مرگ، اتفاقی است که میتوان از آن هزاران ایده، تخیل و فرضیه ساخته، تحلیل کرده و یا حتی وارد هنرهایی همچو سینما کرد. مردن و اتفاقاتی که بعد از آن میافتد، همچنین کنجکاوی انسان در باره آن از دلایل اصلی تمرکز سازندگان، نویسندگان و کارگردانان بر روی این مسئله بوده و هر فرد به نحوی سعی میکند قضایا را جوری نمایش دهد که جذابتر و در مواردی قابل باورتر باشد. نمایشی متفاوت از مرگ را میتوان دلیل اصلی یک نویسنده برای طرح داستانی پر پتانسیل، جذاب و البته کاملاً متفاوت دانست. این کاری است که افراد زیادی ریسک انجامش را نمیپذیرند و به دلشان خوش نمیآید؛ ولی نویسنده لایت ناول (رمانهای کوتاه ژاپنی. این رمانها معمولاً از ۴۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ کلمه هستند و از این محدوده تجاوز نمیکنند) Re:Zero Kara Hajimeru Isekai Seikatsu «شروع زندگی از دنیایی دیگر در صفر» این ریسک را پذیرفته و اثری ساخته است که شاهد ساخت یک انیمه بینظیر و البته مانگایی جذاب از روی آن هستیم. پتانسیل این اثر و داستان بینظیر آن کاملاً عالی و فوقالعاده است و از نظر بسیاری انیمه این لایت ناول، برترین انیمه چند سال اخیر است. همانطور که گفته شد، ایده از مرگ و بازگشت از مرگ نشات گرفته و بسیار متفاوتتر از بقیه آثار و انیمهها است. داستان درباره فردی است که بعد از مردن به زندگی باز میگردد! البته نه به این سادگی که بمیرد و بلند شود؛ بلکه به مدتی قبل از مرگش بر میگردد و باید سعی کند با سر نخهایی که یافته است از مرگ دوبارهاش جلوگیری کند. حتماً با خود میگویید چه ایده مسخره و سادهای! ولی باید بایستی بگویم سخت در اشتباهید! این انیمه بسیار پیچیدهتر و جذابتر از آن است که فکرش را بکنید و نیز ترکیبی بسیار خلاقانه و متفاوت از ژانرها را تشکیل داده است. برای بررسی این انیمه زیبا با سینماگیمفا همراه باشید
ورود به دنیایی جدید

شخصیتهایی به ژرفای اقیانوس، پتانسیلی بینظیر. دنیا، داستان و شخصیتهای Re:Zero کاملاً مناسب و عالی هستند.
داستان با یک پسر معمولی شروع میشود که در مغازهای مشغول خرید است. وقتی بیرون میاید چیزهای عجیبی به مانند فلش بک میبیند ولی چیزی از آنها نمیفهمد و توجهی نیز نمیکند. در فلش بک خود او که به طرز فجیعی زخمی شده و بر روی زمین افتاده است میگوید “من… حتماً… نجاتت میدم…” او این را خطاب به یک دختر میگوید و ناگهان سرش شروع به گیج رفتن میکند؛ انگاری دنیایش در حال تغییر است. پسر فکر میکند که به خاطر بازی کردن توهم زده است سعی میکند چشمش را بمالد تا از توهم خارج شود؛ به محض این که چشمانش را میبندد وارد دنیایی کاملاً جدید و متفاوت میشود. دنیایی رنگین که به مانند یک بازی ویدئویی (بیشتر عناوین سبک نقشآفرینی مورد توجه است) از انواع و اقسام موجودات و چیزهای افسانهای را درون خود دارد. او بسیار متعجب و تا حدودی خوشحال میشود (خوشحالیاش به این دلیل است که هر گیمری آرزو دارد وارد چنین دنیایی بشود!) که به این دنیا احضار شده است. او فکر میکند که این نیز یک بازی است و با مشاهده دختر بچهای سر راه یک کالسکه سعی در استفاده از جادو دارد و میخواهد قهرمان این دنیا بشود ولی انیمه از همین لحظه به ما ثابت میکند که خیر! این اکثر فانتزی بچهگانه و پر از جادو و تخیل نیست که شخصیت اصلی فوراً به یک ناجی و قهرمان تبدیل بشود و دنیا را از دست فرد شرور نجات بدهد! بلکه به ما میفهماند که شخصیت اصلی در این دنیا به معنای واقعی کلمه هیچ است و کاری نمیتواند بکند! از همان ابتدا متوجه میشویم که انیمه فرمول یک شخصیت اصلی