Coda كه به معناي فرزند شنواي يك خانواده ناشنواست بهترین فیلم، تا پایان نیمسال اول ۲۰۲۱ است. فیلم کوچک و بیادعایی که بسیار گرم و پرمهر است. گرما و مهربانی Coda از نمای آغازین شروع شده و تا پایان در رگهای فیلم جاری است. این گرما، به طور عمده از نوع تبادل کلامی که با حرکات اشاره همراه است و شوخی بین اعضای خانواده منتقل میشود. روبی در نقش دختر شنوای خانواده از همان ابتدا حواسش به فروش ماهیهاست و دوست ندارد خانوادهاش به خاطر برخی تبعیضهای خریداران ضرر کنند. در صحنه آغازین، همزمان با بالاآمدن دوربین از سطح دریا و سپس نمای مربوط به کشتی ماهیگیری خانواده، اطلاعاتی در خصوص حرفه و معاش سوژه فیلم داده میشود. رابطه بین روبی و پدر و برادرش در صحنه مربوط به اسکله برقرار میشود و از این طریق ارتباط فیلم و فیلمساز با تماشاگر، که تا به آخر هم حفظ میشود، نرم و روان است. و این یعنی اساس سینما و انتقال حس و گرمایش. و هنر، این انتقال است، انتقال درد آدمهای واقعی، انتقال تلخی محیط به علت تبعیضها در خصوص گروه خاصی از جامعه و انتقال شاد زیستن اعضای یک خانواده با وجود تمام سختیها و مشکلات بر سر راهشان.
دوربین با روبی همراه میشود. دختری که خانواده مسئلهاش است و برای بقای آن تلاش میکند. بنابراین در هیچیک از صحنههای فیلم نمایی تاریک و سیاه که نشانی از غم و ناامیدی او باشد را شاهد نیستیم. او ابتدا به خانوادهاش در صید کمک میکند و سپس به مدرسه میرود. دانشآموز زرنگ و باهوشی نیست اما هدفش موسیقی است. اسمش را برای گروه کر مینویسد و برایش مسخره شدن توسط دیگران ـ به خاطر اینکه در خانوادهای ناشنوا زندگی میکند ـ اهمیت چندانی ندارد. البته خانواده خط قرمزش است و در صورتی که دیگران خانوادهاش را به تمسخر بگیرند به شدت ناراحت میشود.
مختصات ذکر شده برای قهرمانی که قرار است هم خانوادهاش را یاری دهد و هم به علاقه خود برسد کافی به نظر میرسد. روبی در مسیر فیلم آرام آرام به هدفش نزدیک میشود و در این بین از مسئولیتپذیری او کاسته نمیشود. خانواده روبی باورپذیر است، عشقشان نیز. و فیلم قصه انتخابها و ماندنها و پیشرفتهاست. انتخابی که با توجه به شرایط خاص خانواده و نیاز مبرم به صرفهجویی در هزینهها و تلاش برای امرار معاش بسی دشوار است.
روبی و خانوادهاش به سان انسانهایی غریبه در شهرند و به تدریج و با گذشت زمان فیلم کمکم به محیط خو میگیرند. صحنه اولی را که در آن فرانک (پدر خانواده) به همراه دیگر اعضای خانواده جلوی مدرسه روبی میآیند را با صحنهای که در اواخر فیلم با آقای برناردو روبهرو میشوند مقایسه کنید؛ آنها در ابتدا مورد تمسخر واقع میشوند و در پایان مورد تقدیر قرار میگیرند و این همان چیزی است که روبی از بدو امر از خانوادهاش میخواهد و رویش تاکید میکند؛ پیوستن به جامعه و ارتباط با افراد.
فیلم به درستی به مصائب یک خانواده ناشنوا اشاره میکند و فرهنگسازیاش از طریق یکسری شعار و رپورتاژ تبلیغاتی نیست بلکه داستان از درون خانواده روایت میشود. به هر چهار عضو خانواده به قدر کافی نزدیک میشود و ما را با آنها به خوبی آشنا میکند. نگاهش از بیرون و از بالا به پایین نیست. از آنها برای جلب ترحم استفاده نمیکند و به دام سانتیمانتالیزم نیز نمیافتد. و چقدر زبان اشاره خوب با لحن فیلم عجین میشود و مناسب شخصیتهاست، مناسب کنتراست آنها با محیط، مناسب اعتراض و مناسب ارتباط.
