این بحث در مورد وحشت و هراسی درونی است. وحشتی موحش در قالب یکی از آثار هنر هفتم. هنری رنگارنگ از انواع ایده و خلاقیت و سهم زیادی که ژانر ترسناک با توجه به شاخصههای بنیان گریز، به خود اختصاص داده است. ژانری مملو از آرمان و عقیدههای جدید و دیوانه کننده. در قدم پیشین خود به سراغ فیلم “میدسامر” رفتم که آن هم از خوش ساختترین فیلمهای این ژانر به حساب میآمد و توانسته بود مرز جنون را چند قدم به فراز سطح آن بیاورد و مخاطبان خود را با بی رحمانهترین اعمال، شکنجه دهد. اکنون ما در قطاری نشستهایم و ایستگاه این دفعه ما به فیلم “جادوگر” (The Witch) میرسد. فیلمی که در سال ۲۰۱۵ اکران شد و توانست نظر بسیاری از مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند. به عنوان یکی از موفقترین فیلمهای ترسناک شناخته شود و اسم و رسم زیادی برای خودش رقم بزند. ولی آیا توانسته است جوابی برای این مسئله باشد؟ سخنانی که منتقدان از شدت ترسناک بودن آن میزنند، حقیقت دارد؟ با نقد این فیلم همراه سینماگیمفا باشید.
خب اولین دلیلم برای انتخاب این فیلم برای نقد، به اثر جدید کارگردان تازهکار این فیلم برمیگردد. رابرت اگرز نیز همانند کارگردانهای مشابه خودش (آری استر و جردن پیل) از خالقان نسل جدید ترسناک به حساب میآید. آن هم در ژانری به اسم ترسناک و وحشت که خوب بودن در آن وحشتناکتر از خودش است. نسلی از آثار ترسناک را در حال حاضر مشاهده میکنیم که خلاقیت و پرورش ایده در آن موج میزند. شیوهای نوین در آن مشاهده میشود و به قول معروف کف گیر سازندهها به ته دیگ خورده است و با استفاده از الگوهای همیشگی آثار ترسناک، نمیتوانند مخاطب را جذب آثار خود کنند. ایده های قدیمی به دلیل استفاده مکرر از آنها، اعتبار خود را از دست دادند و بینندگان نیز تنوع طلبی بیشتری را در این شاخه از آثار خواستارند. انتخاب فیلم “جادوگر” برای نقد نیز اثر جدید رابرت اگرز به اسم “فانوس دریایی” (The Lighthouse) است که از بازیگرانی چون ویلیام دفو (Willem Dafoe) و رابرت پتینسون (Robert Pattinson) بهره میبرد. “فانوس دریایی” که به تازگی در آمریکا اکران شده، دومین اثر رابرت اگرز بعد از “جادوگر” است. فیلمی در قابی به خصوص و همانند فیلم اول اگرز درون گرا و مفهومی و پر از استعارههای نمادین و سمبلیک، در سینما تاخته است و پردههای سینما را دریده است. نقد “جادوگر” به این دلیل کلیک خورده است و باید اثر اول اگرز را بررسی کنیم و خود را برای دومین فیلم او آماده کنیم. پس با ادامه نقد “جادوگر” ما را همراهی کنید.
