرسد، با فروش چند اسکنر به این ثبات میرسد حالا بیشتر میتواند بیشتر به کارآموزی اش برسد. موچینو(کارگردان) یکی دیگر از حرف هایش را در سکانس بستکبال بازی کردن کریس و فرزندش که در واقعیت فرزند خود ویل اسمیت است میزند؛کریستوفر به او میگوید:«مهم نیست بقیه به تو چی میگن و از انجام دادن کاری منعت میکنند، تو باید کار خودت بکنی و به دنبال علاقه خودت بری»
این حرف با دنیای ظالم فیلمساز در تضاد است و حرف مهمی است، در میان این همه سختی هایی که به کریس وارد شده و تماشاگر آنرا حس کرده، درمیان این همه تاریکی این حرف نقش یک نور را بازی میکند و لبخندی بر روی لب ما میگذارد. نکته دیگری که باید از شخصیت کریس بدانیم این است که او انسان صبوری است،در کارآموزی اش مدام به او دستور اضافه میدهند، زیاد اورا تحویل نمیگیرند اما کریس دم نمیزند و مو به مو کارهایش را انجام میدهد زیرا او انسان صبوری است.
تلاش برای رسیدن به آرامش یا هدف حرفی است که خیلی از فیلم ها از زبان خیلی از فیلمساز ها گفته شده؛ کریمر علیه کریمر اثر رابرت بنتون حرفی تقریبا مشابه در جستجوی خوشبختی را میزند اما در ساختن دنیای بی رحم عاجز است. نقطه عطف دوم فیلم جایی است که مالیات حساب کریستوفر را خالی میکند و کریس ورشکسته میشود.
مجبور میشود به مرکزی که مردم مهاجر و بی خانمان شبی را سپری میکنند برود، روز اول در یک مراسم مذهبی شرکت میکند؛سرود مذهبی توسط گروهی خوانده میشود کریس این سرود را که میگوید:«خدایا کوه را برایم جابهجا نکن به من نیرویی بده تا از آن بالا روم»با تمام وجود حس میکند و اشک میزند و ما رفته رفته به تمام ذهنیت و شخصیت او آشنا میشویم حالا علاوه بر نکات دیگر میدانیم او مذهبی است اما نه در حدی که همیشه به یاد خدا باشد.
سرانجام با پشت سر گذاشتن تمام سختی ها کریس به هدفش میرسد و به عنوان یک دلال سهام استخدام قبول میشود،وقتی که خبر استخدام را میشنود ما یک کلوز آپ از ویل اسمیت داریم، صورتی که مانع گریه او میشود،این سکانس یکی از تاثیر گذارترین و حس برانگیزترین سکانس های سینماست آن هم به خاطر بازی خوب ویل اسمیت.
این بازیگر در چند مقطع دیگر از فیلم از پس نقش به خوبی بر میآید به طور مثال در سکانسی که با پسرش شبی را در سرویس بهداشتی مترو سپری کردند، ویل اسمیت با پایش در جلوی در را گرفته بود تا کسی وارد نشود و از دست شرایط پیش آمده اشک میریخت و اشک میریخت. در جستجوی خوشبختی بهترین بازی ویل اسمیت است، موچینو به خوبی از او بازی میگیرد و تحت کنترل است.
فصل آخر فیلم جدال نمایش، روایت و فرم است داستان پایان را در خود میبینم، نقطه اوج اینجاست. اما کارگردانی که تعلیق را از دل فرم بیرون میآورد. گره گشایی نتیجه تمام تلاش های کریس مثل موم در دستان فیلمساز است. مخاطب با پشت سر گذاشتن این موقعیت نفس حبس شده در سینه اش را به راحتی بیرون میآورد، و در پایان از فیلم تشکر میکند.
دوربین موچینو خوب است، لانگ شات های مترو و زمین بسکتبال با بهره گیری از فضای خالی اطراف حس خوبی را ایجاد میکند و کلوز آپ هایی که بیشتر از چهره ویل اسمیت است مؤثر واقع شده مؤثر بر احساس مخاطب که باید برانگیخته شود.
نظرات
سلام. بسیار هم عالی. منتها لطفاً تصویرهایی که در متن قرار دارند رو بررسی کنید. لطفاً تصاویر وسط چین، و با عرض و طول مناسب باشند. در این صفحه که اصلاً اوضاع خوب نیست.