نقد فصل ششم سریال خانه پوشالی

11 February 2019 - 22:00

پس از تماشای آخرین فصل سریال سیاسی نتفلیکس، که ۵ اپیزود آن را حذف کردند، داستانش کاملا تغییر کرد و به کل لت و پار شد، اولین و آخرین کلمه‌ای که در ذهن شما نقش می‌بندد، «سرسخت» است. زمانی که صحبت از ساختن یک سریال به میان می‌آید، همه چیز وابسته به «تیم» است. سریال مانند فیلم نیست که چند شخص خاص، محوریت آن را به دوش بکشند، کتاب نیست که خالق و خلاقش یک نفر باشد، موسیقی نیست که تیم آن نهایتا ۲۰ نفر اصلی و ۶۰ نفر نوازنده باشد، کمیک استریپ نیست که تنها نقش‌های اصلی‌اش، نویسنده و طراح هستند. سریال، همت و تلاش یک تیم عظیم نویسنده و فیلم‌بردار و تهیه‌کننده و کارگردان و بازیگر و تدارکات و کلی افراد دیگر را می‌طلبد تا بالاخره سریال شود. حال تصور کنید یکی از هایپ‌ترین سریال‌های تلویزیون هستید و برنامه‌ای بلند بالا برای خود تنظیم کرده‌اید. حالا حالاها نمی‌خواهید تمام شوید و دوست دارید مانند «دکتر هو» یا «سیمپسون‌ها» آنقدر فصل‌های مختلف بسازید تا بالاخره همه شما را بشناسند و گندتان دربیاید. سریالی ویژه در ژانری ویژه هستید و روحی تازه در صفحه‌ی تلویزیون دمیده‌اید. حتی دو رییس جمهور سابق آمریکا از شما تعریف کرده‌اند و ناگهان… بوم! مهم‌ترین بازیگر خود را از دست می‌دهید و توجه هر کس و ناکسی را ناخواسته به خود جلب می‌کنید، فشار رسانه‌ای زیادی به شما وارد می‌شود و پس از یک فصل فوق‌العاده، شبکه از شما می‌خواهد تا فصل ششم، آخرین فصل‌تان باشد. تقریبا همه‌ی امید مخاطبان را از دست داده‌اید، امید خودتان را هم از دست داده‌اید، تقریبا همه چیز را از دست داده‌اید. اما خب… اگر شما خانه‌ی پوشالی باشید، مگر کم می‌آورید؟ باز هم الهام‌بخش ظاهر می‌شوید و علنا از صفر شروع می‌کنید. شخصیت کلیر آندروود را به عنوان نفش اصلی باری دیگر برای مخاطبان طراحی می‌کنید و بازتعریف می‌کنید. بله، اگر حرف از سرسخت‌ترین سریالی که تیم آن از پسش برآمد به میان آید، قطعا خانه‌ی پوشالی در صدر لیست قرار می‌گیرد و تاریخ هالیوود و تلویزیون آمریکا را زیر سوال می‌برد. تاریخی که در آن، فیلم‌های بسیاری تن به فشارهای مختلف رسانه‌ای و غیررسانه‌ای دادند، اما خانه‌ی پوشالی هنوز هم یک خانه‌ی پوشالی است. قطعا فوق‌العاده و شگفت‌انگیز نیست. قطعا آن چیزی که قرار بود باشد نیست، اما قطعا هنوز هم عرض اندام می‌کند و هنوز هم قلدر و محکم است. درست است که پایان‌بندی‌اش بگیر نگیر دارد و نمی‌دانیم برایش ذوق کنیم یا افسرده شویم و مسکن بخوریم، اما می‌دانیم در طول هشت اپیزودش، از دل و جان مایه می‌گذارد و شاید تنها مشکلش پایان‌بندی‌اش باشد. خانه‌ی پوشالی ثابت می‌کند مانند یک باشگاه بزرگ فوتبال است. مانند بارسلونا، رئال مادرید، یا شایدم یوونتوس. مهم نیست چه اتفاقاتی برای باشگاه رخ دهد. مهم نیست یک بازیکن یا یک مربی از تیم خارج شود، یا اینکه تیم برای مدتی به لیگ دسته دوم فوتبال کشورش سقوط کند. تیم شرایط سخت را بگذراند یا نگذراند فرقی نمی‌کند. بالاخره این تیم بلد است خودش را دوباره پیدا کند، خودش را دوباره بسازد و خودش را دوباره به اوج «برگرداند».

