نقد فیلم Scarface؛ تفرعن مرد متکبر

11 November 2020 - 22:00

یازده سال پس از مایکل کورلئونه، شخصیتِ گنگستری دیگری جا پای خود را بار دیگر با بازی بی‌نظیر آل پاچینو مستحکم می‌کند. پس از گذشت بیش از ده سال از اولین نمایشِ پدرخوانده سینما، آل پاچینو (مایکل) رها شده از سایه مارلون براندو (دون کورلئونه)، در جایگاه صورت زخمیِ سینما با نام تونی مونتانا یکه تازی می‌کند و با نقش آفرینی ماندگار خود، تاثیرات اثرِ کلاسیک هاوارد هاکس را می‌کاهد. برایان دی پالما و پاچینو با «صورت زخمی» برحق ترین فرزندِ پدرخوانده را می‌آفرینند و بار دیگر دوستداران آثار گنگستری را حیرت زده می‌کنند. «صورت زخمی» یا «Scarface» در سال ۱۹۸۳ راهی سینما شده و فروشی بیش از دو برابر بودجه خود داشته و با نقدهای ضد و نقیضی همراه می‌شود و با گذشت سالیان سال، محبوبیت این اثر مسیر افزایشی را طی کرده است. برایان دی پالما در «صورت زخمی» به مسیر همیشگی‌اش در قالب صراحت در بیان و بیباکی‌اش در به تصویر کشیدن وجهه انسانی یک کاراکتر (حتی کاراکتری همانند تونی مونتانا، اشاره به ارجعیت دادن به چینش شخصیتی و چگونگی تکامل این کاراکتر تا فوکوس بر وجهه شکل گرفته جنون آمیزِ او) دست از پا خطا نمی‌کند و با ظرافت عجیبی – کاری که شاید دی پالما به خوبی آن را نمی‌دانست – رقم می‌خورد و در نهایت نام تونی مونتانا بعد از دیدن «صورت زخمی»، از یاد هیچ یک از بینندگان پاک نمی‌شود. با نقد «صورت زخمی» با سینما فارس همراه باشید.

پوستر فیلم به چه معنی است؟ در پوستر دو رنگ سیاه و سفید وجود دارد. رنگ‌های سیاه و سفید مجاز از درونِ پرسوناژ تونی مونتانا هستند که از صفت‌های او نشات می‌گیرند؛ صفت‌هایی مانند صداقت، وفاداری و انسانیت که در سویِ سفید پوستر قرار می‌گیرند. سوی سیاه را نیز می‌توانیم به خیانت و دروغ و … و نقطه مقابل هر چیزی بدانیم که در سوی سفید خودنمایی می‌کند. تونی مونتانا دقیقا در میان خوبی و بدی قرار گرفته است اما بدن او اغلب از رنگ سفید بهره مند شده است؛ شاید او در یک باند خرید و فروشِ کوکایین و مواد مخدر فعالیت داشته باشد ولی باز هم انسان است؛ انسانی که به خوبی از معرفت و وفاداری می‌داند و نمادی از یک انسان در جایگاهی بلندمرتبه به نام ریاستِ باند تبهکاری

عموماً بازیگران محبوب و سطح اول سینما، حداقل یک پرسوناژِ ماندگار از خود بر جای می‌گذارند و بعد از گذشت سالها، آن بازیگران را با کاراکتر معروفشان می‌شناسند و از آنها یاد می‌کنند. با نگاهی به کارنامه تراز بالای آل پاچینو در نقش آفرینی‌های متعددش، می‌توان بیش از یک اثر ماندگار انتخاب کرد و با یادآوری کوچکی از فیلم مورد نظر، نام کاراکتر پاچینو را به یاد آورد. تعدادی از طرفداران این بازیگر و سه گانه محبوب پدرخوانده، آل پاچینو را برای نقش آفرینی ماندگارش در نقش مایکل کورلئونه به یاد می‌آورند و از آن یاد می‌کنند ولی با نگاهی عمیق‌تر به دیگر هنرنمایی‌های این بازیگر، «صورت زخمی» را نیز می‌توان وارد لیست کرد و شخصیت تونی مونتانا را در ذهن خود مجسم کرد. شاید در پدرخوانده‌ها با آل پاچینوی بالاتر از سطح همیشگی‌اش مواجه بودیم ولی او تنها نبود؛ از نقش آفرینی بی‌نظیر مارلون براندو گرفته که همانند یک سایه عظیم بر شخصیت‌های دیگر حکمرانی می‌کرد تا رابرت دنیرو و رابرت دووال و غیره. همه و همه در راستای نقش آفرینی بسیار عالی پاچینو، خودنمایی می‌کردند ولی در «صورت زخمی» کمی اوضاع متفاوت است. آل پاچینو به راحتی یکه تازی می‌کند و حتی کاراکتر تونی مونتانا را چندین سطح از نسخه اولیه «صورت زخمی» (فیلمی به نام «صورت زخمی» که در سال ۱۹۳۲ توسط هاوارد هاکس ساخته شده بود و نسخه ۱۹۸۳، بازسازی همان نسخه است) نیز بالاتر می‌کشاند و تا ابد کاراکتر تونی مونتانا را برای دوستداران سینما به یادگار می‌گذارد.

