فصل چهارم خانه پوشالی، فصل جمع و جوری است. تکلیفش با خودش و خودمان مشخص است و از گذشته باتجربهتر و پختهتر عمل میکند. حرصمان نمیدهد و کفر هیچکسی را درنمیآورد. فصل دردسرسازی برای خودش نیست و به همین دلیل، فکر نمیکنم نقد مفصلی برایش لازم باشد. فقط در همین حد بدانید که این فصل، آخر سر همان خانه پوشالی ایدهآلی است که همیشه انتظارش را دارید. خلاق، متفاوت، آوانگارد، جذاب.
اگر مثل من، به خاطر آجرهای کج و معوج داستان فصل سوم از دست خانه پوشالی عصبانی هستید و دلتان میخواهد تکتک این آجرها را توی صورت سریال بکوبید، فصل چهارم به زور هم که شده جلویتان را میگیرد، یک آرامبخش در رگتان تزریق میکند و شما را به آرامش دعوت میکند. فصل چهارم را اصولا باید به دو بخش مجزا تقسیم کنیم، بخش اول را باید از اپیزود اول تا اپیزود دهم دانست و بخش دوم را از اپیزود یازدهم تا سیزدهم. میدانم، کمی دستهبندی عجیب و غریبی است. اما دلیلش خود سریال است. نیمه اول فصل چهارم، اصولا برای جمع کردن بقایای فصل سوم ساخته شده است و تلاش میکند تا به بهترین شکل ممکن، آن داستان پخش و پلا را جمع و جور کند و پازل شلوغی که قطعات گمشده زیادی داشت را بالاخره تکمیل کند. آن شخصیتپردازیهایی که آرام آرام و باحوصله انجام میشدند، آن فشارهایی که به فرانک میآمد و تمامی نداشت، آن بحث و جدلهای فرانک و کلیر، و شاخ و شونه کشیدنهایشان برای همدیگر، آن تقابل سرسخت فرانک آندروود و ویکتور پتروف که همیشه به دیالوگها و کارهای شگفتانگیز پتروف منتهی میشد. تمام این موارد که به شکل عجیبی روی زمین پخش شده بودند بالاخره جمع شدند تا خانه پوشالی (که متوجه شده است باید به ریشههای اصلیاش برگردد) به ریشههای اصلیاش برگردد و آن شر و شور بازیهای فرانک و آن آشوب و هرج و مرج واشنگتن و آن جنگ اعصاب و آن فشار روانی و آن رینگ بوکس کاخ سفید و واشنگتن و آن پشت پا زدنهای کاخسفید و کنگره به یکدیگر را دوباره تقدیممان کند. البته جای بحث دارد که آیا همان خانه پوشالی اصیل فصل اول و دوم بهتر است یا خانه پوشالی فصل سوم و بخش اول فصل چهارم؟ چیزی که اینجا قطعا مشخص است، این است که هرکدام از این فصول طرفداران خاص خود را دارند، و البته با وجود تلخ بودن داستانگویی فصل سوم، هیچگاه از آن به عنوان فصل بدی یاد نمیشود. بنابراین اگر سریال به طور جدی و کاملا سرپا ادامه مییافت (که به لطف شیرینکاریهای استاد کوین اسپیسی اینگونه نشد) سریال میتوانست یک روند سینوسی به خود بگیرد. یعنی در یک فصل آندروودبازی دربیاورد و در فصل بعد، شخصیتهای خودش و سپس دنیای اطراف ما را تجزیه و تحلیل کند. همین روند میتوانست ادامه یابد و البته اگر اینگونه باشد، در فصل ششم باید منتظر همان فرمول فصل سوم، منها نسخه بهبود یافتهتر و جمع و جورتری باشیم. هرچه میشود، امیدوارم سریال مورد علاقهام خراب نشود!
در بخش دوم است که سریال به ریشههای اصلی خودش بازمیگردد و همان خانه پوشالی اصیل و باوقار میشود. این را مخاطب به راحتی و به سادگی احساس میکند. ناگهان در سه اپیزود پایانی، همه چیز همان فرمول فصل اول و دوم میشود. فرانک تا دندان در لجن فرو میرود و باید راهی برای خروج از لجن پیدا کند. این بار سختتر از قبل و به شدت پیچیدهتر از گذشته میگذرد و ناامیدی سرتاپای فرانک آندروود را گرفته است. به قول خودش: «دیگر چیزی احساس نمیکند.» به مرور مشاهده میکنید که فرانک بیشتر و بیشتر با دوربین صحبت میکند، کاری که تقریبا در فصل سوم و چهارم آن را فراموش کرده بود. و دوباره پس از مدتها، چند قدمی از مخاطب و دیگر شخصیتهای سریال جلوتر میافتد. اگر فصل سوم و چهارم را نوعی جاده خاکی برای خانه پوشالی بدانیم، در اواخر فصل چهارم، سریال دنده عوض میکند و فرمان میچرخاند و برمیگردد به جادهی اصلی خودش. ضرباهنگ سریال به طرزی ناگهانی و البته دلپذیر بالا میرود و پشت سر هم شروع میکند به ایجاد لحظات تعلیقزا. گویی در اپیزودهای بخش اول فصل چهارم در حال آمادهسازی خود بود و ذره ذره بالای سکوی پرتاب میرفت، با جلو رفتن یکی دو اپیزود بخش دوم خودش را آماده کرد و شروع به گرم کردن خود نمود، و در پایان، با یک دکمه موتورش روشن شد و باری دیگر بلند شد تا به آسمان برود. اتمسفر سریال حس و حالی سنگینتر از گذشته به خود میگیرد و این سنگینی و فشار را به دوش مخاطب هم میاندازد. این را از نورپردازیهای تند و تیزی که در سریال موج میزنند و همچنین کنتراست پایینتر رنگها میتوان فهمید. رنگها دوباره تیرهتر شدهاند و نسبت به گذشته، رنگهای روشن کمتری میتوان در تصاویر و شاتهای سریال پیدا کرد. ماندگارترین سکانس فصل چهارم، منهای آخرین سکانس، لحظاتی است که فرانک و کلیر در خانه خود در کاخ سفید روی مبل نشستهاند. رو به پنجره بیرون، زیر نور نرم آفتاب درحال غروب. آن سایههای نرمی که در صحنه ایجاد شدهاند و آن سکوت مرگباری که در فضا طنینانداز شده است و بیش از هر صدای دیگری، به گوشهایمان فشار وارد میکند، از بهترین لحظات کل سریال «خانه پوشالی» است.