در نبود فرانک آندروود (که حتی یک شات از او هم نمی‌بینیم و یک‌بار هم صدایش را نمی‌شنویم) سریال رویکرد بسیار هوشمندانه و البته قابل تقدیری دارد. قرار نیست کلیر آندروود جای فرانک را پر کند. قرار نیست بادی به غبغب بیندازد و همه را تهدید کند یا با آن‌ها معامله کند. قرار نیست ابتدا با روی خوش با همه صحبت کند و زمانی که با او مخالفت شد، از جایش بلند شود، دست‌هایش را روی میز بگذارد و سپس کارهای ترسناک انجام دهد. بلکه قرار است کلیر، خودش باشد و خودش، شخصیت اول سریال شود. قرار است کلیر آندروود را با مولفه‌های خودش بشناسیم و با «او» به عنوان شخصیت اول، همراه داستان فصل نهایی سریال شویم. قرار نیست حالا که فرانک رفته، کلیر تبدیل به فرانک دوم شود. اصلا رابین رایت، بازیگر این نقش، صحبت کردنش و استایل بدنش نمی‌تواند آن استایل خاص و یونیک فرانک آندروود را اجرا کند، بلکه استایل خاص و یونیک کلیر را قرار است اجرا کند. با این حال، سریال در بسیاری از موارد از فرانک آندروود یاد می‌کند و به او احترام می‌گذارد. به عنوان شخصیتی تاثیرگذار و مهم در طول سریال شناخته می‌شود و «مرد نکونام سریال» است. سازندگان، خوب می‌دانند چه بازیگر مهمی را از دست داده‌اند و اگر او در این فصل هم حضور می‌یافت، خانه پوشالی می‌توانست به موفقیت‌های بی‌نظیری دست پیدا کند که در ادامه به آن بیشتر خواهیم پرداخت. پس از چند شات در اولین قسمت فصل ششم، سریال اولین شات کل سریال را با تمثیلی دیگر بازسازی می‌کند. این بار به جای سگ، از یک پرنده استفاده می‌کند و کلیر آندروود رسما خودش را با دیالوگ‌هایش دوباره معرفی می‌کند. البته این نکته را یادمان نرود که در هر صورت، سریال مجبور است خودش را از اسپیسی بکند و جدا کند. چه در داستان، چه در بحث‌های رسانه‌ای تقریبا همه چیز به ضرر بازیگر فیلم «هفت» تمام شد. هرچقدر هم که از او در سریال توسط شخصیت‌های دیگر تعریف و تمجید شود، در پایان، او یک دندان لق است و بس. یکی از تلخ‌ترین لحظات سریال، لحظه‌ای است که کد تولید اپیزودهای سریال را در پایان تیتراژها می‌بینیم. در ابتدا هشتگ و حروف HOC را می‌بینیم که مخفف نام سریال است. سپس خط فاصله (-) گذاشته می‌شود و به جای شماره اپیزود (که ۰۱ باید باشد) شماره‌ی ۲۱ را می‌بینیم. این یعنی سریال پیش از حواشی اسپیسی در میانه‌ی راه تولید بود و احتمالا بخش قابل توجهی از اپیزودهای ۰۱ تا ۱۳ ساخته شده بود. اما مجبور شدند داستان را عوض کنند و دوباره از نو بسازند. به همین علت شماره کد جدید به این اپیزودها تعلق گرفت و البته با حذف ۵ اپیزود ناقابل از این فصل، کدها از ۶۲۱ تا ۶۲۸ شماره‌بندی شده‌اند.