یازده سال پس از مایکل کورلئونه، شخصیتِ گنگستری دیگری جا پای خود را بار دیگر با بازی بی‌نظیر آل پاچینو مستحکم می‌کند. پس از گذشت بیش از ده سال از اولین نمایشِ پدرخوانده سینما، آل پاچینو (مایکل) رها شده از سایه مارلون براندو (دون کورلئونه)، در جایگاه صورت زخمیِ سینما با نام تونی مونتانا یکه تازی می‌کند و با نقش آفرینی ماندگار خود، تاثیرات اثرِ کلاسیک هاوارد هاکس را می‌کاهد

در نقد فیلم «بوی خوش زن» یا «Scent of a Woman» به اسکار گرفتن آل پاچینو و هنرنمایی متفاوت او در نقش افسر بازنشسته نابینا اشاراتی کردم و از حربه بازیگری او (به عنوان مثال تکان ندادن قرینه چشمانش که در کل طول فیلم به یک سو خیره می‌شد) تقدیر کردم. ” با صراحت می‌توان گفت در «بوی خوش زن» شاهد بهترین عملکرد آل پاچینو در یک اثر سینمایی و در قامت یک بازیگر نیستیم، بلکه با متفاوت‌ترین آنها مواجه هستیم و تفاوتی که در کارنامه این بازیگر فقدانش حس می‌شد. صورت زخمی سینما بارها و بارها با هنرنمایی دیوانه وارش، مخاطبان را شگفت زده کرده و نمی‌توان هنرنمایی برون گرای این بازیگر فراموش نشدنی سینما را فراموش کرد” (قسمتی از نقد و بررسی «بوی خوش زن»). همانطور که گفتم «بوی خوش زن» متفاوت‌ترین بود نه بهترین؛ بهترینِ این بازیگر را فقط و فقط می‌توانم در «صورت زخمی» و تونی مونتانا معنا کنم. بازیگری که با لحاظ کردن لهجه با ظرافت کوبایی و نوع خاص بیان کلماتش که تشدیدی بر تعدادی از واژگان به گوش می‌رسید و آن تکلف نسبی در گفتار به زبان انگلیسی که با سر و شکل دادن‌های لب و دهانش به مخاطب القا می‌شد، قطعا لایق چندین و چند بار دیده شدن و یاد آوردن است. اولین همکاری پاچینو و برایان دی پالما (کارگردان) خود به خود به بهترین آنها نیز تبدیل شد و تاثیرات به سزایی در دومین همکاری آن دو (اثری به نام «راه کارلیتو» یا « Carlito’s Way» که ده سال بعد از «صورت زخمی» راهی سینما شد) گذاشت و «راه کارلیتو» را باید دنباله معنوی و استفاده از اصول ساختاری و همان پاچینوی همیشگی «صورت زخمی» بدانیم. دومین عامل موفقیت فیلم به کارگردان آن یعنی برایان دی پالما منتهی می‌گردد. برایان دی پالما را باید به عنوان یک تصویرساز خشونت در نظر بگیرم که اغلب آثارش نیز از این رویه پیروی می‌کنند و نوع خاص فیلمسازی‌اش که شباهتِ غیرقابل انکاری به سبک فیلمسازی بزرگان ایتالیایی دارد (به عنوان مثال میکل آنجلو آنتونیونی و سرجیو لئونه از کارگردانان بزرگ ایتالیا. برایان دی پالما نیز اصالتا ایتالیایی تبار است).

بهترینِ این بازیگر را فقط و فقط می‌توانم در «صورت زخمی» و تونی مونتانا معنا کنم. بازیگری که با لحاظ کردن لهجه با ظرافت کوبایی و نوع خاص بیان کلماتش که تشدیدی بر تعدادی از واژگان به گوش می‌رسید و آن تکلف نسبی در گفتار به زبان انگلیسی که با سر و شکل دادن‌های لب و دهانش به مخاطب القا می‌شد، قطعا لایق چندین و چند بار دیده شدن و یاد آوردن است