در ایستگاه قبلی خود به یکی از خوش ساختترین آثار ترسناک چند سال اخیر به اسم “میدسامر” پرداخته بودیم. فیلمی با جنونی بی رویه و بی حد و مرز. همانند شکنجهگرانی بیمغز مخاطبش را آزار میداد و تعریفی برای چارچوب هدفش ندارد. “جادوگر” شاید به اندازه “میدسامر” خشمگین و بیرحم نباشد، ولی شیطان را بهتر از “میدسامر” درک کرده است. شیطان را در قالبی اهریمنی درونی به بیننده نشان میدهد و با آن سناریوی داستانی خود را درهم بر هم میکند. باید بگویم شک نکنید که “جادوگر” به اندازه کافی بیننده را جادو میکند که در پایانش، از سِحر سکانس به سکانسش، آرامش را حتی در خواب نیز نبیند. اگر یادتان باشد، در نقد “میدسامر” نکتهای را گوشزد کردم. نکتهی آن به الگوی کارگردان آن، آری استر برمیگشت. آن نکته به بیان منبع الهام آری استر و شیوه نگارش فیلمهای او مربوط میشد. آری استر از دنباله روهای آلفرد هیچکاک بزرگ و بیمانند تاریخ سینما است. استر از تیتراژ و پرولوگ فیلمش گرفته تا سبک روایی و پایان بندیهای آثارش، به خوبی به مخاطبان میفهماند که الگویاش هیچکاک فقید است. همچنین اگر رازهای موفقیت کارگردانانی همانند او را موشکافی کنیم، به منبع الهام آنان پی میبریم که موفقیت آثارشان را مدیون آثار بزرگ پیشین بودهاند. این نکته در باب رابرت اگرز نیز صدق میکند. شاید او از پیروان هیچکاک و سبک روایت آن نباشد، ولی با کمی دقت به منبع الهام چالش برانگیز او دست پیدا میکنیم. آن اسطوره کسی نیست جز اینگمار برگمان فقید. سازنده آثاری چون مهر هفتم (The Seventh Seal) و پرسونا (Persona) و سکوت (The Silence). دقیقا در رابطه با آری استر که عضو کوچکی از قامت هیچکاک است، باید رابرت اگرز را فاز خفیفی از برگمان به حساب بیاوریم. بلوغ و اوج الگوهای فیلمساری اگرز در فیلمهای برگمان به نمایش درآمده است و در این وضعیت رو به بحران ژانر ترسناک، وجود کارگردانانی که برای آثار خود ارزش قائل میشوند و سینما را از مبدا شناختهاند، مفید است. به راحتی هم میتوان دلیل موفقیت آنان را درک کرد و طرفدار آثار دیگر آنان شد. باید این مورد را در حوزه رابرت اگرز نیز بگویم، شاید الگویش اینگمار برگمان باشد ولی مقایسه آن دو به شدت غلط است. اگرز هنوز راه زیادی برای اثبات خود در سینما دارد و هنوز به بلوغ فیلمسازی خود دست نیافته است و امضای خود را پُر رنگ نکرده است. پس اکنون زمانی برای نتیجه گیری نیست.
با دیدن فقط یک اثر از یک کارگردان نمیشود به امضای کاری او پی برد و به همین دلیل فقط به ذکر نقاط قوت و خاص فیلم میپردازیم و آنها را کَنکاش میکنیم. اولین موردی که با دیدن فیلم به ذهن مخاطب خطور میکند و برای او تازگی دارد، قابی خاصی است که فیلم از اول تا انتها، روایت خود را در این قاب به نمایش میگذارد. قابی خاص که اگر بخواهم نزدیک ترین اثر مشابه به آن را یاد آور شوم، باید فیلم “هتل بزرگ بوداپست” (The Grand Budapest Hotel) اثر وس اندرسن را یادآوری کنم. فیلمی که در قاب منحصر به فرد خود ما را درگیر خود میکرد و در سال ۲۰۱۴ اکران شد. اولین راهبرد فیلم در خلق ایدههای ویرانگرش بر میآید. رابرت اگرز نیز همانند آری استر، دید منحصر به فرد خود را به شیطان دارد. او منشا اهریمن را از درون انسان میپندارد و در حالی انسان را رها در دیوانگی میکند که به دنبال شیطان میگردند و سادهترین جواب را برای جواب مسئله خود لحاظ نمیکنند. دیدگاهش را با نگاهی سمبلیک و کنایی به خورد مخاطب میدهد و آنها را به اعمقا ذهن تار عنکبوت بستهاش دعوت میکند. نقد ایستگاه کنونی ما نقد فیلم و یک اثر هنری نمیباشد، بلکه نجوایی بر حکایت درونی انسان و قواعد بیتراز فکری او در مواجهه با ادیان و نگرشهای دینی است. نگرشهایی که در شاخهای افراطی و بیحد و مرز نشان داده میشوند و در شاخهی دیگر ناکارآمد و به درد نخور. نقدی که پیش از این کارگردانان بزرگی در آثارشان از آن بهره بردند و نمونه تکامل یافته آن را میتوان از اثر مهر هفتم (The Seventh Seal) ساخته اینگمار برگمان مشاهده کرد. موردی که در نقد “میدسامر” نیز به طور مفصل به قواعد دینی و مذهبی بعضی از فرقهها و ادیان پرداختیم و قانون گریزی آنان را در قالب نوشته در آوردیم.