حالا راحت‌تر می‌توانیم با کلیر ارتباط برقرار کنیم. دیوار میان مخاطب و کلیر ریخته است و شخصیت کلیر برای مخاطب بیشتر و بهتر نمایان شده است. او به جای فرانک با ما صحبت می‌کند و جالب است که کاملا مخالف فرانک است. هرچه فرانک گفته بود را نقض کنید، نتیجه می‌شود کلیر. سریال بیشتر از آنکه از لفظ آندروود برای نامیدن کلیر استفاده کند، از فامیل واقعی او یعنی «هِیل» برای خطاب کردنش استفاده می‌کند و خود کلیر هم بسیار تلاش می‌کند تا خود را از سایه‌ی شوهرش خارج کند. اما این کلیر، آن کلیر خوب و دوست‌داشتنی فصل‌های قبل نیست که با کارهای وحشتناک فرانک، خواب شب و بیداری روزش به هم بریزد. بلکه او هم حتی مانند فرانک، شیطنت‌های مختلفی می‌کند. برای مجلس سنا و مجلس نمایندگان نقشه می‌ریزد و اگر ببیند اوضاع به نفعش پیش نمی‌رود، حتی تلاش می‌کند کابینه‌اش را عوض کند. باقی شخصیت‌ها تقریبا همان مانده‌اند. داگ استمپری که وفاداری از سر و رویش می‌بارد و حاضر است سرش برود، اما آبروی رییس ۲۰ ساله‌اش یعنی فرانک آندروود نرود. سث گریسونی که تا موقعیت‌اش به خطر می‌افتد، به دنبال فرصتی تازه می‌گردد و خودش را از منجلاب نجات می‌دهد، و البته شخصیت‌های جدید ریز و درشت. طبق سنت قدیمی سریال خانه‌ی پوشالی، چند شخصیت جدید به سریال افزوده شده است که خوب بلدند حرص شما را دربیاورند و خوب بلدند در کاخ سفید نفوذ داشته باشند. کشمکش‌های دراماتیک زیادی میان همین شخصیت‌های جدید که خانواده «شپرد» هستند به وجود می‌آید و برخی از همین کشمکش‌ها، به دردسرهای بزرگ و طولانی مدت برای کلیر ختم می‌شود. یک خواهر، یک برادر و یک خواهرزاده ترکیب خوب و جالبی است برای ساخت و توسعه‌ی یک خانواده‌ی گرم و صمیمی که حالا به خاطر مسائل سیاسی و فشارهای کاخ سفید، اتفاقات تازه‌ای قرار است میان آن‌ها رقم بخورد. اگر رییس جمهور روسیه را در این سریال دوست داشتید، او نیز در چند اپیزود حضور دارد و با دیالوگ‌های ضربتی و ناگهانی‌اش، خوب بلد است دوباره دل شما را به دست بیاورد و خوب بلد است مغز شما را به کار بگیرد و فکر شما را به کار بیندازد.

اگر فصل ششم را با فصل‌های گذشته‌ی سریال مقایسه کنیم، این فصل یک حد وسط است. نه آنقدر مانند فصل سوم انتزاعی است که سر و ته داستانش معلوم نباشد، نه آنقدر مانند فصل پنجم پر از اتفاقات هیجان‌انگیز و کوبنده است که پس از دیدنش، نیاز به کیسه بوکس برای تخلیه‌ی انرژی داشته باشید. نه آنقدر شور است که احساس کنید حتی درون مویرگ‌های پشت چشم‌هایتان نمک جمع شده است، نه آنقدر بی‌نمک است که به دهن‌تان بماسد. نه آنقدر فصل تندی است که دل‌تان را بزند، نه آنقدر آرام و راحت و آسوده است که حوصله‌تان سر برود. نه آنقدر «جان ویک»وار رفتار می‌کند، نه آنقدر «پرسونا»وار. البته کاملا حرکتی منطقی است و در اجرای این حرکت منطقی هم کارش را خوب انجام می‌دهد. چرا که بالاخره فصل نهایی سریال است و تصمیم ندارد یک نقطه اوج پر از ریخت و پاش داشته باشد. البته نه که ریخت و پاش نداشته باشد، بلکه انتظارات ما از خودش را برآورده نمی‌کند. اصولا فکر کردن به پایان‌بندی سریالی مانند خانه پوشالی ترسناک است. اگر فصل پنجم آن بوده باشد، فصل ششم احتمالا با موشک‌های اتمی و ماموران فدرال FBI و دادگاه‌های بزرگ کشوری و بین المللی تمام می‌شود. کل دنیا به هم می‌ریزد و کشور آمریکا مانند ققنوسی که سوخته است، باری دیگر از خاکستر خود متولد می‌شود. شاید حتی این اتفاق هم نیفتد و خاکستر آمریکا هم توسط باد، پراکنده شود و به باد فراموشی سپرده شود. اما باید آب پاکی را روی دست‌تان بریزیم و بگوییم، سریال در سکوت کامل، بیشتر به این سوال می‌پردازد که میان این همه شخصیت مهم سیاسی، نظیر کلیر و داگ و خانواده شپرد و چند شخص دیگر، بالاخره چه کسی پیروز میدان خواهد بود؟ شاید برای پایان‌بندی، کمی دلسرد کننده باشد، اما قطعا ناامید کننده نیست. نبرد نهایی میان شخصیت‌های مهم سریال بسیار هیجان انگیز و در نوع خودش قابل ستایش و تقدیر است، و حتی مهم‌تر از همین پایان‌بندی، این سوال را مطرح می‌کند که آیا اصلا این نقطه، پایان اصلی سریال است؟