نکته قابل توجه‌ی همکاری دی پالما با پاچینو در درون مایه هر دو فیلمی می‌باشد که با این زوج بازیگر – کارگردان به سینما رسیده است. هر دو اثر («راه کارلیتو» و «صورت زخمی») از درون مایه‌ای یکسان و اهدافی کاملا متناقض تبعیت می‌کنند. در «صورت زخمی» شاهد استارت خوردن این همکاری هستیم و در ادامه با اثر «راه کارلیتو»، بار دیگر روحِ تونی مونتانا را در کارلیتو بریگانته خواهیم دید اما این بار خسته‌تر و کم سر و صداتر از آن موناتانای کوبایی. همچنین «راه کارلیتو» را می‌توان دنباله معنوی «صورت زخمی» به حساب آورد که با دی پالما خیالِ دست کشیدن از کاراکتر کاریزماتیک تونی مونتانا را نداشته و با خلق کارلیتو، می‌خواهد به ماکسیمم ظرفیت این پرسوناژ دست یابد. کارلیتو آرام‌تر و دور از حواشی و تندخویی‌های گذشته‌ی ناگوار و غیر قابل مهارش است (تداعی شدن شخصیت تونی مونتانا). البته نباید از اهداف تجاری دو فیلم نامبرده شده غافل شد که هر دو آثاری با بودجه‌هایی با ارقام بالا در سال های انتشارشان بودند. دی پالما کارگردانی برای الگو برداری و الهام گیری از دیگر ایده‌ها و راه و روش کارگردان‌های بزرگ است (تالیف‌گر بودن او را می‌توانیم در اقتباس از آثار بزرگ دنیا و تغییر آنها با سبک و سیاق خودش بدانیم که در معنایی متفاوت با کارگردانی چون استنلی کوبریک برای خلق یک اثر بِکر و خاص قرار می‌گیرد) برای به تصویر کشیدن دنیای مافیایی «صورت زخمی» از اجتماع چندین و چند اثر بهره برده است. تونی مونتانا و دوستانش بیشتر از آن که همانند اعضای گروه مافیایی باشند، مانند الکس و گروهش در «پرتقال کوکی» کوبریک می‌مانند. افرادی سرکش و هنجار شکن (به قتل رساندن سرکرده کلمبیایی در وسط خیابان و در مقابل چشمان مردم) که کمی در مقصود نهایی‌شان تفاوت نظر دارند.

دی پالما کارگردانی برای الگو برداری و الهام گیری از دیگر ایده‌ها و راه و روش کارگردان‌های بزرگ است. برای به تصویر کشیدن دنیای مافیایی «صورت زخمی» از اجتماع چندین و چند اثر بهره برده است. تونی مونتانا و دوستانش بیشتر از آن که همانند اعضای گروه مافیایی باشند، مانند الکس و گروهش در «پرتقال کوکی» کوبریک می‌مانند. افرادی سرکش و هنجار شکن

نکته: اگر موفق به تماشای کامل فیلم نشده‌اید، از خواندن ادامه متن صرف نظر کنید.

پناهندگان کوبایی به ایالت فلوریدای آمریکا میروند و پلیس آمریکا در پی تعیین هویت و نام گذاری پناهندگان برای ماندن در آمریکا است. یک جوان کوبایی به پیش چندین پلیس آمریکایی، سوال و پرسش می‌شود. برایان دی پالما کلوزآپ مداوم خود را از آن جوان بر نمی‌دارد که شک ما را در این سکانس‌ها به یقین تبدیل می‌کند؛ دی پالما می‌خواهد بشناساند، چه کسی را؟ همان جوان سرکش کوبایی. دی پالما در سکانس آغازین به سراغ پرسوناژ ردیف اول خود رفته و با تمرکز زیادی به معرفی آن می‌پردازد. آن جوان تونی مونتانا (آل پاچینو) می‌باشد. دوربین همانند بازجو کنندگان و ماموران پلیسی که در اتاق هستند، دست از سر تونی مونتانا بر نمی‌دارد و با حرکات چرخشی‌اش و در سطح کلوزآپ و مدیوم کلوزآپ با مرکز ثقل بودن تونی مونتانا همه چیز را از این کاراکتر به مخاطب ارائه می‌دهد. تونی جوانی صادق و باهوشی می‌باشد که حتی وقتی می‌خواهد دروغ بگوید، آن صداقت چشمانش قدرت باورپذیری دروغ را کم می‌کند. اینها تمام خلق و خوهای لازم برای شناخت اولیه کاراکتری چون تونی مونتانا می‌باشد. یک مبارز سیاسی که در کوبا علیه فیدل کاسترو فعالیت می‌کرده و به زندان افتاده بود. حالا که شانس فرارش از کشوری که خواهان او نیست بیش از پیش پر رنگ شده است، به آمریکا می‌آید و در پی ساختن زندگی جدیدش است. با دیالوگ‌هایی که از فقر مالی و شرایط نابه سامان مخالفان سیاسی – از مخالفت سیاسی تونی با دولت کاسترو را می‌توانیم به دغدغه‌مند بودن این انسان نسبت دهیم که تن به مکتب به اصطلاح کاستروئیسم ( اندیشه‌های سیاسی فیدل کاسترو که به این اسم مشهور است) نمیدهد و آزادی و جاه طلبی بلند افکارش او را از اطرافیانش متمایز ساخته است -، اطلاعات مهمی از شخصیت به اصطلاح حریص او به ما میدهد و قانع نبودن او را به تصویر میکشد که او را میتوانیم انسانی بدانیم که با اعتماد به نفس زیادش، به کمتر از خود راضی نمی‌باشد و جاه طلبی خود را تا ابد حفظ می‌کند.

