یک نمایشنامه، یک تاریخ داستانی و دورهای از تاریخ در قرون وسطی اروپا و باز هم نام نتفلیکس. “پادشاه” روایتی از هِنری پنجم (از پادشاهان انگلستان) و داستانی از زندگی این پادشاه است. “پادشاه” در دورهای از بازه زمانی در شبکه اینترنتی نتفلیکس اکران شد که این شبکه بیش از پیش بر سر زبانها افتاده است. شبکه نتفلیکس که تا چند هفتهی دیگر یکی از جاه طلبانهترین و جنجالیترین فیلمهایش را به نام مرد ایرلندی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی منتشر میکند و از سوی دیگر به سراغ سریالی بینظیر به نام برکینگ بد میرود و فیلمی به عنوان دنبالهای مستقیم بر آن به کارگردانی وینس گلیگان تدارک میبیند. در این هیجان و جنجال و شلوغیها، این بار فیلم قرون وسطایی “پادشاه” است که روانه بازار میشود که کوچکترین لغزشی از سوی این اثر، با فراموش شدن آن همتراز است و موجب فراموشی زودهنگام آن در ذهن بینندگان میشود. اثری به تهیه کنندگی افرادی چون جوئل اجرتون و برد پیت (توسط کمپانی فیلمسازی او، پِلن بی (Plan B)، ساخته و تهیه شده است) که با بازیگرانی چون تیموتی شالامی و رابرت پتینسون و جوئل اجرتون همراه شده است. آیا “پادشاه” با توجه به شرایط پیش آمده برای نتفلیکس به خصوص در ژانر جنگی در زیر شاخه قرون وسطایی، موفقیتی به حساب بیاید و اثری با لغزش و تزلزل کمتری محسوب شود؟ آیا به سادگی فراموش میشود و از یادها میرود؟ با نقد این فیلم همراه با سینما گیمفا باشید.
اول از همه و دقیقا قبل از بررسی فیلم و نکات پیرامون آن، به سراغ شبکه منتشر کننده آن بروم. صراحتا باید اعتراف کنم اگر نتفلیکس نبود، اکنون بسیار از آثاری که چه از نظر بودجه و محبوبیت و طرفدار و … با مشکلات زیادی مواجه بودند، با پشتیبانی نتفلیکس توانستند تا حدودی به حق و حقوق خود برسند. شاید جا نیوفتاده باشد و هنوز هم برای دنبال کنندگان همیشگی سینما، پذیرفتن آن کمی با دشواری همراه باشد ولی با حقیقتی انکار ناپذیر روبه رو هستیم. سال پیش را به یاد بیاوریم که نتفلیکس با بودجهای که در اختیار آلفونسو کوآرون قرار میدهد، این کارگردان به نام توانست اثری چون رُما را در این شبکه منتشر کند و جوایز بسیار زیادی هم چه از آکادمی و چه از جشنوارههای دیگر کسب کند. امسال نیز این شبکه آرام نگرفت و باز هم با دست و دلبازیاش، آثاری را تدارک دید که باز هم قدمی بزرگ برای این شبکه محسوب میشد. آثاری جون اِل کامینو که دنبالهای بر یکی از بهترین سریال های جهان، برکینگ بد، به حساب میآمد. نتفلیکس باز هم در مسیر موفقیت از رقبای خود سبقت میگیرد و با قراردادی عظیم که با مارتین اسکورسیزی میبنند، یک عمل تاریخی را در طول سابقه کاریاش بر میدارد و باز هم برای دریافت جوایز اسکار و دیگر جشنوارهها، دندان تیز میکند. طبیعتا هر چقدر از نتفلیکس و راهبردهای گذشته و آینده احتمالی او بگوییم کم است و مقولهای گسترده است. گستردگی آن به هدف محدود نمیشود از بنیان پیچدگیهای زیادی دارد.
