او تنهای تنها است. تنهایی او مبدا و مقصدی ندارد. او غرق در اقیانوسی بی کران، آخرین تلاشهایش را برای زندگی میکند و دست و پا میزند و اکنون داستان زندگی “او” به پیش چشمان ما قرار دارد. مگر میشود اسپایک جونز (کارگردان فیلم “او” Her) را مقصر تنهایی “او” ندانست؟ جونز مسئول تمام اتفاقاتی است که به “او” برمیگردد و باید برای خلق اثری به غایت درون گرا و ساختار شکن، به مخاطبانش غرامت دهد. غرامت اسپایک جونز، “او” است و هدیهای بزرگ که تقدیم به تمام کسانی که در قواعد زندگی خود، میاندیشند و یا میخواهند به عوامل دور و اطراف خود، نگاهی عمیقتر بیاندازند و خود را در محاصره افکار و تصوراتی جنون آمیز پیدا کنند. فیلمی که این بار به سراغ نقد و بررسی آن رفتیم، یکی از شاهکارهای معاصر است. “او” در سال ۲۰۱۳ به کارگردانی اسپایک جونز اکران شد و توانست نظر به شدت مثبت منتقدان و بینندگان را بدست بیاورد. فیلمی که به تقریب بسیار زیاد، در چندین و چند ژانر منحصر به فرد و بدون همپوشانی خاصی، به روایت ثمربخش خود بپردازد و تاثیر بیحد و اندازه را به مخاطبانش، آن هم با اجبار، تحمیل کند و ریسکی بزرگ را به جان بخرد و در نهایت موفقیت را برای خود رقم بزند. آیا اسپایک جونز مزد زحمات خود را تمام و کمال دریافت میکند؟ آیا “او” همان چیزی است که او میخواست؟ با نقد فیلم “HER” همراه با سینماگیمفا باشید.
عشق اصالتی عمیق و در عین حال قانونی مملو از قانون گریزی است. قانون آن را کسانی مینویسند که در هزارتوی آن گم شدهاند و داستان، محصولی از آنان است. این بار اسپایک جونز است که میخواهد داستان به خصوص خود را از عشق به تحریر تصویر بیاورد و با شیوایی هر چه بیشتر، روایت خود را برای بینندهها بازگو کند. ساختهی بینظیر جونز به اسم “او” (Her) در سال ۲۰۱۳ اکران شد و توانست نظر مثبت منتقدان و طرفداران را به همراه داشته باشد. از عشق صحبت کردم و هدف اسلحه خود را به یکی از جنبههای فیلم گرفتم ولی فیلم “او” به همین سادگی نمیباشد. از همین اول میگویم ای کاش همان عاشقانهای بود که دیگر آثار این ژانری، مسیر خود را طی میکنند و قدم گذاشتن در کلیشه را ایرادی نمیبینند ولی متاسفانه با کارگردانی باهوش مواجه هستیم که از کلیشه سازی میترسد و دلیلی که بنده به همان کلیشه سازی توسط اسپایک جونز رضایت میدهم، تاثیر گذاری بیقلمروی اثر او است که در حین فیلمنامه بارها و بارها بیننده را به افکار عمیق و ژرف سوق میدهد و معجزه داستان خود را به رخ بیننده میکشد که در بعضی از مواقع بسیار سخت و چالش برانگیز به بلوغ رسیده است و درک قواعدی این چنین برای هر مخاطبی دشواری خاص خود را دارد. کارگردان از اینکه به باتلاق کلیشه بیوفتد، هراسی دیوانهوار دارد و در قاب خود تمام نشانههای این ویروس واگیردار را میزداید. اسپایک جونز در “Her” به ترکیب چندین و چند ژانر جریان اصلی رو میآورد و از هم زدن این آش شله غلمکار نیز نمیترسد. جونز بیباکانه به بیان الگوهای داستانی خود میرسد و مسیر موفقیت بیکران خود را هموارتر از پیش میکند.
