تیم خبری و نویسندگان سینماگیمفا همچون سال گذشته اقدام به انجام نظرسنجی کرد تا فیلم برتر ۲۰۱۸ از نظر مخاطبین عزیز سایت انتخاب شود. شما خوانندگان عزیز میتوانید ضمن خواندن نظرات نویسندگان و خبرنگاران و نقدهای اختصاصی سایت، بهترین فیلم از نگاه مخاطبین را مشاهده کنید. ضمن اینکه بخش دوم، به بررسی بهترین سریال، انیمیشن و انیمه خواهد پرداخت که راس ساعت ۱۷ منتشر خواهد شد.
بهترین فیلم سال ۲۰۱۸ کدام است؟
Bohemian Rhapsody
BlacKkKlansman
Black Panther
Green Book
Vice
A Star is Born
The Favourite
Roma
Climax
The House That Jack Built
برنده: فیلم A Star Is Born
صادق امیری- خبرنگار سایت: اولین تجربه کارگردانی بردلی کوپر فیلمی تقریبا آشفته است که از نظر تدوین هم مشکلات قابل توجه زیادی دارد، و با وجود اینکه نقشآفرینی لیدی گاگا در نقش ستارهی فیلم در لحظات مختلفی به فیلم ضربه میزند، اما زوج کوپر و گاگا دقیقا همان چیزی بود که این فیلم برای موفقیت به آن نیاز داشت. ترانههای فیلم عالی هستند و بار دیگر ثابت میکنند با اینکه لیدی گاگا در بازیگری مهارت زیادی ندارد، اما همچنان یکی از نمادهای موسیقی امروزی در دنیا است.
مهدی شفیعی- سرپرست خبرنگاران: بردلی کوپر میخواست با این فیلم یک نقطه اوج برای خودش دست و پا کند و اولین تجربهی کارگردانیاش را رقم زد. فیلمنامه بسیار ضعیف بود، هنرنمایی خود کوپر و البته صدا و تصویر لیدی گاگا خیلی از نقصها رو پوشش داد و تبدیل یه یک اثر نسبتا موفق شد.
آرش بوالحسنی- نویسنده سایت: ساخته بردلی کوپر امیدوارکننده آغاز میشود اما با رسیدن به پرده دوم منحرف میشود و با اینکه پرده سوم فیلم باز هم در درگیر کردن مخاطب موفق است، برای موفقیت فیلم دیر میرسد. با این حال موسیقیهای بینظیر و نقشآفرینیهای درجه یک لیدی گاگا و بردلی کوپر نباید نادیده گرفته شود.
فیلم دوم: Green Book
آرش بوالحسنی: با وجود نقشآفرینیهای مثالزدنی ویگو مورتنسن و ماهرشالا علی، کتاب سبز به هیچ عنوان به عمق و تاثیرگذاری که ادعا میکند نمیرسد و تبدیل به فیلمی سرگرمکننده میشود که برای رساندن پیام و مفهمومش، تیرش خطا رفته است.
امیرعلی محمدیان- نویسنده سایت: کتاب سبز (Green Book) در سالی که آثار ضدنژادپرستانهی متعدد و نظیر یکدیگر از سر و کول آن بالا میروند، با تلفیق مبانی و مفاهیم نو در باب نژادپرستی با داستانسرایی کمدی و مجذوبکنندهاش، چنان متفاوت ظاهر میشود که نمیتوان از تماشایش ابراز لذت و شادی نکرد؛ علی رغم اینکه همچنان تا بینقص بودن فاصله دارد. فیلم جُدای از آنکه شمایل نوی نژادپرستی در جوامع نوین و پنهان شدن آن پشت پوششی شیک و مجلسی را به بهترین شکل ممکن زیر ذرهبین قرار میدهد؛ به عنوان یک فیلم جادهای-رفاقتی که به چگونگی تبدیل شدن خصوصیات رفتاری متضاد دو شخص، به ویژگیهای مکمل آن دو و نهایتا، شکلگیری رابطهی دوستانهای پر و پا قرص میپردازد، به خوبی حق مطلب را ادا میکند. البته که فیلم موفقیت خود را به شدت مدیون نقشآفرینی ماهرانه و فوقالعلادهی ویگو مورتنسن (Viggo Mortensen) و ماهرشا علی (Mahersha Ali) است.