“پادشاه” یکی دیگر از آثاری نتفلیکس میباشد مدت زیادی از انتشار آن نمیگذرد و همچون رویه همیشگی نتفلیکس در انتشار سریال و فیلمهایش، به صورت اینترنتی منتشر شد. اثری که کمپانی فیلمسازی برد پیت، پِلن بی (که از محصولات ساخته شده توسط این شرکت میتوان به ۱۲ سال بردگی، تروی و مانیبال اشاره کرد)، را همراه خود دارد و از تهیه کنندهای چون جوئل اجرتون بهره میبرد. اولین موردی که با دیدن فیلم “پادشاه” به یاد آن افتادم، برادر بزرگتر آن است. اگر از دنبال کنندگان شبکه نتفلیکس و فیلمهای منتشر شده از این شبکه باشید، حتما نام “پادشاه یاغی” (Outlaw King) را شنیدهاید. فیلمی که دقیقا سال پیش از شبکه نتفلیکس منتشر شد و نظرات و نقدهای دوگانهای به سوی آن روانه شد و به عنوان اولین قدمهای نتفلیکس در این شاخه، موفقیتی نسبی محسوب میشد. اثری که از بازیگرانی چون کریس پاین و فلورنس پیو بهره میبرد و به کارگردانی دیوید مکنزی (کارگردانِ آثاری چون “اگر سنگ از آسمان ببارد”) که از دیدگاه من نتوانست به اهداف خود برسد و صرفا اثری گذرا و بیرمق به حساب میآمد. “پادشاه یاغی” دقیقا همان چیزی بود که از سوی مردم و منتقدان نسبیش شده بود، یک اثر دو پهلو در روایت و دو پهلو در اجرا. اثری که مشکلات زیادی در آن به چشم میآمد ولی همچنان برای نتفلیکس موج جدیدی از سری فیلمهای زیرشاخه قرون وسطایی محسوب میشد. پس باید “پادشاه یاغی” را برادر بزرگتر اثر”پادشاه” (The King) به حساب بیاوریم و آن دو را از جهات گوناگون با هم بررسی کنیم. “پادشاه یاغی” نهضتی را شروع کرد که ادامه آن به دستان “پادشاه” رقم خورد است و در آینده نیز فیلمهای دیگری هم این رویه را ادامه میدهند و همانطور که از شبکه نتفلیکس انتظار میرود، عقب نشینی و دور ماندن از هدف و موفقیت، عملی غیرقابل درک برای این شبکه میباشد. پس علاوه بر نقد فیلم “پادشاه”، گریزی هم به “پادشاه یاغی” میزنم و در طول نقد به آن اشاره میکنم.
“پادشاه” اثری منسجمتر از برادر بزرگتر خود است و قطعا در این زمینه سخنان ارزشمندتری را برای گفتن دارد. اثری که قطعا یک پله به سمت و سوی پیشرفت برداشته است و در مقایسه با اثر پیشین نتفلیکس در این زیرشاخه، موفقیت محسوب میشود. یکی از دلایلی که “پادشاه” توانست برتری بیشتری نسبت به “پادشاه یاغی” نشان دهد، به افسار گسیختگی این اثر در چارچوب معین شده از سوی مربوط میشود. “پادشاه یاغی” همانند نامی که بر آن نهاده شده است، یک اثر طغیان گر و با بنیانی از اساس نابه سامان و بدون هدف است. مجموعه اهدافی که با قوانین عِلت و معلول به سراغشان برویم، ما را دست از پا درازتر باز میگردانند. با وجود این که درون مایه دو فیلم نامبرده در یک جبهه قرار دارد (به قدرت رسیدن پسرانِ پادشاهانی به راس قدرت)، ولی تفاوتهای داستانی زیادی را با هم دارند. عمل دشوارتر مورد توجه فیلم “پادشاه” میباشد که با پادشاهی جوان و بدون تجربه، باید سَر کند و کشوری به قدرت انگلستان را تمام و کمال به آن تقدیم کند. فردی را بر مسند قدرت مشاهده میکنیم که از درون و ماهیت و چیستی شاهزاده بودن و در پی آن پادشاه شدن، اطلاعی ندارد. پسر اول پادشاه انگلستان که به هر چیزی شباهت دارد جز یک شاهزاده که باید بعد از مرگ پدر، بر اساس قانون والد فرزندی، جانشین پدرش شود و مملکتی به وسعت انگلستان را رهبری کند. دو فیلم قرون وسطایی نتفلیکس دقیقا در دو جبهه مقابل هم قرار دارند. “پادشاه یاغی” روایتی از اسکاتلندی است که بعد از شورش ویلیام والاس، دوباره به دست انگلیسی افتاده است و روایتگر جبهه اسکاتلندیها برای استقلال و رسیدن به حقوقشان میباشد. “پادشاه” نیز دقیقا به جبهه مخالف تعلق میگیرد و مربوط به پادشاهیِ جوانی به اسم هنری پنجم در انگلستان مربوط است و چگونگی کنار آمدن او با شرایط ناخواستهای که برایش رقم خورده است. ساختار دو اثر از نقطه شروع همانند یکدیگر پیش میرود و هر چقدر در زمان فیلم به جلو میرویم، تفاوت بیشتری بین آنها نمایان میشود. آخرین نکته نیز که در فیلم “پادشاه” به چشم میآید، جاه طلبانه بودن اثر است؛ آن هم به چند دلیل، یکی از آن موارد حکایت داستانی فیلم مربوط است، داستانی که چندین بار در سینما و توسط کارگردانان دیگری، به روی پرده رفته است و قطعا رقبایی برای مقایسه برای آن وجود دارد و از سوی دیگر چالشهای ساختاری فیلم که فقط و فقط مربوط به بُعد قرون وسطایی آن نمیشود؛ در عین حال که “پادشاه” را فیلمی از سده میانی اروپا مینامیم، همزمان اثری با قواعد درام و تلخیهایی هدفمند و آزار دهنده نام گذاری میکنیم که برچسب دیگری بر روایت رئالیسم آن میزند و قدرت تاریخی فیلم و همزاد پنداری کارکترها را قدرت مضاعفی میبخشد.