قدر قدرت و بینظیر را در نظر نگرفته است بلکه سعی دارد کاملاً معمولی داستان را به پیش برد و از هیچ چیزی برای ارائه فرهنگ جدید دریغ نمیکند؛ حتی زبان و نحوه نوشتن! نوشتهها کاملاً با چیزی که شخصیت اصلی میداند فرق دارد و به هیچ وجه برای او قابل خواندن نیست. پس سازنده سعی در ارائه کامل المانهای یک دنیای جدید کرده است و در همین حین نیز سعی میکند میانه رفتار کند؛ یعنی نه به شدت تخیلی و فانتزی باشد و نه به شدت معمولی و خسته کننده. زمانی که شخصیت اصلی سعی در خریدن سیب میکند متوجه میشویم که این دنیای جدید (که ظاهراً لوگونیکا نام دارد) حتی واحد پولشان نیز متفاوت است و فروشنده پول شخصیت اصلی را قبول نکرده و به او لقب گدا میدهد. بعد از آن سردرگمی شخصیت اصلی و تلاش وی برای درک دنیا مشخص میشود؛ او کاملاً سرگردان است، نه دوستی دارد، نه راهنمایی و نه حتی کسی که حاضر باشد به وی کمک کند.

نمایی از لوگونیکا. همانطور که میبینید طراحیها بسیار عالی صورت گرفته است. در گوشه و کنار این دنیا، درست به مانند یک بازی هزاران ماجرا و قصه نهفته است که بیننده از تک تک آنها لذت برده و هیجانزده میشود.
شخصیت اصلی پس از سردرگم شدن، در کوچهای مینشیند تا استراحت کند ولی توسط عدهای زورگیر مورد حمله قرار میگیرد. سپس دختری با لباس و موهای سفید آمده و تا حدودی میتوان گفت شخصیت اصلی را نجات میدهد. او یک گربه با خود دارد که یک روح است و به شکل گربه در آمده است؛ قدرتهای او فراوان است و به نوعی دختر مو سفید را دختر خودش میداند. او به دنبال نشانش میگردد و از شخصیت اصلی در مورد آن سوال میکند ولی او خستهتر و ضعیفتر از آن است که جواب دهد و بیهوش میشود. پس از به هوش آمدن شخصیت اصلی متوجه میشود که آن دختر به وی کمک کرده و به همراه روح گربه مانند زخمهایش را شفا داده است. شخصیت اصلی تصمیم میگیرد برای جبران لطف آن دختر به او در پیدان کردن نشانش کمک کند. آن دختر خود را ساتلا معرفی میکند و میگوید که نام خانوادگی ندارد. آنها در مورد دزد نشان از مردم سوال میکنند و ظاهراً دختری به نام فلت (پیشتر در حال فرار در انیمه دیده شده بود) آن را دزدیده است. آن دو آدرس وی را گرفته و به سوی خانهاش به راه میافتند. جایی که فلت زندگی میکند کاملاً با مرکز شهر فرق دارد و بسیار فقیر نشینتر و کهنهتر از آن است. آن دو پس از پرسیدن وارد مغازهای میشوند که فلت ممکن است آنجا بوده باشد که شخصیت اصلی به آن دختر میگوید که دم در منتظر باشد و خودش وارد میشود؛ پس از ورود او مردی را مشاهده میکند که به طرز فجیعی به قتل رسیده است. ناگهان از سوی فردی ناشناس به شخصیت اصلی نیز حمله شده و وی به شدت زخمی میشود. پس از آن دختر مو سفید وارد شده و او نیز زخمی شده و یا حتی میتوان گفت به قتل میرسد! در این صحنه ما خواهیم فهمید که فلشبکهایی که در اول انیمه دیده میشدند واقعاً چه هستند؛ در واقع آن فلشبکها این اتفاق را بازگو میکردند، مرگ شخصیت اصلی و آن دختر. شخصیت اصلی مانند فلشبک به دختر میگوید “من… حتماً… نجاتت میدم” و ناگهان او خود را جلوی مغازه همان مرد سیب فروش مییابد! حال ما دقیق در مییابیم که وی قدرت بازگشت از مرگ را دارد و این را تنها خودش یادش است. یعنی زمان دقیقاً به عقب بازگشته است و کسی به غیر از خود شخصیت اصلی از آن خاطرهای ندارد! داستان در همین ابتدا پتانسیل، جدیت و جذابیت خود را نمایش میدهد. حال در مییابید که این یک اثر معمولی بازگشت زمان یا زنده شدن دوباره نیست بلکه این اثری است که شما را به شدت درگیر کرده و تا لحظه آخر میخکوبتان خواهد کرد.

