اپیزودهای اضافهی «بدون پشیمانی» همان چیزی هستند که همیشه برایش غرغر میکنیم و میگوییم اگر یک اثر آن را نداشته باشد، ضعیف است. یعنی پرداختن به ریشه یک شخصیت و شخصیتپردازی. در دنیای امروز که ایدههای ناب و خاص چندانی برای یک داستان به ذهن کسی نمیرسد و همان ایدههای اندک هم بسیارشان به علت پرداخت نامناسب از کف میروند، شخصیت عامل مهمی است تا در بسیاری مواقع، ضعف داستان را پوشش دهد. البته که این عامل، همیشه دلیل خوب بودن یک اثر محسوب نمیشود و عوامل بسیاری برای موفقیت یک اثر دست به دست یکدیگر میدهند تا آن اثر را ستایش کنیم و بگوییم: «ایول! این همان چیزی است که دوست دارم ببینم.» اما با اینحال، «بدون پشیمانی» به همین هدف ساخته شده است، یعنی تجزیه و تحلیل ریشه شخصیت و خوب هم ساخته شده است. و آن شخصیت کسی نیست جز لیوای آشنای دوستداشتنی خودمان که در تخیلات فانتزیمان دوست داریم به او تبدیل شویم و برای چند لحظه بیشتر دیدنش در انیمه سر و کله میشکنیم. «بدون پشیمانی» نمایشی از سختیها و رنجهای لیوای، پیش از پیوستن به گروه گشت است و البته چگونگی پیوست به گروه گشت. اینکه اروین تواناییهای ناب لیوای و گروهش را کشف میکند و ثابت میکند که لیوای یک چیز خاص درون خودش دارد. این را باید یادآوری کنم که «حمله به غولها» هم داستان خوبی دارد و هم شخصیتهای مناسبی، که چنان در یکدیگر گره خوردهاند و بافته شدهاند که اگر یکی از آنها نباشد، دیگری معنایش را از دست میدهد. اما در «بدون پشیمانی»، شخصیت مهمتر از داستان است.
همانند اولین مجموعه اپیزود اضافه، «بدون پشیمانی» نیز مقدمهای میشود بر سومین فصل حمله به غولها که بخشی از این فصل به طور جدی روی لیوای متمرکز است، داستانهایی را تعریف میکند که لازمه درک داستان فصل سوم هستند تا دیگر نیاز به کش دادن فصل سوم نباشد و حداکثر استفاده از ۲۵ اپیزود فصل سوم شود، و البته ما را با جهان انیمه بیشتر آشنا میکند. جهانی که دوست داریم بیشتر دربارهاش بدانیم و انیمه شوق دانستن را در ما روشن نگه میدارد. زندگی لیوای در دخمههای زیر دیوارها در شهر زیرزمینی افسرده و دلمردهای را نشان میدهد که به دلیل نبودن نور خورشید و کمبود نور، انواع و اقسام درد و مرضهای گوناگون برای مردمانش حاصل میشود، و حتی امکانات درمانی هم برایشان وجود ندارد. «بقا» در این شهر واژه قلدر و افتخارآمیزی نیست که برای به دست آوردنش به خود ببالند، بلکه خفتبار و پر از ذلت است و به سخیفترین شکل ممکن مجبورند به آن چنگ بزنند. دزدی چیز عجیبی نیست و همه باید اموالشان را دودستی بچسبند تا به هوا نرود. بدتر از همه، قانون و ناظر بر قانونی هم وجود ندارد تا قضاوت کند و فقط یک ذره انسانیت باقی مانده است تا جلوی هرج و مرج را بگیرد. اگر یک پرنده زخمی شود و از سوراخهای سقف شهر پایین بیفتد. باید خیلی خوششانس باشد تا کسی او را نجات دهد و بالش را ببندد تا خوب شود و دوباره پرواز کند. لیوای و دوستانش در چنین شهری زندگی میکنند، و اگر میخواهید داستان فصل سوم را کامل متوجه شوید و اواسطش گیج نزنید، این دو اپیزود برایتان حکم آش خاله دارند.
تاثیر تجربه ساخت دو فصل و سه اپیزود پیشین بر این دو اپیزود کاملا مشهود است. بالاخره اگر سازندگان پیشرفت نکنند، تمام معنای هنری خود را از دست میدهند و تا جایی که توانستهاند، در همان الگوها و قوانین سابق خود ماهرتر شدهاند. «بدون پشیمانی» چیز جدیدی ندارد. اما در ارائه همان الگوها و قوانین سابق، پختهتر و داناتر از همیشه ظاهر میشود. داستانش در عین شسته رفتگی و روایت فقط در دو اپیزود (یعنی ۴۵ دقیقه درکل) مخاطب را کاملا راضی میکند و در حذف صحنههای اضافه و بیارزش، (نه که قبلا بلد نبوده باشد) از قبل هم استادتر شده است. طبق عادت همیشگی «حمله»، پایانبندی شوکهکنندهای در انتظارتان است که این بار نه برخاسته از اکشن و نه برخاسته از معما است. بلکه برخاسته از اتفاقی است که برای لیوای و دوستانش رخ میدهد و داستانش منحصر به خود خود لیوای است.