“Her” در ناخودآگاه خود چند ژانر را پرورش میدهد و تمامی آنها را نیز با موفقیت بینظیری طی میکند و قواعد آن صرفا وابسته به نوعی خاص و یا روایتی پوچ و گذرا نمیباشد. در گام اول باید به ژانر مورد استفاده فیلم بپردازیم. اولین هدف جونز، خلق فیلمی عاشقانه با ساز و کاری جدید و بدیع است. نوآوری او صرفا یک عاشقانه کلیشهای از رقبای خود نمیباشد و او یکی از عمیقترین روابط عاشقانه را با طرفین انسانی و غیرانسانی (یک سیستم عامل و به بیان بهتر یک هوش مصنوعی که توسط شرکتی شامل چندین و چند برنامه نویس، برنامه نویسی شده است) به تصویر میکشد. عمق رابطه را چندین گام به درون زیر زمین خاک گرفته و تار عنکبوت بسته خانه عشق هدایت میکند. سطحی که جونز برای ژانر عاشقانه فیلمش در پیش گرفته است، در ناهموارترین حالتِ روایت، آرمانیترین و هدفمندترین آنها را بیان کرده و تمامی ضعفهای ساختاری را در قالبی بدون پیش زمینه داستانی (روابط عاشقانه انسان با غیر انسان) کنترل میکند. اثر اسپایک جونز همانند انسان ناتوانی است که توان راه رفتن ندارد و از همان ابتدا عاقبت مناسبی برای آن پیش بینی نمیشد (حداقل در ژانر عاشقانه) ولی “او” حتی از رقبای قدرتمند خود نیز چندین مرحله جلوتر رفته است. فیلم “فراماشین” (به اسم Ex Machina) را میتوان یکی از رقبای بزرگ و هم صنف او دانست که یک سال بعد از “او” اکران شد. اثری که در بعضی از جوانب همرنگ با “او” میباشد و در سایر موارد، فرق اساسی آن دو مشهود است. الکس گارلند (Alex Garland) در “اکس مکینا” به سراغ روابط عاشقانهای بین یک انسان و یک غیرانسان (هوش مصنوعی) رفته است ولی با یک تفاوت به شدت پُر رنگ. “اکس مکینا” از جسمی ربات گونه از هوش مصنوعی خود بهره برده است و پیکری فیزیکی به او اختصاص داده است ولی در “او”، هوش مصنوعی با صدایی همانند نجوایی که شبانه روز در گوش خوانده میشود، منعکس میگردد. خب اکنون اولین مرکز توجه جونز و یکی از شاخصترین ژانرهای “Her” را بیان کردم ولی فیلم به همین سادگی رقم نمیخورد و تازه اول راه هستیم.
نکتهی مهم دیگری که جدا از روابط رقم خورده است و توسط جونز در فیلم مشاهده میشود، بنیان این رابطه است که خود قواعدی منحصر به فرد را طی میکند و سرتاسر از پند و اندرز شکل گرفته است. جونز اولین انتقاد خود را نسبت به جوامع پیشرفتهای میکند که آیندهای نزدیک در دادائیسمی بیکران غرق شدهاند. کارگردان با آینده نگری نزدیک به واقعیت خود، روزگاری را میبیند که ممکن است در بنیان و اساس هر نوع روابطی، چه عاشقانه و اجتماعی و چه فرهنگی و ملیتی، ضربات مهلکی را متحمل شود و برای انسانها نایی برای مقابله با این ویروس بیشاخ و دم نباشد و خود را تسلیم بیچون و چرای آن بپندارند. اکنون دورهای از آینده را در فیلم مشاهده میکنیم که عاقبتی تلخ را در پی دارد. کارگردان با استفاده از نمادگرایی و سمبل سازی، از پارامترها و نکات مثبت آن دوره صحبت میکند و در بیان اصل مطلب، به وضوح به مشکلات برتری هوش مصنوعی بر قدرت ذهن انسانی میپردازد. ژانر دیگر “او” علمی تخیلی است ولی باید این نکته را فراموش نکنیم، تخیل این اثر بسیار واقع گرایانه و هدفمند کلیک خورده است و قطعا در آیندهای نزدیک، به وقوع میپیوندد. آیندهای که از گذشته و حال نشات میگیرد و با یک حساب سَر انگشتی، بعضی از پیشرفتهای انسان را حدس زد. انسانهایی که در ابتدا و در اولین دوران زندگی خود، مغلوب و بازنده به طبیعت با عظمت بودند و طبیعت سلطه گری بیرقیب تلقی میشد؛ در قدم بعد انسانها توانستند بر طبیعت چیره شوند و آن را به زیر سلطه خود بیاورند و اکنون باید در بازهی دیگری از زندگی خود، زیست کنند. بازهای که انسانها مغلوبِ دست ساختههای خود هستند و حتی از انگیزههای درونی آنها نیز مشهود است که میخواهد همین روند دنبال شود! مواردی چون راحت طلبی و زندگی بیتکلف که آرزوی ذاتی هر انسانی است و تلاش خاموش و بیجانی که از سوی انسانها صورت میگیرد و دردی را دوا نمیکند. جونز در جای جای اثرش به کمبود و کمرنگی روابط اجتماعی و زندگی بیتعامل و خود-تنها گرایی میپردازد و قابل ذکر میباشد که برای آنان نیز جایگزین هایی قرار داده است و با تمام آگاهی، میداند جایگزینهای درستی برای آنان در نظر نگرفته است ولی این ندانستن در کمال دانستن رخ داده است که جونز به سرنخهایی از دنیای آینده پرداخته است. نمونهای از نمادگرایی بیرویه کارگردان در استفاده رنگ نارنجی به عنوان تم اصلی فیلم و همچنین اتمسفر قالب بر تمام لوکیشنهای “او” است.
