*هشدار اسپویل*
زمانی که کتابهای تاریخ هنر را ورق میزنیم و سعی داریم که بدانیم از ابتدای تاریخ، هنر و اشکال مختلفش چه نقشی را در زندگی انسان داشته، میبینیم که بیشترین فصلها و تجزیه و تحلیلها به هنر نقاشی اختصاص دارد. هنر نقاشی از همان ابتدا که انسانها غارنشین بودند، یک ابزار هنری گویا به حساب میآمده و حتی در جامعهی امروزی و برای بشر مدرن نیز یک رسانهی گویا و قدرتمند است. هنر نقاشی متناسب با دورههای مختلف تاریخی و به موازات پیشرفت جوامع بشری، خود را ارتقا داد و هیچگاه تازگی و قدرت بیان خود را از دست نداده. شگفتآور است که بدانیم هنر نقاشی از طرف هیچ فرهنگ و دین و مذهبی تا به حال نکوهش و ممنوع نشده (و اگر هم چنین بوده برای مدت زمان کوتاهی رخ داده) در صورتی که بارها شاهد این موضوع بودهایم که هنرهایی نظیر تئاتر و مجسمهسازی و موسیقی و… توسط برخی فرهنگها ممنوع و آسیب زننده شمرده شدهاند. انطباق بینظیر هنر نقاشی با درونیات انسان موجب شده تا هیچوقت به عنوان یک هنر قدیمی یا از کار افتاده قلمداد نشود. گاها شاهد این بودهایم که با پیشرفت جوامع بشری برخی هنرها اعتبار خود را از دست دادهاند اما با اینکه تا به حال نسبت به هنر نقاشی شکهای بسیاری ورزیده شده، اما ارزش هنری آن همچنان به قوت خود باقی است، نقاشی یکی از مهمترین عناصر در تربیت خلاقیت و تخیل کودکان است و حتی اگر میان بزرگسالان ارزش خود را از دست بدهد، که محال است، نزد کودکان هیچگاه تازگی خود را نمیبازد. نقاشی خلاقیت محض است، آفرینشی دو بعدی از جنس تصویر، نقطه، خط و رنگ و احساسات.
اما شاید یکی از بزرگترین حسرتهای هر هنرمند نقاشی، ثبت حرکت و تغییر به شکلی ملموس بوده باشد. با جنبشهای مدرن مکاتبی همچون کوبیسم، امپرسیونیسم و حتی در برخی موارد سورئالیسم، تلاشهای بعضا موفقی در این زمینه صورت گرفت. این تلاشها موفق بودند در صورتی که تخیل مخاطب نیز با آنها همراه میشد و سعی میکرد تا پا به پای ذهن نقاش به کشف فرآیند درونی اثر هنری حرکت کند، که چنین اتفاقی بسیار کم رخ میداد، به همین دلیل است که مکاتب مدرن نقاشی نزد عامهی مردم، محبوبیت مکاتب کلاسیک را ندارند. ثبت حرکت اما تنها حسرت هنر نقاشی نبود، بلکه تمامی هنرهای تجسمی به دنبال این عمل بودند، هنر عکاسی به مدد قابلیت نوردهی در مدت زمان طولانی دوربینهای عکاسی، توانست به نقاشی نزدیک بشود و جلوههایی از حرکت را ثبت کند. اما نکتهای که در خصوص دستآوردهای هنرهای نقاشی و عکاسی در خصوص ثبت حرکت وجود دارد این است که هر دوی آنها نه خود حرکت و فرآیندش را، بلکه آثار ماحصل از رخ دادن حرکت را میتوانستند ثبت کنند. اما با اختراع سینماتوگراف، این مهم رخ داد و حرکت ثبت شد و یک تاریخ، به نام تاریخ سینما، به وجود آمد. سینماتوگراف به کمک فریمهایی که 24 بار در ثانیه پخش میشوند، توهم حرکت را به وجود میآورد و این توهم از هر هنر دیگری برای مخاطب ملموستر است. بعدها، نقاشان پای خود را به دنیای سینما باز کردند و حرفهی انیمیشنسازی به وجود آمد. سینماتوگراف تنها میتوانست واقعیات بیرونی را مستند کند اما در حرفهی انیمیشنسازی، جهان تخیل درونی بشر میتوانست لباس حرکت به تن کند و روی پردهی سینما نمایش داده شود. اینجا بود که نقاشی باز هم توانست خود را نشان بدهد و پا به جهان سینما بگذارد. چه بسیار نقاشانی که انیمیشن ساختهاند و چه بسیار انیمیشنهایی که از مکاتب نقاشی سود جستهاند. با این تفاسیر میتوان گفت که تاریخ سینما و علیالخصوص تاریخ انیمیشن، وامدار تاریخ نقاشی هستند و انیمشنها و فیلمها، از تاریخ هنر غنی و زندهی نقاشی مدام تغذیه میکنند.
