«چاقو کشی» (Knives Out) یکی دیگر از توبرهِ آثار متوسطی است که در سال ۲۰۱۹ اکران شدهاند و توانست نظر مثبت منتقدان و مخاطبان زیادی را جلب کند و در شاخه بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی -بهترین فیلمنامه اورجینال- در آکادمی اسکار ۲۰۲۰ حاضر شود و ریان جنسن توانست به رضایت نسبی خود برسد -چه از نظر فروش و چه از منظر استقبال بینندگان-. «چاقو کشی» را باید اثری با چندین و چند روایت موازی و متقاطع تلقی کنیم که هر کدام روایت خاص خود را دارند و بعضا در حالتی موازی به روایت بخشی از داستان کمک میکنند و در دیگر موارد، با احتساب برخوردهای رگههای مانندگی، به بدنه یکدیگر میچسبند. فیلم را میتوانیم جزو فیلمهای معمایی جنایی منحصر به فردی -که وجه تمایز آن نمیتواند این فیلم را از منجلابی که خودش برای خود رقم زده است، نجات دهد- به حساب آوریم که سه تن از کارآگاهان برای پی بردن به راز قتلی که در خانوادهای ثروتمند رخ داده است، به موشکافی و تفحص میپردازند و باید دلیل و برهان مرگ را تشخیص دهند. درون مایه «چاقو کشی» بر پایه ساده نگری و صراحت در روایت رقم میخورد و در لحظههایی با شیطنتهایی که کارگردان انجام میدهد، بیننده را شکنجه داده و با ذهن و روان او حداقل برای چندین ثانیه بازی کرده و او را تسخیر میکند. نکته دیگری که در «چاقو کشی» به چشم میآید لیست بلند و بالای بازیگران معروفی است که در آن هنرنمایی میکنند و این فیلم در کنار آثاری چون «روزی روزگاری در هالیوود» و «مرد ایرلندی» جزو فیلمهایی با بازیگران پر تعدادی -از لحاظ معروفیت- است که امسال اکران شدهاند. در ادامه به سراغ نقد «چاقو کشی» از ریان جنسن میرویم و وجه مثبت و منفیهای اثرش را بیان میکنیم –حتی با بزرگنمایی اثر این فیلمساز آمریکایی تبار و مقایسه آن با یکی از شاهکارهای کلاسیک-. با نقد «چاقو کشی» همراه با سینما فارس باشید.
قبل از اینکه زیر و بم فیلم را بررسی کنیم باید به سراغ نقطه ثقل این چنین آثار برویم؛ فیلمنامه. وقتی صحبتی از فیلمنامههای معمایی جنایی میشود، ذهن مخاطب به شکلی دیفالت به سراغ حدس و گمان پردازیهای بی امان میرود. اول از همه مظنونین چه کسانی هستند؟ در قدم بعد قاتل کیست؟ چگونه قتل انجام شده است؟ قصد قاتل برای به قتل رساندن مقتول چه بوده است؟ اینها تنها قطعه کوچکی از سوالاتی است که بیننده در مواجهه با این چنین آثار انتظار پاسخ و جواب منطقی و معقولانه را دارد و نمیتواند کوچکترین حفره داستانی را تحمل کند. پس اگر نامی از اثری چون «بوی خوش زن» (Scent of a Woman) میبریم، ناخودآگاه مرکز گرانی آن را در سمت و سوی تیم بازیگری و هنرنمایی بینقص آل پاچینو هدایت میکنیم و با این پارامتر اثر را میشناسیم. با این تفاسیر ریان جنسن -کارگردان «چاقو کشی»- در اولین اُسلوبی که باید بر دوش بکشد، فیلمنامهای بی نقص و عاری از هر گونه حفرهای است که باید تحویل مخاطبینش دهد. اولین بحث خود را از فیلمنامه شروع میکنیم. فیلمنامه «چاقو کشی» دارای نقوص زیادی است و با ضعفهای کوچک و بزرگ روایی در جای جای اثر مواجه هستیم ولی به عنوان یک روایت چالش برانگیز و غیر منتظره از قتلی مشکوک و ملزم بررسی، قابل قبول به حساب میآید. به زبان سادهتر، فیلمی که باید دارای فیلمنامهای باشد که مبرا از هر گونه حفرهای باشد، حفرههای خود را به شکلی وصله پینه زده مشحون کرده است و با ریز بینی و توجه مضاعف بیننده، لذت یک کارآگاه بازی درست و حسابی را نمیدهد و به شکلی نامحسوس در گوشه و کنار میلنگد و گرچه باز هم به شیوه روایت و نوع خاص داستان سرایی فیلم مربوط میشود ولی از شدت تاثیرش بر مخاطب کاسته است که دلایل و برهانهای خود را در ادامه بیشتر بیان میکنم.