تمام سعی خود را بکنید تا یک ایراد از این طراحی بیابید! طراحی قیافهها، خصوصاً صورت امیلیا بینظیر است. البته او نیز یک شخصیت بینظیر است که نمونهاش را ندیدهاید! دختری ناامید که با وجود تمام توهینهایی که به وی میشود همچنان لبخند زده و به دل نمیگیرد!
در اصل اسم آن دختر امیلیا و اسم شخصیت اصلی سوبارو است. او به خاطر این خود را ساتلا معرفی کرده بود که همه مردم میگویند نیمه الفها از نژادهای نزدیک به ساحره (گویا ساحره یک جادوگر بسیار خطرناک و پلید است که به عنوان ساحره حسود نیز شناخته میشود. او مسئول بیشتر اتفاقات بد و قتلهایی است که در کشور لوگونیکا اتفاق میافتد. قیافه وی در کل انیمه دیده نشده است. قابل ذکر است که اسم وی ساتلا است.) هستند. داستان این اثر، بسیار بسیار بزرگ و عمیق است؛ یعنی کشوری را ارائه میدهد که هر شخصیت برای خودش داستانی دارد و جدا از شخصیتها، حتی خود کشور نیز افسانهها، قصهها و شایعاتی دارد که بسیار شنیدنی و جذاب است. تمام این داستانها به گونهای با هم مخلوط شدهاند که شما هیچگاه احساس سردرگمی نکرده و از آن لذت نیز ببرید و با هر شخصیت به طور کامل آشنا شوید که این شامل گذشته وی، قصد وی و کارهایی که انجام میدهد است. جذابترین ویژگی داستان برخورد شخصیت اصلی است؛ وی ممکن است در دفعه اول بسیار بد به نظر برسد و با رفتارش حتی خودش را به کشتن دهد اما بعد از بازگشت از مرگ، تمام سعی خود را میکند که اتفاقات را به خوب مطلق تغییر دهد و چیز بدی نه تنها برای وی، بلکه برای هیچکدام از شخصیتها رخ ندهد و کسی نیز کشته نشود. میتوان گفت شخصیت اصلی بر خلاف ظاهرش فردی بینظیر است که شخصیت پردازی بسیار کاملی دارد و به خوبی به کوچکترین جهات شخصیتش پرداخته شده است. این نه تنها برای شخصیت اصلی، بلکه برای کل شخصیتهایی که در داستان نقش تقریباً بزرگی را ایفا میکنند وجود دارد و شخصیت پردازی آنها کامل و بدون ایراد است.

دو خدمتکار که نه تنها از نظر طراحی قیافه بینظیراند، بلکه شخصیتپردازی آنها نیز بسیار کامل و بدون ایراد است.