جوئل اجرتون در نقش یکی از فرماندهان سپاه که بازنشسته شده است وسکان هدایت نقشی فرعی را به عهده دارد. اجرتون از تهیه کنندگان اثر نیز میباشد
نکته: اگر فیلم را مشاهده نکردهاید، از این قسمت به بعد متن را مطالعه نکنید.
فیلم با نماهایی لانگ شات گونه از میدان نبرد، که انسانهایی بر زمین افتاده اند و انسان های دیگری بر بالای سر آنان ایستادهاند (مفهوم آن به نبردی که به پیروزی لشکری بر لشکر دیگر خاتمه یافته است) و حکم فرشته مرگی را برای آنان دارند، در همان نخست به بیننده گرایی از نبرد تاریخی و همیشگی قرون وسطایی در اروپا را میدهد. با دیالوگ یکی از فرماندهان انگلیسی به فردی مجروح و زخمی از سوی جبهه دشمن، میفهمیم که آن نبرد مربوط به انگلستان و اسکاتلند میباشد و پیروزی نیروهای انگلیسی را در سرانجام خود میبیند. به دنبال برداشتِ میدان نبرد، سکانسی در قصر پادشاهی انگلستان و جلسه او با وزرا و فرماندهانش را مشاهده میکنیم و نکته مهم این جلسه، حاضر نشدن پسر اول پادشاه در این محفل است و در همین نقطه، علاوه بر وضع غالب بر قصر، به تعدادی از بزرگان دربار نیز اشراف پیدا میکنیم و به موضع آنها پی میبریم. اما شخصیت اصلی همان هَل، پسر بزرگ خانواده سلطنتی حاکم بر انگلستان است. پسر پادشاه که اسماً به این نام شناخته میشود و رسما یک رعیت پوچ و بیخاصیتی بیش نیست. کسی که قوانین سلطنتی را زیر پا گذاشته است و به همراه یکی از فرماندهان بازنشسته جنگی (فرمانده جان فالستاف)، در کوچه خیابانهای شهر به ولگردی و خوش گذرانی مشغول است. هَل به خودی خود از همان ابتدا هم فرد بیفایدهای جلوه مییابد و در بهترین حالت نیز برای آن، همان کوچه و خیابان بهترین مکان برای زندگی و گذران عمرش است. هنری چهارم، پدر هَل، از بیماریای رنج میبرد که طول عمر او را کوتاهتر از حد معمول میکند و واقعه مرگ، برایش با فاصلهی نزدیکی مانور چشم نوازی میدهد و زمان زیادی را برای او در نظر نمیگیرد.در آن دوران مثل تمام نظامهای پادشاهی-موروثی، انگلستان نیز از این قاعده مستثنا نمیشد و این روند در این حکومت نیز رعایت آن الزامی بود و طبق قوانین نانوشته ای که همیشه در آثار قرون وسطایی، بر داستان رنگ و بوی دیگری میدهد و جذابیت داستان را چندین برابر میکند، موضوع جانشینی میباشد که بین فرزندان پادشاه، بعد از مرگ پدر، پُر رنگ میگردد ولی در “پادشاه” به راحتی با انتخاب جانشین موافقت میشود و پسر دوم هنری چهارم، حتی با موافقت هَل به عنوان پسر اول و نالایق پادشاه، خاتمه مییابد و این تمام ماجرا نیست. کارگردان از این سوق داستانی که مربوط واقعه تاریخی نیز میباشد، میخواهد شخصیت مورد تمرکز داستان را در موقعیتی از پیش تعیین شده قرار دهد و قواعد زندگی آیندهی او را رنگ و بوی دیگری ببخشد. هَل که در عین حال که او را فردی خوش گذران و بیهدف میبینیم، فردی است که ویژگیهای انسانیاش در درونش فوران میکند. انسانی که جلوه مرموز و خروشان لشکرکشیها و در پی آن نبردهای عظیم لشکریان و … را به خوبی حس میکند و جزو انسانهایی لقب میگیرد که منطق را بر احساسات ترجیح میدهد و به همین منوال زندگی خود را طی میکند، چه کسالت بار و خار باشد و چه سلطنتی و شکوهمند. او این ویژگیها