ضوابط جونز تا همین حد بسنده نمیکند و او به دنبال ترکیب ژانرهای خود است، حتی اضافه کردن یک زیر ژانر دیگر به اثر. اول به سراغ زیر ژانر اضافه شده بروم، شخصیت اصلی فیلم، تئودور تومبلی (با بازی بینظیر و فوق العاده واکین فینکس) برای بقا میجنگد! بله او برای زنده ماندن درون خود میجنگد و نمیخواهد در تنهایی نابود شود. احساسات درونی او در بستری تخریب شده، آخرین تلاشهای خود را برای نفس کشیدن و بازگشت به زندگی را انجام میدهند. هر اندازه جسم او خسته باشد، ولی از درون بیدار است، او به دنبال ایده آل خود میگردد و در مسیر رسیدن به آن گم میشود و حتی با گم شدن خودش نیز خوش میگذراند ولی میداند که نمیداند! حالا دوباره به سراغ اسپایک جونز میرویم که اکنون او مکتب عاشقانه را با ژانر علمی تخیلی داستان “او” ترکیب کرده و مفهومی تاثیر گذار را تقدیمِ مخاطب میکند. وابستگی جدا ناپذیر این دو ژانر و آمیخته شدن آنها، به پیچیدگی و تکلف فیلم دامن زده است. “Her” یک درام تمام عیار نیز میباشد که برای تک تک سکانسهایش، پند و اندرزی در پی دارد که سخنی پنهان در پسِ آن نهفته است. اسپایک جونز فیلمنامهای را به مرحله نگارش و سپس در جایگاه تصویر میکشاند که هر بینندهای را از صراحت بیان خود، به فکر وا میدارد. بیننده در روایت عاشقانه فیلم متاثر میشود و در اثر تاثیرات نابود کننده تکنولوژی و آیندهای که برای آنها رقم خورده است، بیم و هراسی به جانش میافتد و اِی کاش این پایان قصه بود، مخاطب در اوج هراس و تاثیر پذیری، تلاشهای بیحد و مرز انسانی را مشاهده میکند که در پوچی مطلق، به دنبال جوابی قانع کننده است. یکی از دلایلی که به یاد نقد فیلم “Her” افتادم، واکین فینکس بود که به دلیل اکران فیلم جوکر به سَر زبانها افتاد و کم کم به شایستگی واقعیاش در دنیای سینما نزدیک شده است. فیلم “جوکر” که تا به الان موفقیتهای بسیار زیادی از منظر موفقیت تجاری و نمرات بالایی که از سوی مردم و منتقدان (در هفتههای اول) دریافت کرده است و شناخت کاملی که از واکین فینکس در هنرنماییاش داریم، انتظار “جوکر” را سخت و سختتر میکند. بازیگری که باید زودتر به جایزه بهترین بازیگر مرد اول اسکار نائل میشد و ناکامی او تا به الان حیرت انگیز است. اکنون او پیش از پیش به این جایزه نزدیک شده است و به نظر باید تا وقتی که فیلم “جوکر” به دستمان برسد، آثار پیشین فینکس را زیر و رو کنیم و به قدرت بالای بازیگری او پی ببریم. در مقالهای که به سراغ بهترین هنرنماییهای سه دهه اخیر رفتم، اسم واکین فینکس و بازی محشر او در فیلم “مرشد” (The Master) جزو ده نقش آفرینی برتر این لیست شده است. (از اینجا میتوانید مطالعه کنید).
نکته: از این قسمت به بعد متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند، پس اگر فیلم را ندیدهاید، از این قسمت به بعد را مطالعه نکنید.