یکی از انیمیشنهایی که بیشترین ادای دین و پرداخت را به تاریخ نقاشی دارد، انیمیشن «Ruben Brandt, Collector» است. انیمیشنی که در طراحی صحنه وکاراکترهایش از مکتب کوبیسم الهامهای بسیاری گرفته و به نوعی در روند روایت خود، مرور مختصر و مفیدِ توأم با عشق و علاقهای از تاریخ نقاشی از دوران کلاسیک تا کنون دارد. در این انیمشن شاهد نقاشیهای معروفی از هنرمندان بزرگی همچون بوتیچلی، بازلی، گوگن، پیکاسو، اندی وارهول، ادوارد هاپر و… هستیم. نقاشیهایی که در این اثر وجود دارند هم در متن فیلمنامه نقش بازی میکنند و هم در فضای بصری انیمیشن تاثیر بهسزایی دارند. جستجوی روبن و دوستانش در تعقیب و دزدیدن این نقاشیها، عامل محرکی است که پیرنگ اثر را به حرکت میاندازد. همچنین، کابوسهایی که روبین با محوریت این نقاشیها میبیند، علاوه بر جلو بردن پیرنگ، بر غنای بصری انیمیشن میافزاید. سبک طراحی صحنه و کاراکترهای این انیمیشن، شیوهای خاص و نزدیک به مکتب کوبیسم است و در سکانسهای کابوس دیدنِ روبن، سبک بصری آثار نقاشانی که ذکر شد با سبک بصری انیمیشن ترکیب شده و فضایی مسحور کننده و جذاب میآفریند، این فضا برای کسانی که به تاریخ نقاشی آشنا هستند جذابیت دو چندانی دارد.
این انیمیشن اما علاوه بر ادای دین به تاریخ نقاشی، به نوعی با تاریخ سینما نیز بازیهایی میکند و به شکلی بسیار مرموزانه و به اصطلاح زیرپوستی، اشاراتی به تاریخ سینما نیز دارد. تکثر عناصر بصری و ادبی اثر در همهی ساحاتش، باعث شده که به یکی از قابل بررسیترین انیمیشنهای چند سال اخیر قرار بگیرد. شاید شنیده باشید که انیمیشنها را نمیتوان با فیلمهای سینمایی مفایسه کرد یا بعضا ارزش هنری آنها را همتراز یکدیگر قرار داد، هر چند که نه فقط درمورد انیمیشن روبن برندت بلکه درمورد تمامی انیمیشنهای باارزش تاریخ چنین نکتهای صدق نمیکند، اما انیمیشن «روبن برندت، کلکسیونر» یک مثال بسیار محکم و کوبنده است در این جهت که جهان انیمشن تا چه حد میتوان تاریخ هنر را در خود بگنجاند و با عناصر محتوایی آن، نکات جدید خلق کند.
با توجه به قصد مولف این اثر که ادای دین به تاریخ نقاشی و سینما از طریق نگاهی انتقادی بر دانش روانشناسی بوده، هیچ رسانهای جز انیمیشن نمیتوانست پاسخگوی این کار باشد. به طراحی کاراکترها توجه کنید، به کاراکتر دو بعدیِ اثر که یکی از مریضان روبن است و مدعی است پدرش یک خط بوده بیشتر دقت کنید، نقش محوری او در جلو بردن سرقت و نوع موجودیت او تنها در انیمیشن میتوانست تصویر شود، همچنین ادای دین به چندین سبک نقاشی آنهم از طریق طراحی صحنه و فضا و پس زمینههای اثر هم تنها در رسانهی انیمیشن ممکن است. این اثر به ما اثبات میکند که رسانهی انیمیشن میتواند رسانهای باشد که برای بیان برخی مفاهیم و خلق برخی ایدههای تجسمی در دنیای سینما چارهای جز پناه بردن به آن نداشته باشیم. پناه بردن خالق این اثر به دنیای انیمیشن یا در تعرف بهتر برای این اثر، نقاشی متحرک، خود گویای قدرت بیان نوین و تازهی هنر انیمیشنسازی است.
