*هشدار اسپویل*
زک اسنایدر فیلمسازی است که با سبک منحصر بهفردش در کارگردانی به یکی از فیلمسازان پرفروش و محبوب هالیوود تبدیل شده است. علاقهی او به خلق پاد آرمانشهرهایی که درگیر فجایعی آخرالزمانی هستند، باعث شده که در ژانر ابرقهرمانی حضوری موفق و چشمگیر داشته باشد.
تمامی فیلمهای زک اسنایدر فضای بصریِ خاص و مشابهی دارند که به قولی، امضای زک اسنایدر است در کارگردانی. از حرکات اسلوموشن بگیرید تا استفادهی زیاد از جلوههای ویژه برای خلق اتمسفری آخرالزمانی. آسمانهای ابری، خیابانهای تاریک و خیس خورده، کنتراستهای رنگی چشمنواز و به طور کلی، حاکم بودن فضایی تاریک و نوآرگونه بر فیلم، از مهمترین عوامل موفقیت زک اسنایدر در عرصهی فیلمسازی است.
بعد از شکست ناامیدکنندهی نسخهی جاس ودُن فیلم «لیگ عدالت»، تدوین دوبارهی زک اسنایدر برای این فیلم، هم به کارنامهی خودش جانی دوباره داد و هم به دنیای سینمایی دیسی. کمپانی دیسی که بعد از سهگانهی بتمن کریستوفر نولان، موفقیت چشمگیری به جز با فیلمهای «زن شگفت انگیز» و «بتمن علیه سوپرمن» نداشته، در این دو سال اخیر با موفقیت فیلم جوکر در جشنوارهی ونیز و برنامه ریزیهایی که برای فیلمهای آیندهی خود دارد، نوید غلبهی این کمپانی بر برتریهای گیشهای کمپانیِ مارول را میدهد.
نسخهی زک اسنایدر لیگ عدالت، فیلمی است با صبر و حوصله و چشمنواز. یک فیلم ابرقهرمانیِ به تمام معنا که دنبالهای است شایسته برای فیلم نه چندان درجه یک «بتمن علیه سوپر من». حادثهی محرک فیلم، جذاب است و بحرانی که ترسیم میکند، بحرانی است فراگیر و آخرالزمانی. فیلم با مرگ سوپرمنی که حضورش مانع از لشکرکشی دارک ساید به کرهی زمین میشده شروع میشود. نویدِ مرگ او برای موجودات تاریک به تمام نقاط کرهی زمین میرسد و موجودات باستانیِ شرور، خود را آمادهی حمله به کرهی زمین و تسخیر آن میکنند.
بحرانی که در فیلم تصویر میشود، بحرانی است آخرالزمانی و نفسگیر؛ و البته کلیشهای! کلیشهای که هر چقدر هم تکرار بشود، برای علاقهمندانِ ژانر ابرقهرمانی محبوب است و تضمینی است برای موفقیت فیلم در گیشه. اما استفادهی زک اسنایدر از این کلیشه، هوشمندانه است. او در دو فیلم قبلیِ سهگانهی خود، همواره نویدِ حضور ضدقهرمانی ترسناک و شکستناپذیر را میداده و با تشنه نگه داشتن مخاطبانِ دیسی در این چند سال، شور و اشتیاق آنها را برای تماشای این ضدقهرمان ترسناک دوچندان کرده است.
صبر و حوصلهی زک اسنایدر برای نشان دادن ابرضدقهرمانِ داستانش، در مورد قهرمانان داستان هم صدق میکند. فیلم بدون هیچ عجلهای، در پنج بخش از فیلم که حدودا سه ساعت از زمان فیلم را میگیرد، قهرمانان خود را معرفی میکند و به خوبی میتواند از انگیزههای آنان برای میلشان به نجات دنیا پرده بردارد.