جدا از شخصیتپردازی، داستان پتانسیل فراوانی برای نشستن و فکر کردن در مورد آن دارد. از هرچیزی بگذریم، از وقایعی که در ابتدا تنها شایعه به نظر میرسیدند ولی بعدها وارد داستان اصلی شده و بخش عظیمی از آن را درگیر خود میکنند نمیتوان گذشت! این را یکی از نقاط قوت انیمه میتوان طلقی کرد که جذابیت آن را به حد بالایی میرساند. بیشتر آرکها (آرک مجموعهای از ماجراهای رخ داده درون یک انیمه است. کل ماجراها را نمیتوان آرک نامید، بلکه آرک تنها یک ماجرا از انیمه است.) از جذابیت ویژهای برخوردارند و از یک اتفاق کوچک گرفته تا چیزی بزرگ و عجیب توجه سوبارو را به خود جذب میکنند و سر انجام ما شاهد آرکی بینظیر خواهیم بود که به مخلوط ژانرها در آن دیده میشود. در اصل این انیمه را میتوان موفقترین ترکیب ژانر دانست که همه آنها اعم از فانتزی، جنایی، درام و روانشناختی به خوبی رعایت شده و در بیشتر صحنهها آنان را خواهیم دید. جنایی بودن در انیمه بسیار عالی کار شده است ولی بیشترین بار موجود را آرک اول حمل میکند که این را نیز نمیتوان یک نقطه ضعف نامید زیرا دیگر آرکها نیز از این پشتیبانی میکنند ولی نه به اندازه آرک اول. در زمانی که ما شاهد جنایی شدن انیمه هستیم، تلاش فراوان و زحمتهای سوبارو برای سر در آوردن از ماجرا را شاهد هستیم؛ این حتی ممکن است باعث شود وی ۱۰ بار بمیرد ولی در دفعه آخر حتماً موفق شده و تمام جوانب و احتمالات را در نظر میگیرد. در اینجا یکی از نقاط ضعف انیمه آشکار میشود؛ مرگهای سوبارو گاهی کاملاً بیخود است و هیچ نیازی به آن دیده نمیشود! در اکثر مواقع حماقتش باعث کشته شدنش میشود و در جاهایی به دلایلی ریز و به شدت احمقانه کشته میشود که این کشته شدنهای بیخود (منظورمان فقط مرگهای بیخود است وگرنه دیگر مرگها این گونه نیستند.) حتی تاثیر در پیشبرد داستان و یا روشن شدن چیزی برای وی ندارند و کاملاً الکی هستند. در بیشتر مواقع در وسط یک قسمت این مرگ رخ داده و فوراً به جای اول بازخواهیم گشت بدون تغییر! یا شاید تغییر کوچکی رخ دهد که رخ ندادنش نیز چیزی را از قلم نمیاندازد. یکی دیگر از ایرادها را میتوان خلاصه کردن لایت ناول نامید. از نظر بنده این فجیعترین ایراد موجود در یک انیمه است که از منبع خود جدا شده و یا سعی در خلاصه کردن و حذف برخی صحنهها کند؛ متاسفانه این را در چنین اثر عالی نیز شاهد هستیم که یک یا دو صحنه توسط سازنده ضروری شمرده نشده و آنها را در انیمه نیاورده است که البته ضروری نبودن آنها را میتوان گفت درست است ولی اگر چیزی از روی یک منبع است یا باید به طور کامل از روی منبع باشد و یا اصلاً از روی منبع نباشد و کار خود را انجام دهد که در این صورت نمیتوان چنین ایرادی گرفت ولی برای یک اثر که مطابق منبع باید پیش برود قطعاً چنین چیزی ایراد است. در کل میتوان داستان را یکی از برترین نقاط قوت انیمه دانست که ترکیب ژانرها را به خوبی رعایت کرده و البته شخصیتپردازی شخصیتها نیز به طور کامل انجام شده است. داستان پتانسیل فراوانی دارد و قابل ذکر است که این انیمه پایان داستان نیست و فصل دومی خواهیم داشت.
دنیای گلهای پژمرده

اشتباه نکنید! این یک نقاشی نیست بلکه آخرین حد طراحیهای زیبای این انیمه است. واقعاً در وصف این تصویر کلمات یاری نمیکنند! بسیار زیبا، آرامش بخش و متفاوت.
اگر از کل انیمه ایراد بگیریم از طراحیهای زیبا، خلاقانه و آرامش بخش آن نمیشود ایراد گرفت! طراحیهای انیمه از هر نظر بینقص و عالی است. طراحی صورتها کاملاً پر جزئیات انجام گرفته و احساسات شخصیت را در هر لحظه به خوبی نمایش میدهد و تغییرات را به خوبی نمایان میکند. طراحی صورت چه شخصیتهای اصلی، چه مکمل و چه یک فرد کاملاً عادی که هیچ تاثیری در انیمه ندارد بسیار عالی و پر جزئیات است. این را میتوان بزرگترین نقطه قوت طراحی انیمه دانست. در بین انسانها امکان ندارد یک قیافه را دو بار ببینید! قیافه تمام آنها با هم فرق دارد و این به خوبی در انیمه رعایت شده است. قیافهها، حتی اگر غیر انسان نیز باشد کاملاً با هم متفاوت است. برای مثال در انیمه یک ژانر مارمولک مانند وجود دارد که طراحی قیافههای تمام آنها با یکدیگر متفاوت است و هر کدام رنگ و یا صورت خاص و منحصربهفردی دارند. طراحی انیمه در به تصویر کشیدن صورت بینظیر عمل کرده است و هرچه سعی کنید کوچکترین ایرادی را نمیشود از آن گرفت! متنوع بودن قیافهها نیز از ویژگیهای جذاب این طراحی جدید است که برخلاف بیشتر انیمه که قیافههای شخصیتهایی که تاثیری در داستان ندارند کاملاً یکی است؛ در این انیمه رعایت شده و قیافههای مشابه دیده نمیشوند.