حسین علوی- نویسنده سایت: درام پُرفرازونشیب، خُوشساخت و بهغایت واقعگرایانهای است که به صریحترین و مُشمئزکنندهترین شکل مُمکن، توانسته است سرشت تلخ و مُتعصّبانهی انسان و اندیشهی مُضمحل و قرونوسطایی او را به تصویر بکشد و اثر شُکوهمند و تحسینبرانگیزی است که فارغ از هرگونه مفهومپردازی سانتیمانتال، شخصیتپردازی اغراقشده و حتّی سوءاستفادهی هیجانی و نامُنصفانه از مفاهیم نژادی و قُومیتی، توانسته است به دور از پیچیدگیها و فرازوفُرودهای کسلکننده، قصّهای مُنسجم و سرراست اما بهغایت تأمّلبرانگیز و مُتفکّرانهای را برای تماشاگر خردمند تعریف نماید و باید صادقانه و اندیشمندانه اعتراف نمایم که در چند سال اخیر، کمتر فیلمی به یاد و خاطرم مانده است که بدون آنکه در باتلاق ژرف شُعارزدگی و احساسگرایی بیحاصل بیفتد، اینچنین بتواند منباب مسائل نژادی و قُومیتی، با رویکردی واقعبینانه و نه مُغرضانه و آمیخته به هیجانزدگی بیهوده، مفاهیم و مُؤلفههای مُحتوایی خود را روایت نماید و از این چشمانداز شگرف، کتاب سبز اثری بهغایت غیرمُنتظره و بُهتآور جلوه میکند و هیئت آکادمی با اهدای اُسکار بهترین فیلم سال به کتاب سبز، بعد از مُدّتهای مدیدی، توانسته است وظیفه و جنبهی فراموششدهی ذات حقیقی خود را دوباره به منصهی ظُهور برساند؛ وظیفهای که همانا بها دادن و ارج نهادن به سینما بهعُنوان یک هُنر اصیل انسانی و اخلاقی است؛ بنابراین کتاب سبز، شاهکار فراموشنشدنی سال کمفُروغ و رنگورورفتهی ۲۰۱۸ میلادی است و به زبان سادهتر و صریحتر، یکی از آثار شاخص و برجستهی تاریخ سینما نیز محسوب میشود که از دست دادن فُرصت مُغتنم تماشای آن، نهتنها گناهی نابخشودنی بلکه مُکافات بهغایت تراژیک و فرسایندهای است که به هیچوجه، پایان خُوشایندی بر آن نمیتوان مُتصور بود.
عباس پیرداده- نویسنده سایت: یک فیلم خوب و سرگرم کنندهی جادهای از پیترفارلی که بیش از آنکه دغدغههای ضد نژادپرستی داشته باشد، به شدت سرگرمکننده و دارای ریتم و ضربآهنگ روایی مناسب و درگیرکننده است. من برای فیلمی که در وهلهی اول بتواند درست و طنازانه قصه بگوید و ساختارمند باشد، احترام و ارزش فراوانی قائل هستم؛ این یعنی احترام به تماشاگر، احترام به وقت و ساعتی که صرف تماشای فیلم میشود. بسیاری از فیلمها ناتوان از تعریف و ساختن داستان یک خطی، و پردازش آنتاگونیست و پروتاگونیست مناسب هستند. فیلم دو بازی درخشان از ویگو مورتنسن و ماهر شالا علی دارد، شیمی مناسب بین این دو، فیلم را تا پایان دیدنی و تماشایی میکند. هر چند چنانکه گفته شد وجه سرگرمکنندهی فیلم بر وجه سیاسی و دغدغهمندی آن میچربد، چرا که گاه فیلمساز با اغماض از کنار این مسائل میگذرد تا بر تنش و جهانبینی بین دو شخصیت فیلم بیشتر تاکید کند.
