پس از گذشت سه سال از انتشار آخرین قسمت سریال شرلوک هلمز، اولین قسمت فصل چهارم آن اخیراً منتشر شده است. با سینماگیمفا همراه باشید تا ببینیم این قسمت چگونه بوده است.
خطر اسپویل:
در زمانهای قدیم تاجری در بازار مشهور بغداد به کسب و کار میپرداخت. روزی دید که غریبهای با نگاهی متعجب به وی مینگرد و او دانست که آن غریبه همان مرگ است. تاجر قصهمان وحشتزده و سراسیمه بازار را ترک کرد و از شهر خارج شد. از ترس مرگ تا شب هنگام در راه بود تا به سامرا رسید. در همان لحظه مرگ را دید که منتظر او ایستاده است. تاجر به مرگ گفت: «قبول. من تسلیمم. اما بگو چرا امروز که مرا دیدی متعجب بودی؟!» مرگ به او گفت: «زیرا تو در بغداد بودی و من امشب با تو در سامرا قرار داشتم!»
شاید افسانه بالا را بتوان خلاصهی روایتی که در این قسمت بر شرلوک میرود دانست. کسی که هر لحظه از عواقب تک تک کارهایش قسر در رفته یا حداقل اینگونه فکر میکند، این بار سرنوشت برآنش داشته تا به قرار ملاقات خود با چیزی بدتر از مرگش برود.
لحظهای که آهنگ جذاب تیتراژ آغازین نواخته شد، در پوست خودم نمیگنجیدم! بالاخره پس از سه سال لحظهای که منتظرش بودم فرارسیده بود. لحظهای که دوباره به ملاقات شرلوک هلمز دوست نداشتنیِ باهوشِ مغرور میرفتم تا با مشاهده قسمت فوق العادهای دیگر، سرگرم و سردرگم در فضای ذهن بینظیر او شوم. اما هنگامی که نام عوامل روی صفحه مانیتورم از پایین به بالا حرکت میکرد، میخکوب و ناامید بودم. نه به علت ذات اتفاقات رخداده، بلکه به علت شیوه نمایش رویدادها که این سه سال صبر را برای هیچ کرد.
همواره قسمتهای مختلف شرلوک هلمز پس از تعریف یک پرونده جذاب آغاز میشود. لحظهای که هدف کلی آن قسمت مشخص شده و شرلوک ما را با خود همراه میکند تا با او قدم به قدم به سوالاتی که در ابتدا و میانه راه ذهنمان را درگیر میکند پاسخ دهیم. شش تاچر هم ازین قاعده مستثنی نیست. در آغاز ما با فردی طرف هستیم که قصد دارد شش مجسمه به جای مانده از مارگارت تاچر- نخستین نخست وزیر زن بریتانیا – را نابود کند. اما معلوم میشود که این شخص در اصل از اعضای گروه اگرا – گروه آدمکشهایی که مری واتسون هم در آن حضور داشته – بوده و اکنون به دلایلی به دنبال انتقام از اوست. از اینجاست که ما قدم به قدم به دنبال اطلاعاتی از گذشته مری میگردیم تا با او بیشتر آشنا شویم. نکته غم انگیز اینجاست که تمام این کارها نه برای رسیدن شخصیت مری به بلوغی قابل قبول، بلکه برای ادامه مسیریست که قرار است بدون وی طی شود. (که متاسفانه فیلم در همین هم لنگ میزند!)
