- هشدار اسپویل
سریال لوکی (Loki) سومین اقدام استودیو مارول در جهت ساخت یک سریال کامیک بوکی در سرویس استریم دیزنی پلاس است. حال باید دید که این سریال در میان دو اقدام پیشین مارول که نقدهای متفاوتی را به خود جلب کردند در چه مقامی میایستد و آیا میتواند رضایت طرفدارانی که انتظار فراوانی برای انتشار این سریال کشیدهاند را جلب کند یا خیر.
این مجموعه به ماجرای لوکی خدای شرارت پس از فرار از دست اونجرز با تسراکت در فیلم انتقام جویان: پایان بازی (Avengers: Endgame) و بلافاصله دستگیر شدنش توسط تی وی ای؛ سازمان اختلافات زمانی میپردازد. بازیگران اصلی این سریال تام هیدلسون در نقش لوکی، سوفیا دی مارتینو در نقش سیلوی و اوون ویلسون در نقش موبیوس هستند. نویسنده و شو رانر این سریال مایکل والدرون میباشد. ژانر سریال اکشن، فانتزی و علمی تخیلی است و این سریال در ۶ اپیزود حدودا ۵۰ دقیقهای به شکل هفتگی در سرویس استریم دیزنی پلاس منتشر شده است.
اولین چیزی که در رابطه با این سریال به چشم میآید سینماتوگرافی و فضاسازی زیبای آن است، استفاده از رنگهای گرم و استایل ادارات دههی شصت میلادی آمریکا و ترکیب آن با یک اتمسفر علمی تخیلی به زیبایی خود را به نمایش میگذارد، فضاسازی سیارات و مکانهای مختلفی که لوکی به آنها سفر میکند هم بسیار چشمگیر از آب در آمدهاند و همانند یک کمیک بوک زنده عمل میکنند و ترکیب آن با موسیقی متن هیجان انگیز و دلنواز سریال یکی از زیباترین آثار مارول تا به امروز را به وجود آورده است.
پلات این مجموعه در مورد سفر در زمان است که ایدهی نو و تازهای نیست و در نگاه اول تکراری و کلیشهای به نظر میآید ولی نوع استفاده و جهان سازی حول این ایده در اینجا باعث شده تا تکراری بودن آن چندان احساس نشود، علاوه بر این داستان سریال لوکی بیشتر از اینکه در مورد سفر در زمان باشد به روایتی در مورد مولتی ورس (جهانهای موازی) در پوشش سفر در زمان شباهت دارد.
سریال لوکی پتانسیل بسیار بالایی برای جسورانه و دیوانهوار بودن داشت زیرا که مستقیما با مولتی ورس مارول مرتبط بود و میتوانست واقعیتهای کاملا متفاوتی از جهان فعلی مارول را به ما نشان دهد با این حال این مجموعه گشت و گذار در مولتی ورس را به آثار بعدی مارول مثل سریال چه میشد..(What if…) فیلم مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست (Spiderman: No Way Home) و فیلم دکتر استرنج: مولتی ورس جنون (Doctor Strange: Multiverse of Madness) واگذار میکند و خود را به عنوان مقدمهای برای آنها معرفی کرده و تمرکزش را بر روی کاراکترها میگذارد.
شخصیتهای اصلی
لوکی هم مثل دیگر سریالهای فاز جدید مارول بیشتر تمرکز خود را بر روی شخصیتها میگذارد و برای هر یک از آنها یک هدف و ایدهی بخصوص دارد که تلاش میکند که به آنها بپردازد، برای مثال شخصیت موبیوس نمایانگر یک فرد ساده و معمولی است که زندگیاش توسط سیستمی که در آن قرار گرفته کنترل میشود و تنها خواسته و رویای او به عنوان یک مرد میانسال داشتن یک جت اسکی است که بخاطر موقعیتی که در آن قرار دارد نمیتواند به آرزویش دستیابی پیدا کند، در مقابل آن لوکی یک شاهزاده و خدای فرا انسان وجود دارد که این برتری هیچ نفعی به حالش نداشته و در هزاران سال عمرش محکوم به زندگی در سایهی برادرش بوده و حالا تمام جهان او را به عنوان تجسم شیطان میشناسند در پی شکار او هستند و او با اینکه از این موضوع رضایت ندارد با این هویتی که به او تحمیل شده میسازد و تا ابد تنها میماند و در آخر سیلوی که یکی از نسخههای دیگر لوکی است وجود دارد، زندگی او و تمام کسانی که میشناسد توسط تی وی ای نابود میشود و آنها حتی دلیلش را به او نمیگویند، سیلوی تمام عمرش را به خاطر جرمی که مرتکب نشده تحت تعقیب تی وی ای قرار میگیرد و به این دلیل چارهای جز زندگی کردن به عنوان یک فراری با آرزوی نابودی تی وی ای را ندارد.