فیلم سوم: Black Panther
صادق امیری: یک فیلم خوب و سرگرمکننده که دنیای جذابی را خلق میکند، اما به هیچوجه در حدی نیست که در بین نامزدهای اسکار قرار بگیرد؛ البته اسکار طی چند سال اخیر اشتباهات زیادی داشته که باعث ناامیدی بسیاری از طرفداران سینما شده است. با وجود اینکه جلوههای ویژهی فیلم خوب است اما در این زمینه اصلا خارقالعاده نیست. در نهایت این فیلم با پیام اصلی ضدنژادپرستی موفق شد توجه افراد زیادی در هالیوود که امروزه به این مسائل خیلی اهمیت میدهند را به خود جلب کند، اما از نظر داستانی و شخصیتپردازی حرف زیادی برای گفتن نداشت و در حد یک فیلم سرگرمکننده باقی ماند.
مهدی شفیعی: فیلمی که توانست مواردی را که استودیو مارول در هر کدام از فیلمهایش جداگانه قرار میداد، یک جا جمع کند و به نظر بنده کاملترین فیلم انفرادی بود که مارول تاکنون ساخته و کاش بیش از یک اسکار میگرفت.
آرش بوالحسنی: ساخته کوگلر با اینکه یک سر و گردن از فیلمهای این روزها فرمولزده مارول بهتر است، اما باز هم مانند سایر فیلمهای این استودیو محافظهکار است. با این حال شخصیتپردازیهای خوب و قوس شخصیتی باورپذیر تیچالا در کنار جذابیت خود واکاندا، آن را به اثری شایسته تماشا بدل کرده است.
علی شوهی اقدم- نویسنده سایت: پلنگ سیاه به عنوان اولین شخصیت محوری و اصلی سیاه پوست دنیای سینمایی مارول حواشی زیادی را در اطراف خود احساس می کرد و شاید دلیل توجه بیش از حد به این فیلم نیز مدلول همین موضوع باشد هرچند که این سخن بنده به هیچ وجه از ارزش این اثر و اینکه فیلمی بسیار خوش ساخت است کم نمیکند.پلنگ سیاه دارای لحنی محکم و ضرب آهنگی بسیار منظم در روایت است؛ همچنین از نقش آفرینی های زیبایی نظیر مایکل بی جردن بهره می برد که به ارزش های آن افزوده است.
حسین علوی: فیلم پلنگ سیاه، اثر ساختارمند، خُوشساخت و بهغایت پرداختشدهای است که از همان فُرمول همیشگی و البته کلیشهای دنیای سینماتیک مارول، تبعیّت و پیروی مینماید و همانند سایر فیلمهای کموبیش یکدست و قابلپیشبینی استودیوی فیلمسازی مارول، از ضعفها، دُشواریها و کاستیهای اعصابخُردکن و خستهکنندهای که به شکل تراژیکی هیچگاه رو به بهبودی نیز نمیرود، در رنج و عذاب است و البته مُنصفانه و واقعبینانه باید اعتراف نمود که پلنگ سیاه، درعینحال نُقاط قوّت و توانمندیهای مُنحصربهفردی نیز دارد که در سایر آثار دنیای سینماتیک مارول، بههیچوجه مسبوق به سابقه نبوده است و از این نظر اثر ساختارشکن، برجسته و بهغایت چشمنوازی محسوب میشود. مفهومپردازی مالیخولیایی و ارائه یک روایت داستانی تاریک در کنار مُعرفی کیلمانگر بهعُنوان یک آنتاگونیست باورپذیر و واقعگرایانه، ازجُمله نقاط قُوّت اساسی فیلم است که مُتأسفانه این مزیّتهای قوی، در لابهلای داستانپردازی نامُنسجم و آبکی، شخصیتپردازی ضعیف برخی کاراکترها و استفادهی ناموزون و نامُتناسب از عُنصر طنز، گموگور و مدفونشده است اما بههرحال، پلنگ سیاه اثر قابلاحترام و آبرومندی است که بهعُنوان بخشی از دنیای سینماتیک مارول، تماشای آن نهتنها پیشنهادی صرف بلکه الزامی بهغایت اجباری است.
عباس پیرداده: یک فیلم بیبو و خاصیت کامیکبوکی که داعیه ارزشدادن و دغدغهمندی سوپرهیروی رنگینپوست را دارد. از این قسمت ماجرا که بگذریم فیلم واقعا از جهت داستانی و شخصیتپردازی بسیار کممایه و ضعیف است. تمام مراحل و پروسهی سفر قهرمان شدن شخصیت اصلی فیلم، آبکی و دمدستی است. کلا شخصیت اصلی فیلم قدرت جالبتوجهی همچون دیگر قهرمانان کامیکبوکی ندارد. فیلمی که حتی سرگرمکننده هم نیست.