“جادوگر” در ظاهر فیلمی با محوریت ترس اتمسفری و موضوعی مشاهده میشود ولی در باطن اثری به غایت ترسناک و وحشت انگیز است. اثری که نه میتوان با آن همزاد پنداری کرد و نه از آن بدتان بیاید. شیطانی درونی که در خانوادهای شامل بچههای قد و نیم قدی رشد میکند و گریبانگیر تمامی اعضای خانواده میشود. خانوادهای ترد شده از دهکده و روستای خویش و همچنین ترد شده از انسانیت خود. کارگردان برای تاثیرگذاری بیشتر اثر خود، محوریت داستان را به درون خانوادهای عاجز و درمانده میبرد. اتمسفر فیلم در قابی از سکوت و طبیعت و تاریکی کلیک خورده است و رابرت اِگرز، روایت تدریجی یک سودای غمگین را به فریادهای آنی و لحظهای ترجیح میدهد و با روایتی دنبالهدار از مسیری پر فراز و نشیب، تا پایان اثر مخاطب را حفظ میکند. عنصر دیگری که در تاثیر حدی جنون آمیز به فیلم کمک کرده است، به بهره بردن و استفاده ابزاری از دین است. دین مسیحیت که در شروع فیلم به نوعی بندگان خود را به بیرون از دهکده میراند (ترد میکند) و آنها را گناهکار میپندارد. هر چه به جلو میرویم به شباهتهای غیر قابل انکار “مهر هفتم” و “جادوگر” پی میبریم. گناهی که خانواده هفت نفره روستایی، از بدو تولد دچار شدهاند. شاید این نگرش در دید اول در گناهکاری پدر و مادر این خانواده واضح نباشد ولی نگرش فیلم به سه فرزند کوچک خانواده (ساموئل و مرسی و جوناس) صدق میکند. دیدگاهی بنیادین به انسانهایی که متولد میشوند و پیش داوری کورکورانهای که شامل آنها میگردد. رابرت اگرز تباهی را از اعماق وجود انسان میپندارد و منشا آن را به تفکرات و اعتقادات افراطی نسبت میدهد و شیطان را جزوی از عامل خارجی و ادامه دهنده نابودی هویتی انسان معرفی میکند.
نکته: از این خط به بعد، داستان فیلم اسپویل میشود.
داستان فیلم از تیتراژش شروع میشود. در تیتراژ شروع فیلم، موسیقی با تم موسیقیهای قرون وسطایی نواخته میشود و اولین دید ما به نام فیلم و نوشته تحریری زیر آن جلب میگردد. با فونتی به خصوص که تداعیگر حال و هوای آن سالها نیز است، نام اورجینال فیلم نوشته میشود. در همان ابتدا کارگردان با نحوه نوشتن اسم اثر به شکلی خاص (واژه Witch به معنای جادوگر است و در تیتراژ ابتدایی فیلم به شکل VVitch نوشته شده است که با لحنی کنایی به بیان مفهوم خود میپردازد) و واژه new england، دید اولیه خود را به مخاطب ارائه میدهد. چگونه؟ نیو انگلند شمال شرقی ترین ایالت آمریکا است و همانطور که از اسم آن معلوم است (واژه انگلند که به بریتانیا و انگلستان ربط دارد)، مربوط به حزبی مسیحی از شاخهی پروتستان میباشد که از انگلستان به آمریکا آمدهاند و آن هم به دلایل خاصی که در مذهب خود داشتند. آنان از محافظه کاران انگلیسی بودند که در قرن ۱۷ میلادی در پی آزادی مذهبی از انگلستان به آمریکا مهاجرت کردند و فرقه و مذهب خود را ادامه دادند و زندگی خود را در قالبی پروتستانهای اصلاح شده انگلیسی، به اسم پیوریتن پیش گرفتند. کارگردان در همین ابتدا با سرنخی عظیم، جبهه اثر خود را تعیین میکند و به بیننده فضای اندیشیدن میدهد. اولین نجوا را در سخنان پدر خانواده، ویلیام (با بازی رالف اینسون) و در قابی مدیوم کلوزآپ از دختر بزرگش توماسین (با بازی عالی آنیا تیلور جوی) میشنویم و همزمان مشاهده میکنیم. سخنان ویلیام از سیر زندگی عیسی مسیحی است که اکنون علما و صاحبان خرد، او را درستکار نمیپندارند و به دلیل گناهکاری ازلی او و خانوادهاش، آنها را به مکانی خارج از دهکده تبعید میکنند. خانواده ویلیام به ناچار، زندگی خود را در دل جنگلی آرام و سکوتی شکننده، ادامه میدهند. اتمسفر سنگین و نفس گیر فیلم، از تیتراژ آن شروع میشود و حتی تاثیر آن بعد از فیلم نیز میماند و مخاطبش را از درون تهی و پوچ میکند. اتمسفری که با موسیقی متن ملایم و تعلیق آمیز در سرتاسر فیلم هماهنگ شده است. نکتهی جالبی که به نظر تاثیر کمی هم در جریان فیلم ندارد، صدای خش دار و شکستهای است که از ویلیام (رالف اینسون) در طول فیلم شنیده میشود و استفاده کارگردان به کوچکترین نکات و بهره بردن از تمامی جنبههای یک بازیگر، در اینجا مشهود است. خانواده ویلیام شامل دو دختر و سه پسر است و اولین فرزند او توماسین و آخرین فرزند او ساموئل میباشد که جدیدا متولد شده است.