نکته: اگر فیلم را مشاهده نکردهاید، ادامه متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند.
جدا از بررسی اجمالی چرایی فیلمنامه، باید به سراغ چگونهای آن برویم. روایت «Knives Out» به شیوه ای طرح ریزی شده است که در همان نیمه اول فیلم، ما با ۹۰ درصد داستان راز گشایی شده قتل آشنا میشویم. در هر لحظه گمان میکنیم قصد کارگردان چیزی بیشتر از بر ملا کردن راز داستان قتل مشکوک هارلان ترومبی -با بازی کریستوفر پلامر- است. ولی کارگردان با اعتماد تمام به دنباله فیلمنامهاش، داستان را به راحتی راز گشایی میکند. قبل از این که ۱۰ درصد باقی مانده را بسنجیم، به بررسی آن ۹۰ درصد میپردازیم. اولین نما از فیلم به نمایی لانگ شات گونه از لوکیشن داستان فیلم اختصاص یافته است و در ادامه با نماهای واید و مدیومی که از سرتاسر خانه -عمارت هارلان ترومبی- گرفته شده است، آشنا میشویم که از همان نگاه اول میفهمیم که سرمایه و مال و منال آقای ترومبی در نقطه تیر راس یکی از انگیزههای قتل و یا سناریوهای فیلمنامه است. با یک لیوانی هم مواجه میشویم که کارگردان با نمایی فوکوس شده نشانه میدهد -اهمیت نسبی لیوان برای فیلمنامه- که ارجاعات جالبی نیز به پایان داستان با متنهایی که بر روی آن نوشته است، میزنیم. جمله از این قرار است «خانهِ من، قوانینِ من، قهوهِ من» که باز به آن میرسیم. فرَن –پیشخدمت ترومبی با بازی اِدی پترسن- اولین کسی که با بدن بی جان هارلان ترومبی مواجه میشود و او را غرق در خون مشاهده میکند و همهی این موارد با یک موسیقی با ریتم تند و آشفته همراه شده است که بر تاثیر بیشترش بر بیننده بیافزاید. اکنون قتل رخ داده است و تحقیقات پلیس برای شناسایی قاتل و یا انگیزه خودکشی هارلان ترومبی سالخورده صورت میگیرد. در قدم اول تمامی مظنونین پرونده از پرستار هارلان – با بازی آنا دی آرمس که نقش اول داستان نیز میباشد- گرفته تا تمام اعضای خانواده ترومبی، عروس و پسر و دخترش و فرزندانشان به پیش سه کارآگاه حاضر میشوند و از این لحظه فیلم از حالت جنایی خود را به حالت معمایی شیفت داده و داستان پی خود را تشکیل میدهد و تا اینجا –که بیش از پنج دقیقه هم نشده است- روند خوبی را طی میکند!
