سالهاست که در جواب به این پرسش که چه فیلمی را بیشتر از هر اثر دیگری نگاه کردی؟ یک نام با قاطعیت به ذهنم میآید و آن انیمیشن Cars «ماشینها» است. اثری که معمولا جزو برترین آثار استدیو پیکسار قرار ندارد و بهترین فیلم انیمیشنی که دیدم هم نیست؛ اما همواره برایم یکی از کاملترین آثاری بوده که میتوانم در نوع روایت و تحول شخصیت مثال بزنم. «ماشینها» به کارگردانی جان لستر کاربلد تک خالی مهجور مانده در کارنامه استدیو پیکسار به شمار میرود. «ماشینها» با مولفههای وسترن گونهاش و فضای نسبتا مردانهای که دارد ممکن است باب طبع آنهایی که از کلاسیکهای دیزنی و قصههای پریان عاشقانهاش لذت میبرند و یا همچنان از آثاری چون «منجمد» ذوقزده میشوند نباشد؛ و یا احتمالا دختربچهها را کمتر از پسربچهها راضی کند. اما بیشک اثری است که سینهفیلهای جدی سینما را راضی میکند؛ خصوصا عشق ماشینهایی که عاشق آثار جادهای و ماجراجوییهایی این چنین هستند.
لایتنینگ مک کوئین (اوون ویلسون) ماشین مسابقه مغروری است که در یک جابهجایی برای رفتن به محل مسابقات، بهطور اتفاقی وارد شهری به نام رادیاتور اسپرینگ میشود. مک کوئین که به دلیل سرعت غیر مجاز توسط پلیس دستگیر شده به دادگاه میرود و قاضی دکتر هادسن هورنت (پل نیومن) او را به تعمیر و آسفالت خیابان محکوم میکند. شروع «ماشینها» یک معرفی به جا و سریع از شخصیت مک کوئین است. شخصیتی مغرور، خودخواه که چیزی جز برد برایش اهمیت ندارد. او وقتی که در پیست مسابقه تصادفی سنگین از بهم خوردن چند ماشین را میبیند به راحتی به راهش ادامه میدهد، به دلیل غرورش حاضر به عوض کردن لاستیک وسط مسابقه نیست و خود را بینیاز به جمع کردن یک تیم درست و حسابی میبیند و علاقهای به کار گروهی نیز ندارد. پس از مسابقه ابتدایی دیالوگی جالب را از مک کوئین میشونیم که میگوید: که مسابقه دادن از برنده شدن مهمتر است، که این حرف در تضاد با عمل او قرار دارد. در واقع او چیزی جز شهرت و پیروزی برایش مهم نیست. اثبات این مسئله را وقتی میبینیم که ودرز که یکی از قهرمانان بزرگ مسابقات است، وقتی مک کوئین را نصیحت میکند که به دنبال جمع کردن یک تیم درست و حسابی باشد تا نتیجه بهتری بگیرد، شاهد این هستیم که مک کوئین در حال رویا پردازی برای رسیدن به شهرت و گرفتن جای ودرز است و اصلا به حرفهای او توجهی نمیکند. همچنین بیتوجهی به جمعی از ماشینهای از رده خارج شده که طرفدارش هستند و فهم این موضوع که او حتی یک دوست هم ندارد تا مدیربرنامههایش برای مسابقه فینال بلیط مجانی به آنها دهد، نشان از وضعیت اسفناک اوست. او که در زرق و برق شهرت و راحتی غرق شده، و این راحتی را حتی در کامیون فوق پیشرفتهای که او را حمل میکند میبینیم؛ با ورود به شهر کوچک رادیاتور اسپرینگ که زمانی برای خودش رونقی داشته اما حالا چیزی جز یک شهر فراموش شده با ساکنانی که گویی از دنیا بیخبر هستند، باید در مسابقهای درونی که مواجه با خود است شرکت کند.