ضعفی که در اکثر فیلمهای ابرقهرمانی مشاهده میشود، انگیزههای ضعیف قهرمانان و ضدقهرمانان است. در بیشتر فیلمهای این ژانر، با دو گروه مواجه هستیم که قدرتهایی فرا بشری دارند و بدون هیچ دلیل روشنی، در انتهای فیلم با زد و خوردی مملو از خودنماییهای تکنولوژیک هالیوودی، به اتمام میرسند و با کاتهای شلاقی و موسیقی متن گوشخراش، هیجانی مضاعف را به بیننده تزریق کرده و بعد از یک هفته فراموش میشوند.
اما این فیلم با سود جستن از کهنالگوهای رشد و انتقام، انگیزههای قهرمانان خود را تصویر کرده و با توجه به پیش زمینهای که مخاطبان دو آتیشهی دیسی، با خواندن کامیک بوکها از قهرمانان داستان دارند، موفقیت لازم را میتواند به دست بیاورد. در فیلمهای قبلیِ دنیای سینمایی دیسی، زن شگفت انگیز و بتمن و سوپرمن معرفی شدهاند و نیازی به معرفی دوبارهی آنها نیست. همچنین پرداختِ فیلم به معرفیِ آکوآمن هم با توجه به فیلم مستقلی که دربارهی این قهرمان ساخته شد، وقت زیادی را از فیلم نمیگیرد. تمرکز این فیلم در پنج بخش ابتدایی معطوف است به معرفیِ سایبورگ، معرفی فلش، نشان دادن روند رستاخیز سوپرمن و واکاوی از انگیزههای جبههی شرّ داستان.
فیلم برای معرفی سایبورگ از کهن الگویِ رشد سود میجوید. عقدههای سایبورگ در ساحت خانواده، باعث شده که از موفقیتهای اجتماعیاش راضی نباشد و با ترومای فیزیکی و درونیای که در زندگیاش رخ میدهد، دچار تغییری اجباری میشود که روند پذیرفتنش، مراحل رشد شخصیت او و تبدیل شدنش به یک قهرمان را نشان میدهد.
او پسری است که با بیتوجهیهایی که از پدر میبیند، دچار عقدههایی عاطفی میشود. عقدههایی کوچک که حجم تلنبار شدهی عظیمشان در طول زندگیِ بیست و چندسالهی پسر او را آزار میدهند. عقدههایی که موفقیتهایش در ساحت اجتماعی را عقیم میکنند. و از آن طرف، محبت زیاد مادر به او، وابستگیاش به مادر را دوچندان میکند. نبود هیچ زن دیگری به جز مادر در زندگی سایبورگ، اشارهای است دقیق و ظریف به عقدهی ادیپ سایبورگ و نشانگر وابستگی شدید او به مادر است. تنها تکیهگاههای سایبورگ در زندگی، مادرش و قدرت بدنیِ بالای خودش است.
اما با ترومایی که در زندگیاش رخ میدهد، هم مادر را از دست میدهد و هم فیزیکِ قدرتمندش دچار تزلزلی تلخ میشود. در اینجا است که اتفاق دراماتیک خودش را نشان میدهد و این پدر است که به وسیلهی همان عاملی که او را از پسرش دور میکرد (یعنی علم و تکنولوژی)، جان پسر را نجات میدهد. تمامی عقدههای سایبورگ به مانند یک استعاره، در قالب آن مکعب در پوست و استخوان او رسوخ میکنند و قدرت جدیدی به او میدهند. در واقع سرنوشت سایبورگ، در یکی از زیرمتنهای خود به این نکته اشاره دارد که قهرمان، به وسیلهی زخمهایی که خورده، جان سخت میشود و از دردهایش، پلههایی برای رشد خود میسازد.