اولین اخطار فیلم به مخاطب در دزدیده شدن فرزند آخر خانواده (ساموئل) نمایان میشود. خانوادهای ترد شده از اجتماع و دهکده خویش پیدا میکنیم که اکنون به مصیبت وحشتناکتری دچار شده است. اولین شواهد رگههای مذهبی و دینی در فیلم، منحصرا بعد از این واقعه به نمایش در میآید. نمایی از یک گناه ازلی و پوچ و افترایی بیبنیان به نوزادی بیگناه. توماسین برادر کوچکش را گم میکند، زنی که شکل و شمایلی پیر و رنجور دارد، نوزاد را میدزدد. دیدگاهی نمادین که با خلق کرکتری سمبلیک رخ داده است. نوزاد ناپدید میشود و خانواده در عزا و فقدان فرزند از دست رفتهشان، به مرز جنون و دیوانگی و تهمت و افترا به یکدیگر میرسند. خانواده همانند بدن فردی بیمار، از درون به خود حمله ور میشود و ثانیه به ثانیه به دیوانگی خود دامن میزند. تک تک اعضای خانواده (چه پدر و مادر و چه فرزندان کوچک خانواده، مرسی و جوناس) به نوعی گناهکار به حساب میآیند. لحظات شوم و تاریک زیادی بعد از اولین واقعه (گم شدن ساموئل) نمایان میشوند. این فیلم نیز همانند رقبای خود به تدریج بر مخاطب خود تاثیر میگذارد و عروج را جز در ذهن مخاطب، در جایی نمیبیند. “میدسامر” را به یاد بیاورید که مسیر موفقیت خود چگونه مخاطبانش را شکنجه میکرد و تا آخرین دقایق فیلم، همانند ماموری با نقاب سیاه پوش (مامور اجرای دستورهای مرگ در دوران قرون وسطا) طناب گیوتین را به قصد جان بینندهاش رها میکرد. در “جادوگر” تمامی عناصر ترسناک و رو اعصاب هستند. اتمسفر فیلم و قاب منحصر به فردی که در تمامی دقایق شامل فیلم میشود؛ شاتها و نماهایی توام با سکوت و دلهره و تعلیق که از جنگلی مخوف و روایت خانوادهای مخوفتر از آن؛ نماهایی با مفهوم از حیواناتی که انگار هدفی شوم را دنبال میکنند و ترس جَو فیلم دامن میزنند. خانواده روستایی مشکل خود را در نفرینی میدانند که در اثر پشت کردن به کلیسا و تبعید شدنشان به خارج از روستا، میپندراند ولی مقصود کارگردان هدفی ژرفتر از نمایش انسانهایی گناهکار و عاقبت و نتیجه زندگی آنان است. رابرت اگرز، خانواده پُر جمعیت فیلم خود را نه به دلیل تبعید و ترد شدن و قانونی که کلیسا علیه آنان حکم کرده است؛ بلکه به دلیل این مورد که آنان فقط انساناند، گناهکار به حساب میآورد و تفکرات شومی که به یکدیگر دارند، به اصل این مفهوم دامن میزند. تمامی اعضای خانواده به شومی یکدیگر اذعان دارند و همدیگر را با تهمتهایی بیاساس، نشانه میگیرند.