را در درون خود دارد ولی تا زمانی که نیاز به استفاده آنان نباشد، نیازی به بهره بردن از آنان ندارد. داستان فیلم به نحوی ادامه پیدا میکند و برادر کوچکتر هل که بعد از مرگ پدر، جانشین اصلی او انتخاب شده بود، در نبردی که نمایانگر غلبه احساسات و جنونی به دنبال آن بود، کشته میشود و هل به عنوان تنها راه چاره و تنها گزینه مورد نظر برای پادشاهی، باقی میماند. مُردن برادر کوچکتر، آیندهی احتمالی را از هل میگیرد و او را به صورت اجباری وارد سرنوشتی از یک پادشاه و سیر حکومتش میکند. هنری چهارم (پدر هل) در اثر بیماری جان میدهد و اکنون نوبت به هنری بعدی رسیده است، هنری پنجم. پادشاهی بدون هیچ مشکلی به کسی که نه طمع رسیدن به آن را داشت و نه دیگران او را برحق میپنداشتند، رسید و بخش مهم آن، چگونگی عملکرد هل در نقش پادشاه انگلستان در جایگاه قدرت با نام مستعار هنری پنجم و حکومت خود ساختهاش است. همانطور که از اسم فیلم نیز مشهود است، “پادشاه”، این اثر به طرز موشکافانهای به دنبال واکاوی چگونگی مدیریت ذهنی و درونی هَل در نقش راس قدرت یک مملکت و یک سرزمین است. سرزمینی که همیشه جزو قدرتهای برتر جهان به حساب میآمد و وسعتش نیز با کشور گشاییهای پی در پی پهناورتر از پیش شده است و اکنون به دست پسری جوان و بی تجربه افتاده است. با توجه به فشاری که بر روی این پسر جوان است؛ فردی که در اثبات وجودیت خود مانده است، آیا میتواند موفق به پابرجایی کشور و افزونگر قدرت حکومت غالب بر آن شود؟ با دیدن ادامه فیلم و نقد و بررسی آن به جواب این سوال میرسیم.
اولین مورد حیاتی که در طول یک پادشاهی و حفظ قدرت آن در پی تغییر پادشاه و شیوه کاری است، مربوط به مشاورانی است که به اندازه سن خود، تجربه کسب کردهاند و به قول معروف چند پیراهن بیشتر پاره کردهاند. مشاور اعظم که همگام با هنری چهارم نیز بود، اکنون در خدمت هنری پنجم و کمک برای شناختن او با وضعیت کنونی و چگونگی راهبردهای او است. هَل در جریان زندگیای که گذرانده بود، رشد عقلی و عملی پیدا نکرده بود و اکنون در جایگاه یک پادشاه، با گذشت حتی هر دقیقه و ثانیه، به فرد ایده آل برای سلطنت و رهبری قابل اطمینان نزدیک میشود. او رشد خود را درست در حین پادشاهی میکند و با سرد و گرم روزگار آشنا میگردد. برای مشکلات چارهای در نظر میگیرد و دشواریها را یکی پس از دیگری طی میکند و تا جایی پیش میرود که به نظر هنوز برای او و امثال او زود است، آن جا جایی دیگر در اروپا و در آرزوی تصاحب همیشگی آن به دست بزرگان انگلستان و روسای حاکم بر آن است، فرانسه. وقتی با کمترین تجربه و قابلیت بر مسند قدرت تکیه بزنی و مشاوران خود را بر منطق و عقل خود ارجعیت دهی، نتیجهاش چیزی جز جاه طلبی و تبدیل به حقیقت شدن خواستههای مشاوران و فرماندههای جنگیای است که عقدههایی در دلشان همیشه آنان را عذاب میداد و اکنون با یافتن دیواری کوتاهتر از حد معمول (هَل)، مسیر خود را هموارتر از پیش مییابند. هل در همان ابتدا و کسب قدرت اول یک کشور، قمار میکند. او هم با جان خود و هزاران نفری که به او خدمت میکنند، شرط میبنند و هم با دوام و پایداری و ثبات کشورش که در اثر جنگهای پی در پی، توانی برای مقابله برایش نمانده است.