اما اتفاقی که برای سایبورگ میافتد علاوه بر اینکه در ساحت فردیت او در فیلمنامه کار میکند، در ساحتِ زیر متن اصلیِ فیلمنامه نیز تاثیر بهسزایی دارد. تکنولوژی و دو لبهی تاریک و روشن آن، یکی از اصلیترین مباحث فیلم است. در جایی از فیلم، دستهای تروریست را میبینیم که شعارشان هنگام بمبگذاری این است: «لعنت بر عصر مدرن، بازگردیم به اعصار تاریک!». در ادامه میفهمیم دوران تاریکی که از آن صحبت میشود، یکی از اعصار تاریخ است که سایهی قدرت دارک ساید در آن زمان، بر کرهی زمین سنگینی میکرده.
دارک ساید موجودی است از جهانی دیگر که به دنبال رمزی نهفته در کهکشان (یا بهتر است بگوییم کهکشانها!)، سعی بر فتح تمامی جهان را دارد، و آن رمز که «ضد زندگی» خوانده میشود را در زمین مییابد. منشاء قدرت او، سه «مادرباکس» هستند. در معرفیِ مادرباکسها میشنویم که: «ماشینهای فناناپذیرِ زنده، تکنولوژیای آنچنان پیشرفته، که جادو تلقی میشود!». و همین مادرباکسها هستند که قدرت سایبورگ را به او اعطا میکنند.
در واقع، دو جبههی لیگ عدالت و دارکساید، نمادی از دو رویکرد به تکنولوژی هستند. یکی رویکردی است که ولع تصرف و نابودی جهان را دارد، نابودیای که با حاکمیتِ «ضد زندگی» بر جهان به آرمان خود میرسد. دیگری جبههای است که از همین تکنولوژی در جهت محافظت از جهان و زندگی بهره میبرد. در واقع، حادثهی آخرالزمانیِ داستان فیلم، استعارهای است از مهمترین دغدغهی انسان مدرن، که آن هم تکنولوژی و سود و زیانش برای انسان است. فیلم با تصویر کردن این دو جبهه و بهرهای که هر دویشان از تکنولوژی میبرند، پیام مورد نظر خود را میگوید. پیامی که در عین بیان کردن زیانهای تکنولوژی، به مزایای آن هم اشاره میکند.
به همین جهت است که فیلم، خوشایند نظامهای سرمایهداری و علیالخصوص هالیوود است و آرمانهای آنان را به شکلی هیجانانگیز و البته پرفروش، به طیف بسیار گستردهی مخاطبان خود بیان میکند و در این مسیر، نمیتواند به شعارهای کلیشهای چنگ نزند. سانتیمانتالیسم به شکلی هوشمندانه در این اثر کار میکند و مهمترین دلیل موفقیت فیلم در فروش است. اما با این وجود، نمیتوان از کیفیتِ سینماییِ مطلوب اثر چشمپوشی کرد و آن را فیلمی بیارزش خواند.
دیگر قهرمانی که در فیلم معرفی میشود، فلش است. پسری تنها و مستقل که او هم با عواقب یک تروما در زندگی خود دست و پنجه نرم میکند: از دست دادن مادر و زندانی شدن پدر به اشتباه. اگر در کامیک بوکها داستان فلش را دنبال کرده باشید، میدانید که دقیقا به موازات همان حادثهای که قدرت فرابشری فلش به او اعطا شد، مادرش به طرزی مشکوک به قتل رسید و پدرش به دلیل متهم بودن به قتل مادر، زندانی شد.
تلاش فلش برای بازگرداندن پدرش به زندگی و تنش درونیای که در مواجهه با قدرت فرابشریاش دارد، او را به سمت رشدی قهرمانانه سوق میدهد و وابستگی او به پدر و نیاز روحیای که به پدر دارد، محرک او است برای فداکاری در راه نجات جهان.