“جادوگر” شاید در دید اول به دنبال روایت یک خانواده تبعید شده باشد که با مشکلاتی فراطبیعی دست و پنجه نرم میکنند ولی در باطن اثری نقد گونه از مذهب و دین و الگوهای ساختاری آنان است؛ در ظاهر تمام کارکترهای خانواده داستان را گناهکار و نفرین شده از درون نشان میدهد و در باطن چیز دیگری روایت میکند. به توماسین (با بازی بسیار خوب آنیا تیلور جوی) دقت کنید. اولین سکانس فیلم با شاتی مدیوم کلوز آپ از آن شروع میشود و سخنان پدرش ویلیام را خطاب به علمای مذهبی دینش میشنویم. دیالوگ گفته شده به این شرح بود: به دنبال چه چیز در این دنیای وحشی آمدیم. کشورمان را ترک کردیم، خویشاوندانمان و خانههای پدرانمان، ما اقیانوس بزرگی را پشت سر گذاشتیم. تمام این دیالوگها در نمای مدیوم کلوزآپ توماسین گفته شده است و کارگردان در همان ابتدا و بعد از تیتراژ فیلمش، نکتهی دیگری را به بیننده نخ میدهد. دیالوگهای پدر توماسین از وضع و حال کنونی و آینده آن خبر میدهد. دختری که به عقیده کارگردان تنها فرد سالم و بیگناه این خانواده بوده است و به دلیل افترا و تهمتهای دیگر اعضای خانواده، به مرز نابودی و جنون رسیده است. بگذارید قدم به قدم قوس شخصیتی او را طی کنیم. او مراقب جدیدترین عضو خانواده، نوزادی به اسم ساموئل است. نوزادی که ناگهان ناپدید میگردد و شوکی سنگین به بقیه اعضای خانواده وارد میکند. در قدم بعد نمایی از محبت مادر گونه او به برادرش را مشاهده میکنیم و میبینیم که چگونه کارگردان حس پاک او را به حسی اهریمنی از سوی برادرش تبدیل میکند و خود را همچون سرکوبگری شکنجهگر جلوه میدهد و گام آخر نیز پدر و مادر او، بر علیه فرزند به اصطلاح شیطانی و طلسم شدهشان میگیرند و عاقبتی شوم برای خود به وجود میآورند. اگر واضحتر به فیلم دقت کنیم قطعا به شباهتهای بسیار زیاد آن با “میدسامر” پی میبریم. کیلب (بزرگترین فرزند پسر خانواده و دومین فرزند خانواده پس از توماسین) را نمود واضحی از کریستین در “میدسامر” میبینیم. کیلب را غرق در هوس و زیاده خواهیهای درونیاش پیدا میکنیم و کارگردان نیز اینان را به او هدیه میدهد. او مجنون خواستههای بیمرز خود میشود و اگرز نیز در این مسیر به او راه همواری تقدیم میکند، او را همانند طعمهای به جلو میراند و همانند موجودی عاجز و ناتوان تحویلِ خانوادهاش میدهد.
کارگردان سرنوشت و عاقبت گناههای ذاتی این خانواده را با نمودهایی سمبلیک و نمادین برای درک بهتر به مخاطب نمایش میدهد. تهمتها و افتراهایی که پدر خانواده به توماسین میزند را با سرنوشتی شوم که به دست شیطانی در قالب فیلیپ سیاه (بزی سیاه رنگ که در طول فیلم، نمادی از شیطان و اهریمن و جادوگر جنگل است) پایان مییابد، نشان میدهد. همانطور که بیان کردم، جادوگران جنگل به دنبال خالصترین و پاکترین و فرد خانواده بودند. آنان انسانهای گناهکاری که جزای زندگیشان در نابودی و محو شدن از روزگار بود، هدف خود قرار ندادند و سرنوشت آنان را با دستان خود رقم زدند. هدف آنان پاکترین انسان و بیگناهترین آنها بود؛ جادوگران به هدف خود رسیدند، توماسین را به سوی خود کشاندند و در پایان دیالوگ ویلیام، پدر توماسین، نجوایی سنگین را در گوش مخاطب همچون زمزمههای غسل تعمید مسیحیان در گوش نوزادان، طنین انداز میشود.
“جادوگر” همانند نامش، مخاطبانش را طلسم میکند. سِحری کهن و قدیمی را بازخوانی میکند (عقاید پیوریتنها و محافظه کاران انگلستانی در سده ۱۶ و ۱۷ میلادی که از شاخه پروتستان مسیحیت بودند). همان تعریفی که برای اثر دوم آری استر (میدسامر) کردهام را برای “جادوگر” نیز میکنم. “جادوگر” فیلمی منحصرا ترسناک و ترس لحظهای (به اصطلاح جامپ اسکیر مانند) نمیباشد؛ فیلم در اتمسفری هنجارشکن و قانون گریز و در سکوتی بیاساس و بنیان؛ زمزمهای از قواعد دینی مذهبی را در گوش بیننده میخواند و با دست به دست دادن تمامی عنصرهای ویرانگرش، تاثیر آن را افزونتر از پیش میکند. ترسی مشمول از التهاب، خشم، جنون و دیوانگی و بیهدفیای در عاقبت آن. اگر به فکر اثری سرتاسر نفسگیر و آزار دهنده و فاقد الگوی مشخصی میگردید، شدیدا دیدن “جادوگر” پیشنهاد میشود و در غیر اینصورت نیز، اگر از علاقهمندان ژانر ترسناک هستید، ۹۲ دقیقه خفقان را بر راه تنفس خود حس کنید.
نظرات