گاهی اوقات منتقدان و تماشاچیان چنان یک اثر سینمایی را میکوبند که مخاطب با خود فکر میکند با یک زباله تمامعیار طرف است. با این حال هنگام تماشای محصول نهایی، آنقدر هم ناامید و سرخورده نمیشود. «کاپیتان مارول» که وظیفه معرفی قهرمان جدید دنیای سینمایی مارول را دارد، از همین فیلمهاست. اولین فیلم دنیای سینمایی مارول با محوریت یک ابرقهرمان مونث به هیچ عنوان به بهترین فیلمهای سولو مارول یعنی Black Panther «پلنگ سیاه» و Captain America: Winter Soldier «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» نمیرسد اما از بدترین آنها هم، خیلی بهتر است. در ادامه و بررسی این فیلم با سینماگیمفا همراه باشید.
توجه: این متن حاوی اسپویلر است. بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس ادامه آن را مطالعه کنید.
«کاپیتان مارول» یک سال پس از انتشار «پلنگ سیاه»، که به عقیده من بهترین فیلم سولو دنیای سینمایی مارول است از راه رسیده و به نظر من، نسبت به آن فیلم حسابی ناامیدکننده است اما، اگر نگاهی به فیلمهای سولو مارول در فاز سوم و دوم بیاندازیم باید گفت با یک پیروزی نسبی طرفیم. اول از همه بگذارید بگویم از لحاظ بصری، جلوههای ویژه و نقشآفرینیهای موجود در فیلم ایرادی بر «کاپیتان مارول» وارد نیست. از یک سو بازیگران با پرستیژی مانند جود لاو (Jude Law) و ساموئل ال. جکسون (Samuel L. Jackson) را داریم و از سوی دیگر بری لارسون (Brie Larson) برنده اسکار که به شخصه، معتقدم کاپیتان مارول کمنقصی را تحویل سینما میدهد و کاملا مناسب این کاراکتر است. البته شاید اگر به خاطر بری لارسون و صحبتهای بیمورد و اضافهاش پیش از اکران فیلم نبود، اکنون با واکنش بسیار مثبتتری نسبت به «کاپیتان مارول» مواجه بودیم.
بدون شک، بهترین لحظات فیلم در نیمه اول آن اتفاق میافتند. نیمه اول «کاپیتان مارول» به خوبی موفق میشود داستان اولیه را بنا کند و درگیری درونی قابل لمسی برای کاراکتر اصلیاش بسازد. همانطور که میدانید بهترین داستانهای قهرمانانه آنهایی هستند که قهرمانشان بیشتر از تهدید خارجی، باید با درگیری درونی خودش دست و پنجه نرم کند و اصطلاحا، طی سفری قهرمانانه به باور و اعتقادی تازه برسد. خب، «کاپیتان مارول» موفق میشود حداقل این درگیری درونی را به وجود بیاورد. کارول دنورس (Carol Danvers) در طی نیمه ابتدایی فیلم در حال دست و پا زدن برای فهمیدن هویت واقعیاش است. در پسزمینه نیز باید در جبهه Kree، با دشمنشان یعنی Skrull بجنگد و خودش را ثابت کند.
از بزرگترین ایرادات فیلم همین نحوه پرداخت خط داستانی Kree/Skrull است. خط داستانی مذکور از بزرگترین داستانهای دنیای کامیکی مارول است اما معرفی آن در این فیلم به صورت عجیب و شتابزدهای صورت میگیرد و آن طور که باید، مخاطب را به خود جذب نمیکند. پس از نیمه دوم فیلم یکی از درگیریهای اصلی کارول، کمک به اسکرالها جهت پیدا کردن خانهای امن است اما به دلیل پرداخت نامناسب به این موضوع، این درگیری اهمیت خود برای مخاطب را کاملا از دست میدهد و تبدیل به اکشنی بدون وزن و صرفا زیبا میشود.