آغاز اپیزود تا حد خیلی خوبی نوید یک قسمت جذاب میدهد. یک پرونده نسبتا جالب به همراه مقدار حجم قابل قبولی طنز (البته شاید کمی هم بیش از حد ولی خوب…). اما بذر تمام مشکلات اصلی این اپیزود دقیقاً در ثانیهای پس از حل معمای “شبح راننده” کاشته میشود. جایی که شرلوک بدون هیچ دلیلی و صرفاً بر اساس احساسش شروع به پا پی شدن مجسمه مارگارت تاچر میشود. درست در همین لحظات است که کمبود یک چیز حس میشود، چیزی که احساس نبودش تا آخرین ثانیهها هم باقی میماند. آن هم شرلوکی است که از همه ظرفیتهای ذهنیاش استفاده میکند تا بدون خطا و باهوش باقی بماند. بعضی رفتارهایی که به شخصیت او نمیخورد، شوخیهایی که به هیچ عنوان با دیدمان از او سازگار نیستند، همه و همه باعث شده شرلوک هلمز دیگز آن گونه که میشناختیمش نباشد! از شرلوک هم که بگذریم، استفاده بیش از حد از مری غیر قابل درک است. او به هر طریق ممکن در هر صحنه مرتبط و نامرتبط حضور پیدا میکند (حضورش در صحنهای که شرلوک دنبال آن سگ میرود را بیاد آورید، بود و نبود مری عملا هیچ فرقی نمیکند!) تا چنان روی اهمیت شخصیت او بزرگنمایی شود که پس از اتفاقات پایان فیلم همگان مبهوت باقی بمانند غافل از اینکه همین باعث شده این قسمت دیگر آن حس قسمتهای دیگر و رابطه مهم بین جان و شرلوک را به ما القا نکند. چیزی که از نظر شخصی من باید بیشتر روی آن تاکید میشد تا رویدادهای بخش پایانی درگیر کنندهتر باشد.
احتمالا بسیاری از کسانی که اخبار، مصاحبهها و تریلرهای این قسمت را دنبال میکردند میدانستند که قرار است بلایی سر مری بیاید. خوب در پایان این قسمت مری به ضرب گلوله کشته میشود، اما آیا اهمیت این موضوع به خوبی نمایش داده میشود؟ پاسخ به این سوال واضح است، خیر! این مسئله آن موقع دردناکتر میشود که به اهمیت نقش او در قسمتهایی که حضور داشت فکر میکنیم. نقش مری در بازسازی زندگی با خاک یکسان شده جان فوق العاده با اهمیت بود. مری آنقدر در خاطر جان تاثیرگذار بود که او حتی به گذشته مری کوچکترین نگاهی نینداخت و تصمیم گرفت زندگی جدیدی را با وی آغاز کند. اهمیت حضور مری برای شرلوک هم غیرقابل چشم پوشی است. اگر بخواهیم عمیقتر بنگریم، مری پس از آن حوادث بهت برانگیزی که در قسمت “آخرین پیمان او” اتفاق افتاد توانسته بود با برقراری تعادل در رابطه شرلوک و جان، آن دو را دوباره به دوستانی صمیمی تبدیل کند (و قطعا لازم به ذکر نیست که جان چقدر برای شرلوک اهمیت دارد). با این اوصاف انتظار داریم کشته شدن او از آن رخدادهایی باشد که نه تنها به خاطر ذات آن رویداد، بلکه برای شیوه اتفاق افتادن آن هم تا مدتها در ذهن همه باقی بماند و بینندگان در آن لحظه تحت تاثیر ثانیه به ثانیهی احساسات جان، شرلوک و خودشان غرق شوند، اما با اینکه هسته مرکزی قسمت “شش تاچر” حول مری میچرخد، چندان نامناسب با مرگ وی روبرو میشویم که چیزی که میتوانست به یکی از ستودنیترین لحظات کل سری تبدیل شود، به یکی از سرزنش شدهترین لحظات بدل گشته است! گویی نگاه نویسندگان به مری تنها به عنوان دستمال کاغذی یک بار مصرفی بوده که پس از اتمام تاریخ انقضای آن در تلاش بودهاند هر چه سریعتر از دستش خلاص شوند و همه چیز را دوباره به رابطه تنها بین شرلوک و جان برگردانند.
غیر از مسیر نه چندان مناسبی که در طول اپیزود دنبال میشود تا با گذشتهی مری آشنا شویم، از همه بحث برانگیزتر خود لحظهی کشته شدن مری است. کلیشهای بودن روش نویسندگان برای خلاص شدن از دست مری چنان مبتدیانه بود که در هنگام تماشای آن لحظه یک ثانیه جا خوردم که دارم شرلوکی ساخته شده توسط عوامل قسمتهای سگ باسکرویل و مطالعه صورتی را میبینم یا تیم نویسندگی به کل تغییر کرده است؟! در کنار این مسئلهی تکراری بودن، غیرمنطقی بودن شیوه مرگ مری است که نشان دهنده عجول بودن نویسندگان در انجام این کار است. آیا اندکی عجیب نیست که یک قاتل حرفهای که از ماموریتهای مختلف جان سالم به در برده و توانایی بدنی بالایی دارد تنها با یک گلوله ظرف ۱ دقیقه ۳۰ ثانیه کشته میشود؟! میگویید چرا غیرمنطقی است؟! کافیست شکنجه های ای.جی را نگاه کنید! اگر ای.جی هم مانند مری بود منطقا باید تا به امروز هزار بار میمرد و زندهاش میکردند تا به ملاقات با مری برسد! حتی شلیک خود مری به شرلوک هم در فصل قبل پس از چندین دقیقه ول بودن جسد شرلوک روی زمین باعث مرگ او نشد. این مرا به تعجب میاندازد که واقعا چرا اینقدر عجولانه رویداد به این تاثیرگذاری به تصویر کشیده شده است؟!
