حماسه در فانتزینامهای که حول تاج و تخت نفرین شده سرزمین وستروس در باب رئالیسم و مدرنیسم با رعایت المانهای غیرمنتظره بودن و ثبات هیجان و دیالوگنویسی فاخر با قالب سریال از چند سال پیش با نام بازی تاج و تخت (Game of Thrones) به شهرت جهانی دست یافت، امسال با فصل ششم به آن غنا و هدفمندیای که به شدت احتیاج داشت رسید و با خلق سکانسهای فراموشنشدنی و محتوای پربار توانست به بزرگترین رویداد صنعت تلویزیون و سریالهای تلویزیونی در سال ۲۰۱۶ تبدیل شود.
[highlight] اسپویلر داستان فصل ششم Game of Thrones در ادامه مطلب [/highlight]
هایپ سریال Game of Thrones برای این فصل سرنوشتساز و ساختارشکن از همان پایان فصل پنجم و با کشته شدن (تقریبی) جان اسنو آغاز شد. تا ماهها طرفداران در فضای مجازی به فرضیهسازی در مورد آینده داستان و بخصوص شخصیت جان پرداختند. بارها و در صدها مصاحبه از بازیگران و عوامل آن پرسیده شد که آیا جان اسنو زنده است؟ و آیا در فصل بعدی حضور دارد؟ HBO توانست تا همان قسمت سوم که جان بالاخره به دنیای زنده بازمیگردد این قضیه را یک راز نگه دارد.
هویت سریال بازی تاج و تخت
فصل ششم بازی تاج و تخت ها از این جانب ساختارشکن است که با جرئت «هویت» خود را زیر سؤال میبرد. منتقدان زیادی در سالهای اخیر ژانر «فانتزی» این مجموعه را که اقتباسی از کتابهای «نغمه یخ و آتش» اثر نویسنده آمریکایی، جرج آر. آر. مارتین، است با ارائه برهانهای مختلف به چالش کشیدند اما Game of Thrones با چنگ زدن بیش از حد به عناصر ماورایی از رئالیسم یا واقعگرایی فاصله گرفت و به یک فانتزی اصیل تبدیل شد. مثلاً قضیه پشت نام غول دوستداشتنی داستان «هودور» را در نظر بگیرید که تهیهکنندگان برای پردازش داستان او حتی از تمهای علمی-تخیلی هم بهره گرفتند. وایت واکرها مانند فصل قبل حضور پررنگی داشتند و بالاخره به تهدید اصلی دنیای وستروس تبدیل شدند. در کنار اینها، دنریس تارگرین (Daenerys Targaryan) که از شخصیتهای اصلی داستان است با دروگون (اژدهای بزرگش) بسیار خودنمایی کرد و پیروزی و غلبه او بر بردهداران «اسوس» (Essos) از جنبههای حماسی این فصل بود.
داستان فلش بکهای «برج شادی» هم که بالاخره بعد از سالها تئوری پردازی طرفداران به تایید رسید و والدین اصلیترین شخصیت داستان جان اسنو مشخص شدند از دیگر مواردی بود که فاز کلی فصل ششم را به «مه و جادو» نزدیک کرد! پس از یک مبارزه حماسی بین ند استارک (Ned Stark) جوان و بزرگترین شوالیه وستروس یعنی آرتور دین (Arthur Dayne) در قسمت آخر با سکانسی غمانگیز از وداع ند با خواهرش لیانا (Lyanna Stark) همراه میشویم تا بالاخره از حقیقت بزرگ پردهبرداری شود. همه اینها را در کنار لحن قاطعانه این فصل بر سر اتفاقات قرار میدهیم و به یکی از اصیل ترین و باکیفیت ترین آثار دنیای فانتزی در قالب موشن پیکچر میرسیم. به راستی که فصل ششم GOT لایق تمامی نامزدهای امی ۲۰۱۶ بود.