مهمترین نکتهای که فصل چهارم خانه پوشالی بهمان یادآوری میکند، این است که همیشه جا برای خلاقیت وجود دارد. همیشه و همیشه جای پیشرفت برای هرچیزی وجود دارد. فصل سوم یک ناامیدی ناخودآگاهانه که در ذهن مخاطبان ایجاد میکرد، این بود که «دیگر سریال جایی برای رشد کردن ندارد و بهتر است سریال را همینجا چال کنیم و به کسی هم در موردش چیزی نگوییم.» خب حق هم داشتند. فرانک آندروود معاونت ریاست جمهوری را گرفت، خود ریاست جمهوری را هم گرفت. حالا هم درحال سر و کله زدن با پتروف است. دیگر بیشتر از این چه اتفاقی قرار است رخ دهد؟ دیگر فرانک چه چیزی باید به دست بیاورد که به دست نیاورده است؟ اگر مخاطب دقت نکند، کلیر آندروود را جا میاندازد. شخصیتی مکمل که تابهحال، اصولا درحاشیه بوده است، اما بسیار با استعداد است و اگر تحت شرایط درست قرار بگیرد، طوفانی اساسی به راه میاندازد. چنین چیزی را مخاطبان (اکثرا) نمیتوانند ببینند. اما سازنده آگاه و هوشمند خانه پوشالی حواسش به ایدههایی که برای آینده در نظر دارد هست. کلیر بالاخره در این فصل وارد داستان میشود و با فرانک، نقشه میریزند تا او معاون رییس جمهور شود، درحالی که فرانک رییس جمهور است. جاهطلبانه است. نه؟ درست مانند خود فرانک آندروود. بالاخره کلیر هم وارد بازی دسته جمعی سیاستمداران میشود. به طور کاملا مستقیم و نه فقط در جایگاه «بانوی اول»، در قضایا دخالت دارد، و میتواند پا به پای فرانک، به جان کنگره بیافتد و نمایندگان و سناتورها را حسابی اذیت کند.
یک جورایی میتوان گفت سازندگان سریال، پس از فصل سوم، متوجه خواسته مخاطبان شدند و درک کردند که چیزی که مخاطب در طلب آن است، همان فرانک آندروود مقتدر و کاریزماتیک فصل اول و دوم است. مخاطب در طلب تعلیق، هیجان، و سورپرایزهایی است که یکی پشت سر دیگری میآیند، ما را از جای کنده و با خود به دنیای پر از درگیری و کشمکش خود میبرند. یک جورایی میتوان گفت سازندگان ثابت کردند که از پشت صحنه حواسشان به مخاطبان هست و میدانند که اگر سریالشان مخاطب نداشته باشد، دیگر هیچ ارزشی ندارد. البته نباید تاثیر نتفلیکس را نادیده بگیریم که فقط پول میدهد تا پول دربیاورد. پس جای تعجب ندارد که سازندگان به شکلی جدی به خواسته مخاطبان توجه کردهاند. چرا که اگر این کار را نمیکردند، شاید دیگر خانه پوشالیای وجود نداشت و سریال در میان راه کنسل میشد. از آنجایی که میدانیم فقط دو فصل پس از فصل چهارم ساخته شد، فصل پنجم همان خانه پوشالی اصیل است و فصل ششم کل سریال را جمعبندی میکند، فقط میتوانیم بگوییم حیف! حیف که دیگر فرصتی برای سازندگان و «بو ویلیمون» وجود ندارد تا یک «فصل سوم» دیگر بسازند. حیف که دیگر فرصتی نیست تا باری دیگر شخصیتهای سریال و دنیای پیرامونمان را سریال تحلیل و تفسیر کند. حیف که دیگر نمیتوانیم دمخور دنیای داگ استمپر و کلیر آندروود و فرانک و احتمالا چند نفر دیگر شویم. درست است که فصل سوم، یک خانه پوشالی بااصالت نبود، اما اگر برچسب خانه پوشالی را از آن بکنیم، یک سریال به شدت قدرتمند بود. حیف!
نظرات
متخصر و مفید! خیلی ممنون بخاطر مقاله. در رابطه با خود سریال، کاملا باهاتون موافقم.