آزمون اصلی شخصیت روبی از زمانی که به کلاس موسیقی برناردو میرود کمکم شکل میگیرد. کلاسی که در آن متوجه استعداد او در خواندن میشویم. البته در این صحنه که مربوط به آخرین سکانس پرده اول است فیلمنامه کمی دچار آسیب میشود و روبی باید در کنار مایلز برای دوئتنوازی تمرین کند. فیلم نه قبل از این سکانس و نه بعدش در شخصیتپردازی مایلز که قرار است به عنوان یاور قهرمان باشد چندان موفق عمل نمیکند. نیاز بود که دوربین به او نزدیکتر شود و احساساتاش را بهتر واکاوی کند. در شخصیت او شاهد یک تناقض نیز هستیم که همین امر باعث لطمه خوردن به مختصات کاراکتر میشود. او پس از اینکه برای اولین بار به خانه روبی میرود و با پدر و مادر او آشنا میشود، داستان آنچه را که دیده برای همکلاسیها تعریف میکند اما در مواجهه بعدیاش با روبی معلوم میشود که کاملا با خانواده او همذاتپنداری کرده است. در این مورد به علت گنگ بودن رابطه مایلز با آن همکلاسی، مشخص نمیشود او برای چه ماجرا را برای او تعریف میکند و هدفش از انجام این کار چیست.
Coda برای اینکه حضور خانواده در جامعه را در بستر روایت، دراماتیزه کند روی شغل و حرفه آنها تاکید میکند. مشکلاتی که در زمینه صید و خرید و فروش ماهیها، پیرامون خانواده وجود دارد نخستین بحران پیش روی آنهاست. در این وهله، فرانک به عنوان سرپرست خانواده در مقام یک انسان کنشگر از میان افراد شنوا برمیخیزد و به سیاستهای اشتباه صنف اعتراض میکند و جمعیت شنوا را با خود همراه میکند. فیلم در این وهله روی شجاعت، تاکیدی ویژه میکند و پرده از این حقیقت برمیدارد که برای احقاق حق حتی نیاز به تکلم نیست بلکه در درجه اول نفس کنشگری مهم است. لذا میبینیم فرانکی لب به سخن میگشاید که اساسا توانایی صحبتکردن ندارد و در عوض جماعت توانا در تکلم، همگی سکوت کرده و منفعلاند. فرانک پس از این در مشورت با خانواده تصمیم میگیرد کسب و کار فروش ماهی به صورت خانوادگی راه بیاندازد و ماهیها را بیواسطه عرضه نماید.
شروع چالشها و تشدید بحران نیز درست در همینجاست. با دو موقعیت روبه پیشرفت در فیلمنامه طرفیم که مکمل یکدیگرند. از یک طرف روبی در مسیر پیشرفت است و برناردو درباره بورسیه دانشگاه موسیقی با او صحبت کرده و از آن طرف کسب و کار خانواده مسیر خوبی را طی میکند. انتخاب برای روبی دشوار است؛ انتخابی میان رفتن به سمت علاقه یا ماندن در جوار خانواده و کمک به نیاز اقتصادی آنها.
حال ویژگی مهم پرده میانی فیلمنامه coda این است که پس از هر تصمیم، شاهد بروز مسئله جدیدی هستیم که روایت و شخصیتپردازی را تحتالشعاع قرار میدهد. پس از اینکه روبی تصمیم میگیرد به دانشگاه موسیقی نرود و به عنوان مترجم کنار خانواده بماند با واکنش برادرش، لئو مواجه میشود. لئو این تصمیم روبی را برنمیتابد و کنش او در این مورد از دو جنبه قابل بررسی است؛ اول اینکه او در مقام برادری که خواهرش را بسیار دوست دارد به فکر پیشرفت اوست و جنبه دوم از لحاظ دیده نشدن لئو در تمام این سالها قابل بررسی است. او همواره زیر سایه روبی بوده و نتوانسته آن طور که باید خودش را نشان دهد. صحت این مسئله را نیز میتوان در صحنههای مربوط به فروش ماهی توسط لئو بررسی کرد و از تسلط و نظارت روبی مطمئن شد. در واقع شکلگیری این کشمکش میان خواهر و برادر به ساحت کاراکتر لئو بُعد میدهد و او را تبدیل به یک شخصیت باورپذیر و همدلیبرانگیز میکند.