چنگ زدن به مسائلی درون خانوادگی برای دادن انگیزه و قدرت به ابرقهرمانان، کلیشهای است که برای تمامی قهرمانان فیلم تکرار شده است. محرک بتمن به قتل رسیدن پدر و مادر بود، دایانا پرینس از طرف خانواده وظیفهای باستانی بر دوش دارد و آکوآمن نیز، با تنشی نظیر تنش دایانا مواجه است. او هم باری کهن و باستانی را که نسل به نسل نزد پدران او بوده را بر دوشش احساس میکند. هر قهرمان، به وسیلهی موهبتها و محرومیتهایی که در خانوادهاش داشته، انگیزههای روانی لازم را برای برای انجام کنشی قهرمانانه کسب میکند. علاوه بر این، احساس مسئولیت در قبال جامعه و قدرتی که به آنها اعطا شده، یکی دیگر از عوامل محرکِ قهرمانان است.
این عامل محرک به شکلی ملموستر، در دایانا و آکوآمن مشاهده میشود. هر دوی آنها از نژادی باستانی هستند با تاریخی کهن و مستقل که وحدت خود را تا به امروز حفظ کردهاند. هر جامعهای به یک رهبر نیاز دارد و این دو فرد، وظیفهی رهبری جامعهای را دارند که همه چیزشان از آن است. پذیرش این احساس مسئولیت برای دایانا راحتتر است اما آکوآمن با توجه به ترومای دوران کودکی و دورگه بودنش، تنشِ بیشتری را برای پذیرفتن این مسئولیت از سر میگذراند. با وجود این که پیشتر، فیلم مستقلی از ماجرای آکوآمن ساخته شده، اما با توجه به پرداخت نه چندان مطلوب آن فیلم به انگیزههای آکوآمن، در این فیلم صحنههایی به درگیریهای درونی آکوآمن اختصاص دارند. صحنههایی که او را در نسبت با خانواده، عشق، جامعه و جهان نشان میدهند و راوی درگیریِ درونی او هستند.
فیلم، همزمان با معرفیِ قهرمانان، از خطری که جهان را تهدید میکند و انگیزهی جبههی شر نیز واکاوی میکند. دارک ساید آن ابرضدقهرمانی است که زنهار یورشش به زمین در فیلمهای قبلی دیسی داده میشد. در واقع، رهبر جبههی شر داستان او است، اما همچنان برای یورش به زمین صبر و حوصله به خرج میدهد و برای تصرف زمین، «استپن وولف» را اجیر میکند. استپن وولفی که قبلا در مقابل دارک ساید مرتکب گستاخیای نابخشودنی شده و با مجازات تبعید، جزای عملش را دیده. حال برای بازگشتن به وطن، فرصتی دوباره به او داده شده: پیدا کردن سه مادرباکسی که در زمین مخفی شدهاند و متحد کردن آنها. او با این عمل، هم مقدمه چینی حضور دارک ساید در کرهی زمین را فراهم میکند و هم میتواند رضایت دوبارهی دارک ساید را به دست آورده و به وطن بازگردد.
بازگشت به وطن و طلب بخشش، انگیزهی اصلی استپن وولف است برای تمامی کنشهایی که انجام میدهد. اما انگیزهی دارک ساید چیست؟ از زبان خود دارک ساید چیزی نمیشنویم و فیلم پرداخت زیادی به دارکساید ندارد. اما با اشاراتی که به «ضد زندگی» میشود، میتوانیم از انگیزههای او نیز پرده برداریم.
مهمترین عاملی که انگیزهی شروران داستانهای ابرقهرمانی را شکل میدهد، میل به قدرت است. در طول تاریخ، شهوتِ رسیدن به قدرت و ولع تمام نشدنی بشر برای تصرفِ جهان، به خوبی مشهود است. چنین انگیزهای در وهلهی اول ملموس است، اما کافی نیست. برای طراحیِ شخصیتی که میخواهد جهان را تصرف کرده و به نابودی بکشاند، به عوامل بیشتری نیاز داریم.