امیرعلی محمدیان: نهتنها دنیای سینمایی مارول، بلکه سینمای بلاکباستر و آثار پرخرج و پاپکورنی به طرز انکاناپذیری اسیر کلیشه شده است. پلنگ سیاه (Black Panther) با اینکه دربرگیرندهی حال و هوای نسبتا جدیدی است و به ظاهر ایدههای تازهای در سر دارد، اما همچنان از این قاعده مستثنی نیست. این فیلم بدون شک چیزی جز تجربهای یکبار مصرف نیست و خلاقیت و نوآوری به کار رفته در آن به فضاسازی افروفوتوریسم و مدرنش، و البته آنتاگونیست نهچندان خوب و خاکستریاش خلاصه میشود. اثر شاید فیلم بدی نباشد، اما ابدا استحقاق نمرات بالا و جوایزی که از جشنوارههای متعدد کسب کرده را ندارد.
پارسا طامه- نویسنده سایت: فیلمی است که در تمامی عناصر خود متوسط عمل کرده و فراتر از انتظار نیست ولی این فیلم میتوانست در خیلی از بخشهای خود بهتر هم نیز عمل کند.
فیلم چهارم: Bohemian Rhapsody
آرش بوالحسنی: بوهیمین رپسودی از مشکلات رایج بسیاری از فیلمهای زندگینامهای این روزها رنج میبرد. فیلمی سطحی بدون پیچیدگی خاص که کیفیت رواییاش در حد داستانهای کودکستان است. لیاقت کوئین و فردی مرکیوری بیشتر از اینهاست.
علی شکوهی اقدم: شاید بتوان هوشمندانه ترین انتخاب برایان سینگر در تلاشش برای بازگشت به دوران شکوه فیلمسازی خود که در آن مظنونین همیشگی را تدوین میکرد استفاده از یک جوان سرشار از پتانسیل و استعداد باشد که حاصل آن بهترین فردی مرکوری بود که تا به حال در قاب سینما دیده بودیم و این نقطه قوت فیلم به شکلی شگفت انگیز باعث شد تا از نقاط ضعف متعدد فیلم به چشم مماشات گذر کنم، هرچند که فیلمنامه می توانست هوشمندانه تر تالیف شود…
امیرعلی محمدیان: اینکه برایان سینگر (Brian Singer) دست به ساخت فیلمی با محوریت بند موسیقی راک و طوفانی کویین (Queen) بزند، به خودی خود بسیار هیجانانگیز است. حماسهی کولی (Bohemian Rhpasody) فیلمی است که با وجود برخوردار نبودن از فیلمنامهای پر و پیمان و درامی که توانایی به چالش کشیدن مخاطب را داشته باشد، به لطف رامی ملک (Rami Malek) ایفاکنندهی نقش فردی مرکوری (Freddy Mercury) در بازسازی کنسرتها و اجراهای این بند سنگ تمام میگذارد و احساسات و عواطف درونریخته و برونریختهی کاراکترهایش را به خوبی نمایش داده و بررسی میکند. حماسهی کولی بسیاری از پتانسیلهایش را نادیده میگیرد اما روی هم رفته اثری قابل احترام و لااقل لایق یک بار تماشا شدن است.
پارسا طامه: فیلم bohemian rhapsody را میتوان گفت یک مستند بی نقص از گروه بسیار مشهور کویین است که این فیلم با بازی فوقالعاده بازیگران خود از جمله رامی مالک یک فیلم بسیار زیبا و جذاب را نشان میدهند.
فیلم پنجم: Roma
آرش بوالحسنی: ساخته آلفونسو کوآرون مثالی عالی برای یکی از هدایای دوستداشتنی سینما است: وارد کردن مخاطب به مکان، زمان و دنیایی دیگر و درگیر نگه داشتن او تا لحظه آخر. رما بدون شک بهترین فیلم سال و همزمان زیباترینشان است. فیلمی حماسی، احساسی و در یک کلام لمسکردنی.