اصولا اگر بخواهیم منطقی فکر کنیم، خانه‌ی پوشالی سریالی است که راحت‌تر از حماسه‌هایی نظیر بازی تاج و تخت می‌توان داستانش را جمع و جور کرد. اجرای یک پایان‌بندی جذاب و طوفانی و ماندگار در تاریخ هنر هفتم، در این سریال حتی با وجود هشت قسمت کار چندان دشواری نیست. داستان سریال آرام‌سوز است و با صبر و حوصله جلو می‌رود. شخصیت‌ها آنقدر زیاد نیستند که دانه دانه نیاز باشد برای تمام کردن داستان‌شان سراغ آن‌ها برویم و به زحمت و ضرب و زور یک تصمیمی برایشان بگیریم. حتی اتمسفر و جهان سریال آنقدر آشوب‌زده و به هم ریخته نیست که جمع کردن سریال، در حد یک عملیات جنگی باشد و بسیاری از تصمیمات در این اتمسفر، غیرمنطقی جلوه کنند. دنیای خانه‌ی پوشالی آنقدر پیچیده و پر از راز و رمز و درگیری و خشونت نیست که مجبور باشیم یک پایان‌بندی حماسی برایش در نظر بگیریم و اگر این کار را نکنیم، مخاطب احساس کند یک جای کار مشکل دارد. این اتفاق البته می‌توانست رخ دهد، می‌توانست همه چیز شکل و بوی حماسی داشته باشد، همانطور که تیتراژ سریال این را می‌گوید، همانطور که تک‌تک فصل‌های پیشین این سریال این را می‌گویند. همانطور که موسیقی و داستان و بازی بازیگران این را می‌خواهند. اما باز هم، پایان‌بندی آنقدر بزرگ و عظیم نیست که در لایه‌های زیرین مغزتان انباشته شود و دیگر از حافظه‌تان پاک نشود. این پایان‌بندی حتی با وجود اینکه می‌خواهد هوش از سر شما بپراند، بسیاری از اصول کار را رعایت نکرده است و با اینکه می‌خواهد یک پایان‌بندی وست ورلدی گونه داشته باشد، در کارش ناکام می‌ماند، چرا که اصلا سنگ بنای اولیه و پی‌ریزی سریال، مناسب یک پایان‌بندی معمایی نیست. ما بیشتر دنبال یک حس و حال حماسی و سیاسی هستیم و یک پایان‌بندی عظیم و بزرگ در ابعاد کشوری در سریال. اما چیزی که تقدیم‌مان می‌شود، تظاهر به یک سریال معمایی خوب بودن است، نه چیزی بیشتر. اما اگر این پایان‌بندی یک نکته‌ی مثبت داشته باشد، این است که از آنجایی که جمع شدن داستان سریال، در سه اپیزود پایانی فصل رخ می‌دهد، می‌تواند تاحدودی پشت سر هم شما را غافلگیر کند. یک پایان‌بندی کمابیش دراماتیک و البته سخت، از این لحاظ که باید با سریال خداحافظی کنید، در انتظار شماست. خانه پوشالی این بار یک بوی دیگر دارد، بوی تلخ خداحافظی، و این بو را می‌توان از فاصله‌ی سه چهار اپیزود مانده به پایان سریال، فهمید. سریال با این بو، ما را یاد نوستالژی‌هایمان با این سریال می‌اندازد و در پایان، همین بو را ناگهان از ما دریغ می‌کند و اجازه نمی‌دهد در پایان، این بو به بیشترین حد ممکن خود برسد و هوش از سر همه بپراند.