وقتی به دیدن «Knives Out» نشستم به اولین ساختاری که مشابه آن را دیده بودم، آثار تعدادی از کارگردانان بریتانیایی در سینما بود. کارگردانهایی چون گای ریچی و ادگار رایت که با فیلمهایی به نامهای «Snatch» و «Lock, Stock and Two Smoking Barrels» میشناسیم. «Knives Out» را باید تقلیدی از ترکیب کمدی با ژانر غالب بر بدنه فیلمنامهاش که پیشتر توسط فیلمسازان دیگری به خوبی مورد استفاده قرار گرفته است و اکنون ریان جنسن با گفتاری بیجا و اضافه گوییهای مکرر دست به استفاده از آن زده است. کمدی غالب بر «چاقو کشی» نه تنها دست به تخریب جِدیت فیلم میزند، حتی باعث عقب انداختن ما از نتیجه گیری مناسب از وقایع فیلمنامه و اتفاقات عِلی و معلولی داستان میشود. یکی از بازیگران قربانی این متد نیز دنیل کریگ لقب میگیرد که میتوانست نقشی جدی و هدفمند -نمونه مشابه در فیلم «دختری با خالکوبی اژدها» بازسازی شده توسط دیوید فینچر- به کاریزمای کرکترش دامن بزند و ما را با کرکتری سست گفتار در ابعاد شخصیتیاش تنها نگذارد. از بین رفتن دنیل کریگ که جزو نقشهای اصلی داستان نیز به حساب میآید، از دیگر خراب کاریهای ریان جنسن در جایگاه کارگردان است. هر چقدر هم بخواهیم به بطن داستان فوکوس کنیم، عنصری پیدا میشود که با آشفتگی تمام همه چیز را نابود میکند و باز هم یک حرکت به سمت عقب برای موفقیت فیلم به حساب میآید. تایمهایی از فیلم که برای بازجویی و اعتراف تک تک اعضای خانواده و به طور کلی مظنونین پرونده تلف میشود نیز مشکلات زیادی را به دوش میکشد. خب به ترتیب به سراغ آنها میرویم و با ذکر مثال شیوههای درست را جایگزین آن میکنیم. اول از همه روایت قتل از زبان یکایک مظنونین؛ این مقوله به خودی خود مشکلی ندارد و کلا شنیدن همین گونه موارد است که به زیبایی فیلمهای معمایی جنایی جذابیت میبخشد. اولین راهبردی که کارگردان میتوانست از آن بهره ببرد، روایتی متناقض در بیان واقعه و حادثه توسط تک تک مظنونین بوده است؛ دلیل این عمل چه چیز میتواند باشد؟ دلیلش را میتوانیم به عنوان تقویت عنصر گمراهی مخاطب در فیلمنامه تلقی کنیم که با استفاده درست از آن میتوانستیم لحظات ناب تری از قرار گیری در هزارتوی معمای «چاقو کشی» را احساس کنیم و در یادمان باقی بماند چگونه فیلم با ذهن آماده و سرحالمان بازی کرده است و بیننده را به تمسخر گرفته است و در نهایت در حالی که در هزارتو گم شدهایم، همچون نمایشی از یک نمای واید اورهِد ما را در اوج گمراهی و سردرگمی رها کند. خیر، همچین اتفاقی نمیافتد و تمام مظنونین راستش را میگویند! کارگردان هم عین خیالش نمیباشد که چرا همه چیز درست و دقیق پیش میرود. اصولا این گونه از آثار باید در اوج اعوجاجی روایت، مسیر خود را ادامه دهند ولی ریان جنسن ترجیح میدهد در اوج صداقت مسیر خود را دنبال کند! حالا به نمونه بسیار موفق گونه روایتهای چندگانه و دروغ گویی مظنونین از اوضاع حادثه پیش آمده میپیوندیم. آن نمونه موفق را باید فیلمی به نام «Rashomon» (راشامون) معرفی کنم که ۷۰ سال پیش آکیرا کوروساوای فقید آن را کارگردانی کرده است. بله از بیخ اشتباه است که اسم چنین اثری را در کنار «Knives Out» آوریم ولی باید حداقل یک مرجع درست و حسابی برای مقایسه داشته باشیم یا نه؟ «راشامون» (نقد و تحلیل این اثر را میتوانید از این لینک مطالعه کنید) از بهترین جلوهگاههای جنایی معمایی تاریخ به حساب میآید. در «راشامون» ما به چهار روایت متفاوت از قتل یک سامورایی توسط یک راهزن -که هنوز هم نمیتوان با قطعیت بیان کرد که قاتل کیست و نیاز به مقاله جدا و بررسی مو به موی داستان دارد که در این مقاله نمیگنجد- میرسیم که هر کدام توسط افراد مظنون و مورد هدف پرونده قتل انجام شده است و هر کدام با ساز خود میرقصند. مخاطب چارهای جز قبول باخت و شکست را در برابر کارگردان ندارد –نکته جالب در این اثر نیز بهره بری کوروساوا از مخاطبان برای قضاوت در نتیجه دادگاه و پیدا کردن قاتل است که با قرار دادن مخاطب در جایگاه قاضی، این امر را محقق ساخت و با زیر پا گذاشتن دیوار نامرئی شیوه درستی را در پیش گرفته بود- .