پیشرفت راضیکننده داستانها
میخواهیم به حقیقتی انکارناپذیر اعتراف کنیم. به فصلهای چهارم و پنجم Game of Thrones نگاهی بیندازید. در این فصلها جز کشش داستان و یک سری اتفاقات کلی (که باید چند اپیزود برای آنها صبر میکردیم) چه اتفاقی افتاد؟ دیوید بنیف (David Benioff) و دی. بی. ویس (D.B. Weiss) که دو نویسنده و تهیهکننده سریال هستند خط داستانی دورن (Dorne) و مارهای شنی را وارد داستان کردند تا به کتاب پنجم یعنی «رقص اژدهایان» (A Dance of Dragons) وفادار بمانند اما موردانتقاد شدید مخاطبان و صاحبنظران قرار گرفت. خودتان در نظر بگیرید:
جیمی و بران برای نجات دادن شاهزاده میرسلا به دورن رفتند اما دستگیر شدند. حاکم دورن دوران مارتل (Doran Martell) با بازگشت شاهزاده موافقت کرد و نهایتاً میرسلا در آخر فصل کشته شد. پس هدف چه بود؟!
از طرفی تقریباً دو فصل طول کشید تا روایت داستانی آریا استارک (Arya Stark) معنا پیدا کند. او بالاخره این فصل دشمن خود ویف (The Waif) را شکست داد و به وستروس برگشت تا انتقام خانواده خود را بگیرد. دنریس هم بالاخره با دستپر و بهمنظور فتح وستروس از دریای باریک (The Narrow Sea) گذشت. تکلیف برندون استارک (Brandon Stark) هم مشخص شد و با خط داستانی پرمحتوای خود کمی وضوح به قضیه وایت واکرها و زمستان طولانی داد.
دنیایی که مارتین خلق کرده صدها شخصیت را در خود جای میدهد. اما خیلی از این شخصیتها در سریال حضور پیدا نکردند، و این فصل حتی بسیاری از شخصیتهایی که حاضر بودند هر قسمت کشته شدند تا سد راه پایان داستان نباشند. چند هفته است که میدانیم تنها دو فصل و یا بهطورکلی ۱۳ قسمت از سریال Game of Thrones باقیمانده و فصل ششم به بهترین شکل ممکن همه مهرههای داستان را برای رسیدن به بخش پایانی در مکانهای خود قرارداد. تا دو سال دیگر بالاخره میفهمیم که چه کسی بر روی آن تخت تیز و آزاردهنده و غیر راحت مینشیند!
زمستان بالاخره رسید!
سالها از این قضیه «زمستان در راه است» جوک ساختیم و آن را مسخره کردیم اما در پایان فصل ششم زمستان بالاخره از راه رسید و وعده استارک های شمال پس از سالها به حقیقت پیوست. میگویند که این زمستان وستروس قرار است مرگبارترین آن باشد، چراکه این زمستانی است که در داستان روایت خواهد شد و ما هم جریانات آن را مستقیماً خواهیم دید. وایت واکرها بالاخره از راه میرسند و هدف نهایی تمامی داستان محقق میشود. «بادهای زمستان» (نام قسمت دهم فصل ششم و البته کتاب ششم جرج مارتین) وزیدن گرفتهاند و حالا باید منتظر وقایع نجومی زیادی در وستروس باشیم.
معنا پیدا کردن «نغمه یخ و آتش»
شاید تفسیر نام «نغمه یخ و آتش» بزرگترین سؤالی باشد که ذهن طرفداران را در طی سالهای طولانی ساخت و پرداخته شدن این داستانها مشغول کرده است. آیا فصل ششم که بسیاری از عناصر آن از The Winds of Winter (کتاب ششم که هنوز منتشرنشده) گرفته شد، بالاخره به این نام معنا داد؟ چه چیزی میتوانیم از آن برداشت کنیم؟
میگویند که «نغمه یخ و آتش» به معنای آواز (یا داستان و ماجرای) دو شخص است؛ دنریس تارگرین که نماد آتش است و جان اسنو که خون استارک ها در رگهایش جریان دارد و یخ را نشان میدهد. در این فصل درخشش و به قدرت رسیدن هر دو آنها را دیدیم. دنریس قدرتمندتر از همیشه به سمت وستروس میآید و جان اسنو هم بهعنوان پادشاه شمال توسط پرچمدارانش انتخاب شد.