نگاهی به قیافه این شخصیت بیاندازید. متوجه چه چیزی میشوید؟ شباهت او با جوکر غیرقابل انکار است. این فرد بتلگیوس رومانه کُنتی نام دارد و یک تنه بار روانشناختی انیمه را حمل میکند. او یک روانی به تمام معنا است و بیننده ممکن است به شدت عاشق وی شده یا از وی متنفر گردد؛ زیرا نمونهای مانند او را در انیمههای روانشناختی نداریم!
طراحی محیط نیز بینظیر است! یعنی در اکثر اوقات شما فکر میکنید که در حال دیدن یک تابلوی نقاشی هستید تا انیمه و این در اکثر صحنهها حال چه از شهر باشد و چه از دشت و چمنها کاملاً مشخص است. محیطها نیز اکثراً متنوع و رنگارنگاند که در نهایت خلاقیت طراحی شدهاند. در هر گوشه و کنار انیمه ما حتماً نمایی از هنر رنگارنگ بودن انیمه را مشاهده کرده و از آن لذت میبریم. خوشبختانه این طراحی به هر محیطی که فکرش را بکنید نیز وارد شده است؛ حتی یک غار! تنوع بینظیر محیطها نیز در نوبه خود عالی است و ما شاهد انواع محیطها اعم از شهر، عمارتهای مجلل، روستاها، زمینها و گلزارها که هستیم که بسیار چشمنواز و زیبا هستند و مطمئن باشید هر چه بیشتر به آنان نگاه کنید بیشتر لذت خواهید برد! حتی طراحی خون نیز عالی کار شده است و بر خلاف بیشتر انیمهها که با زخمی شدن یک شخصیت شاهد خونریزی فراوانی بودیم؛ نیستیم و مقدار خونریزی کاملاً متوازن است و نه کم است و نه زیاد. اغلب صحنههای انیمه در زمانهای مختلفی از روز مانند شب، هنگام غروب آفتاب، هنگام طلوع آفتاب و … شاهدش هستیم که در بعضی صحنهها جذابیت آنان را دو برابر میکند. در کل طراحی انیمه را میتوان کاملاً عالی، بینقص و مناسب خودش دانست که کسی نمیتواند از آن ایرادی بگیرد و بسیار زیبا و بینقص است. قطعاً طراحی انیمه از بزرگترین نقاطقوت آن است که میتواند شما را به خود جذب کرده و محو طراحیهای نقاشی مانند آن شوید.
نغمه دنیای تکبر

Ending قسمت ۱۵ از غمانگیزترین اندینگهای عمرم است! این اندینگ در بهترین صورت شما را دگرگون کرده با آهنگ ملایم و غمناک آن شما را در غم و نومیدی فرو میبرد.