با این‌حال اگر پایان‌بندی را فاکتور بگیریم، تقریبا تمام چیزهایی که یک عدد «خانه پوشالی» لازم دارد، در فصل ششم موجود است. دعواهای سیاسی میان دو-سه گروه مختلف، باج گرفتن‌های همیشگی و حق‌السکوت پرداخت کردن یا نکردن طرفین، تصمیمات شگفت‌انگیز سیاست‌مدارها و غافلگیری‌های لحظه آخری، درگیری سیاست‌مدارها با گذشته خودشان و تلاش برای پاک کردن این گذشته و فرار از آن، دروغ‌ها و شایعاتی که الکی الکی گریبان یک شخص را می‌گیرد، دانه به دانه خارج شدن افراد از لیست سیاست و وارد شدن آن‌ها به لیست سیاه. اگر از این چیزها هنوز خسته نشدید و شیرینی آن‌ها زیر زبان‌تان مانده است، خانه پوشالی می‌تواند بدون تکرار کردن خودش، دوباره آن‌ها را به نمایش بگذارد. هنوز هم خبرنگاران مانند ملخ، گروهی به دبیر مطبوعاتی کاخ سفید حمله می‌کنند و از او سوال می‌پرسند، هنوز هم خبرنگاران سمجی وجود دارند که دنبال یک پرونده خاص هستند و دنبال شواهد و مدارک لازم برای به دردسر انداختن سیاستمداران کثیف و لجن. درست است که فرانک را در مقابل‌مان در مانیتور تلویزیون نداریم، اما کلیر خوب بلد است تصمیماتی بگیرد که دهان همه کف کند و مات و مبهوت به صفحه‌ی تلویزیون خیره شوند. درست است که پس از فصل پنجم، بسیاری از شخصیت‌ها از داستان کنار رفته‌اند، اما از این سو، شخصیت‌های جدید و تازه نفسی به سریال تزریق شده‌اند که خوب می‌توانند جای قبلی‌ها را برایمان پر کنند. این بار هم همان فرمول همیشگی تکرار می‌شود. کلیر تا آخرین لحظه در دردسر و بدبختی و فلاکت به سر می‌برد، اما ناگهان نقطه عطف داستان فرا می‌رسد و همه چیز به نفع او برمی‌گردد.

شاید مهم‌ترین دستاوردی که فصل ششم از نظر داستانی و محتوایی رقم می‌زند، رو در رو کردن داگ استمپر با کلیر آندروود باشد. فرانک از داستان حذف شده است، اما داگ، هنوزم که هنوز است یک شخص کاملا وفادار به فرانک است و هرکاری می‌کند تا آبروی فرانک حتی پس از مرگ هم حفظ شود. احتمالا فقط خودش می‌خواهد گل سر قبر فرانک ببرد و احتمالا حتی اجازه هم نمی‌دهد هیچکس دیگری به قبر فرانک نزدیک شود! و حال که کلیر کاملا ضد فرانک عمل می‌کند، داگ وارد می‌شود تا به نمایندگی از فرانک، در مقابل کلیر بایستد. کشمکش‌هایی که داگ و کلیر تحمل می‌کنند، از همان اول سریال هم جذابیت‌های منحصر به فردی داشته است، و حالا تصور کنید این دو نفر نقش‌های اصلی هستند و قرار است درگیری‌ها و نزاع‌های فراوانی با یکدیگر داشته باشند. نتیجه‌ی کار قطعا دیدنی و فوق‌العاده است. داگ استمپری که هر اتفاقات سخت و هر شکست در زندگی‌اش، ممکن است دوباره او را به اعتیاد برگرداند و کلیر آندروودی که همیشه بابت کارهای فرانک عذاب وجدان داشت و نمی‌توانست با خودش بر سر این مسائل کنار بیاید. داگ استمپری که صدای آرام و باحوصله‌اش هرکسی را مجذوب خود می‌کند و البته از خشم و عصبانیتی که پشت آن صدا قرار دارد می‌ترساند، و کلیر آندروودی که باوقار و بامتانت است، اما می‌ترسیم ناگهان کاسه‌ی صبرش لبریز شود و دست به کارهای عجیب و غریب همیشگی‌اش بزند که حتی در فصل‌های پیشین هم انجام می‌داد. سریال با این تصمیم، مسیر درستی را از نظر شخصیت‌پردازی و کشمکش میان شخصیت‌ها انتخاب می‌کند و در درست طی کردن این مسیر و به سر انجام رساندنش، کار خود را به درستی انجام می‌دهد.