یک فرض دیگر این است که «نغمه یخ و آتش» داستان یک نفر است؛ جان اسنو خون استارک ها و تارگرین ها را در رگهای خود دارد که مهمترین افشاسازی این فصل و بهطور کلی تمام داستان بود. از طرف لیانا استارک که مادر اوست، جان اسنو یک استارک (نماد زمستان و یخ) است و از طرف پدرش ریگار تارگرین یک اژدها زاده محسوب میشود. هردو یخ و آتش در رگهای او جریان دارند و میتوانیم بهراحتی بگوییم که تاکنون شخصیت اصلی داستان بوده است. میگویند آزور آهای (Azor Ahai – قهرمان موعود وستروس که با توجه به پیشگوییها قرار است با شمشیر آتشین خود در برابر وایت واکرها بجنگد و آنها را شکست دهد) همان جان اسنو است که دوباره متولد میشود و این تولد دوباره در فصل ششم برای جان اتفاق افتاد. شاید هم بهکلی، «نغمه یخ و آتش» داستان و سرگذشت وستروس باشد که هر دو دوران اژدهایان آتشین و وایت واکرهای یخی را تجربه کرده است. شاید هم بهرسم غیرمنتظره بودن جرج مارتین (!) هیچکدام از این فرضها درست نباشد و در پایان داستان با کلیفهنگری دیگر غافلگیر شویم.
نبرد حرامزادهها، عظمت و تکامل صنعت تلویزیون
قسمت نهم به رسم قسمتهای یکی مانده به آخری هر فصل، امسال هم کوبنده و دیدنی بود. هر چقدر از کیفیت فنی این قسمت تعریف کنیم در حق آن کم لطفی کردهایم، آن هم برای یک قسمت از برنامهای تلویزیونی! با بودجهها و محدودیتهای خودش. جلوههای ویژه Game of Thrones هیچوقت از این بهتر نبودهاند و کارگردانی صحنههای اکشن را به هیچوجه نمیتوان متفاوتتر از این (به شرط اینکه بهتر باشد!) تصور کرد. حتی داستان این قسمت هم مثل همیشه در بسیاری از نقاط غیرمنتظره بود. فکر میکردیم که «نبرد حرامزادهها» (Battle of the Bastards) فقط به رویارویی جان اسنو و رمزی بولتون اختصاص یابد اما در این قسمت، سریال با تمامی چیزهایی که با آن شناخته و محبوب شده است شما را به تماشای دو نبرد خارقالعاده در آتش و یخ دعوت میکند! چیزی حدود ۲۰ دقیقه از وقت این قسمت به دنریس و نبردش با بردهدارانی که میرین (Meereen) را محاصره کردهاند اختصاص دارد. جلوههای ویژه اژدها و ناوگان بردهداران، منظره شهر میرین و رویارویی حماسی برروی آسمان و زمین و دریا با موسیقی فوقالعاده و کمنظیر رامین جوادی ترکیب میشود تا یکی از بیادماندنیترین سکانسهای کل سریال ساخته و پرداخته شود. و این حتی ۱۰ دقیقه اول هم نیست!
سریال به سرعت به سمت شمال وستروس میرود و طولی نمیکشد که با بزرگترین (و پرخرج ترین!) نبرد تمام تاریخ سریال همراه شوید. شات جان اسنو وقتی سواران رمزی بولتون به سوی او میآیند و همینطور جنگ برقآسا و هولناکی که به دنبال آن به وقوع میپیوندد همه و همه چهره واقعی جنگ را به خوبی هرچه تمامتر به تصویر میکشند. نبرد حرامزادهها نشان میدهد که زنده ماندن در میدان جنگ فقط به تواناییهای شما نیست و بخش اعظم آن به شانس مربوط میشود. جان اسنو (یا تارگرین) ما هم به مراعات فشار عصبیای که برروی مخاطبان و بینندگان قرار داشت بسیار خوششانس بود!
تک تک صحنههای این قسمت به قدری زیبا ساخته شدهاند که سخت میشود ایرادی به آن وارد کرد. وقتی سپاه جان در بحبوحه نبرد از ترس در خود میپیچند و جان هم تقریبا زیر پای آن ها خفه میشود، نفس مخاطبی که در حال تماشا هست هم میگیرد! و چه چیزی لذت بخشتر از خرد و خمیر شدن صورت منفورترین شخصیت کل داستان، رمزی بولتون؟! اگر همه زیباییها و هنرمندیهای ماهرانه این قسمت را هم کنار بگذاریم، کشته شدن رمزی به اندازه کافی ما را هیجان زده کرد که پس از پایان اپیزود عطش Game of Thrones بیشتر، داشته باشیم!