در آرک داستانی همه این شخصیتها یک مفهوم هماهنگ وجود دارد؛ نداشتن حق انتخاب. موبیوس و تمامی کارکنان تی وی ای از زمان و محل زندگی خود دزدیده شدهاند تا در تی وی ای کار کنند، تی وی ای هم خاطرات آنها پاک کرده و زندگی تازهی به آنها میدهد که کمی از بردگی ندارد و به آنها هیچ حق انتخابی برای تغییر این وضعیت نمیدهد. در دست دیگر لوکی وجود دارد، با اینکه وضعیت فعلی او حاصل اعمال خودش است ولی اطرافیانش در به وجود آمدن این هویت خبیثانه درون او بیتاثیر نبودهاند و وقتی بالاخره لوکی راهش را در زندگی گم کرد به او حق انتخابی بر کسی که میخواست باشد ندادهاند. در آخر سیلوی وجود دارد که زندگیاش توسط تی وی ای انتخاب شده و او حق انتخابی جز آواره بودن و زندگی کردن در پایان جهانها را ندارد.
با اینکه تمامی این ایدهها در مورد شخصیتهای داستان بسیار هوشمندانه و ظریف به نظر میآیند، اجرای نسبتا ضعیف آنها باعث شده که به این موضوعات کلیدی به خوبی پرداخته نشود که دلیل آن روش پرداختن به آنهاست. این سریال بجای نشان دادن انگیزهها، اهداف و ضعفهای شخصیتها از طریق قرار دادن هر کدامشان در شرایطی سخت که منجر به رونمایی از هویت واقعی آنها بشود، این اطلاعات را در دیالوگهای بلند به مخاطب یادآوری میکند و از بیننده توقع دارد که پای آنها بنشیند و باورشان کند، به همین جهت بخش زیادی از سریال فقط به مکالمههای طولانی مدت بین دو شخصیت در یک اتاق تعلق پیدا میکند. با اینحال این ضعف در نویسندگی که باید منجر به کند شدن ریتم و در ادامه خسته کننده شدن کل سریال میشد بخاطر بازی خوب تام هیدلسن و دیگر بازیگران و شیمی خوب بین کارکترها، کمتر به چشم میآید و گاهی اوقات جذابتر و هیجان انگیزتر از اکشنهای سریال نیز میشود.
کاراکتر لوکی در این سریال بر خلاف آثار قبلی، از یک خبیث غیرقابل پیش بینی و غیرقابل اعتماد به یک ضدقهرمان غمگین و به مقدار کمی ساده لوح تغییر پیدا کرده و در بعضی مواقع جایگاه خود را به عنوان شخصیت اصلی به نسخهی مؤنث خود یعنی سیلوی میدهد. با اینکه این مورد کمی نا امید کننده است ولی این تغییرات با موضوعی که داستان به آن میپردازد هماهنگی مناسبی دارد و تاثیر آنچنان منفیای روی داستان نمیگذارد.
به طور کلی این سریال اشارات زیادی به کم اهمیت بودن وقایع تمام آثار پیشین خود میکند، از بیخاصیت بودن سنگهای بینهات در تی وی ای گرفته تا کنترل شدن تایم لاین توسط کنگ و از پیش نوشته شده بودن تمام وقایع ۲۴ فیلم گذشته. با اینکه که میتوان هدف مارول را در پس این انتخابها و تلاشش برای پشت سر گذاشتن آثار پیشین متوجه شد ولی باید قبول کرد که بی ارزش کردن وقایع ۲۴ فیلم و سالها خاطرات، اشکها و لبخندهای طرفداران با تنها یک یا دو دیالوگ کوتاه کمی بیانصافی است.
در رابطه با شخصیت موبیوس با بازی اوون ویلسون میتوان گفت که او یکی از بهترین شخصیتهای فرعی کل آثار مارول است. تماشای لوکی و موبیوس و مکالمههای آنها دربارهی جت اسکی و صفات خودپسندانهی لوکی که بخش بزرگی از سریال را به خود اختصاص میدهد، بسیار سرگرم کننده و جذاب بوده و اوون ویلسون این کارکتر را به بهترین شکل ممکن بازی میکند و به سادگی راهش را به قلب مخاطبین باز میکند. در مورد باقی کارکترهای فرعی داستان چیز زیادی نمیتوان گفت جز اینکه به تمامی آنها لحظاتی هرچند کوتاه برای درخشش داد میشود.