موسیقی متن انیمه نیز مانند بیشتر بخشهای آن عالی است و نقصی ندارد. در اکثر صحنهها همانند صحنههای احساسی و یا جنگها و یا زمانی که سوبارو احساس سرخوردگی و شکست میکند موسیقی متن کاملاً خود را نمایان میسازد و آهنگی لذت بخش و متناسب با آن صحنه پخش خواهد شد. در اکثر اوقات این آهنگها کاملاً به جو انیمه مرتبطاند و کاملاً احساسی هستند به طوری که اگر حتی یکی از آنها وجود نداشت عملاً لذت بردن از آن صحنه یا غیرممکن بود یا نمیشد به طور کامل آن را درک کرد. اگر از موسیقی کاملاً جذاب آن بگذریم به Opening (از این به بعد اوپنینگ میگوییم) و Ending (از این به بعد اندینگ میگوییم) خواهیم رسید. این دو نیز کاملاً بینظیر و جذاباند که البته یک ایده متفاوت و خلاقانه در آنها به کار برده شده است به طوری که در شروع یک آرک ما شاهد اوپنینگ خواهیم بود ولی اندینگی وجود ندارد. بعد از پایان آرک نیز ما شاهد اندینگ خواهیم بود ولی اوپنینگی وجود ندارد. یعنی دقیقاً در شروع آرکها اوپنینگ خواهیم داشت و دیگر اوپنینگی نمیبینیم تا یک آرک جدید. اندینگ نیز در پایان هر آرک دیده میشود (در بعضی قسمتها این نقض شده است) ولی در قسمتهای میانی آرک به ندرت دیده میشود. آهنگ اوپنینگ و اندینگ (خصوصاً اندینگ) نیز کاملاً متناسب با جو انیمه است و صحنههای که در آنها قرار داده شده است از زیباترین صحنههای انیمه و البته احساسیترین آنها است. انیمه دارای دو اوپنینگ و اندینگ است که از نظر بنده اندینگ اول بسیار عالی است و اوپنینگها نیز هر دو عالی هستند و نمیشود گفت که یکی از آنها از دیگری برتر است. در کل موسیقی متن انیمه و اوپنینگ و اندینگ را میشود کاملاً عالی نامید که در عین جذابیت کاملاً متناسب با جو انیمه ساخته شدهاند و چیز متفاوتی را ساختهاند که در کمتر اثری دیده میشود.
صدای هنر

یک ماجراجویی کمنظیر، زیبا و جذاب که قطعاً برایتان فراموش نشدنی خواهد بود.
صداگذاری انیمه نیز مانند دیگر بخشها کاملاً عالی کار شده است. صداگذاری دو شخصیت اصلی یعنی امیلیا و ناتسوکی سوبارو توسط دوبلوران ماهر صورت گرفته که از کارهای صداگذار امیلیا میتوان به شخصیت اصلی انیمه Comet Lucifer، و از کارهای صداگذار سوبارو میتوان به ارسلان در انیمه Arslan Senki اشاره نمود که هر دو بسیار عالی و ماهرانه صورت گرفتهاند. صدای بیشتر شخصیتها عالی است ولی اوج هنر انیمه در صداگذاری دو شخصیت امیلیا و سوبارو است که کاملاً مطابق با نقش و احساساتشان کار شده و کاملاً بیانگر احساسات آنها در هر صحنه است. دیگر شخصیتها نیز از چنین قاعدهای پیروی میکنند و حتی میتوان گفت صدای یک شخصیت کاملاً فرعی نیز به خوبی کار شده و کاملاً با جثه و چهره آنها هماهنگ است. صداگذاری دو شخصیت مکمل رم و بئاتریس نیز توسط دو صداگذار ماهر دیگر به نامهای Inori Minase و Saromi Arai که میتوان ار کارهای صداگذار بئاتریس به Koharu Seto از انیمه دروغ تو در آپریل و از کارهای صداگذار رم میتوان به سایوکو از Code Geass اشاره کرد. از نمونههای کارهای آنان میتوان حدس زد که واقعاً عالی عمل کرده و به خوبی تمام کار کردهاند. در کل صداگذاری انیمه نیز عالی است و قطعاً نمیتوان ایرادی به این بخش وارد کرد.
من را فراموش کرده و از نو شروع کن

دست در دست هم تا پایان جنگی رقتانگیز و بیهوده.
انیمه Re:Zero Kara Hajimeru Isekai Seikatsu، اگر نگوییم برترین انیمه چندسال اخیر است قطعاً میتوانیم بگوییم برترین انیمه فصل تابستان است و اثری کاملاً بینظیر است که در هر بخشش اعم از طراحی، داستان و … دست به خلاقیتها و اجرای ایدههای جدید و متفاوت زده است که در اکثر انیمههای این مدت آن را ندیدهایم. این انیمه با ارائه داستانی کاملاً جذاب که ترکیب ژانرهای متفاوت را به خوبی رعایت کرده و بسیار هیجانانگیز و البته غیرقابل پیشبینی است سعی دارد بیننده را به خود جذب کند و قطعاً میتوان گفت در این امر کاملاً موفق بوده است و بیننده را تا آخرین حرفی که در دل دارد، پای خود میخکوب خواهد کرد. طراحیهای کاملاً بینظیر و زیبای انیمه نیز از این قاعده مستثنی نیستند و آنها را نیز میتوان یکی دیگر از علل جذابیت انیمه دانست. در پایان این انیمه را به کل دوستداران انیمه و حتی کسانی که میخواهند به تازگی وارد دنیای انیمه شوند و به ما بپیوندند توصیه میکنیم زیرا گرچه اثری عمیق نیست ولی میتواند نشان دهد که یک انیمه واقعاً چیست و تا چه حد عالی و بینظیر میتواند باشد.