اکنون باید به سراغ داستان و نقد و تحلیل “او” برویم و خود را غرق در اثر مفهومی اسپایک جونز کنیم. در جهان ما، هر چیزی امکان دارد و هر چیزی، روزی به وقوع میپیوندد و محال در این دنیا بیمعنی است. اسپایک جونز در “او” به خواسته بیمرز خود پافشاری کرده و توانست محدوده امن این قبیل آثار را پهناورتر کند. اولین شات از “Her”، فیلم را در چهره بازیگر نقش اول خود تعریف میکند. واکین فینکس را در نمایی کلوز آپ مشاهده میکنیم که در محوریت دوربین، هنرنمایی فوق العاده او در قالب مونولوگی که حتی احتمال دیالوگ بودن آن نیز است (به زعم بیننده که زاویه وایدی از لوکیشن مربوطه ندارد)، سخنان عاشقانهای را با چهرهاش میپردازد و آنها را با احساسات خنثی و بیرنگی بیان میکند. در ادامه این شات، به زاویه از دوربین میرسیم که در آن نما به اصل ماجرا پی میبریم. تئودور (واکین فینکس) کارمند شرکتی است که برای مشتریانشان، کارت و نامههای عاشقانه و محبت آمیز و دوستانه مینویسند. اسپایک جونز نیز در تسلط کامل، در حد همان چند سکانس اول، به جهان اثر خود میپردازد و بیننده را از زیر و بم آن آگاه میسازد. گام او بلند پروازانه ولی جایز رقم میخورد و او سردرگمی مخاطب را طلب نمیکند. با دنیایی مواجه میشویم که در آینده نزدیک روایت میشود. آیندهای که هوش مصنوعی و سیستمهای هوشمند جایگزین نیروها و خدمات انسانی شدهاند و دنیا به سوی تکنولوژی سوق پیدا کرده است و زندگی نرمال و بیدغدغهای را برای هر یک از انسانها، به ارمغان آورده است. تعریف المانهای اثر در همان دقایق ابتدایی خلاصه نمیشود و جونز با فلش بکهایی که از تنهایی تئودور نشات میگیرد، گذشته زندگی او را به مخاطب نشان میدهد و طرح ریزی نقشه مهم خود را کلیک میزند.
کارگردان در همان دقایق اول “او” به سراغ دید شگرف خود از آینده احتمالی به وجود آمده برای انسانها رفته است و به ایده پردازی در آن پرداخته است. یک اصلِ مثبت و برجسته که اسپایک جونز در روایت خود چه در مقدمه و چه در جریان فیلمنامه، به آن پایبند است، عدم قضاوت ناصحیح از وضع پیش آمده است. او مشابهِ روایتگر صادقی که تنها هدفش روایت با صراحت و بدون کوچکترین تحریف و موضع گیری به خصوصی است، موقعیت پیش آمده را توضیح میدهد. چند بار به موقعیت اشاره کردیم ولی آن موقعیت دقیقا چیست؟ آن موقعیت هر چیزی هست که در جریان فیلمنامه از سوی جونز با آن مواجه شدیم. به صورت واضحتر میتوان با ذکر چند مثال توضیح داد. برای مثال اول به سراغ اتمسفر و جو حاکم بر فیلم میرویم. جونز در “او” جهانی را خلق میکند که تکنولوژی و هوش مصنوعی برتری نسبی به قدرتها و اختیارات انسانی دارند. او بی باکانه جهان مختص ایده خود از آینده را به تصویر میکشد ولی کوچکترین قضاوتی نسبت به اتفاق پیش آمده، نمیکند. او فقط خلق میکند و بقیه ماجرا را به عهده بینندههای اثر خود میگذارد. قضاوت و سنجش به دست مخاطب میافتد و شاید در ابتدا گیج کننده و سردرگمی را در پی داشته باشد ولی با پیشروی در فیلمنامه، قضاوتها نتایج درستتر و منطقیتری پیدا میکنند. پس اولین سیستم عاملی که از هوش مصنوعی بهره میبرد، فیلمنامه “او” میباشد که با طرح ریزی هنرمندانه جونز رقم خورده است و اکنون کارگردان بینندگان را با عنصری مشابه در فیلم، به چالش میکشد. حتی با کمی دقت میتوانیم به زاویه دید بیطرفانه کارگردان از اثرش پی ببریم. جونز حتی در انتخاب نام اثرش نیز وسواس خاصی به کار برده است و معانی عمیقی را در پشت آن جاسازی کرده است. جونز اسم “Her” به لاتین و نام “او” را برای اثرش برگزیده است. از همین رو اگر موشکافانهتر بررسی کنیم، زاویه دید بی طرفانه او را تشخیص میدهیم. کارگردان از “او” ایی صحبت میکند که زندگیاش به خودش مربوط است (سرنوشت و چگونگی و وضع زندگیاش تمام و کمال به خودش برمیگردد). کارگردان