درکل، اگر مخاطب خانه‌ی پوشالی هستید، نباید این فصل را از دست بدهید. کلیر آندروود منتظر شماست تا شما را بارها و بارها شگفت‌زده کند و به شما ثابت کند برای شگفت‌زده شدن، همیشه نیاز به فرانک آندروود نیست. بااین‌حال، نباید انتظار بهترین فصل سریال را داشته باشید. نباید انتظار یک پایان‌بندی فوق‌العاده و ماندگار در ذهن‌تان را داشته باشید. نباید به این فکر کنید که «پایان سریال چگونه خواهد بود؟» چون پایان را عمدا باز ساخته‌اند. شاید به این خاطر که اگر حواشی کوین اسپیسی رفع و رجوع شد، با نتفلیکس به مذاکره بنشینند و دوباره سریال را ادامه دهند. شاید به این خاطر که از همان ابتدا، پایانی باز و نامعلوم برایش تصور می‌کردند. شاید به این خاطر که ناگهان غافلگیر شدند و نمی‌دانستند چکار کنند، و بهترین پایان‌بندی‌ای که به ذهن‌شان رسید، همین پایان‌بندی بود. اگر فصل‌های مختلف سریال را رتبه‌بندی کنیم، در بهترین حالت، فصل ششم، پس از فصول پنجم و دوم، در جایگاه سوم قرار می‌گیرد. در بهترین حالت، می‌تواند با فصل اول سریال برابری کند و در بهترین حالت، یک فصل معمولی است. خانه‌ی پوشالی قطعا و بدون شک شاهکاری بزرگ در تلویزیون به شمار می‌رود. اما اگر بخواهیم با توجه به انتظارات‌مان قضاوت کنیم، فصل ششم نگرانی‌هایمان را از همان اپیزود اول برطرف می‌کند؛ اما نمی‌تواند در ادامه، به آن بهترینی تبدیل شود که تصورش را می‌کردیم.

فقط باید کمی عقب‌تر برگردیم و پایان فصل پنجم را تصور کنیم. چه پایان شگفت‌انگیزی بود! اگر اوضاع به خوبی و خوشی پیش می‌رفت، قطعا و بدون شک فصل ششم به یکی از بحث‌برانگیزترین و یکی از مهم‌ترین فصل‌های یک سریال در تاریخ تلویزیون جهان تبدیل می‌شد. می‌توانست جایزه‌های بسیاری را درو کند و می‌توانست آینده‌ای بسیاری بسیار درخشان‌تر برای نتفلیکس بسازد. اما حواشی پارسال، این اجازه را به سریال نداد و تمام آن پتانسیل شگفت‌انگیز که مانند بمب اتمی بود، فقط و فقط مثل یک دینامیت منفجر شد و نتوانست آن غوغای بی‌حد و مرزی که دوست داشتیم را رقم بزند. همین مسئله خودش درس بزرگی برای هر هنرمندی به شمار می‌رود. لزوما در هر شرایطی یک اثر هنری بزرگ به دست نمی‌آید. لزوما در هر شرایطی هنرمندان بزرگ رشد نمی‌کنند و پرورش نمی‌یابند. اگر یک اثر فوق‌العاده دیدید و مست و مسحور آن اثر شدید، مطمئن باشید که در پشت آن اثر، یک جو روانی مناسب، روابط انسانی مناسب، بودجه و هزینه‌های مناسب و کلی مناسب‌های دیگر نهفته‌اند. خانه‌ی پوشالی با از دست دادن این مناسب‌های بزرگ، سرنوشتش جوری دیگر رقم خورد و جوری دیگر در تاریخ ثبت شد.

برچسب‌ها: ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • رسا says:

    واقعا نقد بدی است. فقط با جو دادن سعی کرده بگوید فصل ششم سریال خوبه ولی به ضعفهای بسیار زیاد آن اشاره نمی‌کند. دو سوم مقاله شامل تعریفهایی است که گویا ناقد اصلا سریال را ندیده و بدون دیدن نشسته یک نقد نوشته.
    واقعیت اینه که فصل ششم فصل بدی است. نقد نویس هم به ضعفهای آن اشاره نکرده. در دنیا هم فقط رسانه های چپ، که با شکایت ناروا علیه کوین اسپیسی این سریال را اخته کردند، از فصل ششم تعریف کرده‌اند و تعریفشان هم سیاسی است نه هنری. واقعا حیف از این سریال که اینطور خراب شد.