دی پالما در سکانس آغازین به سراغ پرسوناژ ردیف اول خود رفته و با تمرکز زیادی به معرفی آن می‌پردازد. آن جوان تونی مونتانا (آل پاچینو) می‌باشد. دوربین همانند بازجو کنندگان و ماموران پلیسی که در اتاق هستند، دست از سر تونی مونتانا بر نمی‌دارد و با حرکات چرخشی‌اش و در سطح کلوزآپ و مدیوم کلوزآپ با مرکز ثقل بودن تونی مونتانا همه چیز را از این کاراکتر به مخاطب ارائه می‌دهد

تونی به همراه دوست قدیمی خود مانی ریبرا (با بازی استیون بائر کوبایی تبار) در ساندویچی محجوری که در مقابل رستورانی مجلل قرار دارد، به ظرف شستن مشغول هستند. تونی و مانی به ماشین‌های گران قیمت، ثروت بی‌حد و اندازه و زنانی زیبارو که با مردانی به داخل رستوران می‌روند، حسودی می‌کنند؛ خود را کمتر از آنان نمی‌بینند و جایگاهی که در حال حاضر در آن قرار دارند را حقشان نمی‌دانند در حالی که تمامِ این پیشامدها در دوره‌ی قبل از سلطنت تونی مونتانا بر باندهای مافیایی  رخ میدهد و به طور کل میتوانیم زندگی تونی را به دو بخش مجزا تقسیم کنیم. زندگی او قبل از ریاست باند مافیایی فرانک لوپز و بعد از ریاست که به ترتیب به آنتروپولوژی کاراکتر هدفمند تونی مونتانا و اطرافیان او می‌پردازیم. از کوره در رفتن تونی در مقابل والدو (خلافکاری که با پرداخت پانصد دلار، قتل سوژه مورد نظرش به دستان تونی رقم خورده بود) از اولین سرنخ‌های شخصیتی تونی است که حرص و طمع او را برای به دست آوردن پول و مقام به رخ می‌کشد و ماموریتِ گرفتن مواد از یک مافیای کلمبیایی برایشان کلیک می‌خورد. ماموریت مافیای کلمبیایی اولین صحنه جدی اکشنِ فیلمنامه «صورت زخمی» میباشد که فن و فنون دی پالمایی در سرتاسر آن مشهود است. خون و خونریزی‌های بی‌اندازه و سلاح‌های سرد و گرمی که به وفور پیدا می‌شوند و در نهایت فوران خون حاصل از اره برقی و قتل و کشتار. موفقیت در ماموریت کلمبیا، ارتباط با فرانک لوپز (رابرت لاجیا) را به دنبال خود می‌آورد.  فرانک لوپز سکان دار یک تیم مافیای آمریکایی است و آوازه او نیز نشان از معروفیت و باند بزرگ او دارد. تونی و مانی برای دریافت دستمزد ماموریت کلمبیا و آشنایی با لوپز، به خانه مجلل او قدم می‌گذارند و طرح دوستی و همکاری متقابل بین آنها کلیک می‌خورد. البته همکاری فرانک لوپز با تونی مونتانا کمی بیشتر از یک ارتباط مافوق و زیردست می‌باشد که از دیگر ویژگی‌های رفتاری تونی در حین مذاکره با لوپز نمایان می‌شود. نحوه نشستن تونی در مقابلِ مافوق خود که رییس یک باند مافیایی خطرناک است، نشان از بی‌باکی و باج ندادن تونی به بالا دستانش می‌باشد. تونی نه از کسی دستور می‌پذیرد نه به کسی خیانت می‌کند؛ این همان چیزی است که بارها و بارها از کاراکتر مونتانا شنیده‌ایم و هر بار اعتراف به صحت آن می‌کنیم.