ورود مک کوئین به رادیاتور اسپرینگ که شهری عاری از زرق و برق و راحتی است که او با آن انس گرفته چالشی جدید برای او محسوب میشود. مک کوئین در یک سفر ادیسهوار باید سختیهایی بکشد تا به فهم درستی از زندگی دست پیدا کند. او که نگاه تحقیر آمیزی به ماشینهای درب و داغون داشته حالا مجبور میشود با یک یدک کش قراضه به نام ماتر (لری د کیبل گای) هم صحبت شود، برای تمیز شدنش از یک ماشین آتشنشانی درخواست کند و شبها را در یک هتل ارزان قیمت به سر کند. نقطه عطفی که مک کوئین را در حالتی قرار میدهد تا آن غرورش را کم کند مسابقهای در یک جادهی خاکی با هادسن هورنت است. مسابقهای که به شرط آن برگزار میشود که اگر او بتواند هورنت را شکست دهد دیگر لازم نباشد زمین را تعمیر کند. و درحالی که او همچون اهالی شهر به برد یک طرفه خود باور دارد، در یک دوئلی که تقابل تجربه و غرور جوانی است، مک کوئین شکست میخورد تا به تعمیر خیابان و درسهای بیشتری که باید یاد بگیرد بپردازد. تعلیقی که در زمان تعمیر خیابان برای برگشت مک کوئین و آماده سازی برای مسابقه است در کنار دوستی و شب گردیهایی که ماتر با مک کوئین دارد و رابطهی احساسی و عاشقانه مک کوئین با یکی از اعضای شهر به نام سالی کارا (بانی هانت) در کنار ضربهی آخری که فهم مک کوئین از راز هورنت است، بیقراری او را که حتی یک بار منجر به فرار او از رادیاتور اسپرینگ میشود، به وابستگی به این شهر و ماشینهایش تبدیل میکند. هورنت که یک ماشین مسابقه معروف بوده و در یک سانحه برای همیشه از دنیای مسابقات کناره گیری کرده مک کوئین را جذب خود میکند و مک کوئینی که خود را بینیاز از تیم و مربی میدیده برای اولین بار میخواهد که تکنیکهایی از استادش یاد بگیرد. صحنهای که خبرنگاران به رادیاتور اسپرینگ میآیند تا مک کوئین را تا محل مسابقات همراهی کنند، بیمیلی او برای رفتن به مسابقات را بیشتر میبینیم و دیگر آن شور و غرور ابتدایی در او کشته شده. او که در ابتدا بیقرار برای رفتن به مسابقه بود با تجربهای که از عشق، پیدا کردن دوستانی چون ماتر و هادست هورنت و فهم این نکته که چیزهای زیادی است که باید یاد بگیرد، به این نتیجه میرسد که چیزهای مهمتری از یک کاپ قهرمانی وجود دارد. مسابقه پایانی که بین مک کوئین و دو رقیب دیگر ودرز و چیک هیکس (مایکل کیتون) برگزار میشود، رقابتی است که کاملا تفاوت او با آن ماشینی که در ابتدا دیدیم را نشانمان میدهد. هم در نوع مسابقه دادن که با تکنیکهایی که او از هادسن یاد گرفته پیشرفتش مشهود است و هم در نگاه و فهمی که از زندگی پیدا کرده است. مک کوئین که در دور آخر از رقبای خود جلو زده با دیدن سانحهای که برای ودرز پیش میآید که حاصل یک حرکت ناجوانمردانه از چیک هیکس است، مقابل خط پایان ترمز میکند و از آن رد نمیشود. او بر میگردد تا در آخرین مسابقهای که ودرز با آن بازنشسته میشود کمکش کند تا با او از خط پایان عبور کند. هیکس هرچند قهرمان میشود اما مورد نفرت همه قرار میگیرد و مک کوئین با حرکت خود نشان میدهد که فرق شهرت و محبوبیت بسیار است. مک کوئینی که در مسابقهی ابتدایی بیتفاوت از سیل ماشینهای تصادف کرده رد شده بود در آخر با کمک به ودرز نشان میدهد که سیر پیشرفت درونیاش چه نتیجهای دربر دارد
در آخر باید گفت «ماشینها» اثری است که در یک ماجراجویی جذاب، ادیسهای در دنیای مکانیکی و ماشینی خود خلق میکند تا ما را از شور و حال پیستهایی که بوی لاستیکهای ماشینهای مسابقهاش به مشاممان میخورد به شهر دور افتاده رادیاتور اسپرینگ ببرد. سفری جذاب که برخلاف آثار جادهای که ماشین، مولفهی از ژانر است، این بار خود ماشینها محوریت اصلی را تشکیل دادهاند تا بار دیگر استدیو پیکسار با ما کاری کند که پیش از این در دنیای اسباب بازیهایش انجام داده بود. این باور که شاید این ماشینها وقتی که ما حواسمان نیست زندگی دارند و احتمالا شبها به گشت و گذارهایی میپردازند! همچون شیطنتهای ماتر برای بیدار کردن تراکتورها؛ و کسی چه میداند که گرد و خاکهای روی ماشینهایمان واقعا برای چیست.
نظرات