خیلی باید کفگیر یک فیلمساز به ته دیگ بخورد تا یک اثر موفق را بیآنکه نکتهی جدیدی به آن اضافه کند، دوباره بسازد! من اساسا درک نمیکنم که چرا در سالهای اخیر، سنت «بازسازی» در هالیوود آنقدر رونق گرفته است؟ مگر نسخهی اصلی فیلمها چه کم دارد که یک بار دیگر، همان تجربه، بدون هیچ ظرافت تازهای قرار است تکرار شود؟ حالا شاید بازسازی فیلمهای خیلی قدیمی به دلیل کیفیت پایین تصویر یا تکنولوژی بسیار ابتدایی جلوههای ویژه و فیلمبرداری آنها توجیهی داشته باشد، ولی دیگر فیلمهای نسبتا جدید چرا؟
«جادوگران» ساختهی رابرت زمکیس دقیقا مصداق بارز تکرار بیظرافت یک تجربهی موفق است. این تکرار جز اینکه تازگی و جذابیت اثر سلف خود را کم میکند، هیچ حاصل دیگری ندارد. نیکلاس روگ در سال ۱۹۹۰ فیلمی با همین عنوان و با همین داستان از روی رمان «جادوگران» نوشتهی رولد دال اقتباس کرده بود. یعنی کار آقای زمکیس این بوده که فیلم نیکلاس روگ را دیده، از روی آن یادداشت برداری کرده و نکاتی که به نظرش جالب نبوده را تغییر داده و حاصلش شده فیلم جدیدی با نام تکراری «جادوگران».
جالب است که حتی نسخهی زمکیس از سلف خود عقبتر نیز هست! زیرا اگر مقایسه کنیم، امتیاز فیلم زمکیس فقط جلوههای ویژهی بهتر و رنگ و لعاب بیشتر است. وگرنه در پختگی قصه و انسجام کلی فیلم، رابرت زمکیس ضعیفتر نیز عمل کرده است.
مهمترین ضعف فیلم زمکیس این است که تکلیف خود را مشخص نمیکند که بالاخره میخواهد مایههای ترسناک و گروتسک نسخهی قبلی را نگه دارد یا فیلمی مناسب مخاطب کودک بسازد که بر روی موقعیتهای کمدی بنا شده است؟
اگر قرار است فیلمی برای مخاطب کودک ببینیم که در ردهبندی سنی سینمای هالیوود، PG محسوب بشود، پس چرا در گریم و رفتارهای جادوگر اعظم با بازی آن هتوی، آنقدر وحشت آفرینی وجود دارد؟ این گریمهای ترسناک و سکانسهای دلهرهآور که حتی ممکن است مخاطب بزرگسال را نیز در لحظاتی شوکه کنند، برای چیست؟ فیلمساز در به تصویر کشیدن چهرهی جادوگر اعظم آنقدر افراط کرده که پس از اعتراض مدافعان حقوق معلولین به استفادهی فیلمساز از انگشتان ناقص و شکاف دست برای ایجاد ترس بیشتر، کمپانی «برادران وارنر» مجبور به عذرخواهی شد!
به نظر میرسد که هدف فیلمساز این بوده که یک فیلم کمدی با مایههای فانتزی و ماجراجویانه بسازد که برای کودکان نیز جذاب و شیرین باشد، اما بازی و گریم ناهماهنگ آن هتوی این موضوع را خراب کرده است. از آنجا چنین حدسی میزنم که کلیت فیلم بر همان محور کمدی و فانتزی کودکانه میچرخد اما هرگاه آن هتوی وارد میشود، گویی فیلم دیگری میبینیم.
برای مثال نگاه کنید به شیوهی تعامل و ارتباط پسرک نقش اول با مادر بزرگ مهربانش که چه قدر همدلیبرانگیز و کودکانه است. یادآوری کنید ابتدای فیلم را که مادر بزرگ برای آنکه پسرک حال خوبی پیدا کند، کیک ذرت میپزد و چنان از رنگ و مزهی آن تعریف میکند که ما نیز هوس میکنیم آن را امتحان کنیم!
در یک مثال دیگر، پسر بچهی تپلی به نام برونو در فیلم حضور دارد که او نیز توسط جادوگر اعظم تبدیل به موش میشود. بار زیادی از شوخطبعی و قند فیلم را همین پسر بچه به دوش گرفته است و صحنههای مرتبط با گرسنگی و غذا خوردن او، لبخند به لب مخاطب میآورد. این شخصیت نیز نمودی از نیت واقعی فیلمساز را نشان میدهد که نوعی صاف و سادگی توام با شوخطبعی را میخواسته نمایش دهد تا کودکان نیز با فیلم ارتباط برقرار کنند. همین ویژگی را درباره تیپ شخصیتی مدیر هتل نیز داریم که کاریکاتوری از متانت و جنتلمن بودن کارکنان هتلهای لوکس را نشان میدهد. درست مشابه آنچه در «هتل بزرگ بوداپست» دیدهایم. از مجموع این مثالها نتیجه میگیرم که فقط خود آن هتوی وصلهی ناجور این فیلم است. حتی رنگبندی فیلم نیز مناسبتی با شخصیت آن هتوی ندارد. فیلم پر است از رنگهای شاد و تصاویر پر انرژی که سنخیتی با ترسناک بودن جادوگرهای فیلم ندارند.