ماموریت مافیای کلمبیایی اولین صحنه جدی اکشنِ فیلمنامه «صورت زخمی» میباشد که فن و فنون دی پالمایی در سرتاسر آن مشهود است. خون و خونریزی‌های بی‌اندازه و سلاح‌های سرد و گرمی که به وفور پیدا می‌شوند و در نهایت فوران خون حاصل از اره برقی و قتل و کشتار

ارتباطِ تونی با فرانک، بار دیگر چشمان او را برای به دست آوردن پول باز می‌کند. پولی که هم برایش مقام می‌آورد هم شهرت و نفوذ و احترام. تونی پول را دست نایافتنی چیز در دنیا برای خود معنا کرده و برای رسیدن به آن از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند (منشا ورود به خوشبختی را به ثروت نسبت می‌دهد). حتی می‌خواهد این تلاش در راستای آزرده خاطر شدن مادرش از دست پسرِ هفت خطش باشد. بار دیگر به فرانک لوپز برگردیم؛ تونی برای رسیدن به تونی مونتانایی که همیشه آرزویش را دارد، نیاز به یک سری شرایط و روابط اولیه دارد. موارد نامبرده دقیقا پارامترهایی هستند که فرانک لوپز با دارا بودن آنها، تونی را به حسادت و تعرض دعوت می‌کند. فرانک مال و منال زیادی را از راه خلاف به دست آورده است؛ او معشوقه‌ایی زیبارو دارد که همیشه در کنارش می‌باشد و از همه مهم‌تر، فرانک آشنایان زیادی نیز در جامعه خلافکاران برای خود دست و پا کرده است و همه این‌ها، پرسوناژ فرانک لوپز را برای تونی مونتانا به عنوان یک آینه جهان نما تدارک می‌بینند. فرانک فقط یک چیز ندارد در حالی که تونی آن را از بَر است؛ دل و جرئت را می‌گویم که تونی همانند انسانی رویین تن از خطر کردن نمی‌ترسد و هدفش را در اولویت اولش قرار نهاده و جانش را بدون آن هدف، پوچ می‌پندارد – دیدگاه اگزیستنسیالیستی تونی مونتانا به زندگی که تشعشعات آن را می‌توانیم در سایه تونی مشاهده کنیم -. تونی در گام اول به معشوقه رییسش دل می‌بندد و تنهایی و کمبودهای او را به درستی درک کرده و صادقانه با اِلویرا هنکوک (با بازی میشل فایفر) ارتباط برقرار می‌کند. تونی برای گام دوم نیاز به نفوذ و آشنایی با رابط‌های گردن کلفت فرانک لوپز دارد که با تاثیری که بر فرانک دارد، در معامله با سوسا (از روسای یک باند خلافکار) همراه با عُمَر (از دستیاران ارشد فرانک و فرد مورد اعتماد او) حاضر می‌شود. معامله با شناختن عنصر نفوذی در تیم فرانک که همان عُمر می‌باشد، به نفع تونی به پیش می‌رود و در نهایت بین سوسا و تونی اعتمادی بیش از فرانک و او خودنمایی میکند و از آن پس، سوسا تونی را می‌شناسد و طرف صحبت خود قرار می‌دهد (کسب اعتبار از دیگر باندهای مافیایی مواد مخدر و کوکایین). اعتبار نصفه و نیمه کسب شده توسط تونی و فشارهای بیش از اندازه فرانک به او و معرفی کردنِ فرانک به عنوان مانعی برای رسیدن معشوقه اش، به اندازه کافی دلایلِ بلند و بالایی برای سیاه کردن پرونده فرانک به پیش تونی مونتانا می‌باشد که سوقصد به جان تونی و دستور قتل او، بانگ تیر خلاص را برای فرانک به صدا در می‌آورد و سرانجام فرانک به دستان تونی به قتل می‌رسد.

تونی برای رسیدن به تونی مونتانایی که همیشه آرزویش را دارد، نیاز به یک سری شرایط و روابط اولیه دارد. موارد نامبرده دقیقا پارامترهایی هستند که فرانک لوپز با دارا بودن آنها، تونی را به حسادت و تعرض دعوت می‌کند. فرانک مال و منال زیادی را از راه خلاف به دست آورده است؛ او معشوقه‌ایی زیبارو دارد که همیشه در کنارش می‌باشد و از همه مهم‌تر، فرانک آشنایان زیادی نیز در جامعه خلافکاران برای خود دست و پا کرده است و همه این‌ها، پرسوناژ فرانک لوپز را برای تونی مونتانا به عنوان یک آینه جهان نما تدارک می‌بینند

