اگر قرار باشد بین یک روز زندگی در کنار شخصیتهای داستان (It’s Always Sunny in Philadelphia) یا قرار گرفتن در مقابل یک تانک مسلح که قصد کشتنم را دارد یکی را انتخاب کنم، به قطع کشته شدن به وسیلهی تانک را انتخاب خواهم کرد چون بارها از ذره ذره نابود شدن توسط شخصیتهای این داستان بهتر خواهد بود.
سریال It’s Always Sunny in Philadelphia یا به طور خلاصه «سانی» یک سیتکام آمریکایی است که از سال ۲۰۰۵ در شبکهی (FX) شروع به پخش کرد. سانی از بلندترین سیتکامهای لایو اکشن تلویزیون به حساب میآید، آخرین فصل این مجموعه یعنی فصل چهاردهم در سال ۲۰۱۹ پخش شد و سازندگان این سریال فعلا درحال ساخت فصل بعدی این اثر میباشند، خالقین این مجموعه راب مکالهنی، گلن هاوتون و چارلی دی هستند.
این مجموعه به ماجراهای دیوانهوار صاحبان کافهای در شهر فیلادلفیا میپردازد، اعضای این گروه شامل چارلی سرایدار کافه با بازی چارلی دی، دنیس و مک که صاحبان اصلی کافه هستند با بازی گلن هاوتون و راب مکالهنی و دی خواهر دوقلوی دنیس با بازی کیتلین اولسون و فرنک پدر دنیس و دی با بازی دنی دِویتو، میشوند. میتوان گفت که هیچ ارتباط عاطفی خاصی بین شخصیتهای این داستان به استثنای یک دوستی مسموم وجود ندارد و هرکدامشان در هر لحظه میتوانند یکدیگر را ترک کرده و حتی پشت سرشان را هم نگاه نکنند، ولی این اتفاق هیچوقت به واقعیت تبدیل نمیشود چون این افراد آنقدر انسانهای غیر عادی و وحشتناکی هستند که هیچ یک از جوامع جهان غیر از گروه کوچک خودشان نمیتواند آنها را برای لحظهای تحمل کند و بخشی از خود بداند، پس آنها تا ابد در کنار هم به نابود بودن و نابود کردن ادامه خواهند داد.
سریال سانی در ابتدا یک پروژهی فیلم کوتاه ساخته شده توسط راب مکالهنی به کمک دوستانش گلن هاوتون و چارلی دی بود، بودجهی این فیلم چیزی در حدود سیصد دلار بوده و اکثر فیلم در خانهی خود سازندگان فیلمبرداری شده بود، بعدها این فیلم کوتاه توسط سازندگان به عنوان پایلت به شبکهی اف ایکس فرستاده شد و این شبکه هم بعد از بازبینی پایلت سفارش هفت اپیزود برای فصل اول سریال را به سازندگان فیلم داد و بودجهای در حدود چهارصد و پنجاه هزار دلار به ازای هر اپیزود برای ساخت سریال در نظر گرفت که کمتر از یک سوم بودجهی استاندارد شبکه بود. داستان فیلم کوتاه دربارهی گروهی از دوستان است که متوجه میشوند یکی از اعضای گروهشان؛ چارلی، مبتلا به سرطان شده، آنها هم هیچ ایدهای ندارند که چطور به این موضوع واکنش نشان دهند و در آخر باعث بدتر شدن وضعیت او و خودشان میشوند. این فیلم بعدا به یکی از ایپزودهای فصل اول سریال تبدیل شد. از ماجرای همین فیلم کوتاه میتوان ساختار و فرمولی که سازندگان سانی برای ایجاد موقعیتهای کمدی در نظر داشتند را متوجه شد.
پخش سانی تا به امروز ادامه دارد و از محبوبترین سیتکامهای حال حاضر تلویزیون است ولی در ابتدا وضعیت به این شکل نبود، شبکهی اف ایکس بعد از پایان فصل اول سریال قصد کنسل کردن این مجموعه را داشت چرا که این سریال نتوانسته بود به اندازهی کافی مخاطب را به خود جذب کند و شبکه دلیل این موضوع را ناشناخته بودن بازیگران سریال میدانست، بخاطر همین به سازندگان پیشنهادی مبنی بر اضافه کردن یک بازیگر شناخته شدهتر به سریال کرد، سازندگان مجموعه هم با اینکه معتقد بودند با این کار دست آنها در ساخت سریال بسته میشود و شیمی خوب بین بازیگران از بین میرود از روی ناچاری برای جلوگیری از کنسل شدن مجموعه با این تصمیم موافقت کردند و دنی دویتو از فصل دو به عنوان یک بازیگر شناخته شده به سریال پیوست که برخلاف تصور سازندگان، ورود دویتو بهترین چیزی بود که میتوانست برای سانی اتفاق بیفتد.