آن هتوی در این فیلم، چیزی شبیه به کاراکتر هارلی کوئین (با بازی مارگو رابی) در فیلم «جوخهی انتحار» را اجرا کرده که ترکیبی از اغواگری، زیبایی فریبنده و البته خشونت میباشد. دوز ترسناک بودن شخصیت جادوگر اعظم در این فیلم، به مراتب بالاتر از «جوخهی انتحار» است. به همین دلیل گریم آن هتوی که ترکیبی از گریم واقعی و جلوههای رایانهای است، شمایلی بسیار ترسناک برای او ایجاد کرده است که از الگوی دلقک وحشتناک پیروی میکند.
توجه کنید که آن هتوی با همان چهرهی زیبا و نجیبی که دارد، در این فیلم نیز لبخندها و نگاههای زن گربهای «شوالیه تاریکی برمیخیزد» را تکرار کرده اما در سکانسهایی که غریبهای حضور ندارد، سرش طاس و دهانش گشاد و دندانهایش تیز و دستانش زشت و وحشتناک میشود.
شاید بار اصلی خوفناکی در شخصیت جادوگر اعظم، همین دو چهرهای بودن او باشد که یک چهرهاش زیبای اغواگر و چهرهی دیگرش هیولای ترسناک است.
احتمال دارد که این میزان ترسناک شدن کاراکتر جادوگر اعظم، دستپخت گییرمو دل تورو باشد که در نوشتن فیلمنامه و در تیم تهیهکنندگان به رابرت زمکیس کمک کرده است. گییرمو دل تورو در فیلم «هزارتوی پن» دقیقا همین فضای رعبآور را با هیولاهای خوفناک اجرا کرده بود و کلا استاد پیوند زدن سینمای کودک به سینمای ترسناک است.
به دلیل ضعف فیلم در قرار دادن تمرکز کافی بر روی قهرمان (پسرک سیاهپوست که تبدیل به موش میشود) حضور ضد قهرمان (جادوگر اعظم) به مراتب با اقتدارتر از قهرمان به چشم میآید و هماهنگی قهرمان و مادربزرگ، به سختی در انتها میتواند جادوگر اعظم را مهار کند. به عبارت دیگر، جادوگر اعظم با بازی آن هتوی، شخصیتی بسیار کلیدی در فیلم است که بار مهمی از درام فیلم را بر دوش میکشد. همین اقتدار و نقش پررنگ باعث میشود که ترسناک شدن بیش از حد این کاراکتر، پاشنه آشیل فیلم باشد. در اصل باید بگوییم که فیلم در شناسایی مخاطب خودش ناشیانه عمل کرده است.
نکته جالب این است که اگر به نقاشیهای کوئنتین بلیک، تصویرگر آثار رولد دال از جمله رمان «جادوگران» نگاه کنیم، متوجه میشویم که طرحها به شدت کودکانه و لطیف هستند. جادوگر اعظم در نقاشیهای کتاب اصلی، ظاهری کاملا انسانی و غیر ترسناک دارد. شمایل جادوگر در نقاشیهای بلیک تا این اندازه لطیف است که در نگاه اول ممکن است متوجه نشویم که سوژهی نقاشی او انسان نیست. این امر نشان میدهد که هم کاراکتر جادوگر اعظم در فیلم نیکلاس روگ با بازی درخشان آنجلیکا هیوستون و هم کاراکتر جادوگر اعظم در فیلم زمکیس، به مراتب ترسناکتر و غیر کودکانهتر از رمان منبع الهام از آب درآمدهاند. این موضوع برای فیلم زمکیس معنای بدتری دارد زیرا مولفهها و لحن کمیک فیلم با وجه ترسناک شخصیت جادوگر اعظم همخوانی ندارند.
با تمام این اشکالات، معتقدم که اگر فیلم نیکلاس روگ را نبینیم و برای اولینبار با «جادوگران» رابرت زمکیس مواجه بشویم، احتمالا یک تجربهی سرگرم کننده و جذاب خواهیم داشت. فیلم زمکیس در ایجاد حس همدلی بین مخاطب و قهرمانش بسیار عالی عمل میکند. روابط بین شخصیتها، مخصوصا رابطهی مادربزرگ با نوهاش و موشها بسیار گرم و واقعی است. به طور کلی فیلم متعلق است به اوکتاویا اسپنسر که نقش یک مادربزرگ مهربان و دوستداشتنی را به خوبی ایفا کرده است.
در فیلمنامه نیز «جادوگران» کاملا سر پاست. از ریتم نمیافتد و آنقدر ملات دراماتیک دارد که با غافلگیریها و تعلیقهای فراوان، میتواند مخاطبش را تا آخرین لحظه سرگرم کند. از نظر غنای پلات، «جادوگران» شباهت زیادی به انیمیشنهای درخشان پیکسار دارد که همواره از الگوی جواب پس دادهی سه پردهای به استانداردترین شیوهی ممکن پیروی میکنند. جذابیت این انیمیشنها نیز در همین است که پیچیدگی خاصی ندارند و صرفا با استفاده از سادهترین تمهیدات روایی مثل لو رفتن ناگهانی نقشهی قهرمان یا سر رسیدن ضد قهرمان درست موقع بزنگاه، لحظات دلنشین و مهیجی را برای مخاطب فراهم میکنند.
بنابراین چه بسا اگر رابرت زمکیس این فیلمنامه را نیز مثل «سرود کریسمس» به صورت انیمیشن میساخت، معضل ترسناک شدن کاراکتر جادوگر اعظم گریبانش را نمیگرفت و حتی توجیه بیشتری برای تکرار دوبارهی تجربهی موفق نیکلاس روگ وجود داشت.
[poll id=”145″]
نظرات