قبل از آنکه به دوران سلطنت تونی رجوع کنیم، باید دلیلی بر چگونگی انجام چنین اعمالی از تونی را بررسی کنیم. چگونگی آن را می‌توانیم در جرئتِ بی‌‌کران تونی برای رسیدن به هدفش تعریف کنیم که با خشونت و قساوتی مثال زدنی به این امر نایل گشته است. چرایی آن را هم میتوانیم به سخنان تونی برای رسیدن به هدف و آرزوهای همیشگی‌اش برای دارا بودن مقام و منزلتی مرتفع‌تر از پیش نسبت دهیم. ولی دلیلِ چگونگی او را نمی‌دانیم؛ چگونه فردی که عُمَر (دستیار ارشد فرانک لوپز) او را دهاتی کودن لقب می‌دهد، علیه او و رییسش قد علم می‌کند و بر آنان غالب می‌گردد؟ قبل از جواب دادن به سوالات، باید کمی در مورد «صورت زخمی» صحبت کنیم. دلیلِ کارگردان برای نامگذاری فیلمش صورت زخمی می‌باشد؟ جوابی ساده دارد؛ «صورت زخمی» تنها و تنها به تونی مونتانا مربوط است و زندگی پُر فراز و نشیبش را به تصویر می‌کشد. تونی بر صورتِ خود زخمی دارد که نام اثر نیز گزارشی از تونی مونتانا است. خب این از نامِ فیلم؛ برای دومین عنصری که باید آن را بررسی کنیم، پوستر فیلم را انتخاب کرده‌ام. پوستر فیلم به چه معنی است؟ (نکته: پوسترِ رسمی «صورت زخمی» یک تصویر سیاه و سفید با محوریت آل پاچینو و اسلحه‌ای است که در دستانش جا خوش کرده است). خب در پوستر دو رنگ سیاه و سفید وجود دارد. شاید در وهله اول رنگ سیاه را به باند مواد مخدر و خلافکاران نسبت دهیم و رنگ سفید را خوبی و نقطهِ مقابل خلاف بدانیم؛ ولی به طور کامل با نظریه اشتباهی سنجیده‌ایم که اکنون آن را روشن می‌کنم. رنگ‌های سیاه و سفید مجاز از درونِ پرسوناژ تونی مونتانا هستند که از صفت‌های او نشات می‌گیرند؛ صفت‌هایی مانند صداقت، وفاداری و انسانیت که در سویِ سفید پوستر قرار می‌گیرند. سوی سیاه را نیز می‌توانیم به خیانت و دروغ و … و نقطه مقابل هر چیزی بدانیم که در سوی سفید خودنمایی می‌کند (همان تقسیم بندی کلیشه‌ایی: سفید مجاز از خوبی‌ها و سیاه مجاز از بدی‌ها). نکته مهم در صفت‌ها و چینش آنها نیست، اصل در جایگیری شخصیت تونی مونتانا در وسط پوستر است. تونی مونتانا دقیقا در میان خوبی و بدی قرار گرفته است اما بدن او اغلب از رنگ سفید بهره مند شده است؛ شاید او در یک باند خرید و فروشِ کوکایین و مواد مخدر فعالیت داشته باشد ولی باز هم انسان است؛ انسانی که به خوبی از معرفت و وفاداری می‌داند و نمادی از یک انسان در جایگاهی بلندمرتبه به نام ریاستِ باند تبهکاری. «صورت زخمی» نمی‌خواهد یک ربات و ماشینِ آدم کشی و بی‌رحم و بی‌احساس خلق کند؛ این اثر حتی یکی از خون‌خوارترین کاراکترهای دنیا را نیز جزو انسان‌ها می‌‌بیند! فرقی نمی‌کند که تونی دستانش را به خون فرانک آلوده کند یا دوستانش که در کنار او بودند را قربانی.

«صورت زخمی» نمی‌خواهد یک ربات و ماشینِ آدم کشی و بی‌رحم و بی‌احساس خلق کند؛ این اثر حتی یکی از خون‌خوارترین کاراکترهای دنیا را نیز جزو انسان‌ها می‌‌بیند! فرقی نمی‌کند که تونی دستانش را به خون فرانک آلوده کند یا دوستانش که در کنار او بودند را قربانی