تماشای لوکی در کنار نسخههای متفاوتش، مخصوصا نسخهی مسن لوکی با بازی جذاب ریچارد گرانت و روابط مسموم میان آنها بشدت مفرح هست و خنجرهایی که یکی پس از دیگری به پشت هم میزنند از جالب ترین وقایع کل سریال میباشد که اگر زمان بیشتری به آن داده میشد میتوانست به یک ارک داستانی مجزا تبدیل شود ولی بخاطر کمبود اپیزود در سریال این بخش به عنوان یک جوک نمایش داده شده و به سرعت از آن عبور میشود، این موضوع ما را به بخش بعدی میرساند.
ویلن داستان
همانطور که مشخص است جدول زمانی مارول برای انتشار آثار فیلم و سریالش به شدت فشرده است و با شرایطی که ویروس کرونا ایجاد کرده این برنامه فشردهتر هم شده. شایعاتی وجود دارد که میگوید سریال لوکی در ابتدا قرار بود ۱۰ تا ۱۲ اپیزود داشته باشد ولی بخاطر شرایط سخت و حضور کرونا به ۶ اپیزود کاهش پیدا کرد. لوکی میتوانست با ۱۰ اپیزود به راحتی و با صبر و حوصلهی بیشتر به شخصیتهای خود بپردازد و آرک آنها را با ظرافت بیشتری به اتمام برساند و در آخر مثل روند همیشگی مارول دانههای فصلهای بعدی را بکارد، ولی بخاطر کم بودن تعداد اپیزودها، در بعضی جاها ریتم سریال سرعت بالایی پیدا میکند و در اپیزودی دیگر بسیار کند میشود تا بتواند به شخصیتها بپردازد، به همین دلیل بخشهایی که باید توجه بیشتری به آنها میشد کمتر دیده میشود مثل کارکتر خبیث داستان قاضی راونا رنسلیر.
لوکی ویلن (شخصیت منفی) مشخصی ندارد و جای تعجبی هم نیست چون سریال در مورد یکی از محبوبترین ویلنهای مارول است. در ابتدا تصور میشود که ویلن داستان خود لوکی است و در ادامه پی میبریم که ویلن داستان نسخهی دیگری از لوکی بوده که درحال ترور و کشتن مامورین تی وی ای است و در ادامه باز مشخص میشود که آن لوکی نیز اهداف خبیثانهای ندارد و ویلن داستان در واقع خود تی وی ای و تایم کیپرها هستند و بعد به سبک داستان جادوگر شهر از برملا میشود که تایم کیپرها وجود خارجی ندارند و در این نقطه از داستان تصور میشود که ویلن داستان قاضی رنسلیر است و در آخر از ویلن اصلی داستان یعنی کنگ (kang) یا به اصطلاح «او که باقی میماند» (He who Remains) رونمایی میشود. این پیچشها، رونماییها و گمانه زنیها دربارهی اینکه چه کسی در پشت پرده ایستاده باعث شده که داستان یک اتمسفر و فضای رازآلود پیدا کند و مخاطب در پایان هر اپیزود مشتاق به دیدن ادامهی سریال بشود.
به طور کلی میتوان گفت که سریال دو شخصیت منفی اصلی دارد قاضی راونا رنسلیر کسی که به تایم کیپرها گزارش میدهد و کنگ کسی که از پشت پردهی تی وی ای کل تایم لاین را کنترل میکند. در مورد رنسلیر میتوان گفت که او ویلن اصلی سریال است زیرا که از ابتدای اپیزود اول تا انتهای سریال در داستان حضور مستمر دارد با اینحال به اندازهی کافی به کاراکتر او پرداخته نمیشود به همین خاطر در آخر کنگ که تنها یک اپیزود در سریال حضور داشته ویلن بسیار بهتر و هراس انگیزتری از آب در میآید، به طور کلی رنسلیر به مانند ویلن دسته دویی میباشد که راه را برای خبیث اصلی داستان باز میکند و بعد خود از جایگاه اصلی کنار رفته و در پس زمینه پرسه میزند. جاناتان میجرز هم با بازی خوبش در نقش کنگ با اینکه تنها در اپیزود آخر حضور دارد و حتی نسخهی اصلی ویلن داستان هم نیست میتواند به راحتی یک اتمسفر خبیثانه و پرقدرت در داستان ایجاد کرده و ندای آمدن نسخههای بسیار بدتر و خبیثتر از نسخهی خودش در آیندهای نزدیک را بدهد که مخاطب را برای دیدن آثار بعدی مارول بسیار هیجانزده میکند.
فینال سریال
سریال لوکی برخلاف بیشتر آثار مارول بجای اینکه پردهی سوم داستان را با جنگهای فرا انسانی و اکشنهای بزرگ پر کند به یک مکالمهی هوشمندانه بین قهرمانها و ویلن داستان میپردازد و در برابر شخصیتها انتخابی سخت قرار میدهد و باعث ایجاد کشمکشی جذاب میان آنها میشود که نتیجهی آن فاجعهآمیز است. بعد از بارها مشاهدهی پردههای سوم و ویلنهای ضعیف از آثار مارول، فینال لوکی بالاخره یک پایان راضی کننده را به مخاطب ارائه میکند و بیننده را بیش از پیش مشتاق به دیدن دوبارهی شخصیت کنگ و تاثیرش در آثار بعدی مارول و ادامهی داستان لوکی میکند.