به عنوان یک راوی و سراینده داستان لقب میگیرد و بهترین استفاده جونز از حالت مفعولی She در سرتاسر فیلم واضح است. قوس عظیم داستانی، هوش مصنوعی عجیبی است که اکنون حالت آزمایشی خود را میگذارند و به نوعی در دورهی دیباگینگ نرم افزاری خود قرار دارد. تسترهایی که شامل انسانهایی از جامعه میشود که اکنون باید با تعامل و ایجاد ارتباط با آن، اشکالات و ارورهای نرم افزاری آن را بهبود ببخشند و ما بیننده های داستان نیز همراه با تئودور باید به تعامل با یکی از آنها بپردازیم. نرم افزاری که به دست شرکتی به اسم اِلمنت طراحی شده است و نام OS1 (سیستم عامل نسخه اول) را به خود اختصاص داده است. اولین ارتباط تئودور با سیستم عامل نسخه اول همانند اولین قرار ملاقات و دیداری که بین دو شخص حقیقی (دو انسان با اجسام فیزیکی) انجام میشود، کلیک میخورد. کارگردان در نهایت آرامش موجود در جریان اصلی فیلمنامه، دیالوگهای هدفمند خود را در بین تئودور و سامنتا بیان میکند. سامنتا کیست؟ سامنتا نام همان سیستم عامل نسخه اولی است که حالت آزمایشی خود را میگذراند و اکنون با تئودور در ارتباط است و نکته قابل ذکر سامنتا، به گویندگی بسیار قدرتمند اسکارلت جوهانسن در قالب سیستمی از اجزای بزرگ تکنولوژی و سیستمهای هوشمند است. تئودور تنها و ناکام از گذشته تلخش، به سامنتایی معرفی میشود که در ابتدا به عنوان هم صحبتی دلنشین و جذاب جلوه مییابد و همانند یک رابطه عادی و نرمال، مسیر آن دو با هم به حالت موازی طی میشود. مسیر آنها با یک تقاطع به هم میرسد و اکنون آن دو با هم قدم برمیدارند و ثانیهها را پشت سَر هم، طی میکنند و یک شیمی غیر معقول ولی قابل تعمل و تعجب برانگیز بینشان به وجود میآید و بیننده در رابطهای با طرفین غیر منطقی، سَرگشته میشود. رابطهای که ثقل هدف اسپایک جونز را محسوب میشود و خواستهی نهایی او رسیدن به چنین درجهای از روابط احساسی و عاشقانه است. جونز بدون پوشش و ممیزی خاصی، مقصود خود را بیان میکند و نتیجه آن به دوش مخاطب هل میدهد و از زیر بار سنگین “او” شانه خالی میکند.
رابطه تئودور (در قالب انسان) و سامنتا (در قالب سیستم عاملی هوشمند) تداوم پیدا میکند و همچنان اصل ویژهای که پیشتر در باب عملکرد جونز توضیح دادم، در خطاب به آنها رعایت میشود. جونز اصل خودش را در “او” زیر پا نمیگذارد و باز هم افسار قضاوت را به عهده بیننده میگذارد و او را قاضی جرم پیش آمده توسط مُجرم میکند، حالا بیننده میتواند مجرم را تبرئه کند و یا گناهکار بپندارد. اوج هوش و زکاوت اسپایک جونز در به وجود آوردن یک نمونه شبیه سازی شده از احتمالهای پیش آمده است. در همین لحظه باید بگویم که “او” جز دو کارکتر، تئودور و سامنتا، کارکتر دیگری ندارد و دیگر شخصیتهای فیلم که حکم کارکترهای فرعی را دارند، نقشی از جامعه بزرگ بینندگان را دارند. کارگردان شخصیتهای فرعی داستانش را در فازِ شبیه سازی و کلون سازی شده به وجود میآورد. پیوندی که دوباره توسط عناصر فیلمنامه و راهبردهای کارگردان تیک خورده است. او همانند جهان شبیه سازی شده از آینده، از راهبردی اینچنینی برای بالا بردن سطح کارگردانی خود نیز بهره میبرد. به مسئول شرکتی که تئودور در آن مشغول به کار است، به اسم پاول (با بازی کریس پرت) توجه کنید؛ او و نامزدش نمونهای از جامعه بینندگان فیلم هستند. بیننده در جایگاه قضاوت قرار دارد و همانطور که شخصیتهای فرعی داستان میتوانند، به دادرسی بپردازند. تئودور و سامنتا و پاول و نامزدش به گردشی چهار نفره میروند و میبینیم که چگونه روابط این دو زوج (هنوزم سخت است که تئودور و سامنتا را زوج بنامیم!) به خوبی هر چه تمامتر پیش میرود و با شرایط موجود، مشکلی پیش نیامده است و همه چیز در خوبی و خوشی رقم میخورد. اوج کارگردانی جونز در قالب دیالوگهایی با مفهومی عمیق طراحی شده