در کنار بررسی ذات شخصیتی تونی مونتانای قبل از سلطنتش بر باند مافیایی، باید نمودِ بیرونی او را نیز مقایسه کنیم. تونی مونتانا از بیخ و بن با دیگر کاراکترهای فیلم‌های معروف مافیایی متفاوت است، چرا؟ اولین مقایسه را با معروف‌ترین اثر فرانسیس فورد کاپولا به نام «پدر خوانده» شروع می‌کنم. مارلون براندویی را در اتاقی تاریکی (به نوع نمادی برای باندهای مافیایی) با همان اَدا و اصول‌های خاص و فل بداهه بر روی صندلی چرمی گران قیمتش مشاهده می‌کنیم که با آرامش و طمانینه سخن می‌گوید؛ سگنین و به جا سکوت کرده و نگاهانش را خیره می‌کند؛ گُلی سرخ درون جیب کُتَش قرار می‌دهد و دستانش را با لحن بیانش به گونه‌ای آهنگین می‌رقصاند؛ همه چیز اذعان بر جایگاه به حق او در سِمَت پدرخوانده و مقامی بلندمرتبه دارد. با کمی دقت میتوان سیاست های مافیایی را در آثاری چون «کازینو» و «رفقای خوب» مشاهده کرد که نمونه‌های بارزی از سبک و سیاق باندهای مافیایی فعال در آمریکا هستند اما در همین لحظه، انگشت اشاره را بر تونی مونتانا بیاورید؛ تونی خیابان را می‌شناسد؛ کوچه بازاری مذاکره می‌کند؛ صادقانه و بدون هیچ حیله و مکری از اعماق وجودش سخن می‌گوید. او حتی نمی‌تواند محترمانه بر روی صندلی بنشیند و کلاس و پُز ریاست باند مافیایی‌‌اش را بدهد (به عنوان مثال می‌توانم به پناهگاه شخصی تونی و دیدارش با سوسا اشاره کنم). کت و شلوار به بدنش نمی‌آید و بیشتر با سر و وضع‌های شلخته کنار می‌آید. فحاشی‌هایش اطرافیان را امان نمی‌دهد و او همان تونی می‌باشد که از اسارت‌هایش در کوبا و آوارگی در خیابان‌های آمریکا به این سطح رسیده است و شناختی از شان و مقام چنین بالایی ندارد. او از بیخ و بن با دیگر کاراکترهای دنیای مافیایی سینما متفاوت است و راه و روش خود را دارد. همین وجه تمایز نیز او را نسبت به دیگر شخصیت‌های مشابه علی الخصوص در آثاری چون «کازینو» و «رفقای خوب» جدا کرده و حصاری عظیم میان آنها لحاظ می‌کند.

تونی خیابان را می‌شناسد؛ کوچه بازاری مذاکره می‌کند؛ صادقانه و بدون هیچ حیله و مکری از اعماق وجودش سخن می‌گوید. او حتی نمی‌تواند محترمانه بر روی صندلی بنشیند و کلاس و پُز ریاست باند مافیایی‌‌اش را بدهد. کت و شلوار به بدنش نمی‌آید و بیشتر با سر و وضع‌های شلخته کنار می‌آید. فحاشی‌هایش اطرافیان را امان نمی‌دهد

تونی مونتانا بعد از رسیدن به جایگاه فرانک لوپز، به انسانی ضعیف‌تر از قبل از خود تبدیل می‌شود. انسانی که غرور تمام وجودش را کور و ناشنوا کرده است و ارتباطش با اطرافیان را محدود. او با نامزد فرانک یعنی اِلویرا (میشل فایفر) ازدواج می‌کند و به آتشِ عشقی که از اولین روز دیدارش با اِلویرا به وجود آمده است، خاتمه می‌دهد اما بار دیگر آن غرور و تکبر و طمع رسیدن به بالاتر، دیگر عواطف و احساساتش را کمرنگ‌تر کرده و شریک زندگی او را نیز آزرده خاطر می‌کند. به سکانس رستوران و آن سخنرانی بسیار مهم تونی می‌رسیم. این سکانس که در کنار پایان بندی فیلم، مهمترین سکانس‌های فیلم را تشکیل می‌دهند، ارزش چندین و چند بار دیده شدن را دارند. مشاجره‌ایی میان تونی با اِلویرا در رستوران رخ می‌دهد. اِلویرا به خارج از رستوران می‌رود و تونی تک و تنها با همان استایل خاص نشستنش بر روی صندلی به اطرافش نگاهی گذرا می‌کند – تحت تاثیر مواد مخدر بودنِ او علتی بر معلولی مهم می‌باشد. به بیان دیگر، او نمی‌خواهد انسان‌های اطرافش را به دقت ببینند و از دیدگاه او، تمام اطرافیانش چیزی جز زباله و انسان‌های بی‌جرئت نیستند -. اطرافیانش را زباله‌ایی ترسو که جرئت رسیدن به خود حقیقی‌شان را ندارند خطاب می‌کند (تونی با دیالوگ‌های خود، گذشته دشوارش و مشقت‌هایی که برای رسیدن به این جایگاه طی کرده است را یادآوری می‌کند) و در بی‌تعادلی محض می‌ایستد و از نیازمند بودن همان انسان‌ها به خودش می‌گوید (محتاج بودن دیگران به تونی حتی در حالت مستی که نشان از غرور و تکبر بی حد و اندازه او دارد)؛ خود را انسانی بدی معرفی می‌کند و همانند آنها نقابی از خوبی‌های تصنعی بر چهره ندارد (حقیقتی از انسان‌های دنیا بیان می‌کند). تونی آدم بَده داستان است ولی آدم بده‌ایی که حقیقت را می‌گوید! انسانی که کشتنِ زن‌ها و بچه‌‌ها را انسانیت نمی‌داند (مربوط به تروری که سوسا دستورش را داده بود) و مرام و معرفت انسانی خود را حفظ کرده است.