امیرعلی محمدیان: آلفونسو کوآرون (Alfonso Cuaron) را بیتردید میتوان یکی از سینماگران جریان اصلی در سینمای حال حاضر و معاصر دانست. طی سالی که گذشت این کارگردان دست به ساخت فیلمی زد که با حال و هوای شدیدا رئالش حکم یک ساختهی مینیمال را پیدا کرده بود. رُما (Roma) اثری است که در اوج تلخی، شیرین و در اوج شیرینی، تلخ جلوه میکند. البته مگر حقیقت زندگی چیزی غیر از این تناقض است؟ فیلم، بیتردید یکی از شاعرانهترین و هنرمندانهترین آثار سالهای اخیر است و شاید ابیاتی از شاعران را بتوان مصداقی از تکتک لحظاتش دانست. با وجود اینکه شاید داستان زندگی کاراکترهای قصه هیج تشابهی با رخدادهایی که در طول زندگی منِ تماشاگر رخ میدهد نداشته باشد، اما رُما در هر ثانیهاش تداعیکنندهی حقایق مرسومی است که زندگی ما را تحتالشعاع قرار دادهاند.
فیلم ششم: Vice
آرش بوالحسنی: معاون با بازسازی دقیق و خط به خط وقایع تاریخی بیشتر به مانند یک فیلم مستند است تا یک اثر سینمایی. با وجود بهترین بازی دوران حرفهای کریستین بیل، شخصیت دیک چنی هرگز تبدیل به یک کاراکتر پردازششده سینمایی نمیشود.
فیلم هفتم: Favourite
آرش بوالحسنی: ساخته جدید لانتیموس موارد شایسته تحسین زیادی دارد که میتوان از میان آنها به الیویا کولمن، اما استون و ریچل وایس اشاره کرد، با این حال، تجربه دو ساعته فیلم برای من بیش از حد طولانی، کمی گنگ و بدون هدف به نظر رسید.
عباس پیرداده: «سوگلی» فیلمی درخشان، ظریف، و پر از جزئیات و ریزهکاریهای قصهگویی و شخصیتپردازی است. لانتیموس سه شخصیت خود را بهخوبی معرفی و پردازش میکند و کشمکش اصلی داستان را بین ملکه، و کارگزار و ندیمهای قرار میدهد که هر کدام قصد دارند نزد ملکه عزیز و قدرتمند باشند. جسارت لانتیموس علاوه بر روایت قصههای اگزوتیک و عجیب، در پرداخت به مسائل اروتیک نیز هست. و اساسا جهانبینی فیلمساز به شکلی است که مسائل و مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را ملازم با دغدغههای اروتیک شخصیتهایش، و در وجهی بالاتر، روابط میان انسانها میداند.
فیلم هشتم: BlacKkKlansman
صادق امیری: این فیلم به شکلی خیلی ظریف داستان نژادپرستی را در آمریکا به نمایش میگذارد. این یکی از بهترین فیلمهای اسپایک لی به عنوان کارگردان است که تعادل خوبی بین سرگرمکننده بودن و متفکرانه بودن برقرار کرده است، و قطعا استحقاق حضور بین نامزدهای اسکار سال ۲۰۱۸ را داشت. نقشآفرینی بازیگران مخصوصا جان دیوید واشینگتن عالی بود و نشان داد او در این زمینه درسهای خوبی از پدرش دنزل واشینگتن یاد گرفته است.
آرش بوالحسنی: متاسفانه بلککلنزمن با وجود پتانسیلهای زیاد از نبود روایت سینمایی رنج میبرد. گویی اسپایک لی سعی میکند با پتک ایدئولوژی خود و پیام فیلم را بر سر مخاطب بکوبد.
عباس پیرداده: یکی از بهترینهای اسپایک لی که در کنار فیلمهایی چون « تب جنگل، کار درست را انجام بده و مالکوم ایکس» قرار میگیرد. فیلمی که با طنزی درخشان تبعیض نژادی را در دههی هفتاد نشان میدهد. دقت در جزئیات صحنه، گریم و حال و هوای آن دوران از امتیازات کار اسپایک لی است. فیلم مثل دیگر فیلمهای اسپایک لی که دربارهی تبعیض نژادی رنگین پوستان است از لحن بصری و روایی اغراق شدهی فیلمساز برخوردار است. بازیهای فیلم درخشان و دیدنی هستند. شاید مهمترین نکتهی فیلم مطایبه بودن لحن و داستان فیلم است، که از شعارزدگی فیلم میکاهد. فیلم در واقع، حملهای به سیاستهای احمقانهی ترامپ در موضعگیریهای کنونیاش علیه سیاهپوستان است. بیراه نیست که سفیدپوستان فیلم سبکمغز و شوت نشان داده شدهاند.