خب به اولین مشکل -با بیان بهتر: پیشنهادمان به کارگردان «Knives Out» برای بهره برداری از آن در اثرش- رسیدیم و آن را بررسی کردیم. بار دیگر باز هم به کارگردان راه فرار میدهیم. میگوییم اشکالی ندارد که به پیشنهاد اول ما جواب مثبت ندادهای، اکنون به گام دوم میرویم. حالا که قرار است صداقت در اعترافات همه مظنونین را سر لوحه هدف خود قرار دهی، اشکالی ندارد ولی دیگر چرا خودت در افشا کردن راز فیلمنامهات این قَدر بیقراری؟ مگر قرارمان نبود که صداقت کافی است، باز جنبش و بیقراری تو را کجای این قرار ذکر کرده بودیم؟ ادامه میدهیم؛ گفته بودیم بر ملا شدن داستان توسط کرکترهای فیلم امری خنثی در باب جهت گیری ما نسبت به اثر -خوب یا بد پنداشتن «Knives Out»- است ولی در این لحظه کارگردان است که وارد میشود و با زاویه دوربینش، لذت یک معمای جان دار را از مخاطب میگیرد و چشماش را میبندد و همه چیز را اسپویل میکند! بله کارگردان «Knives Out» فیلم خودش را اسپویل میکند. ما به عنوان مخاطب با تمام حقایق آشنا میشویم و اظهارات تک تک مظنونین در ادامه یکدیگر به دقیقترین شیوه جای گیری میکنند و مای بیننده در فلش بکهای بی آلایش ریان جنسن همه چیز دستمان میآید. حتی در آن وسط لحظاتی را در اعترافات اعضای خانواده مشاهده میکنیم که در نکات ریزی اختلاف تشابه روایت دارند و دقیقا دلیل این چنین تفاوتهایی هم در فیلم اصلا معلوم نیست. کارگردان که اصلا برایش فرقی نمیکند داستان لو برود، پس این مسخره بازیا -مثال بارز را میتوانم به جابه جا شدن افرادی در کنار هارلان ترومبی در حین قرار دادن کیک در پیش او بیان کنم که با روایت هر فرزند، لیندا (دختر بزرگ خانواده با بازی جیمی لی کرتیس) و والت (پسر کوچک خانواده با بازی مایکل شَنِن) متفاوت ظاهر میشود- برای چیست و این همان به آتش کشیدن ۹۰ درصد فیلم است. جنسن هیزم را یکی یکی به آتش مهیب اثرش میافزاید و آتش را بیشتر و بیشتر میکند. فقط کم مانده بود آن آتش رعب آور را شعله ورتر کنیم که با جنسن این اتفاق میاُفتد! فیلمساز پشت به پشتِ هم هیزم میریزد –امان نمیدهد- و ما هم از لا به لای آتش بازی وسیعی که به کار گرفته است، به سر نخهای دیگر معما پی میبریم وبه راحتی مسئله حل میشود. انگاری ریان جنسن از حامیان نظریه تیغ اوکام است و ما نمیدانستیم میخواهد برای اثرش هم این نظریه را به کار ببرد. ما میفهمیم هارلان ترومبی دقیقا به چه شیوهای به قتل رسیده است و این دقیقا همان چیزی بود که باید کارگردان برای فهماندنش به مخاطب، مخاطب را شکنجه میداد و به صورت قطره چکانی با هدف آشنا میکرد ولی آن چیزی که مد نظرمان بود نشد. هارلان توسط مارتا کابررا –پرستار شخصیاش- که مورفین را به جای داروی اشتباهی به او تزریق کرده است –نمیخواهم فوکوس خود را بر دلیل پیش از آن یعنی اصلا وجود نداشتن تداخل دارویی (اشتباه نبودن تزریقِ مارتا) و یا اشتباه فردی که قتل هارلان را طرح ریزی کرده بود و نبودن مورفین به جای آن داروی اصلی که با تزریق ۱۰۰ میلی گرم از آن موجب مرگ هارلان نمیشد، بگذارم- و هارلان با حسن نیتاش که میدانست زنده نمیماند، به مارتا و خانوادهاش دِین خود را ادا میکند و راه فراری برای مارتا و مرگی چون خودکشی را برای خود میپیچد. تمام ماجرا درست است! همه ی این موارد را تا قبل از نیمه اول فیلم متوجه میشوید! همچنین با سیر تا پیاز روز حادثه و اتفاقات گوناگونی که در آن روز برای هر فردی رخ داده بود که آنها هم مو لای درزشان نمیرود و همه چیز دقیقا درست است.
