نقد فیلم Inception | یک تلقین تحمیلی

25 August 2020 - 22:00

مولفهٔ اساسی و روتین رواییِ آثار کریستوفر نولان یعنی «زمان» اینبار نه با یک نمود و‌ بروز در ساختار و پیرنگ بلکه با مختص‌شدن در مضمونِ پُرطمطراقِ ″رویا″ و ″واقعیت″ و دستکاری آنها در فیلمی با نام «تلقین» (اینسپشن) -بعنوان هفتمین اثر در کارنامه وی- به مخاطبان سینما معرفی شده است. فیلم «تلقین» با بازخوردی عموماً مثبت در محافلِ گوناگونِ سینمایی در سطح وسیعی مواجه شد و به همراه و پیوست فیلم معروف و محبوبِ «شوالیه تاریکی» به موفقیتی چشمگیر و شهرتی بزرگ دست پیدا کرد به گونه‌ای که می‌توان اذعان کرد تثبیت جایگاه «کریستوفر نولان» به عنوان فیلمسازی مهم در تاریخ سینما، از زمان فیلم «تلقین» کلید خورد. با اینحال در اینجا از دیدگاه و نقطه‌نظری متفاوت به این فیلم نگاه خواهیم کرد؛ نقطه‌نظری بر خلاف تمجیدهای وسیعِ پیرامون این فیلم که هیاهوی درون-متنی و برون-متنی را ارج و قرب نمی‌دهد و بیش‌فعالیِ روایی در فیلم را کنشی آوانگارد نمی‌داند.

لئوناردو دیکاپریو در نقش کاب؛ تنها کارکتری که قصه‌ای خُرد در فیلم دارد «کاب» است که اما او هم قصه‌‌ ی وجودی‌ اش تنها به دستاویزی برای پیشبرد مضمون در فیلم تبدیل شده است؛ رابطه‌اش با فرزندانش که می‌بایست مهمترین انگیزشِ زیستی او باشد، آنقدر در روایت کدر است که حتی می‌توان گفت عملاً نسبتی با فرزندانش در فیلم وجود ندارد.

هر قاب در مدیومِ سینما می‌تواند نطفه‌گاه و محل خلق یک میزانسن و یک فرمِ سینمایی/هنری باشد. حتی در پسِ معمولی‌ترین و پُرتکرارترینِ لحظات و حالات (در نگاه اول سرشار از کلیشه) اگر نگاهی خلاق و کنش‌مند (ناخودآگاهی فعال) وجود داشته باشد، می‌تواند سوژهٔ معمول را به موجودیّتی یکّه و قائم به ذات برساند و فرم خلق کند؛ حال نکتهٔ مهمی که پیش از هرچیز باید در فیلمِ «تلقین» به آن توجه کرد این است که مضمونِ مدنظرِ خود این فیلم، جهانی بدیع و نو را قرار است به مخاطب نشان دهد، جهانی که می‌بایست با دقیق‌شدن در مرز رویا و واقعیت و با تخیلِ دستکاری و تغییر این دو به مخاطب شناسانده شود با اینحال طولی نمی‌کشد که متوجه می‌شویم نولان با همان رویکردِ سابقش به فیلم «تلقین» می‌نگریسته است؛ پیش از فیلم «تلقین»، مضمون -و نه ساختار- در آثار نولان یا جهانی رئالیستیک داشتند (بی‌خوابی و ممنتو) یا جهانِ نسبتاً فانتزی‌شان از فرطِ اقتباسی که در پیش‌زمینهٔ ذهنی مخاطب -و فرهنگ عامّه- رسوخ پیدا کرده بود نیازی به بازنماییِ ابتدایی نداشت (بتمن) اما در اینجا متوجه می‌شویم که نولان با همان روندِ رواییِ گذشته‌اش به سراغ این فیلم رفته و به تبع در رسم صحیح اضلاع و ابعاد جهان اثرش ناتوان می‌شود و یا به بیان بهتر مرز میان واقعیت و خیال در فیلمش دارای شفافیتی بصری/سینمایی نیست. فی‌المثل دقت کنید که حتی یک مکث و اینسرتِ قابل توجه و متأکدانه از آن دستگاه و تکنولوژی‌ای که ورود و دستکاری به عالَم رویا را میسر کرده، تحت عنوان کوچکترین جزءِ از جهان فیلم دیده نمی‌شود. همچنین نیز مرز میان رویا و واقعیت به ساختار و پیرنگ نمی‌رسند و فقط ″جلوه‌های ویژه″ این تفاوت را کمی نشان می‌دهد آنهم در سطحی‌ترین و راکدترین شکل ممکن به گونه‌ای که نسبتی متعیّن از جانب هیچیک از کارکترها برای شناخت و کشفِ جهان رویا وجود ندارد تا مخاطب به موازات شناخت کارکتر اصلی یا حداقل مواصلتِ چند کارکتر تیپیکال، با جهانِ بدیعِ فیلم همراه شود.