پیشتر گفته شد که قدرت دارک ساید ناشی از وحدتِ سه مادرباکسی است که سالها است در زمین پنهان شدهاند. یکی از دلایلی که محرک دارکساید است برای یورش به زمین، بازیافتن قدرت از دست رفتهی خویش است. دیگر عامل، پیدا کردن آن رمزی است که دارک ساید تمام جهان را برای یافتنش فتح کرده و در انتها، آن را در زمین یافته است. آن رمز، همان نیروی «ضد زندگی» است. «ضد زندگی» ترجمهی لفظیِ واژهی «anti life» است. اما اگر بخواهیم معادل دقیقتری برای آن در نظر بگیریم، «نیستی» ترجمهی بهتری است.
نیستی یا هیچ، یکی از مهمترین مسائل فلسفی در تاریخ بشریت است. این که جهان بالاخره از کجا آغاز شده است و تمامی چیزهایی که احساس میکنیم و وجود دارند از چه منشأای آغاز شدهاند، سوالی است که همواره در طول تاریخ مطرح بوده و پاسخها و حدس و گمانهای بسیاری برای آن وجود دارد. یکی از رایجترین گمانها این است که منشأ خلقت، نیستی است. جهان از هیچ و نیستی آغاز شده و منشأ هستی، نیستی است.
هگل در یکی از مهمترین فرضیات خود، عاملی که میان تمامی موجودات خلقت وحدت میبخشد را، «هستی» نامید. در واقع فلسفه همیشه به دنبال این بوده که میان تمامی اجزای متکثر جهانِ وجود، عاملی وحدت بخش را بیابد که به مدد آن مخرج مشترک، انسان بتواند به معرفت جهان پیرامون و خودش برسد. ما انسانها همواره با شگفتیهای بسیاری در درونیات خود و جهان بیرون موجهایم و هر کدام از آنها سوالهای بیپاسخ بسیاری را برای ما به وجود میآورند. بشر برای وحدت بخشی به تمامی عوامل متکثر ناشناختهای که او را میترساندند، به فسلفهورزی رویآورد. در یونان باستان در ابتدا به دنبال مخرج مشترکی میگشتند که متشکل از ماده بود و تمامی جهان از آن تشکیل شده بود. در قرون وسطی فیلسوفی به نام لایب نیتس، آن مخرج مشترک تمامی موجودات را «موناد» نامید که نوع چینش آن موناد در موجودات مختلف، تفاوتها را رقم میزند. ( این نظریه به ماهیت اتمها شباهت بسیاری دارد). اما هگل، حتی میان آن مخرج مشترک، چه موناد باشد و چه اتم و …، عامل وحدت بخش دیگری یافت؛ و آن «هستی» بود.
موناد، اتم یا هرچیز دیگری که مخرج مشترک تمامی موجودات خوانده میشود، قبل از اینکه وجود داشته باشد، بایستی هستی داشته باشد و تمامی دیگر موجودات از جمله خود ما نیز همینگونه هستیم.
«هستی»، اتاقی است که تمامی اتفاقات جهان پیرامون ما در آن وجود دارند. از افکارمان بگیرید تا خدایان و حیوانات و گیاهان و … . و «نیستی»، فضای خارج از آن اتاق است. جایی که پوچی و نیستی در آن حکمفرما است.
درک نیستی برای ذهن مادی و فانی انسان، ناممکن است، زیرا نیستی وضعیتی است مطلق و نخستین. ما به جای هیچ، فقدان را میفهمیم، آن چه بوده اما دیگر نیست. در واقع، ذهن انسان شناخت را از طریق مقایسه به دست میآورد. ما خود را در نسبت با دیگری میشناسیم و دیگری را در نسبت با خود و این چرخه تا انتهایی به درازای عمرمان در این جهان ادامه دارد. اما نیستی در نسبت با هیچ چیز قرار نمیگیرد و از این رو تلاش برای شناخت آن به نتیجه نخواهد رسید.