نقطه عطف داستان فرانسه و به دنبال این نقطه، شیبی صعودی از رشد فیلمنامه و نمودار رسم شده در روایت است. در قدم اول اهانتی که پادشاه فرانسه برای هدیه پادشاهی به هل، تقدیم کرده بود و در گام دوم مربوط به از بین بردن اعتماد و وفاداری افرادی از نزدیکان هل (پسر عموی او، کامبریج) و در نهایت که به سؤ قصدی که از سوی پادشاه فرانسه برمیگشت (در ادامه این جنبه را بررسی میکنیم)، دست به دست هم دادند که فردی با ذاتی ضد جنگ و نهی کشتار، ترغیب به مبارزه و برگرداندن حیثیت و هیبت از دست رفته خود بزند. اگر بخواهیم رشد کردن هل را در قالب پادشاه بیان کنیم، به اولین شیوهی کاری او که حتی به نوعی امضای کاری او نیز میباشد، پاسخگویی با صراحت او به هر گونه خیانت به خودش و دربارش است. هَل آموخته است که باید در جایگاه پادشاه و فرد اول یک حکومت، چگونه صلابت و قدرت خود را به رخ همگان بکشد. هنری پنجم از نقاط سیاه ضعف خود الگو میگیرد و آنها را به نقاطی تبدیل میکند که بیشتر از آنکه شباهتی با نقاط سفید قوت او داشته باشند، بیشتر لکههای خاکستریای بر ذهن و وجدان او هستند که درستی و نادرستیاش توسط تدبیر او، سنجیده شده است. هل اولین گام خود را با اعدام و مجازات مخالفان و خیانتکاران دولتش بر میدارد. برای او فرقی نمیکند که اکنون چه کسی و با چه نسبت و منصبی به او خیانت کرده است و تدبیر همه با یک الگو صورت میگیرد. هنری پنجم از زندگی بیراههاش (که به دست خودش به این روز افتاده بود) و همچنین سنگ دلی که از خود در قبال بی رحمی پدرش و مشکلاتی که از او نشات میگرفت، خود را فردی بدون احساسات و عاطفه معرفی کرد و طبق الگوی همیشگی درون ذهنش، خیانت را برابر با اعدام میداند. پسر عموی خودش را به راحتی هر چه تمامتر میکشد و رویه فیلم به گونهای پیش میرود که باید اطلاعات تکمیلی را از هنری پنجم (هل) بدهد. سنگ دلی او به گونه نمایش داده میشود که بیننده آن را به جنون و دیوانگی هل نپندارد، هل را هدفمند در مجازات و مسیر موفقیت حکومت به حساب بیاورد و آن گونه که شایستهی قضاوت است، در هدف قرار گیرد. این عمل توسط کارگردان به چندین نما و تکنیک فیلمبرداری صورت گرفته است. هل در جایگاهی در زمینی هموار و میدانی تهی که به ظاهر هم میدانی برای اعدام و مجازات است، نشسته است. اولین فرد خیانت کار (که یکی دیگر از آنان پسر عموی هل است) گردن زده میشود و نمای بعدی کارگردان از کلوز آپ کامبریج از ترس و دلهره و کلوز آپی از هل که با اقتدار و با آرامش ولی جوششی درونی نشسته است ختم میشود. تا این لحظه بیننده هل را فردی مملو از خشونت و بدون وجدان و رحم میبیند ولی دقیقا در تکنیکی که کارگردان از قابلیت فیلمبرداری و تدوین بهره میبرد، به درون نگران و متزلزل فکری او پی میبریم. کارگردان با دیزالوی که استفاده میکند و از نمایی از چهره بدون روح و موجودیتی انسانی هل، به آرامی و ملایم به سوی نمایی از مناجات و دعا کردن و عذاب درونی او میرسد و بیننده با همین تک نمای گذرا و بسیار کوتاه، با یکی از جنبههای پادشاه جوان داستان پی میبرد و یکی از قطعههای پازل در جایگاه درستی قرار میگیرد.