شوآف یک رویا و ابطال یک واقعیت؛ نولان با همان روندِ رواییِ گذشته‌اش به سراغ فیلم تلقین رفته و به تبع در رسم صحیح اضلاع و ابعاد جهان اثرش ناتوان می‌شود و یا به بیان بهتر مرز میان واقعیت و خیال در فیلمش دارای شفافیتی بصری/سینمایی نیست.

در واقع اگر بگوییم کریستوفر نولان هیچ شیوه‌ای را برای شناساندنِ جهان فیلمش انتخاب نکرده است، گزاف و بیهوده نگفته‌ایم. او مضمونِ دستیابی به رویا و کند و کاو در آن را آنقدر مفروض تلقی کرده است که گویی مخاطب روزانه به این کار (تجسس در رویا) دسترسی و عادت دارد! از طرفی کارکترهای فیلم نیز جملگی حتی در رسیدن به شمایلی تیپیکال عاجز مانده‌اند و در این خصوص نیز کششی برای دراماتیک‌کردن فیلم وجود ندارد؛ هرچه که هست و نیست، مربوط به مضمونِ خودنمایانه و پُرطمطراق فیلم «تلقین» است که نولان با روایتی سریع، تند و پیچیده (نوعی فرار رو به جلو) مخاطب را مبهوت و مرعوب این مضمون کرده و تبعاً به دنبالش فخرفروشی؛ این درحالیست که فیلم در حداقل‌های شخصیت‌پردازی و میزانسن‌دهی مانده و با پیش‌رونده‌هایی سطحی در فیلمنامه، قصه‌ای دم دستی را برای کارکتر اصلی‌اش «کاب» (با بازیِ لئوناردو دیکاپریو) و -مثلاً!- دغدغه‌ی او شکل داده تا به این بهانه، بسترش را برای خودنمایی مضمون مهیا کند.

در واقع اگر بگوییم کریستوفر نولان هیچ شیوه‌ای را برای شناساندنِ جهان فیلمش انتخاب نکرده است، گزاف و بیهوده نگفته‌ایم. او مضمونِ دستیابی به رویا و کند و کاو در آن را آنقدر مفروض تلقی کرده است که گویی مخاطب روزانه به این کار (تجسس در رویا) دسترسی و عادت دارد

در اینجا ما برخلاف فیلم کمی مکث کرده و نماهایی نزدیک را از ناتوانی و سرسری گذشتن فیلم در طراحی و شناساندن جهانش ذکر خواهیم کرد؛ در ابتدا نولان با قراردادنِ کارکترهایش در دلِ ماجرای ″رویا و‌ واقعیت″ در همان افتتاحیه و سکانس‌های ابتدایی‌ -در ظاهر- قدمی مثبت را برداشته است اما ″عادی جلوه دادن″ این امر به عنوان یک شغل و حرفه برای آنها اولین تقلیل‌دهندگی را برای طراحی اضلاع چیستیِ جهانش از نظرگاه بصری موجب می‌شود و ما می‌بینیم چیستی‌ جهان فیلم فقط و فقط در کلام کارکترها می‌چرخد آنهم آنقدر مدرّسانه و در انفکاک از شناختِ کارکترها (حتی درمورد «آریادنی» عضو جدید گروه) که مخاطب عملاً چیزی به غیر از جملات و تشریحاتِ دهان‌پُرکن (که تنها تصویر شده‌اند و نه قابِ روایی) نمی‌شنود [دیدن جای خود!]