بسیاری از آراء فلاسفهی شرق، این نیستی و وضعیت نخستین را منشأ هستی و جهان میدانند و غایت سعادتمندی تمامی موجودات از جمله انسان را، رسیدن به آن میدانند. از جمله در بودیسم، که «نیروانا» را هدف غایی خویش میخواند و نیروانا را «نیستی مطلق» قلمداد میکند.
و حال، دارک ساید را داریم که با یافتن این نیستی در زمین که «ضد زندگی» خوانده میشود، تلاش میکند چنین وضعیتی را بر تمامی جهان حاکم کند. اینکه از بودیسم و فلسفهی شرق و غرب نام برده شد، دلیل بر این نیست که بگوییم فیلم لیگ عدالت، قصد تخریب کردن فسلفهی شرق و باورهای سنتی شرقی را دارد، زیرا به جز این نشانه، چیز دیگری را در فیلم مشاهده نمیکنیم که دلایل کافی را برای این فرضیه به ما بدهد. اما درگیریهای رسانهایِ میان بلوک شرق و غرب از مسائلی است که نمیتوان به راحتی از کنارشان گذشت و بایستی ببینیم که در دنبالههایی که برای فیلم لیگ عدالت ساخته خواهد شد، چگونه با این مسئله برخورد میشود.
میتوان این احتمال را داد که میل دارک ساید برای حکمفرما کردن نیستی بر جهان، ناشی از اعتقادات فلسفی او است، اما فیلم از این اعتقادات هیچ واکاویای نمیکند و این نظرات در حیطهی حدس و گمان باقی میمانند. این نکته یکی از نقاط ضعف فیلمنامهی اثر است. تکرار کلیشهها هر چقدر هم که حرفهای و دقیق باشد، باز هم کلیشه است و به سانتیمانتالیسم منتهی میشود. اما مگر ژانر ابرقهرمانی چیزی جر یک ژانر سانتیمانتال و عامهپسند است؟ از این جهت میتوان گفت که فیلم لیگ عدالت، یک فیلم ابرقهرمانیِ موفق و درجه یک؛ و یک فیلم سینمایی رده متوسط است.
روند رستاخیز سوپرمن و بازیافتن گذشتهی از دست رفتهاش، دیگر روایتی است که فیلم همزمان با دیگر روایتها دنبال میکند. سوپرمن قهرمانی است که تنها حضورش برای حمله نکردن دارک ساید به زمین، از ترس قدرت او، کافی بود. اما پس از مرگش، زمین قویترین محافظ خود را از دست میدهد و این خبری است که دارک ساید به دنبالش بود.
بتمن، که خودش یکی از عواملِ تاثیرگذار در به قتل رسیدن سوپرمن بود، با اطلاع از خطری که زمین را تهدید میکند، در حال جمعآوری قهرمانانی است که در مقابل تهدید دارک ساید از زمین محافظت کنند که در این مسیر، متوجه میشود که میتوان به کمک یکی از آن مادرباکسها، سوپرمن را زنده کرد. سوپرمن زنده میشود اما گذشتهی خویش را از یاد برده و به محض بیدار شدن، همه چیز را تهدیدآمیز قلمداد میکند و خود تبدیل میشود به یکی از عوامل تهدیدکنندهی قهرمانان داستان. اما چیزی که او را به همان سوپرمن قبلی باز میگرداند، خانوادهی او هستند.
او به محض مواجهه با همسر و مادر خود، گذشتهی خویش را به یاد میآورد و با یادگیری عشق، کمر به محافظت از زمین در مقابل تهدید دارک ساید میبندد. در واقع، چیزی که سوپرمن را تبدیل به قهرمان میکند، بازیافتن عشق و خانواده است. این مسئله در کنار اهمیت خانواده نزد دیگر قهرمانان، نشانگر یکی از مهمترین ارزشهای فیلم است. خانواده نزد این فیلم (و دیگر فیلمهای کمپانی دیسی)، کانونی است که به مدد بازیافتن آن، میتوان در هر زمینهای موفق شد. اگر خانواده داشته باشی، میتوانی به هر چیز دست بیابی. دقیقا برعکس جبههی خیر داستان که هر کدام از اعضایش اهمیت بسیاری به خانوادهی خود میدهد، در جبههی شر داستان هیچ خبری از خانواده و ارزشهای مرتبط به آن نیست که این موضوع، نشانگر پیام اخلاقیِ مورد نظر داستان فیلم است. تمامی فیلمهای ابرقهرمانی، ارزش اخلاقی مشابهی را در خود نهفته دارند.