دویتو در فصل دوم و اولین فصلی که در سریال حضور داشت بخاطر مشقلهی زیاد فقط میتوانست بیست روز را در کنار عوامل سازندهی سریال بماند بخاطر همین تیم سازندهی مجموعه مجبور بودند که تمام صحنههای او در فصل دوم را ابتدا ضبط کنند و باقی کار را پس از اتمام صحنههای دنی دویتو فیلمبرداری کنند. با اینکه دویتو تنها بیست روز در کنار گروه تولید کنندهی سریال حضور داشت ولی بلافاصله عاشق داستان سریال و تیم سازنده و بازیگرانش شد و ارتباط دوستانهی خوبی با آنها برقرار کرد که این موضوع منجر به حضور مستمر او از فصل سوم در سریال و تبدیل شدن شخصیت فرنک به یکی از کارکترهای اصلی داستان تا به امروز و یکی از خندهدارترین شخصیتهای سریال شد.
بعد از تماشای چند اپیزود از این مجموعه به آرامی پی میبرید که این سیتکام تفاوت بسیاری با سیتکامهای دیگر تلویزیون دارد. به طور خلاصه میتوان سانی را به عنوان یک ضد سیتکام شناخت زیرا که بیشتر ایدههای داستان و شخصیتها یا استایل کارگردانی و ساختار هر اپیزود به نوعی پارودیِ کلیشهها و قوانین سیتکامهای معروف است، کلیشههایی مانند حضور تماشاگران در سر صحنه و وجود صدای خندهی آنها در طول سریال یا درام عاشقانهی بین دو شخصیت اصلی که تا آخرین فصل به طول میانجامد. سانی بجای یک کاراکتر عاشق پیشه و مهربان و یک درام عاطفی و احساسی، چارلی را به شما معرفی میکند، یک استاکر مزاحم که حتی اسم کسی که عاشقش شده را نمیداند و تا آخرین فصل او را به نام پیشخدمت صدا میزند و پیشخدمت هم از سمت دیگر هر دفعه که چارلی به او پیشنهادی میدهد بدون کوچکترین توجهی دست رد به سینهی او میزند. این تعقیب و گریز بین چارلی و پیشخدمت بیشتر از اینکه احساسی باشد غمانگیز است زیرا که نه چارلی دست از سر پیشخدمت که به وضوح گزینهی مناسبی برای او نیست بر میدارد و نه پیشخمدت راه فراری از دست چارلی دارد و این وضعیت بعد از ۱۴ فصل به قدری باورنکردنی میشود که به شما راهی جز خندیدن به مسخره بودن آن نمیدهد.
بزرگترین نقطهی قوت این سریال کاراکترهای اصلی و فرعیِ متنوع و جذاب آن است که به قدری به آنها خوب پرداخته شده که مکالمههای آنها به تنهایی میتواند کل اپیزود را به دوش بکشد. شخصیتهای اصلی داستان با تمام جنایتها و کارهای غلطی که در طول سریال انجام میدهند همواره دوست داشتنی و خندهدار باقی میمانند و مخاطب هردفعه بدون کوچکترین تردیدی با آنها در فاجعهی بعدی همراه میشود. در ادامه به بررسی کاراکترهای اصلی و نقش آنها در داستان میپردازیم.
مک و چارلی از طبقهی ضعیف جامعه میآیند و هر دو در دوران کودکیشان توسط والدین خود عذاب دیدهاند و شخصیت آنها بر این اساس شکل گرفته است. چارلی سرایدار کافه و کسی است که تمام کارها را انجام میدهد ولی بقیه هیچ توجهی به تلاشهای او نکرده و ارزشی برایش قائل نیستند، چارلی هم بخاطر هوش پایینش نمیتواند از حق خود دفاع کند و جایگاه بهتری به دست بیاورد. مک هم خود را یک بزن بهادر سرسخت میبیند، او در رابطه با قدرت بدنی خود خیلی وسواس به خرج میدهد و نسبت به آن بسیار متعصب و متوهم است ولی به دلیل اختلالهای هویتی و کمبودهای عاطفیای که از دوران کودکیاش برای او بجا مانده همواره درحال تلاش برای اثبات خود به هم گروهیها و خانوادهاش است ولی آنها هیچگاه او را تایید نمیکنند و مثل بقیه به او بیتوجهی میکنند، با این حال مک در ذهن متوهم خود خیال میکند که همه او را قبول دارند.
در طرف دیگر دنیس و دی دوقلوهای داستان وجود دارند، آنها در طبقهی مرفه جامعه بزرگ شدهاند و از رفاه و آرامش بالایی برخوردار بودهاند با این حال والدین وحشتناک آنها با رابطهی زناشویی ناموفقشان باعث بوجود آمدن هیولاهای کوچکی شدند که بعدها به دنیس و دی تبدیل خواهند شد. آنها با اینکه وضعیت زندگی چندان متفاوتی با دیگر اعضای گروه ندارند با این حال همواره تصور میکنند که جایگاهشان نسبت به دیگران بالاتر است، خودپسندی و خودشیفتگی از شاخصههای اصلی کاراکتر آنهاست.