فینال داستان لوکی به این شکل است، کنگ به سیلوی و لوکی توضیح میدهد که همهی زندگی آنها تحت کنترل او بوده و در ادامه گزارشی از گذشتهی خود میدهد که در آن راهی به جهانهای موازی پیدا کرده و با نسخههای دیگر خود آشنا میشود، آنها در ابتدا با صلح و آرامش شروع به همکاری برای بهتر کردن زندگی در جهانهای خود میکنند تا اینکه این صلح از بین میرود و بعضی از نسخههای کنگ برای تسخیر و فتح جهانهای دیگر، یک جنگ میان بعدی را آغاز میکنند. در انتهای این جنگ «او که باقی میماند»؛ یکی از نسخههای کنگ، برندهی کارزار مولتی ورس میشود و یک تایم لاین واحد را تشکیل میدهد که در آن هیچ دنیای موازیای وجود ندارد و به همین سبب هیچ جنگ میان بعدیای شکل نخواهد گرفت.
کنگ بعد از سخنرانیاش به سبک ویلی ونکا به لوکی و سیلوی پیشنهاد میکند که یا جای او را به عنوان کنترل کنندهی زمان بگیرند زیرا که او دیگر توان و حوصلهی این کار را ندارد، یا او را بکشند و انتقامشان را بگیرند و با این کار باعث بهوجود آمدن دوبارهی جهانهای موازی بشوند تا در پی آن جنگهای میان بعدی شکل بگیرد و برای بار دیگر یکی از کنگها پیروز میدان شده و دوباره تی وی ای و یک تایملاین واحد و جدید را بسازد. در هر دو صورت کنگ به خواستهاش خواهد رسید.
در ادامه لوکی و سیلوی به اختلاف میخورند زیرا لوکی باورش بر این است که وجود کنگ برای حفاظت از تایم لاین لازم است و بهتر است در عوض کشتن او کنترل را به دست خود بگیرند، ولی حرف به گوش سیلوی نمیرود و تنها چیزی که میخواد کشتن کنگ و گرفتن انتقام است، در ادامه مبارزهای بین لوکی و سیلوی شکل میگیرد، لوکی که میبیند نمیتواند جلوی سیلوی را بگیرد خود را سپر کنگ کرده و از سیلوی درخواست میکند که فکر انتقام را از سر خود بیرون کند ولی سیلوی به حرف لوکی اهمیت نمیدهد و کنگ را میکشد و این انتخاب او منجر به ایجاد مولتی ورس شده و چرخه دوباره آغاز میشود.
صحنهی خیانت سیلوی به لوکی برای انتقام گرفتن از کنگ یکی از احساسیترین صحنههای کل سریال است، در این صحنه لوکی که تمام عمرش را وقف به دروغ گویی و خیانت به دیگران کرده است برای اولین بار در زندگیاش به شخصی غیر از خودش یعنی سیلوی اهمیت میدهد، لوکی به سیلوی صادقانه احساسش را بیان میکند به او اعتماد میکند و درست زمانی که تصور میکند که همه چیز درست خواهد شد سیلوی او را به زمانی دیگر پرتاب میکند و انتقامش را میگیرد، لوکی هم برای اولین بار میفهمد که در مقابل یک لوکی دیگر بودن چه احساسی دارد. این صحنه بیشک یکی از پرقدرتترین صحنههای اثر و پایانی مناسب برای فصل اول سریال لوکی است.
سخن آخر
سریال لوکی با تمام نقصهایش به حتم از بهترین آثار مارول تا به امروز و بهترین سریال مارول در دیزنی پلاس است، این سریال چیزیست که مارول بعد از اتمام حماسهی بینهایت نیاز داشت. لوکی اثری است که دوباره طرفداران را برای آینده هیجانزده میکند. این مجموعه لزوما ابرقهرمانی نیست و پایان خوشی ندارد و دربارهی یک ضدقهرمان شکست خورده است که باید راه دوست داشتن خود و جایگاهش را در این جهان وسیع پیدا کند و در این مسیر با عواقب اعمالش مواجه شود، این داستان دربارهی شکستن چرخهی از پیش تعیین شدهی زندگی مردیست که محکوم به همواره بد بودن، شکست خودن، از بین رفتن و برگشتن و دوباره و دوباره اجرا کردن این چرخه به عنوان شخصیت منفی داستان است. لوکی داستان کسیست که بارها و بارها میمیرد ولی همیشه برمیگرد؛ داستان او که باقی میماند.
[poll id=”180″]
نظرات