مشکل اصلی فیلم از آنجایی شروع میشود که فیلم در جمعبندی و به نتیجه رساندن درگیری درونی کاراکترش، تا حد زیادی بیحوصله عمل میکند. مشکلی که اصالتا از فیلمنامه ضعیف آن در نیمه دوم سرچشمه میگیرد و نشاندهنده تنبلی نویسندگان است. بگذارید بگویم، ابدا با مونتاژ فوقالعاده فیلم که پا شدن کارول پس از هر بار زمین خوردن را نشان میدهد مشکلی ندارم و اتفاقا، آن را بهترین بخش نتیجهگیری فیلم میدانم. همین سکانس به تنهایی موفق میشود کارول دنورس را تبدیل به یکی دیگر از قهرمانان دوستداشتنی لیست بلند دنیای سینمایی مارول کند. متاسفانه، فیلم اصلا به عواقب این خودشناسی کارول اهمیتی نمیدهد. اولا اینکه کارول به مدت شش سال توسط اعضای Kree مورد سواستفاده قرار گرفته و دوما، با وجود سواستفاده مذکور این افراد، تنها افرادی هستند که کارول در زندگیآش به عنوان دوست و آشنا میشناسد و تنها خاطراتی که دارد، از آن هاست. طبیعتا کارول پس از درک حقیقت باید از لحاظ روحی ویران میشد و به یک نوع نگاه پوچ نسبت به زندگیاش میرسید و سپس، یاد میگرفت که باید زندگیاش را از نو بسازد.
بگذارید این مسئله را در دو فیلم دیگر دنیای سینمایی مارول بررسی کنم. اولی یک نمونه موفق به نام «پلنگ سیاه» است و دومی، یکی از شکستخوردهها یعنی Doctor Strange «دکتر استرنج» است. در «پلنگ سیاه» تیچالا پس از فهمیدن حقیقت در مورد پدر و عمویش، کل نظام اعتقاداتیاش به هم میخورد و در نهایت، منجر به تغییرات اساسی در چارچوب فکری او میشود. در مقابل اما «استرنج»، فردی که تمام زندگیاش بر پایه حقایق علمی و به دور از عالم ماورالطبیعه بوده، پس از مطلع شدن از وجود دنیایی عظیم و جادویی، هیچ گونه واکنش خاصی نشان نمیدهد. در صورتی که «استرنج» باید پس از فهمیدن این که هر چه تا کنون در زندگی به آن باور داشته، غلط است از لحاظ روحی ویران شود. «کاپیتان مارول» متاسفانه در جمعبندی به جمع «دکتر استرنج»ها میپیوندد و از رسیدن به حد و اندازه «پلنگ سیاه»، باز میماند.
مشکل اساسی دیگری که «کاپیتان مارول» را در نیمه دوم به کل زمینگیر میکند، خود کاپیتان مارول است. در واقع، او پس از به قدرت رسیدن شرایط نامتعادلی را پدید میآورد که تا کنون در دنیای سینمایی مارول، مشاهده نشده است. با توجه به فستیوال رنگارنگی که کاپیتان مارول در پرده پایانی به نمایش میگذارد، بهتر است شرورهای عادی دو پای اضافه قرض کنند و پا به فرار بگذارند و ابرقهرمانان معمولی هم خود را بازنشسته کنند. مسئلهای که بری لارسون یا سازندگان «کاپیتان مارول» متوجه آن نشدهاند، این است که ابرقهرمانان دنیای سینمایی مارول هیچ گاه به خاطر قدرت زیادشان این قدر محبوب نشدهاند. به خاطر همین است که صحبتهای لارسون پیش از اکران فیلم در مورد قدرتهای کاپیتان مارول، بیش از خفن بودن نفرتانگیز جلوه میکند. چرا که مخاطبانی که ده سال با کاراکترهای محبوبشان بزرگ شدهاند، دوست ندارند ببینند قهرمانی که یک سال است وارد این دنیا شده میخواهد برای آنها شاخ و شانه بکشد.
به عنوان سخن آخر باید گفت، «کاپیتان مارول» بلاکباستر سرگرمکننده و قابلاحترامی است که حداقل، با موضوع جالبی پا پیش میگذارد. هر چند جمعبندی و نتیجهگیری، منجر به سقوط آن میشود. با این اوصاف، اثر آخرین قهرمان ورودی به دنیای سینمایی مارول، فیلمی است که آن را تنها به طرفداران این دنیای یا کسانی که میخواهند خود را پیش از دیدن Avengers: Endgame «انتقامجویان: بازی پایانی» آماده کننده، پیشنهاد میکنم.
نظرات