بادهای زمستان، ملکههای قدرت و درامی به وزن فقدان و تلفات
درحالی که قسمت نهم هرفصل اوج میگیرد، در قسمت دهم و پایانی همیشه منتظر آرام شدن طوفانی که قسمت قبلی درست کرده هستیم! (البته اگر پنج دقیقه آخر فصل پنجم را در نظر نگیریم) این بار قضیه فرق داشت و «بادهای زمستان» (The Winds of Winter) بهعنوان طولانیترین اپیزود سریال (۶۹ دقیقه) در هیچ زمینهای نسبت به قسمت قبلی کم نگذاشت. شاید بتوان گفت که شروع فوقالعاده این قسمت و مشخص شدن نتیجه نزاع گنجشکهای متعصب با تاج و تخت شاید هنریترین و لذتبخش ترین سکانس آن بود، اما نباید درخششهای دیگر را فراموش کنیم.
سرسی به طور ماهرانه همه دشمنانش را فریب میدهد و در نهایت خود به قدرت میرسد (قدرتی که به قیمت از دست دادن تنها فرزند باقیماندهاش بود)، آریا استارک به وستروس میآید و انتقام خانواده خود و «عروسی خونین» را از والدر فری پیر میگیرد. دنریس بالاخره بعد از ۶ فصل و ساعتها پردازش داستانی آماده حرکت به وستروس و جان اسنو با افتخار توسط پرچمدارانش به عنوان پادشاه شمال برگزیده میشود و لقب «گرگ سپید» را به او نسبت میدهند. در یک صحنه احساسی برای همه آنهایی که با پسزمینه داستان آشنایی دارند، راز بزرگ «برج شادی» عیان میگردد و سریال به ما وعده پایانی حماسی در فصلهای پایانی میدهد.
نمیتوان گفت که حتی یک شخصیت هم در تمام این فصل به خوبی ضمن حضور، ندرخشید. نمیتوان گفت که کارگردانی هنوز هم جای کار دارد. دیگر نمیتوان ایرادی به جلوههای ویژه وارد کرد و دیگر نمیتوانیم حتی موسیقی رامین جوادی را وصف کنیم. Game of Thrones در ششمین فصل خود ریسکهای زیادی پذیرفت و از پس همه آنها به خوبی برآمد. ساختارشکنی و در مرحله بعدی خوب جلوهکردن چیزی که هرساله به دیدن آن عادت دارید کار آسانی نیست اما همانطور که بازیگران و عوامل سریال از همان ابتدا وعدهاش را دادند، همه اینها ارزشش را داشت. لنیسترها و استارکها دوباره به قدرت رسیدند و حال زمان بازگشت قدرتمند خاندان تارگرینهاست! همانطور که قبلتر گفتم، همه بازیکنان این بازی تاج و تخت در جایگاه نیمهنهایی خود هستند و حالا ما هم میتوانیم تا سال آینده با مرور خاطرات خود از تمامی داستانهایی که GOT تاکنون به ما عرضه داشته برای چپتر پایانی در این کتاب عظیم آماده شویم. اگر میگویند GOT بهترین و والاترین سریال تلویزیونی ساخته شدهاست و حال هم خیلیها یقین دارند که این فصل بهترین مجموعه از کل تاریخ سریال بود، پس در نتیجه نمیتوان از آن بخاطر انتقادهای ریز وارد شده نمرهای کاست و به مراعات امتیازاتی که تاکنون بهدست آورده، بازی تاج و تختها در بهترین وضعیت خود از نظر کیفی قرار دارد.
نظرات
جالب بید !
مقاله خوبی بود جناب استادی. هویت و ماهیت این سریال هنوز برای من آشکار نشده و رسالتش مشخص نیست.
به هر حال ممنون بابت این نقد.
واقعا حیفه همه به قدرت رسیدن جز خاندان گوزن(باراثین) که البته خودشون باعث نابودی خودشون شدن اونجا هم برای اولین بار که ند-جان رو دست گرفت توی برج شادی فکر کردم که جان پسر رابرته ولی حیف شد واقعا
و اون سکانس یکی مونده به اخر قسمت ده – باور نمیکنید یعنی فقط سریال رو مینیمایز میکنم که موسیقی پس زمینه رو بشنوم دمت گرم رامین جون دمت گرم!!!!