فیلم به گونهای تقسیم شده است که تا نیمه اول مدت زمانش، حول و حوش هل و چگونگی تکامل ساختاری او در قالب پادشاه انگلستان مربوط میشود و در نیمه دوم که در دنباله نیمه اول فیلم معنای مناسب تری پیدا میکند، به سراغ استفاده هل از ابزارهای آموخته در طول نیمه اول فیلم (یعنی از شروع دورهی حکومتش بر کشور) میرویم و به چگونگی ادامه حکومت متزلزش میرسیم. نیمه دوم فیلم به سراغ نقطه عطف داستان رفته است و با مانور سنگینی از آن شروع میشود و به بیننده میفهماند که اکنون دیگر به اصل ماجرا نزدیک شده است. فرانسه، کشوری که رقیب انگلستان به حساب میآمد و از مراکز قدرتمند در اروپا محسوب میشد. قبل از رسیدن به نیمه دوم فیلم به نکتهی دیگری از فیلم که کمبودش به شدت حس میشود و قطعا کیفیت بیان و قدرت نمایی فیلم را در قالب دوربین و تصویر پایین آورده است، بپردازیم. برای مشاهده فقدان این مورد بهتر است به سراغ رقیب (حتی بهتر است بگویم برادر بزرگتر “پادشاه”)، “پادشاه یاغی” مراجعه کنیم. فیلمبرداری های موجود در “پادشاه یاغی” قطعا چندین پله با کیفیتتر و بهتر از “پادشاه” کار شده بودند. وسواسهای کارگردان در لوکیشنهای فیلمبرداری فیلم “پادشاه یاغی” به شدت مثمر ثمر واقع شده بود و فیلمبرداریهای بدون کات و برداشتهای طولانی که فقط و فقط با هنرنمایی از سوی دوربین امکان پذیر بود، دقیقا از نکات قوت “پادشاه یاغی” و در عین حال نکات ضعف “پادشاه” محسوب میشود. عنصری که در طول “پادشاه” بیشتر از پیش ضعف های آن را نمایان میکرد و به ما نشان داد که نتفلیکس هنوزم که هنوزه، نتوانسته است به اثر دلچسب و قدرتمندی در قالب آثار قرون وسطایی برسد و به نظر میرسد سال بعد نیز باز هم نتفلیکس را با یک اثر قرون وسطایی دیگر ولی باز هم تا حدودی بهتر و کارشدهتر از “پادشاه یاغی” و “پادشاه” مشاهده کنیم و به این امیدواری که اثری تکامل یافتهتر و با نقاط ضعف کمتر، دستمان برسد و از آن لذت ببریم. فرانسه همان نیمه دوم فیلم است، نیمهای که مربوط به جاه طلبی هل در جایگاه یک پادشاه نوپا از سوی انگلستان و در مقابل آن دیوانگی و جنون شاهزاده فرانسه (با بازی رابرت پتینسون) است. تقابلی از دو انسانی که هر کدام به نوبه خود، وضع درست و حسابیای ندارند و چاشنیهای زیادی نیز همراه با آن است. در همین لحظه که اسمی از رابرت پتینسون (بازیگری که در حال حاضر بسیاری از پروژه های مهم و پر حاشیه هالیوود به دوش آن است) آمد، بهتر است به سراغ هنرنمایی بازیگران فیلم در قالب کاکترهایشان بپردازیم. اول از همه باید به هنرنمایی بسیار دلنشین و ملموس تیموتی شالامی اشاره کنم که باز هم با سن کمی که دارد، مخاطب را شگفت زده میکند و فیلم را برای بیننده کسل کننده و یکنواخت نمیکند. بازیگری که در فیلم “من را با نام خودت صدا کن” بسیاری مورد توجه قرار گرفت و بار دیگر نیز با بازی بسیار خوبش در نقش هنری پنجم، بار دیگر سطح نسبتا خوب خود را نشان داد. بازیگری که میتواند به راحتی به اوج احساسات و عاطفه و لغزش درونی برسد و به راحتی نیز از آن گذر کند. نقطه مقابل آن در نقش آفرینی رابرت پتینسون در قالب شاهزاده فرانسه است که انگار از سلامت عقلی مناسبی هم بهره نمیبرد و