اما مشکل این قسمت تنها به این موضوع خلاصه نمیشود! یکی دیگر از ضعفهایی که بسیار آزاردهنده است شیوه نمایش شخصیت دوست داشتنی، فداکار و وفادار جان است. جان در این قسمت هیچ شباهتی با قسمتهای قبل ندارد! شخصیت او به گونهای برایمان تعریف شده بود که اگر یک کمربند انتحاری به او میبستید و با یک اسنایپر روی قفسه سینهاش نشانه میگرفتید او وفاداری خود را از دست نمیداد، اما در این قسمت برای افراط در احساسات جان هنگام مرگ مری با دو نگاه و یک لبخند زنی ناشناس (که با نام Elizabeth یا خلاصه سازی E او را میشناسیم) زندگی همسر و فرزندش را میفروشد و با آرامش خاطر رابطهای مخفیانه با آن زن آغاز میکند. واقعا لحظهای که الیزابت شماره همراهش را به جان داد انتظار داشتم او در ثانیه آن را در سطل بازیافت بیندازد اما با لبخندی آکنده از احساس رضایت از خود، آن را در جیبش گذاشت! حتی اگر تا حدی که بالاخره جان خوش قلب هم گاهی وسوسه میشود، ولی دیگر نمیتوان قبول کرد که با آن وضع افتضاح شروع به اس ام اس بازی با یک زن غریبه کند؛ علیالخصوص در زمانی که آن همه سختی و مشکلاتی که با مری پشت سر گذاشتند و زندگیشان آرامش نسبی پیدا کرده بود!
قسمت اول سیزن چهارم سریال شرلوک هلمز با اینکه حاوی یک اتفاق مهم، حساس و تاثیرگذار بود اما به علت شیوه ضعیف نمایش آن چندان نتوانست راضی کننده ظاهر شود. در عین حال مشکل آزار دهندهی دیگری داشت که رفتار شرلوک و جان مطابق ویژگیهای شخصیتی که در ذهنمان از آنها انتظار داشتیم، نبود. البته با تمام این ایرادهایی که وارد کردیم بهتر است فراموش نکنیم که اتفاقاتی که در این قسمت رخ داد فی نفسه ظرفیت عظیمی را برای قسمتهای بعدی ایجاد کرد تا مارک گاتیس و استیون موفات باز هم با جادوی نوشتارشان و به کمک بندیکت کامبربچ و مارتین فریمن بار دیگر منحصربفرد بودنشان را به رخ بکشند و ما را با غرق کردن در قصر ذهن شرلوک سیراب از ماجراجوییهای او نمایند. باید تماشا کرد که چگونه قرار است این جامعهستیز با عملکرد بالا از پس احساسیترین و سختترین پرونده زندگیاش بر میآید.
نظر شما چیست؟ آیا از تماشای این قسمت لذت بردید؟
نظرات
“ناامید از امروز، به امید آینده”
نمیگم کاملا ناامید شدم نسبت به این قسمت، ولی همینطوری که گفتین مرگ مری رو خواستن سریع سرهم بندی کنن. ولی امیدوارم که ارزششو داشته باشه! این هم گفتن که قسمت آخر اکشن های زیاد و خفنی خواهد داشت. من هم هایپ شدم با این جمله هم نگران. که نکنه کل قسمت آخر اکشن باشه و تمرکزشونو کذاشته باشن روی اون.
ولی از روی تریلر ها بخوایم بگیم، من یکی که از شخصیت منفی خوشم اومد. (شبیه معلم زبانمونه بدجور D:)
از نظر همه یکم افت داشته و غیر قابل انکاره ولی بازم سطح کیفیش خوبه