است و “او” یک اثر وراجِ هدفمند و به اصطلاح هوشمند است. سکانسی که تئودور و سامنتا با دیالوگهای رد و بدل شده، آن هم در نمایی کلوز آپ از تئودور و فلش بکهایی شکست تئودور در ایجاد ارتباط با انسانی که بر خلاف سامنتا، از جسمی فیزیکی بهره میبرد؛ دوربین به تدریج در نمای کلوز آپ تئودور ثابت میشود و در اوجِ انتقال احساسات، جونز تاریکی مطلق را به شیوایی تصویر ترجیح میدهد و باید صراحتا بگویم قطعا یکی از بهترین سکانسهای ده سال اخیر سینما رقم میخورد و تاثیر گذاری بینهایت آن با موسیقی متنی که در آن سکانس نواخته میشود چندین و چند برابر میشود؛ نقش آفرینی بینظیر واکین فینکس و اسکارت جوهانسن در آن سکانس آرامش و آسایش را از هر بینندهای، با توسل به قدرتی عظیم میگیرد و مخاطب را در آشفتگی و غوغای درونی رها میکند. جونز نیز در پایان این سکانس، نمای لانگ شات مانندی از شهر لس آنجلس که در آینده روایت میشود را جایگزین تاریکی مطلق شب میکند و بهترین سرانجام را برای وضعیت پیش آمده، رقم میزند. معمولا بهترین استراتژی برای به تصویر کشیدن سکانسی بعد از سکانسهایی با قدرت تاثیر گذاری زیاد و دیوانه کننده، سکوت و ایجاد فرصت به بیننده برای فکر کردن به تبعات آن واقعه، بهترین ترفندی است که کارگردان میتواند استفاده کند؛ که ما نیز بعد از سکانس رابطه عاشقانه تئودور و سامنتا، همین راهبرد را از اسپایک جونز مشاهده میکنیم.
نقاط قوت “Her” به چند مورد محدود خلاصه نمیشود در تمام لحظات آن به سطح بالای دیالوگها و هنرنمایی بازیگران و چالشهای داستانی و فیلمنامه اشاره کرد. موسیقی متن فیلم در بهترین حالت خود قرار دارد و تاثیرگذاری فیلم را چندین قدم به جلو میراند. کارگردان رابطه عاشقانه تئودور و سامنتا را همانند یک رابطه بسیار عادی و مشابه به دیگر روابط عاشقانه به تصویر میکشد. آن دو با هم به گردش میروند و خوش میگذرانند و وقتی که با هم هستند، زندگیشان طعم و بوی دیگری پیدا میکند. قابل ذکر است که به جای زندگی آنها، زندگی تئودور طعم و بوی دیگری پیدا میکند و این تئودور است که با یک سیستم عامل هوشمند، اُخت گرفته است و وابسته رابطه با سامنتا شده است و زندگی بدون آن را حتی در تاریکترین مکانهای ذهنش، تصور نمیکند. تئودور هر چقدر هم با قوانین فیلمنامه و قدرت بالای کارگردانی اسپایک جونز پیش برود، باز هم افسار کارکترش را تسلیم واکین فینکس میکند. قطعا هر بازیگری جز واکین فینکس در نقش تئودور تومبلی بود، اکنون “Her” را با یک زبان دیگر نقد و بررسی میکردیم و “او” مدیون واکین فینکس است. بازیگر درجه یکی که در تمام لحظات فیلم، سنگینی دیوانه واری را به دوش میکشد و در اوج نقش آفرینی کارکترش قرار دارد. کارکتر تئودور نمود کاملی از چند انسان و چند سرنوشت و چند نوع شخصیت است. در طول داستان چندین شکست سنگین در رابطه عاشقانهاش میخورد و دوباره برمیگردد و با زندگی بی قواعد دیگری، دست و پنجه نرم میکند. بیننده مسحور هنرنمایی بیکران فینکس در نقش تئودور میشود. به راحتی غرق در هنرنمایی او میشوید و رابطه عاشقانه نابالغانه “او” را با تمام گوشت و خون خود درک میکنید. از همه چالش برانگیزتر که فینکس را یک طبقه از رقبای خودش فاصله میاندازد، شیوه کنترل احساسات و عواطفش در قبال گویندگیهای دوبله گون اسکارلت جوهانسن در وجود کارکتری سیستم عاملی به اسم سامنتا است. فینکس در انتقال حس عشق، نفرت، شکست و بیهدفی و پوچ گرایی کوچکترین ضعفی نشان نمیدهد و لقب ناجی برای او برازنده است. او (فینکس) در “او” (نام فیلم)، مفقود شده است و اکنون یک “او” بیشتر در دستان مخاطبان نیست؛ آن “او” نیز مجموعهای از او های موجود در فیلم است که به دست اسپایک جونز در قالب یک اسم معرفی شده است (سامنتا و فینکس). آن دو، دو روح در یک کالبد هستند، کالبد آنها مربوط به “او” است.