یکی دیگر از مهمترین دلایل موفق بودن این فیلم، تاریخسازیِ اثر برای جهان داستان خود است. مقولهی تاریخ سازی در ژانر فانتزی یکی از مهمترین مشخصههای آن است، برای مثال در فرنچایز ارباب حلقهها یا هریپاتر، با چنین مقولهای مواجه هستیم که در جهانی که داستان در آن میگذرد، با یک تاریخ باستانیِ خودساخته مواجهایم. چنین تکنیکی، جهان داستان را به طور کامل از از جهان واقعیت دور میکند و زمینهساز امکانهای بزرگ جدیدی میشود که میتواند به جذابیت داستان اضافه کند. فکر کنید جهانی را با دستان خودتان قرار است آغاز کنید و دستتان برای هر ایجاد اتفاقی باز است!
چنین تکنیکی به مولف اثر کمک میکند که از تمثیل و استعاره استفادهی بهسزایی داشته باشد و پیامهای مورد نظر خود را، در اتفاقات و روایتهای تاریخی جعلی خود پنهان کند. چنین استفادهای از این مقوله کاری است هوشمندانه که زک اسنایدر به خوبی از آن استفاده کرده و قد و قوارهی این فیلم را از باقیِ فیلمهای ابرقهرمانی، یک سر و گردن بالاتر برده.
در فیلم با عصر باستانیِ قهرمانانی مواجهایم که همگی ملتهایی متکثر و بعضا دشمن یکدیگر بودهاند اما در مواجهه با دشمنی واحد، تمامی کدورتها را فراموش میکنند و پهلو به پهلوی یکدیگر میجنگند. چنین تاریخی، هم رمز پیروزی را برای زمان حالِ داستان به مخاطب میدهد و هم از این مقوله خبر میدهد که دشمن بزرگ، شکست ناپذیر نیست و میتوان او را با همان رمز پیروزی شکست داد. «اتحاد» و رها کردن گذشته، درس عبرتی است که در تاریخ جعلی اثر نهفته است و به شکلی تمثیلی با اشاره به مسائلی نظیر آشتی ملتها و تکنولوژی، سعی میکند به مسائل جوامع معاصر نیز گریزی بزند که البته سطحی و شعارگونه است.
جدا شدن جهان داستان فیلم لیگ عدالت از جهان واقعی ما، در کنار فضای بصری منحصر بهفرد فیلم، رنگ و بویی فانتزیک به اثر داده که در کنار کارگردانیِ خوش تکنیک و خوب زک اسنایدر، یک فیلم ابرقهرمانی موفق را به ارمغان میآورد.
فیلم در کنار نکات نهفته در متن اثر، در ساحت کارگردانی، چشمنواز و حرفهای ظاهر میشود. فیلم از اینسرتشاتها و حرکات آهسته استفادهی خلاقانهای میکند. حرکات آهسته و حرکات پیچیدهی دوربین یکی از اصلیترین مشخصههای کارگردانی زک اسنایدر است که در این فیلم به بهترین شکل خود را نشان میدهد و صحنههای اکشنِ درجه یکی را میسازد.