پیرنگ اثر
این اثر در طراحی پیرنگ خود و به پیش بردن روند داستان، همچون تکثری که در سبک بصری اثر وجود دارد، به تکثر عناصر روایی روی آورده. این نکته باعث میشود که انیمیشن یک خاصیت التقاطی از چند ژانر و سبک مختلف سینمایی داشته باشد. بدون شک میتوان اذعان داشت این انیمیشن یک اثر پستمدرن تمام عیار است که از ژانرهای عاشقانه و کارآگاهی و سرقت و جاسوسی و… در روایت خود سود میجوید اما در هیچ یک از آنها خلاصه نمیشود. چنین خاصیتی اما باعث شلخته شدن اثر نشده و کاراکترهای محوری اثر، به روند روایت و پیشبرده شدن پیرنگ داستان نظم میدهند.
این اثر سه شخصیت محوری دارد، روبن برندت، یک روانشناس معروف با متد درمانی مختص به خود؛ میمی، یک سارق حرفهای که جنون سرقتی که دچارش است باعث شده به دردسر بیوفتد. شخصیت محوری سوم نیز کارآگاه کوالسکی است. یک کارآگاه حرفهای جذاب و جوان که به دنبال دستگیر کردن میمی است. این شخصیت و انگیزههایی که دارند، باعث میشود که داستانشان به یکدیگر گره بخورد و مثلثی که با سه ضلع این شخضیت در روایت داستان شکل میگیرد، به روند پیشبرد پیرنگ نظم بدهد.
در ابتدا روبن برندت متوجه کابوسهای وحشتناک خود با محوریت نقاشیهای معروف تاریخ میشود و به دنبال درمان خویش است. در ادامه، میمی هم میفهمد که به نفعش است که جنون سرقت خود را درمان کند تا در روند کاریاش اختلالی ایجاد نشود، زیرا که سرقت بادبزن کلئوپاترا به جای الماسی که به او سفارش داده شده، او را به دردسر انداخت، به همین دلیل به روبن مراجعه میکند تا تحت درمان قرار بگیرد. کوالسکی نیز پس از تعقیب میمی برای دستگیر کردن او به دلیل سرقت بادبزن کلئوپاترا، با او آشنا میشود و به میمی دل میبازد. نیاز روبن به میمی و نیاز میمی به روبن و تعقیب شدن میمی توسط کوالسکی، باعث میشود که کوالسکی به مرور به روبن نیز وصل بشود. انگیزههای اصلی شخصیتها به طوری است که در مسیر رسیدن به انگیزههای شخصی هم گاها یا در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند یا به یکدیگر کمک میکنند. در مسیر این انگیزهها، چند پیرنگ مختلف با گذارههایی از ژانرهای مختلف سینمایی به وجود میآید.
قبل از اینکه به ژانرها اشاره کنیم بهتر است که تم اثر و ایدههایی که در بیان محتوای اثر وجود دارند را بررسی کنیم.
ایدهی اصلی و محوری اثر، با ایدهی روبن در روانشناسی و رواندرمانی شکل میگیرد: هر آن چیزی که آزارت میدهد را صاحبش شو، در آن صورت آزاری مخواهی دید زیرا چیزی که متعلق به تو است، نمیتواند آزارت دهد. روبن یک روانشناس است و مشکلات مربوط به ذهن را بررسی کرده و برای درمان آنها راهد حل پیدا میکند، یکی از راههایی که توسط اکثر روانشناسان و البته معلمهای معنوی در جهت آرامش درون و ذهن پیشنهاد میشود این است که بدانیم وجود و موجودیت ما، چیزی است فراتر از ذهن و افکار و روان و اگر بتوانیم هستیِ لایتناهی خویش را پیدا کنیم و به آن آگاه شویم، متوجه خواهیم شد که تمامی موارد یکه ذکر شد نظیر ذهن و روان و… ما را معنا نمیکنند، بلکه متعلق به ما هستند و همین آگاه بودن بر اینکه ما «صاحب» ابعاد مختلف وجودی خود هستیم باعث میشود که به آرامش برسیم. متد روبن نیز از چنین دیدگاهی نشئت میگیرد یا حداقل میتوان گفت به آن نزدیک است. به همین دلیل با مواجهه با کابوسهایی که هر کدام در جهانِ مختص به یک نقاشی معروف میگذرد، تصمیم میگیرد تا صاحب آن نقاشیها شود (و اینجاست که روبن با تاکیدی که بر روانشناسی دارد راه خود را از معلمهای معنوی جدا میکنند زیرا آنان بر موارد درونی اشاراه میکنند نه تملک بیرونی).