آن قدر که واکین فینکس در کارکتر تئودور خوش درخشیده است، دیگر بازیگران فیلم به کمرنگی بیشتری سوق داده شدهاند. بازی قابل قبول از ایمی آدامز (به اسم ایمی در “او”) در قالب یکی از دوستان دوران دانشگاه تئودور و گویندگی پُر رنگ اسکارلت جوهانسن در فیلم که به وقوع چنین فیلمی با تاثیرگذاری وحشت برانگیزی را ممکن ساخته است. رابطه نابالغ تئودور و سامنتا در جریان فیلمنامه، به چندین و چند مشکل اساسی و بنیادین میافتد و همه و همه نیز به روابط مجازی آنها برمیگردد. کارگردان در اثرش تلاش میکند که همه راههای ممکن را برای رسیدن به توجیهی از زندگی مجازی یک انسان که با سیستم عاملی که از هوش مصنوعی عجیبی بهره میبرد، را امتحان کند. روابط تئودور با معشوقه دست ساخته انسانیاش، حفرهها و ضعوف زیادی تجربه کرده و کارگردان نیز با تمام تلاشی که میکند، راه جوابی برای آنان پیدا نمیکند و نخواهد کرد. آن دو به احساسات دنبالهدار خود دامن میزنند و تا جایی که از دستشان بر میآید، تلاش میکنند طبیعی و بدون اشکال باشند، ولی امکان پذیر نیست. همانطور که گفتم، کارگردان تمام تلاشش را میکند ولی جواب نمیگیرد، پس چاره را در عنصر دیگری مییابد. او جواب را در شوکه کردن بیننده و تئودور پیدا میکند و هدفش را به مرحله اجرا میرساند. دسترسی تئودور به سامنتا قطع میشود و او گمراه و سردرگم در غوغایی از جامعه که مدتها از آن فراری بود، محو میشود. او در خلع نبود سامنتا، خلعهای بزرگ دیگری را تجربه میکند. کمبودهایی که او را از انسانهای دور و اطرافش دور کرده است و ارتباط او با سامنتا همانند هالهای از یک حالت بازدارنده، او را از همه چیز و همه کس فاصله داده است. تئودور، نقوش انسانهای دور و اطرافش را کمرنگتر از هوش مصنوعی همیشه همراه و همیارش میپنداشت و ارتباط حقیقی و با بنیان را به یک رابطه مجازی و بیاساس به فروش میگذاشت. جونز بار دیگر قضاوت نمیکند و نتیجه را به دست مخاطب میدهد ولی با شرایط طرح ریزی شده توسط او، مگر میشود بینندگان نیز نظری مخالف نظر کارگردان داشته باشند. پایان فیلم به بهترین حالت ممکن رقم میخورد. رابطه متهم به شکست تئودور و سامنتا، طبق شروعش متزلزش، منجر به شکست حقیقی میشود و تئودور نیز به با تجربهی کسب کرده، در ادامه زندگی مشترکش، موفقیت بیشتری نصیبش میشود ولی این برهان، تنها جلوهی ظاهری اثر اسپایک جونز را در برمیگیرد و اصل آن مربوط به مفهوم درونی آن است. با توضیح سکانس به سکانس دقایق پایانی فیلم، به مقصود کارگردان میرسیم. تئودور پس از آخرین مکالمهاش با سامنتا، به فکر فرو میرود و بعد از دست و پنجه نرم کردن با سرانجام تلخش در رابطه حاصله، به سراغ ایمی میرود. ایمی همان دوست قدیمی دوران دانشگاهش که پس از آن نیز با یک شکست حقیقی (ارتباط واقعی او با یک انسان، روابط موجود در فیلم از تنوع زیادی برخوردارند!)