حرف از لیوای شد. این دو اپیزود هم دربارهی لیوای هستند. اما اگر بحث از لیوای و تغییرات شخصیتی او در این دو اپیزود باشد، یک خبر خوب و یک خبر بد برایتان دارم. خبر بد این است که لیوای اساسا تغییر خاصی نمیکند و فقط یک نگرش جدید به شخصیتش افزوده میشود. خبر خوب این است که همان یک نگرش جدید، باعث میشود متوجه دلیل تمام رفتارها و برخوردهای لیوای نسبت به برخی موضوعات مختلف شویم. چه موضوعاتی؟ فصل اول را به یاد بیاورید. زمانی که آنی درحال تعقیب لیوای و ارن بود و ارن قصد تبدیل شدن به غول داشت، اما لیوای جلوی ارن را نگرفت و تصمیمگیری را بر عهده او گذاشت، درحالی که تیم گشت یک نقشه برای دستگیری آنی کشیده بود. لیوای هیچگاه تصمیمات دیگران را قضاوت نمیکند و زیر سوال نمیبرد. هیچگاه درست و غلط بودن، یا خوب و بدن بودن را مد نظر ندارد و اعتقادش بر این است که ما در شرایط مختلف، ممکن است تصمیماتی بگیریم که در آن لحظه به نظرمان دست میآمدند. مهمتر از همه، ما هیچگاه عواقب تصمیماتمان را نمیدانیم. لیوای از همان ابتدای انیمه این اعتقاد را داشت و حال ما چرایی آن را درک میکنیم. چراییاش را هم میتوانید در پایانبندی این دو اپیزود جستوجو کنید. اصلا به همین علت است که نام این دو اپیزود «بدون پشیمانی» است. از نظر لیوای، بهتر است هیچگاه بابت تصمیماتی که گرفتهایم پشیمانی نداشته باشیم. البته یک پوئن مثبت دیگر که این زجر و عذاب لیوای در بر دارد، این است که ما با شخصیت خشک و جدی او بهتر میتوانیم همدردی کنیم، با وجود اینکه حتی قبل از این دو اپیزود نیز شخصیتی خشک و جدی داشت. چرا که این دو اپیزود فقط بهانهای هستند برای همدردی با لیوای. یا بهتر است بگوییم خوب بهانهای دستمان میدهند.
این دو اپیزود، بار دیگر افق دید اروین را ارج مینهند و به ارزش و اهمیت آن احترام میگذارند. اروین یک جورایی شخصیت استاد انیمه محسوب میشود. کسی که خیلی چیزها را میداند. کسی که اثرات خیلی چیزهای دیگر را هم میداند. کسی که عواقب خیلی چیزهای بیشتر دیگری را هم میداند. نکته مثبتی که تازه آن را دریافتهام (با وجود اینکه تمام این مدت جلوی چشممان بود) جوان بودن اروین است. جوانی اروین، از او استادی متمایز نسبت به دیگر استادها میسازد. نسبت به گندالف، داملبدور، مربی اوکایی (انیمه هایکیو!) و بسیاری از اساتید ماندگار در ذهنمان. اگر اروین را از انیمه حذف کنیم، به عنوان استاد اولین کسی که ذهنمان سمتش میرود، فرمانده پیکسیز است. اما او یک حالت ریک مانند در انیمیشن ریک و مورتی دارد. بیخیال است و با تجربه، اما افق دید اروین را ندارد و اروین برعکس بسیاری از اساتید دیگر که مطمئن بودند چه اتفاقاتی روی میدهد، گویی یک سطح بالاتر میرود و «میداند» چه اتفاقاتی درحال روی دادن است.
درکل «بدون پشیمانی» به معنای واقعی کلمات، تراژدی و درگیرکنندگی را برایتان رقم میزند که با وجود خشک بودن خیابانهای شهر زیرزمینیاش، با وجود بیروح بودن کوچه پسکوچههای اطراف خانه لیوای و دوستانش، با وجود راز و رمزهای درون شهرش که مخاطب را بیشتر یاد فیلمهای معمایی کلاسیک میاندازد، با وجود نمایش یک قشر فقیر و گاه بیخانمان، با وجود ظاهری که فکر میکنیم باعث ترحم و دلسوزی به لیوای و دوستانش میشود، زیر پوستش، و در شکل و قالب حقیقیاش، جنگندگی، تلاش برای بقا و شکستناپذیری، شخصیتهایی دوستداشتنی و در نوع خودشان پخته و باتجربه، و مهمتر از همه، عقیده و بینش و نگرشی را روایت میکند که ارزش تفکر و تامل و تعقل و تعمق و تکلم و بسیاری واژههای دیگر که با این وزن ساخته میشوند را دارد. «بدون پشیمانی» همان روایت «ریشه»های با اصالتی است که پس از گذشت سالها، با قدرت میگویم حتی اگر داستانش یادتان نماند و حتی اگر تلخی و شیرینیاش شما را درگیر نکند، هیچگاه تصویر اشکهای لیوای را ازش از یاد نخواهید برد.
نظرات
ممنون از آقای دلاوری بابت نقد این ova باارزش و گرانبها.توضیحاتی که در مورد لیوای دادید،بسیار کامل و درست بودند و شخصاُ از خواندن موضوع بسیار لذت بردم.به نظر من باید یه بیوگرافی از لیوای تهیه شود.بازهم ممنون از شما بابت نقد.
با تشکر.
نظر لطفتونه :) فعلا که تو کف فصل سوم هستیم و منتظریم ببینیم چی میشه آخرش. قول نقد فصل سوم همینجا از خودم
دست شما درد نکنه بابت این قول =) چه خوبه که داری کلاً پرونده اتک رو توی سایت میبندی – اینطوری به جامعترین سایت تبدیل میشیم که هم خود انیمه رو نقد کرده و OVA :))
ممنونم از شما.نظر لطفتونه که قول این نقد را به ما میدهید.
دمتون گرم واقعا نمی دونستم همچنین اپیزودی هم هست ممنونم که معرفیش کردید