یکی دیگر از چیزهایی که روبن به آن تاکید میکند نیز، خلق اثر هنری است. مشکل روانی روبن، مابهازای مادی دارد، یعنی یک نقاشی در جهان بیرون که در یک موزه حضور دارد، بر ذهن روبن فشار میآورد و روبن برای رهایی از شر این نقاشی، بایستی که آن را صاحب شود و در کلکسیون خود نگه دارد. اما برخی از بیماران نظیر میمی، به ازای مشکل روانی خود یک ابژهی مادی ندارند و درگیری روانی آنها کاملا انتزاعی و درونی است. میمی مسحور زیبایی چیزهایی میشود که مال او نیست و در مقابل دزدی کردن از آنها هیچگونه مقاومتی نمیتواند بکند و مهارتش در سرقت نیز بیمانند است. به همین دلیل دزدی میکند و به دردسر میافتد. روبن به او و باقیِ مراجعینش توصیه میکند که به حدی در حد مشکل ذهنی خود غرق بشوند و آن را واکاوی کنند تا این کند و کاو، به تولید یک اثر هنری بیانجامد. وقتی که آن اثر هنری تبدیل بشود به مابهازای مادیِ آن مشکل ذهنی، تولید کنندهی آن اثر با توجه به صاحب بودن آن، بر مشکل ذهنی و روانی خود غلبه کرده و درمان میشود. هنر، روش و راهی است که روبن از آن برای درمان استفاده میکند. اما تنها کسی که در داستان از همین هنر ضربه میخورد و برای او تبدیل به درد میشود نیز روبن است، به نوعی میتوان گفت که هنر برای روبن هم درد است و هم درمان. چنین رویکردی مواجههی فیلم با موضوعش را به فیلمهای اروپایی مدرن نزدیک میکند. روبن کسی است که در ابتدای داستان سعی دارد بر تاریخ هنر غلبه کند، او کسی است که دست به سرقت زده و هنر را تصرف و به اختیار خویش در میآورد، او یک نوع نگاه مالکانه بر هنر دارد و آن را به مثابهی یک ابزار کاربردی میداند. اما چیزی که در انتهای انیمیشن مشخص میشود این است که جایگاه و قدرت هنر چیزی است فراتر از یک وسیله یا ابزار، بلکه هنر ذاتی است ارزشمند و قدرتمند که کاربردی بودن آن تنها یکی از چندین خاصیت منحصر بهفرد آن است. در انتهای انیمیشن مشخص میشود که روبن در دوران کودکی توسط پدر روانشناسش، تحت ازامایش قرار گرفته و هنر و تاریخش به ناخودآگاه او خورانده شده. این بخش از انیمیشن علاوه بر روکیردی فرویدیای که بر ناخودآگاه بشر دارد، درمورد هنر نیز دیدگاه جالب توجه را بیان میکند. هنر چیزی است که میتواند صاحب و ملکهی ذهن آدمی شود آن هم به وسیلهی تاریخی که در پشت خود دارد.
ارتباط شخصیتها با یکدیگر و درونمایههای آن
شاید اگر اسم انیمیشن را ندانید و نگاهی اجمالی بر آن بیاندازید، به نظرتان نرسد که روبن شخصیت اصلی داستان است زیرا به نسبت او، میمی و کوالسکی و دیگر شخصیتهای داستان زمان بیشتری را در طول پیرنگ به خود اختصای میدهند. این نتکته به این دلیل نیست که انیمیشن دارای یک ضعف ساختاری است، بلکه با توجه به ساختار التقاطی و متکثر انیمیشن چنین چیزی را میطلبد و البته که رویکر تمثیلی انیمیشن و روابط شخصیتها نیز توسط همین تمهید مشخص میشود.