به عنوان فردی دیوانه و جنون دار معرفی میشود. رابرت پتینسون در نقش واگذار شدهاش، نمایشی تصنعی و با ضعف را از خود نشان میدهد. حالات جنون آمیزی که از خود نشان میدهد، توسط ذهنش درک نشده است و صرفا حالتی مشابه نمونههای موجود در سینما، اجرا شده است. اجرایی که حتی به خاطر مشابه بودن نباید منجر به حکم انقضایی برای آن باشد ولی حتی مشابه ضعیفی نیز میباشد که بسیار از سطح دیگر نقشهای فوق العاده در این چارچوب فاصله دارد. یکی از ضعفهای پتینسون (از سادهترین مواردی که در طول فیلم مشاهده میشود)، مربوط به لحن صحبت و حتی صحبت کردن او به زبان فرانسوی است. او به عنوان شاهزاده فرانسه، حتی یک بار نیز به زبان فرانسوی صحبت نمیکند و حتی یک بار نیز همگام با مکالمه فرانسوی تیموتی شالامی نمی آید و از او درخواست صحبت کردن به زبان انگلیسی را دارد و در نهایت با یک دلیل صرفا پوچ، آن را توجیه میکند. البته از این غافل نشویم که مدت کم حضور او در فیلم نیز لطمهای به نمایش تمام و کمال او زده است ولی باز هم در اندک نمایش کارکترش، موفقیتی برای او به ارمغان ندارد و او در اجرا از خود ضعف نشان میدهد و باید ببینیم نقش آفرینی او در فیلمهای بتمن (در نقش بتمن) و تنت (در نقش اول داستان که فیلمی توسط کریستوفر نولان است) چگونه صورت میگیرد.
جنگ انگلستان و فرانسه نیز با تمام دشواریها و فشارهایی که بر طرفین و لشکریان دو جبهه بود، صورت میگیرد. جنگی که جذابترین بخش آن مربوط به استراتژیک و چگونگی رقم خوردن آن است. جنگی تمام عیار بین دو کشوری که به خون هم تشنهاند و اکنون روز موعود فرا رسیده است. جنگ بین این دو کشور، از دیگر مواردی محسوب میشود که نشان دهنده تصمیماتی از هنری پنجم و افرادی است که او ترجیح داده است که در کابین قدرت خود قرار دهد؛ مورد اعتمادترین فرد که در بدترین لحظات نیز همواره با هل بود و زندگی پوچ و بدون مقصد خود را طی میکردند، فرمانده جان فالستاف بود. اکنون موقع برداشت محصولات کاشته شده در نیمه اول فیلم رسیده است و همانطور که اشاره کردم، نیمه دوم، ثمره نیمه اول فیلم است. فرمانده جان فالستاف بالاخره فایده خود را در طول فیلم نشان میدهد و در جریان طرح ریزی نقشه جنگ و استراتژیک حمله، نقش مهمی را ایفا میکند. نقش مهم او حتی تا لحظه ای ادامه پیدا میکند که او جان خود را نیز در راه پادشاه (بهتر بگویم، نقشه طرح شده توسط خودش) میدهد و با فداکاریای برای کشورش، به زندگی خاتمه میدهد. از نکات قابل توجه جنگ کارگردانی شده توسط کارگردان، شباهت بسیار زیاد این جنگ با جنگی به اسم جنگ حرامزادهها در سریال “بازی تاج و تخت” (Game of Thrones) است. صحنههایی از لحظات پر از چالش و استرس و دلهره در طول جنگ که کارگردان با بهره بردن از اپیزود فصل ششم “بازی تاج و تخت”، فیلمبرداری بدون کات را مورد استفاده قرار داد. حتی به نمایی اورهد از ازدحام لشکریان دو سپاه و گیر افتادن فرمانده جان فالستاف (حتی قرابت تلفظی در اسمهای دو فرمانده ، جان اسنو و جان فالستاف نیز جلب توجه میکند) در میان جمعیتی از سپاهیان، نیز از دیگر موارد کاملا مشابه سریال است. مواردی که کارگردان برای خلق سکانسهای جنگی فیلم در نظر گرفته