از طرفی تنها کارکتری که قصه‌ای خُرد در فیلم دارد «کاب» است که اما او هم قصه‌‌ ی وجودی‌ اش تنها به دستاویزی برای پیشبرد مضمون در فیلم تبدیل شده است؛ رابطه‌اش با فرزندانش که می‌بایست مهمترین انگیزشِ زیستی او باشد، آنقدر در روایت کدر است که حتی می‌توان گفت عملاً نسبتی با فرزندانش وجود ندارد. رابطه‌اش با همسرِ متوفایش (بازی ماریون کوتیار) نیز به وجوهی دراماتیک نمی‌رسد زیرا به علت حقنه‌‌ی نولان در تحمیل حالاتِ به ظاهر عمیق روانی همچون اعوجاج و اغتشاشِ ضمیرِ ناخوداگاهِ «کاب» در رفت و آمد میان رویا و واقعیت فرسنگ‌ها از یک ″فرم رواییِ روانشناسانه″ فاصله گرفته است. تمامی اینها منهای تناقض‌های لحظه‌ای مورد انتظار از سطح قصه در شمایل کارکترها.

در مجموع فیلم «تلقین» را می‌توان خودنمایانه‌ترین اثر در کارنامه کریستوفر نولان محسوب کرد و تأمل و حتی تعمل‌های پیش‌زمینه‌ای آن (همچون نگارش دَه ساله فیلمنامه) آنقدر ذهنی و برای به رخ کشیدنِ تقابل مغزها (!) بوده است که عملاً به نوعی فیلم «تلقین» را به یک ویدئو-گیمِ درجه دو تبدیل کرده است.

در مجموع فیلم «تلقین» را می‌توان خودنمایانه‌ترین اثر در کارنامه کریستوفر نولان محسوب کرد و تأمل و حتی تعمل‌های پیش‌زمینه‌ای آن (همچون نگارش دَه ساله فیلمنامه) آنقدر ذهنی و برای به رخ کشیدنِ تقابل مغزها (!) بوده است که عملاً به نوعی فیلم «تلقین» را به یک ویدئو-گیمِ درجه دو تبدیل کرده است: یک قصه‌ی دم دستی به عنوان بهانه‌هایی روایی و کارکترهایی که شروع می‌کنند، مثلاً پیش می‌روند و بعد هم اتمام می‌یابند؛ این «اختتام یافتن» حقیقی‌ترین نکته‌ی فیلم است.

[poll id=”60″]

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • محمد صدرا says:

    سلام؛ خسته نباشید!
    به نظرم شما بیش از حد به اصطلاحات سینمایی و تحلیلی وابسته شده اید!
    این وابستگی باعث شده که خودتان را فریب دهید و مطلب را فقط پیچیده کنید! (البته گاهی هم درست میفرمایید ) با عرض ادب و احترام.

    • امیر سلمان زاده says:

      ممنون از توجه و نظرتون. بله در ظاهر اولیه با حرفتون موافقم و یک پیچیدگی ظاهری در متن مشخصه اما در حد امکان با مثال و مصداق‌هایی مشخص، سعی شده ضعف‌های اساسی فیلم رو ذکر کرده باشم. درکل در صورت تمایل خوشحال میشم این پیچیدگی و خود‌فریبیِ بنده رو با توسل به خود متن کمی شرح بدین. ممنون