البته دی با اینکه مانند دنیس در رفاه بزرگ شده با این حال بخاطر سرکوفتهای فراوانی که هم از سمت خانواده و هم از سمت دوستانش بخاطر تلاشهای رقتانگیز و ناموفقش برای بازیگر شدن میخورد، اعتماد به نفس کمتری نسبت به دیگران دارد و خودپسندی او به طرز عذابآوری خندهدار است. دی همواره توسط گروه مورد تمسخر و نفرت قرار میگیرد ولی هیچوقت گروه را ترک نمیکند تا زندگی بهتری برای خود بسازد چون این مورد تنفر و تمسخر قرار گرفتن به او احساس خاص بودن و در مرکز توجه بودن میدهد، چیزی که او هیچوقت نتوانست با بازیگری به آن دست پیدا کند.
فرنک پدر دنیس و دی در ابتدای سریال به عنوان یک میلیونر که از سبک زندگی و ازدواج فعلیاش ناراضی است وارد داستان میشود، فرنک وقتی با چارلی ملاقات میکند شیفتهی سبک زندگی بیحد و مرز او میشود، فرنک در ادامه اموالش را رها میکند تا با چارلی در آشغالدانی او که آن را خانه صدا میزند زندگی کند. فرنک از این نقطه به بعد رفته رفته گرفتار جنون دیگر اعضای گروه میشود.
و در آخر جالب ترینمورد گروه وجود دارد؛ دنیس. بی شک دنیس مرکز گروه و داستان سانی است. دنیس یک خودشیفتهی بیاحساس است که تمام هدف زندگیاش تحت کنترل گرفتن زندگی اطرافیان و پارتنرهایش است. دنیس به اندازهای دچار خودشیفتگی است که خود را خدای واقعیت خود میداند، کسی که در کنترل تمام افراد زندگیاش است و در هر لحظه میتواند تمامی آنها را از روزگار پاک کند. میتوان دنیس را دلیل تمام بدبختیهای گروه دانست، کسی که همواره رفقایش را در وضعیت رقتانگیزی که برای خود ایجاد کردهاند نگه میدارد تا بتواند آنها را تحت کنترل خود داشته باشد، به طوری که غیبت دنیس در تنها یک اپیزود منجر به ایجاد تغییرات مثبتی در رفتار و اخلاق گروه شده و باعث میشود که آنها به طور امیدوار کنندهای به انسانهای بهتری تبدیل شوند، تا اینکه دنیس برمیگردد و تمام پیشرفتهای آنها را از بین میبرد.
همهی این موضوعات وقتی خارج از سریال شنیده میشوند بسیار وحشتناک و ناراحت کننده به نظر میآیند ولی سازندگان این مجموعه به دلیل کارگردانی، داستان سرایی، نبوغ و شناخت خوبشان از وضعیت کاراکترها و تاثیر آنها روی مخاطب، توانستهاند خندهدارترین سکانسها را از وحشتناکترین موقعیتها بهوجود آورند و در آخر شما را متعجب از آنچه که به آن خندیدهاید تنها بگذارند.
کم بودن بودجه و دیده نشدن سریال در ابتدای کار و نوشته شدن کاراکترها به عنوان فاسدترین افراد جامعه برای این مجموعه بجای یک نکتهی منفی و نابود کننده که باعث کنسل شدن بیشتر آثار میشود یک موهبت بوده چرا که سازندگان میتوانستند با خیالی راحت به موضوعات حساس بیشتری بپردازند و در بسیاری از مواقع از خط قرمزها بگذرند و ماجراهایی را دنبال کنند که در بسیاری از آثار دیگر مورد قبول مخاطبین واقع نمیشوند.
این مجموعه هیچوقت توهینآمیز یا غیراخلاقی نمیشود به طوری که تا به امروز گرفتار نقدهای تند فعالین عدالت اجتماعی نشده است، چون داستان هر دفعه مشخص میکند که شخصیتهایی که این ماجراها را دنبال میکنند از بدترینهای جامعه بوده و افراد مناسبی برای الگو برداری نیستند و مخاطب بجای همزاد پنداری با آنها باید درست برعکس رفتارشان را انجام دهد.
اگر طرفدار سریال ساینفلد هستید باید اشاره کنم که این مجموعه برادر دیوانه و کثیف سریال ساینفلد است و همچون ساینفلد کلیشههای دوران خود را به نقد کشیده و آنها را میشکند و به عنوان یک اثر متفاوت در خاطرات باقی میماند. کاراکترهای جذاب سانی با بازی خوب بازیگران و ماجراهای عجیب و غریب آنها باعث ایجاد یک مجموعه جذاب و اعتیاد آور شده که هر قسمت و هر فصلش نسبت به فصل قبلی بهتر، جنون آمیزتر و خندهدارتر است، البته به غیر از دو فصل آخر. اگر به دنبال یک تجربه فراموش نشدنی و تازه در آثار کمدی تلویزیون آمریکا میگردید حتما سانی را در لیستتان قرار دهید.
نظرات
شاهکار شاهکار. بینظیره این سریال