میتوان گفت در سه شخصیت محوری داستان، کسانی که انگیزههایشان پیرنگ را به جلو میبرد، کوالسکی و روبن هستند و کسی که با اعمال و کنشهایش پیرنگ را به جلو پرتاب و شخصیتها را به یکدیگر مرتبط میکند، میمی است. به همین دلیل میمی زمان بیشتری از انیمیشن را به خود اختصاص داده. با شناختن بهتر شخصیتها و نگاهی تمثیلی بر نقش آنان در اثر از چرایی این نکته آگاه خواهیم شد. میمی کسی است که مسحور «زیبایی» میشود و در مقابل آن نمیتواند خود را کنترل کند، او هر چیزی که برایش زیبا باشد را نیتواند که ندزدد، او نیز کسی است که بر زیبایی نگاهی مالکانه دارد. «زیبایی» و «هنر» دو عنصر ناگسستنی از یکدیگر هستند. به حدی که تعریف قالب از هنر در تمامی فرهنگها، به طور خلاصه خلق زیبایی در هر زمینهای است. نگاهی که انیمیشن بر هنر دارد نیز همین است، زیرا تعریف غربی از هنر «شناخت زیبایی شناسانهی جهان درون و بیرون» است. پس هنر و زیبایی را در این انیمیشن میتوان یکی در نظر گرفت. میمی، روبن و کوالسکی هر کدام نمایندهی یک نگاه عمده بر هنر هستند. کوالسکی شناخت و کشف، میمی مسحور و روبن مالک است. روبن کسی است که تصاحب میکند، میمی نیز مسحور زیبایی است، این میل شدید باعث میشود که به روبن کمک کند. اما کوالسکی کسی است که پژوهش میکند و هر دو وجهه را میشناسد. به همین دلیل است که او به رمز درگیری درونی روبن دست پیدا میکند و در انتها نیز همه چیز به او برمیگردد. یک شوخی یا بهتر است بگوییم بازیِ مولف اثر با کوالسکی این است که او را همچون روبن یک کلکسیونر نشان میدهد، کلکسیونر تاریخ سینما. یخی که او در نوشیدنیهای خود میاندازد، فیگوری است از هیچکاک و در پسزمینهی صحنههای مختص به او در اتاق شخصیاش نیز، شاهد وسایلی هستیم که از تاریخ سینما و فیلمها معروف جمعآوری شدهاند. اشیایی معروف در سر صحنه مانند عینک و کلاه و… بازیگران نقش اصلی.
همپوشانیِ روبن و کوالسکی در انتهای داستان را میتوان شاخصترین نقطهی قوت آن دانست. این همپوشانی علاوه بر یک دلیل علی معلولی که غافلگیری پردهی آخر داستان را به وجود میآورد، یک کارکرد تمثیلی بسیار هوشمندانه نیز دارد. این دو برادراند و از یک پدر و مادر زادهشدهاند، اما یکی تاریخ هنر به ا خورانده شده و مسحورش گشته، ولی دیگری خود به جست و جوی آن رفته. و در انتها هردو به یک نقطه میرسند. چیزی که روبن و کوالسکی را به یکدیگر وصل میکند میمی است، یعنی همان میل وصف ناشدنی به زیبایی بر هنر، میمی، نقطه اشتراک و پل میان کوالسکی و روین، یا همان پژوهش یا تملک در هنر است. همپوشانی سورئال این دو در انتهای فیلم در واقع اشارهای است بر نقطه اشتراک آنها یعنی هم میمی و هم گذشتهشان. اینکه هر دو با اینکه سعی میکنند دنیای هنر را کشف و یا ضبط کنند، اما در انتها معلوم میشود که هر دو محصول دنیای هنر هستند و کند و کاو آنان در جهان هنر، در واقع کند و کاوی است که وجه درونی آنها را بیشتر آشکار میکند. ذات هنر همیشه و در تمام طول فیلم یکی است: گسترده، ناتمام و مسحور کننده. اما این شخصیتهایند که در تصرف جهان هنر هستند و خود را با آن معنا میکنند. این رویکرد اثر علاوه بر ادای دین به تاریخ نقاشی، به تاریخ هنر نیز ادای دین میکنم، ادای دینی با چانشی ستایش نقاشی.
انیمیشن «روبن برندت؛ مجموعهدار» یک اثر بینقص و مسحور کننده است چه در فضای بصری، چه در باند صدا و چه در ساحت محتوا؛ یک اثر هنری تمام عیار که از ذات هنر ستایش میکند.
نظرات