است، اکثر وابسته به رقبا و آثار مشابه این زیر ژانر است و نوآوری خاصی را از کارگردان مشاهده نمیکنیم. جنگی عظیم شکل میگیرد و این کشور فرانسه است که باید شکست را بپذیرد و به زیر سلطه انگلستان برود. کشوری که همیشه در بسیاری از مواقع دشمن همیشگی انگلستان بوده و برای آن مشکلات زیادی نیز به وجود آورده بود (تصاحب آمریکا و مبارزهای که برای بدست آوردن آن از چنگ انگلستان صورت گرفت). باز هم این بار هل میباشد که با قماری که با تمام هست و نیستش میکند، بار دیگر در یک مسیر بیبازگشت قرار میگیرد و جز پایان مثبت و منفی، نوع دیگری را در پیش نمیبیند. هنری پنجم و انگلستان با هم به پیروزی بزرگی میرسند و غنیمتی عظیم که برای پیروزان این جنگ به همراه دارد نصیب آنان میشود. اقتدار هل در مرحله جدیدی از اجرا قرار میگیرد و او با این شیوه، به موفقیتهای گوناگونی رسیده است. غنیمت جنگ نیز برای او در کشور فرانسه و دختر پادشاه فرانسه برای ازدواج با آن است. هنری پنجم به راحتی به این جایگاه نرسیده است و هر بار که کسی او را به قماری از زندگی و مرگ، نابودی و بقا و از همه مهمتر، حکومتی قدرتمند و حکومتی متزلزل، رحمی در قبال آن فرد ندارد. او تمام خائنین را نابود میکند و هیچ خیانتی قابل بخشش نمیباشد. آخرین فرد خیانتکار و خطاکار، نزدیک فرد به هل نیز بود، البته نزدیکترین فرد به او در دورانی از پسا پادشاهی مربوط میشود. مشاور اعظم او، ویلیام (با بازی قابل قبول شان هریس) آن فرد خیانت کار است. کسی که برای آرزو و انگیزه درونیاش، همیشه در پی تصاحب فرانسه و زیر سلطه بردن این کشور بود. هل طبق قانونی بر رویه ی کاری خود عمل میکرد و این بار نیز نباید آن قانون زیر پا رود، او با بیرحمی تمام، مشاور خود را نیز به سوی مرگ بدرقه میکند. نکتهی قابل ذکر این خیانت نیز به گونه پیش رفته است که شاید با هدفی از جنس خیانت همراه شده باشد ولی از دیدگاهی، یک مسیر موفقیت و افتخار آفرینی برای هل نیز به حساب میآید ولی باز هم هل نشان میدهد که الگوها شکسته نمیشوند.
“پادشاه” شاید برادر کوچکتر اثری چون “پادشاه یاغی” باشد ولی در عین حال قدرتمندتر از “پادشاه یاغی” است. اثری که المان های مثبتش، بسیار بیشتر از برادر بزرگترش است و گرچه ترجیح بیشتر من به سویی سوق پیدا میکند که ترکیب این دو اثر، نتیجه کامل تری از هر زمنیه برای بیننده و مخاطب در پی دارد ولی باز هم “پادشاه” راضی کنندتر نشان داده میشود و مخاطب را پشیمان نمیکند. اگر از دنبال کنندگان آثار سینمایی نتفلیکس و ساخته های آن هستید، از دیدن فیلمی چون “پادشاه”، وقت خود را تلف نکردهاید و با این وجود که فیلم با ریتم آرام ولی هدفمندی طی میشود، باز هم شدت خسته کنندگی کمتری را برای بیننده به ارمغان میآورد.”پادشاه” سعی در قوانین حاکم بر ذهن حاکم داستانش را دارد و با آن مسیر فیلمنامه را جهت میدهد و اثری تا حدودی تلاشگر در زمینه مفهومیتر کردن اثری از آثار قورن وسطایی میباشد و برای رسیدن به این سطح تلاش میکند. پس اگر به دنبال اثری از هر لحاظ بهتر از “پادشاه یاغی” و حتی یک اثر قرون وسطایی متوسط و دلپذیر هستید، “پادشاه” انتخاب مناسبی است و از دیدن آن ناامید نمیشوید.
نظرات