نقد فیلم Following | تعاقب بدون تعاقد

22 July 2020 - 22:00

«تعقیب» نخستین اثرِ بلندِ کارگردانِ شهیر و برجسته‌ی این روزهای سینمای هالیوود و جهان یعنی «کریستوفر نولان» می‌باشد. گفته شده است که اگر بخواهید شالودهٔ فکری و متریالِ داستانی آثار یک مؤلف را دریابید به اولین اثر آن رجوع کنید. سوای از صحت و سقم این ″گفتنی″ و البته تألیف موجود در آثار کارگردانی چون نولان، نمی‌توان عنصرِ انتزاعیِ «زمان» را از رویکردِ فیلمسازیِ این کارگردانِ بریتانیایی جدا و منفرد دانست. این استفاده و بهره‌بری در نخستین فیلم نولان نیز مشهود است به مثابه‌‌ی یک آزمون و خطا برای خودِ وی و آثار بعدی‌اش -بخصوص فیلمِ ممنتو- نمود پیدا کرده است؛ البته برش‌‌های زمانیِ متوالی (جامپ‌کات‌ های زمانی) در روایتِ فیلمِ «تعقیب» -با نشانه‌ها و آماجِ ظاهرِ کارکتر اصلی- کارکردی فرمیک در فیلم پیدا نکرده و نمی‌تواند آدم‌هایش را «بوسیلهٔ» زمان به یک تعلیقِ انسانی و البته دراماتیزه «در» ساختار زمان برساند.

کاراکتر بیل و جهان تعقیبش که به خوبی نقشه‌کشی نمی‌شود؛ برش‌‌های زمانیِ متوالی (جامپ‌کات‌ های زمانی) در روایتِ فیلمِ «تعقیب» -با نشانه‌ها و آماجِ ظاهرِ کارکتر اصلی- کارکردی فرمیک در فیلم پیدا نکرده و نمی‌تواند آدم‌هایش را «بوسیلهٔ» زمان به یک تعلیقِ انسانی و البته دراماتیزه «در» ساختار زمان برساند.

«تعقیب» داستانِ جوانی‌ست به نام «بیل» که از فرطِ ملال و تنهاییِ روزمرگیِ زندگی‌اش -که در ظاهر منشأیی درونی دارد- به تعقیبِ مردم می‌پردازد و به گفته خودش آنقدر تعاقبِ خود را با یک فردِ ناشناس از جمعیت حفظ می‌کند تا آن فرد برای وی خاصیت پیدا کرده و اصطلاحاً منحصربه‌فرد شود و از این طریق به نوعی ارضا و سرگرم می‌شود اما در ادامه یکی از قوانین خود را می‌شکند و تعقیب خود را از فردی به نام «کاب» قطع نکرده و با او ارتباط برقرار می‌کند.

این پرولوگِ خلاصه‌وارِ فوق از شروعِ داستان، مماس است با نریشن و روایتِ اول‌شخصِ «بیل» که پس از تیتراژِ ابتدایی از او شنیده و می‌بینیم. او در واقع دارد جهانش را شرح می‌دهد اما در همین ابتدا مشکلی وجود دارد: ملموس نشدن و شکل‌نگرفتنِ صحیحِ جهانِ «بیل»! این عدم لمس برای مخاطب، به علت به تملک‌در‌نیامدنِ ابعاد و زوایایِ بصریِ این «میل به تعقیب» در میزانسن می‌باشد و این مهم، اصلی‌ترین پاشنه‌ آشیلِ این فیلم و اساسِ بُعد‌نگرفتنِ آن است. دقت کنید ما حتی تعاقبِ «بیل» با فردی عادی غیر از «کاب» -و دو شخصِ دیگرِ مرتبط با او- را جهت آشنایی با زوایای جهانِ او اصلاً نمی‌بینیم. خطرات ناشی از تعقیب و قوانینِ خود‌ساخته‌ی بیل به عنوان شاخصه‌هایی از «جهانِ تعقیب» در کجای قصه و میزانسن شکل گرفتند تا در نهایت بتوان مبدل‌شدنِ «تعاقبِ» بیل به یک «تعاقد» نسبت به کاب و جلوتر به زنِ محبوبش را در ابعادِ عمیقِ انسانی باور کرد! میزانسن که عملاً با رویکرد اتخاذشده از جانب نولان برای دوربین و دکوپاژ (دوربین روی دست و قاب‌های عادی و بی‌هدف) تقریباً غیرقابلِ تبیین و نابارور می‌شود. می‌ماند فیلمنامه که با پرش‌های زمانی -با محوریتِ «شمایلِ ظاهریِ بیل»- تنها در ابتدا و در سطحِ ماجرا، کنجکاویِ مخاطب را برمی‌انگیزد که آنهم هرچه به پایان نزدیک‌تر می‌شویم بی‌ثمربودنِ آن، تناسب‌نداشتنش با زمان به مثابه‌ی «حصار» و به‌ تبع عدم خلق یک تعلیقِ صحیح، در ذوق می‌زند.