نظرات
ممنون آقای قهرمانی بابت نقد
این انیمه رو سه روز پیش تمام کردم خیلی زیبا بود ممنون بابت معرفی
قربان شما برادر.
خوشحالم وقت گذاشتید مطالعه کردید.
یعنی در مورد این انیمه اگر بگم قطعاً یکی از برترین آثار ۲ سال اخیر بوده اغراق نکردم! از هر نظری بنده رو به خودش جذب کرد به شدت زیبا بود.
البته یه خورده هم در مورد Kimi No Na Wa کنجکاوم. هرچی باشه اثر استاد ماکوتو هست. حالا نمیدونم با ایشون آشنایی دارید یا نه ولی اون انیمه هم به نظرم در بین چند سال اخیر یه اثر متفاوته.
Kimi no na wa که اصا ترکوند!
اولین فیلمی بود از کارگردانی غیر از میازاکی که به مقدار فروش خاصی در ژاپن رسید.
احتمالا خیلی خوب باشه
دقیقاً.
والا آقای ماکوتو نمیدونم با کاراش آشنایی دارید یا نه ولی واقعاً آدم بی نظیری هست! کاراش به شدت احساسی، عمیق و متفاوته از نظر طراحی هم کلاً چیز منحصر به فردیه. Kimi no na wa هم بعید نبود چنین چیزی بشه چون جدیدترین اثر استاده و قطعاً طرفدارای جدیدی جذب کرده. قدیمی ها هم که کلاً بودن و ترکوندن!
ممنون بابت نقد عالیتون
ببخشید میدونید فصل دوم انیمه کی شروع میشه ؟چون انتظار برای فصل دوم سخته
خواهش میکنم دوست عزیز خوشحالم مطالعه کردید.
والا فصل دوم در هیچ جایی به طور رسمی حتی تایید هم نشده! یعنی حتی وجودش هم فعلاً یه شایعه محسوب میشه و شاید فصل دومی وجود نداشته باشه. البته اگر هم تایید بشه زودتر از ۲۰۱۸ منتشر نمیشه.
انیمه واقعا بینظیری بود، امیدوارم ادامه بدن و همینجوری نصفه ولش نکنن.
در مورد اندینگ قسمت ۱۵ هم موافقم، خودم تا چند روز روح و روانم بهم ریخته بود!! قسمت ۱۸ هم فوق العاده بود صحبتهای سوبارو و رم.
والا منم همینطور. البته تا به الان که وایت فاکس نگفته ادامه ش میده ولی پتانسیلش به شدت بالاست و در مدت کم موفقیت های زیادی کسب کرد.
دقیقاً. دیگر اندینگ ها هم عالی بود ولی قسمت ۱۵ یه چیز دیگه بود!
البته یه چیزی مربوط به قسمت ۱۸ حذف شده. توی لایت ناول رم پیشنهاد سوبارو رو قبول میکنه و با هم زندگی میکنن!! و بعدشم می میرن و سوبارو دوباره به همون جای صحبت کردنشون بر میگرده که این دفعه رم قبول نمیکنه. این شاید به صورت یه OVA یا Special عرضه بشه.
بعد از دیدن نقدتون این انیمه رو دانلود کردم فوق العاده بود :) ۱۸ قسمت رو تو نصف روز نگاه کردم . ممنون بات نقدتون . می تونید انیمه ای جذاب دیگه ای بهم معرفی کنید که تعداد قسمت هاش کم باشه . تا بحال انیمه سریالی ندیدم
خوشحالم که تونستم شما رو به انیمه علاقه مند کنم.
این رو می تونید ببینید:
Boku Dake Ga Inai Machi
هم قسمتاش کمه، هم جذاب و متفاوته.