لیگ عدالتِ زک اسنایدر، فیلمی است عامه پسند اما خوش تکنیک؛ عامه پسندی که از زمان طولانیِ ۴ ساعتهی خود هیچ ترسی ندارد و با اعتماد به نفس بالا ابتدا در ۵ بخش، قهرمان و ضد قهرمان خود را به خوبی معرفی میکند. فیلم در جلو بردن همزمان ۵ داستان موازی موفق ظاهر میشود و تنش داستان در هیچ کدام از بخشهای فیلم فروکش نمیکند. تنش اوج گیرنده در فیلم، به مرور خودش را نشان میدهد و هر چه جلوتر میرویم، این تنش اوج بیشتری میگیرد و سر انجام در بخش ششم فیلم که مختص به نبرد نهایی است، به حد اعلای خود میرسد.
فیلم با پایانی خوش به اتمام میرسد، اما پایان خوشی که کافی نیست و همچنان تعلیق را در جهان داستان فیلم حفظ میکند: تکنیکی که نوید دنبالههای جذابی را برای این فیلم میدهد. با زنده ماندن دارک ساید میدانیم که او در آینده باز خواهد گشت.
اما در انتهای فیلم، با صحنهی معرفی دث استروک مواجهایم، ضدقهرمانی که در دنیای کامیک بوکها حسابی شخصی با بتمن دارد و بایستی ببینیم در این دنیای سینمایی چه خواهد کرد.
در بخش بعدی، جهانِ رویای تاریک بتمن در فیلم «بتمن علیه سوپرمن» را مشاهده میکنیم. تکهای از آیندهی جهان داستان که با سبک فیلمبرداری خلاقانه و منحصر به فرد خود، سوالات بسیاری را در ذهن مخاطبان ایجاد میکند و خبر از فاجعهای میدهد که گویا سوپرمن را بر علیه اعضای لیگ عدالت کرده، لیگ عدالتی که مجبور است با جوکر همکاری کند و آکوآمن را هم از دست داده. شاید مرگ لوییس لین که دلیل محافظت سوپرمن از کرهی زمین بوده دلیل رخ دادن چنین فاجعهای باشد، اما اگر پیگیر جهان کامیک بوکها باشیم، میدانیم که سفر در زمان توسط فلش، میتواند باعث رخدادی فاجعهبار شود که «فلشپوینت پارادوکس» نام دارد. بایستی تا زمان اکران فیلم بعدی این دنیای سینمایی صبر کنیم و ببینیم که زک اسنایدر چگونه به سوالاتی که خودش در ذهن ما ایجاد کرده پاسخ خواهد داد.
زک اسنایدر با تدوین دوبارهی فیلم ناموفق قبلی، شوری دوباره به طرفداران کمپانی دیسی داد و مسیری را آغاز کرده که نوید بخش فیلمهایی سرگرم کننده برای مخاطبان و پرفروش برای مدیران کمپانیها خواهد بود. تکنیکِ منحصر بهفرد او و خلاقیتهای جسورانهاش در کنار تاکیدی که به خلق فضایِ بصری خاص خود دارد، مهمترین عوامل موفقیت او در آینده خواهند بود. فیلم لیگ عدالت، فیلمی است که سانتیمانتالیسمِ هوشمندانه را در کنار تکنیک ناب هالیوودی سرلوحهی کار خود قرار میدهد و بدون شک یکی از بهترین و متفاوتترین فیلمهای ابرقهرمانیای است که تا به حال اکران شده.
[poll id=”168″]
نظرات
یکی از بهترین فیلمای ابرقهرمانی که دیدم به راحتی توانایی رقابت با سری اونجرز رو داره امیدوارم وانر بلارخه موافقت کنه فیلم بتمن بن افلک و جاستیس لیگ ۲ساخته بشه
زک اشنایدر بهترین کاگردان فیلمای ابرقهرمانی هس تو فیلم ارتش مردگان هم عالی بود
فیلم عالی بود. امتیازم ۸ از ۱۰
——————————————
خاک برسَر وارنر که اجازه نداد زک اسناید دنیای DC خودشو ادامه بده، خاک….