فیلم نهم: The House That Jack Built
پژمان خلیل زاده: «خانهای که جک ساخت» به عنوان یک اثر مستقل و بدون درنظر گرفتن کارنامهی فیلمساز آنارشیست و پستمدرنش یک فیلم متوسطِ نسبتاً منسجمی است که سعی دارد در قاعدهی نیمه پستمدرن خود، نهیبی به ژانر جنایی – معمایی و سایکولوژیک – درامای کلاسیک بزند و یک ابر آنتاگونیست ضد جمعی و آنتی پراتیک خلق نماید. اما این موضوع برای فونتریهی آنارشی بعد فیلم آوانگارد و ویرانکنندهی «نیمفومانیاک» امتیاز محسوب نمیشود و کمی انفعال در اثرش رویت میگردد. فیلم گویی روشنکنندهی مسیری است که مولفش میخواهد به تازگی امتحان کند و فونتریهی دگردیس، اینبار خواسته کمی ضد خودش عمل نماید. برای نمونه درصد خشونتش را کنترل کرده و موتیفهای اروتیکش را انتزاعیتر و بیپردهتر نشان نداده تا جایی که گویی در حال تماشای یک اثر هالیوودی درجهی X هستیم که تُرمزهایی دارد. حال دلیل این پیشگیریها به درستی مشخص نیست و گویی فونتریه دست به خودسانسوری زده و در پایان هم به دلیل همین انفعالِ لو رفته در ساختارش، دست به دامان فانتزی بازی میشود، فانتزیای که یکبار در «مالیخولیا» تست کرده بود، اما آنجا چقدر تم و چگالی منسجم و منتظم بود اما اینجا چقدر متشنج و متزلزل!!!
دانیال هاشمیپور: خانهای که جک ساخت فیلمی متوسط است که نشان میدهد فونتریه بر عکس فیلمسازان امروزی سینما را میشناسد. فیلم معجونی از نکات مثبت و منفی است که از یک سو تجربه فیلم را به تجربهای منحصر به فرد و از سوی دیگر به تجربهای کسل کننده و طولانی تبدیل میکند. فون تریه در فیلم به شکلی آگاهانه با دو دوربین کار میکند. نخست دوربینی مدرن و لرزان که در صحنههای فلش بک و تعریف قتلها به کار میگیرد و سپس دوربین مستحکم سینمایی یک چهارم پایانی اثر، که در این قسمت فیلم تنه به آثار فانتزی بزرگ تاریخ سینما میزند. خانهای که جک ساخت فیلمی به شدت شخصی است که از ارجاعات فراوان به تاریخ هنر بهره میبرد ولی متاسفانه این ارجاعات در دل اثر نمینشینند و باعث میشوند فیلم پرحرف و طولانی به نظر برسد. با تمام این اوصاف فیلم در بسیاری از لحظات نشان از نبوغ فونتریه دارد و این موضوع را نیز اثبات میکند که فیلمسازش هم به سینما تسلط زیادی دارد، هم ادبیات و هم تاریخ هنر.
فیلم دهم: Climax
پژمان خلیلزاده- نویسنده سایت: «کلایمکس» همانطور که از اسمش پیداست یعنی اوج و در ساختمان خود بر پایهی نامش تا اوج میرود اما دیگر رها شده و نمیتواند به نقطهی ابتدایی برگردد و خروجی بدهد. بهمین دلیل نوئه در ارائهی فضایش ناکارآمد عمل کرده و فیلمش به تناسب فرمیک نمیرسد. این فیلمساز آوانگارد و آنارشی بسیار تلاش دارد تا به اثر جنایی و نیمه اسلشر خود «برگشتناپذیر» رجعتی کند اما فضا و کنشها در قرابت با کانسپت نیست. با اینکه برگشتناپریر در موازات داستان خود ابهام و پیچیدگی مضمونی ندارد و در راستای اتمسفرش، با دارا بودن ضعفهایی درامش را پیش میبرد اما در کلایمکس مشکل اصلی از پیشبرد ابهامات و درهم آمیختن آن با المان موزیکال و سرآخر رها شدهگی در اوج و خشونت نشئت میگیرد و کارگردان گویی پایان فیلم را در خلا رها میکند. در این بین موضوع دیگری هم قابل توجه است که در کلایمکس با اینکه پتانسیل خشونت و روابط جنسی بالایی وجود دارد اما گاسپار نوئه بر خلاف تصور، کمی این مولفههای پرده درانه را در درامش رعایت کرده و مانند آثار قبلیاش به سمت نمایش رادیکال مولفههای اروتیک نمیرود.