خب کارگردان به هیچ کدام از پیشنهادهای ما جواب مثبت نداد و باز هم با پافشاری بی دلیلش، بر گفتار خود مانده است. بگذریم، باید ادامه آن را ببینیم. احمقی کارآگاهان فیلم حتی شخصی به اسم کارآگاه بنویت بلنک هم جذابیت خاصی برای مخاطب ندارد. تغییر جهت دادن بُعدهای شخصیتی کارآگاهی به این شکل که در لحظات ابتدایی فیلم حتی با نداشتن کوچکترین دیالوگی، کاریزمای خاصی را القا میکرد و در دقایق ابتدایی وقتی به حرف آمد هم، شیوه خاص کاری او بیننده را جذب میکرد ولی چرا این کارآگاه کاریزمای خود را بدون مقدمهای از دست میدهد؟ آها فهمیدم دلیلش برای این است که چون او –کارآگاه بلنک- میداند قاتل داستان ما مارتا کابررا است و فقط میخواهد او را واتسن (دستیار شرلوک هلمز در سری داستانهای شرلوک) برای خود بنامد که در کنارش باشد و به راحتی دست او را رو کند ولی اینها باز هم هیچکدام به تحول شخصیتی او ربطی ندارد. از همه مهمتر، کارآگاهی بدین سان حرفهای، باید به اولین فرضش (حتی اگر پر رنگترین آنها هم باشد) بدین شکل اعتماد داشته باشد و خود را به بیراهه بزند؟ نه منطقی نیست. سوییچ کرکتر کارآگاه بلنک از دیگر موارد بیهوده و بیدلیل ریان جنسن لقب میگیرد. مارتا نیز از آب گل آلود ماهی میگیرد و حتی اگر بگوییم کارآگاه بلنک از کاری که او کرده بود آگاهی داشت، دو کارآگاه دیگر –که حتی این دو کارآگاه، از مسئولین مرجع این پرونده بوده اند و بلنک صرفا توسط فردی استخدام شده بود که کمک حال آنها باشد- که باید در همه حال تماما کم خردی خود را به روشنی به نمایش بگذارند؟ نه این مورد نیز قابل قبول نمیباشد و حتی اذیت کننده است و در حد شعور فیلمی با این نوع طرز بیان نیست و گرچه ما با بیگناه ماندن مارتا ناراضی نمیباشیم ولی به چه قیمتش را چرا. به معنای واقعی کلمه کارگردان سعی کرده است از یک سوی بام نیفتد و در همین حین که در حال احتیاط کردن است، پایش لیز خورده است و از سوی دیگرِ بام افتاده است!
«Knives Out» را با تماما ناامیدی در حال ادامه دادن بودم که دقیقا در نیمه داستان به یک رگههایی از امیدواری رسیدم. آن رگههای امیدواری را میتوانم اضافه شدن کرکتر کریس ایونز به داستان به حساب آورم. نه به دلیل این که بازیگر خوبی است و جان تازهای به فیلم داده است –به دیگر آثاری که موفق به نقش آفرینی در آنها شده است، کاری ندارم ولی در کل بازیگر مورد اعتمادی در هالیوود است و تا حدودی به موفقیتهای نسبی در نقش آفرینیهایش رسیده است- ، بلکه به این دلیل که با افزودن کرکتر رنسوم به داستان، همزمان اختلافات خانوادگی هم اضافه میشود و به عنوان چاشنی بیوقت و موقع خود را نشان میدهد. موردی که باید زودتر از اینها به آش شله قلمکار فیلمنامه افزوده میشد ولی دیر به وقوع میپیوندد. از دیرکردی که در ارائه این مورد توسط کارگردان رقم خورده است میگذریم و آن را قبول میکنیم. دعواهای خانوادگی خاندان ترومبی از لحظات جذاب فیلم محسوب میشود که رنسوم استارت آن را میزند و داستان را جان تازهای میدهد که به دنبال آن خواندن وصیت نامه هارلان ترومبی توسط وکیل شخصی او است که به امیدواری دوباره ما کمک میکند و مسیر موفقیتهای نوظهور فیلم را نمیسوزاند. بخشیدن تمام اموال هارلان ترومبی به مارتا کابررا جزو کلیشهترین لحظات فیلم لقب میگیرد ولی چه کنیم، باید به همین هم راضی باشیم و با آن کنار بیاییم. خب تا الان قضیه از چه قرار است؟ با ورود رنسوم موج اختلافات هم به مانند سونامی میآید؛ وصیت نامه خوانده میشود و همهی اموال هارلان به مارتا اهدا میشود؛ اعضای خانواده هارلان به شدت شاکی از اتفاق افتاد پیش آمده و شوکه شده از تصمیم پدر بزرگ فیلمنامه. لحظات آرام جای خود را به جنجالهایی در باب ارث و میراث و پول میدهند و فیلم وارد فاز جدیدی میشود. فازی که برای هیچ کدام از اعضای خانواده مهم نیست که قاتل کیست و اصلا پدرشان مرده است، بلکه فقط زامبی گونه ارث خود را میخواهند. اگر یادتان باشد دیالوگی از ریچارد –با بازی دان جانسن و شوهر لیندا دختر بزرگ هارلان- در طول اعترافات او گفته شده است؛ او اذعان داشت که مارتا جزوی از خانواده ترومبی است و باید در جمع آنان حضور پیدا کند و اظهار نظر کند. با توجه به نگرشی که هر یک از اعضای خانواده نسبت به مارتا داشتهاند –تا قبل از خواندن وصیت نامه- ، همه چیز مثبت و خوشایند بود و همچنین با توجه به موضع اعضای خانواده نسبت به رنسوم -پسر لیندا- که همه از او حتی والدینش، ناراضی بودند را در دو سوی فیلمنامه داریم. در این لحظه بار دیگر فیلم مسیر درست را پیش میگیرد و با ترکیب بهترین و بدترین اعضای خانواده ترومبی، شیمی خوبی را رقم میزند.
کارآگاه بازی تازه به حس و جان میرسد و «Knives Out» با شیوه روایت جدیدش، زیبا به نظر میرسد. نیمه دوم فیلم با یک امیدواری شروع میشود و ادامه مییابد. نتیجه مکالمه مارتا و رنسوم نوید یک همکاری مفید را برای راز گشایی فرد ناشناسی که از اول داستان به خوبی مخفی شده بود، میدهد. موردی که بهترین کرکترِ مظنون فیلم را به نام خود میکند و به راحتی از تمام مظنونینی که حاضرند و اعتراف کردهاند، بهتر ظاهر شده است. کرکترهایی که باید مثل کرکتر مخفی داستان ما، شخصیت پردازی میشدند و در تمامی شخصیت های فیلم، غایتمان ناپدید میشد. نمونه موفق را میتوانم به فیلم «مظنونین همیشگی» (The Usual Suspects) اشاره کنم که با رویه درستی که در معرفی تک تک مظنونین در پیش گرفته بود، توانست بارِ معمایی داستان را بیش از پیش قوت بخشد و بیننده در بین تمامی مظنونین گمراه شود و قاتل را تشخیص ندهد. این نقطه ضعف نشان دهنده عدم توانایی کارگردان برای هندل تمامی متهمان قتل پرونده هارلان ترومبی است که حتی جنسن نیز از این ضعف با خبر بود و مشاهده کردیم که در همان نیمه ابتدایی فیلم، ۹۰ درصد (اشاره به ۹۰ درصد فیلم که به آتش کشیده بود!!) مظنونین را حذف میکند و بیننده به افرادی جز مارتا -که از زاویه دوربین با کاری که کرده بود آشنا بودیم- و رنسوم و حتی فرن -پیشخدمت هارلان ترومبی- شک ندارد و جنسن خیال خود را در همان ابتدا راحت میکند و با بدترین نحو حفرههای را میپوشاند. دیگر موردی که ضعف به حساب میآید، نبود محتوای لازم برای ۱۳۰ دقیقهای است که فیلم کاور داده است. سکانسهای بیهوده زیادی خود نمایی میکنند و فقط جز وقت گرفتن هدف دیگری ندارند. ما به عنوان بیننده چندین بار با جنگ و جدل خانواده ترومبی برای ارث و میراث رسیدن به ارثی که حق شان است -اموالی که اکنون در دستان مارتا خرامان کنان میروند- مواجه شدیم ولی باز هم از چندین روش با پیگیری های چندین باره آنان در طول فیلم روبه رو میشویم. یک بار مگ ترومبی (با بازی کترین لنگفورد و در نقش نوه پسری هارلان) با تماسی که با مارتا میگیرد و بار دیگر والت بر سر راهش ظاهر میشود و باز هم همان خواسته –اهدا کردن ارث و میراث به خاندان ترومبی- را بیان میکند که همه و همه از لحظات پوچ و بیثمرِ فیلم برداشت میشوند.