، افسردگی محسوسی را تجربه کرده است. اولین ارتباط حقیقی تئودور با انسانی که با تمام وجودش او را درک میکند، ایمی است. تئودور و ایمی با حالتی مشابه پشیمانی و درماندگی و افسردگی با هم به پشتِ بام ساختمان میروند. اسپایک جونز با تشبیهی عمیق به شکلی نامحسوس، مقصود خود را بیان میکند. تئودور محبوس در رابطه با سامنتا بود. تئودور همانند پرنده ای که در قفس زندانی است، دربندِ سامنتایی بود که یکی از ساختههای دست انسان است. ساختهای که به درجه بالایی از اختیار و هوش مصنوعی رسیده است که برای همه انسانها علاوه بر مزیتهایش، نقاط منفی پُر رنگی را در پی دارد. تئودور پس از پایان دادن به رابطهی دیوانه وارش با سامنتا، تاب مقاومت و نفس کشیدن در مکانی سربسته و با چارچوب را ندارد؛ مکانی که برای او یادآور مکان سیاه چال مانندی میماند که سامنتا با چرب زبانی، او را به درون آن سیاه چال انداخته بود. تئودور بر فراز پشت بامی میرود که به راحتی بتواند نفس بکشد و بتواند برای یک بار هم شده بعد از رابطه چالش برانگیزش، حس آزادی را بچشد. او نیاز به فریادی بلند از اعماق وجود دارد و پشیمانیای که نمود آن را در نامهای که برای کاترین (همسر سابق تئودور و با بازی رونی مارا) نوشته است، مشاهده کردیم و احساس ضربه خورده او را حس میکنیم.
“Her” اثری ناشناخته و چالش برانگیز و قابل تامل است. “او” شما را به افکار دنبالهداری دعوت میکند که تا به الان، تجربهی تفکر آنها را نداشتهاید. تفکری که به دست اسپایک جونز، گام به گام عمیقتر و گودتر میشود و در پایان داستان، نوک پیکان آن را متمرکز بر چندین و چند اصل از دنیای کنونی خودمان پیدا میکنیم. به همه ی کسانی که سینما را دنبال میکنند، فیلم “او” به شدت پیشنهاد میشود و اگر به تفکر در حوزه زندگی و قواعد حاکم بر آن علاقه دارید و شیوههای مختلفی از دوست یابی و ارتباط های گوناگونی از جمله لانگ دیستنس (long distance) و مجازی و حقیقی و … را مشاهده کردهاید و یا حتی تجربه کردهاید، حتما همین الان به دیدن “او” بپردازید و وقت را تلف نکنید که همانند آرامش بخش برای بیماران روانی عمل میکند!
نظرات
خسته نباشید، عالی بود،
به نظرم فیلم her یکی از بهترین آثاری هست که وصف حال خیلی از افراد جامعهی امروز را نشان میدهد، رابطهی تئودور چه با انسان و چه با هوش مصنوعی با وجود شروع لذتبخش به روندی فرسایشی تبدیل و نهایتاً به شکست میخورد، فراموش نکنیم که برخلاف رابطهی عاشقانهی قبلی تئودور، سامانتا طوری رفتار میکرد که مطلوب تئودور بود یعنی به نحوی تئودور عاشق افکار خودش شده بود. در آخر لازم به ذکر است که فیلم her و فیلم shame که در آنجا هم بازی خوبی از مایکل فسبندر شاهد هستیم، از جهاتی به هم شباهت دارند، شاید با فاکتور گرفتن از دنیای علمی-تخیلی her و رابطهی عاشقانهی تئودور با کاترین (البته مشخص نیست که این رابطه اولین رابطهی تئودور هست یا خیر ولی با فرض اولین رابطهی جدّی) به فیلم shame میرسیم. به نظرم فیلم shame هم نقدی توسط شما را میطلبد و مقایسهی این دو جالب خواهد شد.
با سپاس و احترام
با سپاس از لطف شما
بله دقیقا همان چیزی که انگشت اشاره را به سمت آن گرفتید، همان مقصود کارگردان است. زنگِ خطری که برای تمام بینندگان به حساب میآید.
حتما در هفتههای آتی به نقد shame میپردازم.
این فیلم نشون داد که هیچ پارتنر ایده آلی وجود نداره آدم ها با نقص هاشون هست که واقعی میشن و اگر دائما به دنبال نقص های پارتنرمون میگردیم برای این هست که نقاط تاریک خودمون رو نپذیرفتیم و روزی که کسی یا اتفاقی باعث مواجهه ی ما با نقاط تاریکمون میشه، پذیرفتن نقاط تاریک دیگران هم برامون قابل درک هست