در یکی از سکانسهای مهم فیلم، زمانی که روبی با گروه کُر به اجرا میپردازد، فیلمساز، زمینه یک تضاد عمیق از طریق حضور خانواده روبی در بین جمعیت حاضر در سالن را به وجود میآورد. آنها بدون اینکه موسیقی را بشنوند و تنها با توجه به واکنش حضار دیگر، از خود واکنش نشان میدهند و به تشویق گروه اجرا میپردازند. هر چه از زمان این صحنه میگذرد، دوربین از آن نمای عمومی خارج شده و رفته رفته به نمای متوسط و نمای بسته خانواده نزدیکتر میشود تا جایی که پس از چند مکث به اندازه و دقیق روی نمای بسته شخصیت فرانک، تصمیم میگیرد ما را در یک تجربه مشابه با او شریک کند. یعنی احساسی از نشنیدن را با ما نیز در میان بگذارد. در این صحنه پس از اینکه دوربین در نمای لوانگل فرانک آرام میگیرد ناگهان صدای برون دیجتیک قطع میشود، اجرا ادامه دارد و گروه در حال اجرای موسیقی هستند، هیچ یک از صداهای دایجتیک قطع نمیشوند اما ما از لحاظ سوبژکتیو با فرانک همراه میشویم و قادر به شنیدن هیچ صدایی نیستیم. در این صحنه با یک میزانسن درست و استفاده صحیح و بهینه از صدا، حس مدنظر فیلمساز به خوبی در اثر جاری میشود. تاثیر این صحنه، زمانی تکمیل میشود که فرانک در خلوت از روبی میخواهد قطعهای را که در سالن اجرا کرده به زبان اشاره، برای او نیز اجرا کند.
در نقطه اوج فیلمنامه با همراهی خانواده با روبی برای مرحله انتخابی اجرا در دانشگاه، ایثار و از خودگذشتگی به تکامل میرسد و شاهد آن قانون مرسوم یکی برای همه، همه برای یکی هستیم. اگر تا پیش از این روبی در کنار خانواده از هیچ کمکی امتناع نمیکرد، حالا نوبت خانواده است که برای او کاری بکنند و به اهداف او اهمیت دهند. لذا پیام مدنظر فیلمساز به درستی منتقل میشود. اما باید خاطرنشان کرد که گرهگشایی فیلمنامه چندان با ظرافت و دقیق صورت نمیگیرد. تا اینجا مشکلی که خانواده با عدم حضور روبی داشت در ارتباط با گران بودن مترجمِ جایگزینِ روبی و نامتناسب بودن دخل و خرج در هزینههای زندگی بود. اما حالا و با رفتن روبی آنها چطور قرار است این مسئله را حل کنند؟ همچنین تصمیمگیری در این مورد کمی عجولانه و با شتاب صورت میگیرد و روبی که از قبل تصمیم دارد در گزینش شرکت نکند یکباره توسط خانواده در عمل انجام شده قرار میگیرد و رفتن را انتخاب میکند.
از مشکلات پرده پایانی که بگذریم صحنه پایانی فیلم چه در اجرا و چه از لحاظ قواعد فیلمنامهنویسی ـ قواعد مربوط به جدایی قهرمان ـ شایان توجه است. او ابتدا از تک تک اعضای خانواده که در کنار هم ایستادهاند خداحافظی میکند و سپس سوار ماشین میشود. پس از گذشت چند ثانیه او ماشین را نگه میدارد و پس از پیادهشدن از آن به طرف خانواده شتاب میکند. این بار دوربین در نمای نزدیک، کل خانواده را در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفتهاند در قاب میگیرد. خانواده معنا میشود، دوستی و محبت بینشان هم. سختی و دوری این جدایی برای روبی نیز به بهترین شکل نمایش داده میشود.
Coda قصد ندارد حرف بزرگ و عجیب و غریبی بزند بلکه فقط میخواهد گوشهای از مشکلات یک خانواده ناشنوا را به نمایش بگذارد. خانوادهای کنشمند و صمیمی که از لحاظ نوع زیستن در موارد متعدد از خانوادههای شنوا و بدون معلولیت پیشی میگیرند. شاد هستند چون یکدیگر را دارند و غمها و ناراحتیهایشان برای هم و به خاطر همدیگر است. گویی آنها هنر شنوا زیستن را بهتر آموختهاند.
نظرات
یکی از بهترین فیلم های امسال بود
سلام
خود سینما! ای کاش همه فیلمها انقدر انسانی بودند.