در نقد یکی از بهترین آثاری که امسال -سال ۲۰۱۹- بر پرده سینما تکیه کرده بود، «فانوس دریایی» («The Lighthouse» از رابرت اگرز که نقد آن را میتوانید از این لینک مطالعه کنید)، گفته بودم که فانوس دریایی باعث کور شدن افریم وینزلو شده بود و به دنبال آن نابودی را برای او رقم زده بود. وینزلو تنها یک هدف را در ماورای ادراک ذهنیاش مشاهده میکرد و تنها خواستهاش رسیدن به آن بود که در نهایت سرنوشتی جز مرگ را در پی نوشتِ دفتر سرنوشت زندگی نامهاش نمیتوانست یادداشت کند. اکنون به «Knives Out» برمیگردیم؛ ریان جنسن برای سوپرایز پایانی داستانش -اثبات بر قاتل بودن رنسوم و بر ملا کردن نقشههای او و بیگناهی مارتا کابررا- همه چیز را به آتش کشید و با خاکستر هیزمهایی که برای زبانه کشیدن شعله آتش فیلم اضافه کرده بود، قصد اجرای آخرین فن رزمی -ناک اوت کردن مخاطب- را داشت ولی درست در زمانی که آتشی برای نمایش باقی نماند و خاکستر همه جا را فرا گرفته است. او همچون بچههای خردسال بیصبرانه در پی متعجب ساختن مخاطب خود بود ولی هزینه این عمل را محاسبه نکرده بود. راز گشایی نهایی پرونده همان فانوس دریاییای است که وینزلو و توماس ویک را متحیر خود ساخته بود و آنان دیوانهوار برای رسیدن به آن میرقصیدند! اکنون در جایگاه آنان ریان جنسن را داریم که همانند این دو نفر برای مقصود نهایی خود –پیدا کردن قاتل حقیقی- دیگر موارد را فراموش میکند (مواردی چون بهره برداری مفید از تک تک مظنونین پرونده و حذف هجو گوییهای فیلمنامه و اضافه کردن خرده پیرنگهای داستانی چالش برانگیز برای پر مایه کردن فیلمنامه). اکنون به پرده پایانی میرسیم. اولین رویه غلط کارگردان را از بین بردن دیگر مظنونین پرونده معرفی کردیم و برای آن چندین راهکار معرفی کردیم. دومین رویه غلط فیلمساز مربوط به ساده فرض کردن مخاطب خلاصه میشود. بگذارید دقیقتر نگاه کنیم. تا قبل از نیمه اول داستان با قاتل -مارتا کابررا- آشنا میشویم و ثانیه به ثانیه قتل و اتفاقات پیش آمده را مشاهده میکنیم و بر همه چیز آگاه میشویم. ولی دقیقا بیش از نیمی از تایم فیلم باقی مانده است؛ کارگردان که راز خود را لو داده است پس دیگر زمان باقی مانده فیلم که کم هم نمیباشد برای چه چیزی است؟ با یک محاسبه سر انگشتی دو دو تا چهار تا به این فرضیه میرسیم که کاسهای زیرِ نیم کاسه است. حتما قاتل داستان ما –مارتا کابررا- نمیباشد و مطمینا یک اتفاقات دیگری در ادامه مخصوصا در پرده پایانی -با توجه به نمونه آثار مشابه- فیلم خواهد افتاد. از این فرضیه، -که احتمال وقوع آن هم در ذهن مخاطب بسیار بالا میرود- بیننده خود را برای یک پایان بندی غیر منتظره آماده میکند؛ برگ برنده فیلم لو میرود و کارگردان با هیچ عملی نمیتواند بیننده را شوکه کند. خب حالا پیش خود میگویید کارگردان چطور میتوانست از این عمل -پیش بینی مخاطبان در باب پایان فیلم- جلوگیری کند و به عنوان یک پادزهر به فیلم خود تزریق کند؟ خب کارگردان میتوانست اولین راز پرونده را -یعنی فهمیدن بیننده از قاتل اولیه داستان که مارتا است- در نیمه دوم تایم لاین فیلم به نمایش بگذارد و آن را راز گشایی کند و درست در زمانی که بیننده درگیر اولین سناریو پرونده قتل هارلان ترومبی است، قاتل اصلی –رنسوم- را معرفی کند و دومین سناریو نیز با وقفه کمی نسبت به اولین سناریو، به وقوع بپیوندد. حالا نگاه کنید ریان جنسن در حقیقت چه نوع شیوهای را پیش گرفته است؛ او در نیمه اول فیلم (حتی نرسیده به اواسط فیلم) سناریو اول را به اجرا میگذارد. یک وقفه طولانی بین آن و سناریو دوم را لحاظ میکند. این وقفه فرصت لازم برای ایده پردازی را به بیننده میدهد و کارگردان آن قدر لفتش میدهد که همه رشتههایش پنبه میشود. در این فرصت مخاطب برای هر چیزی خودش را آماده میکند و حتی با فهمیدن قاتل اصلی –رنسوم- شوکه نمیشود و فیلم در هر روندی را پیش میگیرد، شکست میخورد و در نهایت به همان شکل فیلم خاتمه پیدا میکند.
«Knives Out» شکستی دیگر از آثار جاه طلبانهای است که در سال ۲۰۱۹ اکران شده است و ریان جنسن (کارگردان آثاری چون «استاروارز؛ آخرین جدای» و «لوپر») با تدابیری که تدارک دیده بود، ناموفق ظاهر میشود. «Knives Out» فیلمی معمایی-جنایی کمدی است که بازیگران معروف زیادی در آن ایفای نقش میکنند ولی در نتیجه چیزی ضعیفتر از رقبا و دیگر آثار مشابه را تقدیم مخاطب خود میکند. مخاطبی که محصور کارگردان نمیشود و خارج از محدوده دسترسی او، به ایده پردازی و حدس پایان داستان میزند که نشان دهنده ضعف و عدم طرح ریزی درست در فیلمنامه است. اگر به دنبال فیلمی هستید که شما را شگفت زده کند و بعد از پایان داستان، تا مدتها در ذهنتان جا خوش کند و همواره از فریبی که از تزویر فیلمساز خوردهاید متعجب باشید، «Knives Out» انتخاب درستی نمیباشد. به یاد داشته باشید که آثاری چون «Se7en» و «The Usual Suspects» با بیننده خود چطور بیرحمانه کنش داشتهاند و این همان سرمشق درست در این گونه از آثار است ولی «Knives Out» ناتوانی را الگوی خود قرار میدهد.
نظرات
آل پاچینو کی فقید شد که ما نمیدونیم؟
تلفظ های “کرکتر” و “رنسوم” هم خیلی جالب هستن.
“نیوفتد”
“با تماما ناامیدی در حال ادامه دادن بودم”
ترجمه ی “چاقوکشی” هم برای اسم فیلم اصلا مناسب نیست.
لطفا مطالب رو قبل از ارسال کردن، یه بار از لحاظ املایی و انشایی چک کنید.
ممنون از مطالعهتون. موارد گفته شده اصلاح شد و تلفظ لغات انگلیسی هم با توجه به تلفظ انگلیسیشان ذکر شده است و نه مقیاسهای فارسی
ممنون از جواب همراه با آرامش شما که این روزا کم پیدا میشه.
تلفظ ها به وضوح توی فیلم “رنسام” و “ترامبی” هستن و من از شما که تمام نقدتون رو با فارسی روان نوشتید، انتظار داشتم که با اون چند تا کلمه ی انگلیسی که اتفاقا معادل فارسی هم دارن، خرابش نکنین.
در هر حال مرسی برای سعی در تولید محتوای با کیفیت فارسی