تونی با نامزد فرانک یعنی اِلویرا (میشل فایفر) ازدواج می‌کند و به آتشِ عشقی که از اولین روز دیدارش با اِلویرا به وجود آمده است، خاتمه می‌دهد اما بار دیگر آن غرور و تکبر و طمع رسیدن به بالاتر، دیگر عواطف و احساساتش را کمرنگ‌تر کرده و شریک زندگی او را نیز آزرده خاطر می‌کند

سکانس‌های پایانی «صورت زخمی» به تعادلِ میان اَکت برون گرای آل پاچینو و خشونت بلامنازع و صریح دی پالما می‌رسد به گونه‌ایی که در کنار سکانس رستوران، از ماندگارترین سکانس‌ها شده است. تونی با مصرف زیاد مواد مخدر، تعادل رفتاری ندارد و مانی (بهترین دوستش) را به کام مرگ می‌فرستد همچنین خیانتِ او به سوسا نیز بدبیاری دیگری را برایش به وجود می‌آورد و موجب هجوم مزدوران سوسا به امارت تونی مونتانا می‌شود. تونی پس از یک درگیری عظیم، از ناحیه پشت مورد اصابت شات‌گان قرار می‌گیرد و می‌میرد. بار دیگر به سکانس‌های آخر و دیالوگ‌های او دقت کنیم؛ او بعد از مقاومت در برابر نیروهای سوسا، خود را در مقابل تمام گلوله‌های آنها قرار می‌دهد و اذعان به تاثیر نداشتن گلوله‌ها می‌کند (تکبر بدون مرز تونی که حتی خود را رویین تن می‌پنداشت) و بدن بی‌جانِ او به حوض کوچکی که میفتد که مجمسه (The World is yours) خود نمایی می‌کند که با مفهوم “جهان از آن توست” می‌توان به ارتباطش با درون مایه فیلم پی برد. «صورت زخمی»‌ دی پالما یک فیلم گنگستری با مفهومی کلیشه‌ای ولی با روایتی متمایز از رقبا به سینما قدم گذاشته است.

سکانس‌های پایانی «صورت زخمی» به تعادلِ میان اَکت برون گرای آل پاچینو و خشونت بلامنازع و صریح دی پالما می‌رسد به گونه‌ایی که در کنار سکانس رستوران، از ماندگارترین سکانس‌ها شده است

صورت زخمی» از به یاد ماندنی‌ترین فیلم‌های گنگستری جهان به حساب می‌آید که همکاری نخست دی پالما و آل پاچینو را به یکی از بهترین‌های آن دو تبدیل می‌کند. دی پالما که در «راه کارلیتو» قصد تکرار خود را داشته بود، سرانجام با کیفیتی چند درجه کمتر از «صورت زخمی» به همکاری دومش با پاچینو خاتمه میدهد. «صورت زخمی» در کنار وجهه مافیایی‌اش، همانند یک اثر درام به پند دادن به مخاطبش روی می‌آورد و با به تصویر کشیدن زندگی تونی، ما را با فراز و نشیب‌های یک زندگی حقیقی آشنا می‌سازد. سکانس‌های به یاد ماندنی رستوران و تیر اندازی در امارت مجلل تونی مونتانا تا ابد در ذهنتان جا خوش می‌کند و وقتی اسم «Scarface» به گوش‌تان اصابت می‌کند، دیالوگ «Say hello to my little friend» به همراه آن مسلسل نیمه خودکاری که به دستان تونی سنگینی می‌کند را به یاد می‌آورید. وسواس زیاد دی‌پالما در میزانسن و دکوپاژ فیلم چشم نواز می‌باشد و پلان‌های تیراندازی با همان جنون خیابانی و کوچه بازاری تونی مونتانا و رفقایش خودنمایی می‌کنند. آل پاچینو نیز با هنرنمایی دیوانه‌وارش در نقش تونی مونتانا، یک افتخار دیگر به کارنامه خود اضافه کرده است. گرچه دی پالما تمام هوش و حواسش به چینش زندگینامه کاراکتر تونی مونتانا بوده و توجه اندک او به حاشیه دنیای مافیایی (حضور پر رنگ‌تر پلیس و خلق میامی‌ایی تاریک‌تر) کمی بینندگان را دل سرد می‌کند و حتی می‌توان رسالت اثر را در بیوگرافی تونی مونتانا دانست و با فیلتر ملایم‌تری آن را قضاوت نمود. با تمام موارد گفته شده، «صورت زخمی» جایگاه جاودانه‌ای در میان آثار سینما کسب کرده است و دیدنش بر تمام نظاره کنندگان سینما واجب است.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • ک.ک says:

    نقدتان صحیح.فیلم هم که خب حرف نداره. درامی که سر به تراژدی میگذارد و اگر کمی از مقاومتتان کم کنید گرمی اشک بر صورتتان شما را شگفت زده خواهد کرد