در کلام آخر کلایمکس میتوانست فیلم اثر گذاری واقع گردد اما به دلیل کمبودهای دراماتورژی در متن، کُمیتش میلنگد، البته با این وجود در چند سکانس به خوبی از تکنیک دوربین استفادهی بصری میکند اما این موضوع برای گاسپار نوئه یک پوآن مثبت به حساب نیامده و این فیلم نمیتواند اکثریت طرفدارانش را راضی نگه دارد.
دانیال هاشمی پور- نویسنده سایت: کلایمکس فیلمی منفعل، ضد سینما و به شدت نفهم است. جدیدترین اثر گاسپار نوئه ضربه اصلی خود را از فیلمساز کارنابلدش دریافت میکند. فیلمسازی که آویزان اسم سالو و پازولینی میشود و آن را مدینه فاضله خود میداند اما ذره ای نه سالو را میفهمد نه پازولینی. از سالو فقط ظاهر سادیستیکش را گرفته و از پازولینی فقط بی پرواییاش را. نوئه دست و پا میزند که مارکی دوساد نسلش باشد اما در نهایت فیلمش الکن است و هیچ انسجامی در آن دیده نمیشود. کلایمکس نه میداند فرم چیست نه میخواهد به فرم برسد. دوربین پا در هوای گاسپار نوئه همچنان ادامه دارد و انتلکتیسم همچنان در تک تک نماها دیده میشود. سکانس آخر فیلم را برای اثبات حرفم عاریه میگیرم. همه چیز آرام شده و پسر کف زمین خوابیده است. چشمانش بسته است و دوربین بر عکس نمایی از صورت او را میگیرد. نما کات میخورد به تصویری سر و ته از پلیس که وارد میشود. این دیگر بی نظیر است. باید از چناب نوئه پرسید چه میکنی ؟ نمای چه چیز را میگیری ؟ نمای دوم طبق هیچ منطق سینمایی و حتی فیزیکی نمیتواند پی او وی نمای اول باشد. دقیقا در همین جا که فکر میکنیم دیگر فیلمساز نمیتواند بیشتر از این با سینما غریبه باشد نوئه ضربه کاری را وارد میکند. دوربین همان طور سر و ته جلو میآید تا به سوژه برسد. اجازه بدهید نخندم. اگر پی او وی است چرا دوربین جلو میآید؟ اگر پی او وی نیست چرا دوربین سر و ته است؟ اگر ادعا شود دوربین سر و ته و نمای بر عکس برای فضای حاصل از نئشگی است پس در این سکانس احمقانه چه کاربردی دارد؟ این سوالات بی جواب نتیجهی فیلمسازی شکمی است. نتیجه این که فیلمساز با بینی پر از کوکائین میرود پشت دوربین. نتیجه علاقه قشر جوان به آثار مثلا مریض که نه ذرهای مرض خاصی دارند نه میدانند این سیکنِس مثلا خفن را چطور باید با سینما به تصویر کشید. در سکانس اول اطراف تلویزیون فیلمهایی از کارگردانانی مثل پازولینی و کوبایاشی و فریتز لانگ و بسیاری فیلمساز دیگر در میزانسن توسط فیلمساز عزیز چیده شده است. کاش طرفداران فیلم کلایمکس بروند همانها را ببینند و بفهمند سینمای مریض و هنر مریض چیست.
پ.ن : فیلم در بعضی دقایق سر سوزنی فضاسازی دارد و یکی دو طراحی رقص خوب و دیگر هیچ.
نظرات