بیل در تفحص و کاب در نقش مدرس؛ در واقع سوژه‌ی اصلی برای نولان، نه جهانِ معاقبانه‌ی «بیل» بلکه هوش و ذکاوتِ «کاب» است که تنها ″اعمالِ تکنیکال″ در فیلم همچون حضور موسیقی و کارایی تدوین در انتخابِ کات‌های به موقع (بسته‌شدنِ نریشن ابتدایی) و برداشت‌های ریز از او (سکانس رستوران و گول‌زدنِ بیل برای استفاده از کارت خرید)، برای نشان‌دادن محدوده‌ی رفتاریِ «کاب» رخ می‌دهد.

در واقع باتوجه به کلیّتِ فیلم می‌توان به این نکته اساسی پی‌برد که کریستوفر نولان سمپاتِ منش و هوشِ «کاب» و ابعادِ ذهنیِ نقشه‌کشی او می‌باشد؛ توجه کنید به آخرینِ نمایِ نریشنِ «بیل» در ابتدای فیلم که با حضورِ «کاب» در جمعیت با کات تمام می‌شود و البته همینطور آخرین نمای خودِ فیلم که آنجا هم با همین حضور «کاب» و غیبت‌ش بسته شده است. در واقع سوژه‌ی اصلی برای نولان، نه جهانِ معاقبانه‌ی «بیل» بلکه هوش و ذکاوتِ «کاب» است که تنها ″اعمالِ تکنیکال″ در فیلم همچون حضور موسیقی و کارایی تدوین در انتخابِ کات‌های به موقع (بسته‌شدنِ نریشن ابتدایی) و برداشت‌های ریز از او (سکانس رستوران و گول‌زدنِ بیل برای استفاده از کارت خرید)، برای نشان‌دادن محدوده‌ی رفتاریِ «کاب» رخ می‌دهد.

با همه‌ی این اوصاف، منشِ متفحصانه و کاوش‌گرانه‌ی «بیل» را نمی‌توان نادیده گرفت و این مورد یک دروغ نیست. از «توجهِ حواسش به کاب هنگامِ تدریس!» گرفته تا «تمایل به فهمیدنِ حسِ آن زن پس از دستبرد» که این دومی نیز در خلوت و نگاه‌های بیل به‌خوبی جا خوش کرده‌اند اما همانطور که پیش‌تر گفته‌شد جهانِ وی با شاخصه‌هایش بُعد و عمقی ندارد بنابراین آن «جعبهٔ وسایلِ شخصی» -که تیتراژِ ابتدایی فیلم نیز با آن شروع می‌شود- خاصیتی ندارد و تبعاً فرمی؛ پس تمایلِ بیل به نزدیکی با آن زن را نمی‌توان بعنوان یک میلِ انسانی در نظر گرفت بلکه تنها علتِ رانشیِ بیل، همان «میلِ متفحصانه‌اش» آن هم در سطح می‌باشد و بس.

قابی از بیل و جهان معقابانه‌اش؛ «تعقیب» داستانِ جوانی‌ست به نام «بیل» که از فرطِ ملال و تنهاییِ روزمرگیِ زندگی‌اش -که در ظاهر منشأیی درونی دارد- به تعقیبِ مردم می‌پردازد و به گفته خودش آنقدر تعاقبِ خود را با یک فردِ ناشناس از جمعیت حفظ می‌کند تا آن فرد برای وی خاصیت پیدا کرده و اصطلاحاً منحصربه‌فرد شود و از این طریق به نوعی ارضا و سرگرم می‌شود اما در ادامه یکی از قوانین خود را می‌شکند و تعقیب خود را از فردی به نام «کاب» قطع نکرده و با او ارتباط برقرار می‌کند.

در مجموع و باتوجه به کلیّتِ فیلمِ «تعقیب» همانطور که گفته‌شد کریستوفر نولان ساختار فیلم را برای یک شوک و یک هوش خلق کرده است. «زمان» برایش یک آزمون و خطای روایی‌ست و کاراکتر «بیل» نیز یک قربانیِ آن هوشِ بولد شده‌ی «کاب» است و نه بیشتر. این عدمِ شکل‌گیریِ -و فرم‌گیری- جهان در فیلم، یک ضعفِ اساسی‌ست که در آثارِ بعدیِ نولان بخصوص در فیلمِ «تلقین» بیشتر به چشم می‌آید و آنجا شکل‌گیریِ جهان به دلیل ساختارِ مضمون از واجبات حصول در درام است که متاسفانه در اولین فیلمِ بلندش آنطور که باید شاهدش نبودیم و نولان نیز برای آینده‌اش آن را تدریب نکرده است.

[poll id=”42″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.