هشدار اسپویلر: ویدیو سکانسهایی از فیلم را نشان میدهد
دانلود نقد ویدیویی با کیفیت HD
دانلود نقد ویدیویی با کیفیت SD
فیلم پلنگ سیاه، نامأنوسترین و غریبترین و درعینحال غیرمنتظرهترین فیلم دنیای سینماتیک مارول است. پلنگ سیاه، فیلم پرداختشده، ساختارمند و اصطلاحاً شُستهورفتهای است که همانند سایر آثار پیوسته و دنبالهدار اما بهظاهر مستقل و مُنفرد دنیای سینماتیک مارول، کلیشههای محتوایی، کُهنالگوهای مربوط به شخصیتپردازی و ریزهکاریهای داستانپردازی کموبیش مثبت و منفی خود را به همراه دارد و بدون آنکه اندک تحوّلی شگرف و گام روبهپیشرفتی در جهت بهبود، تصریح و رفع ایرادات و نقایص آثار پیشین این دنیای هزارتوی سینماتیک بردارد، همچون یک نمایش عامهپسندِ پُرسروصدای تجاری و چالشانگیز نیرنگآلود که سبب کف و خون قاطی کردن مردم و منتقدان شده است، با درو کردن خیرهکننده و جمعآوری تودهای خرمنِ انبوهی از دلارهای سرگردان در سالنهای سینما، شکوهمند و پُرطمطراق میآید و در سکوت و ایستایی محزونی میرود، بیآنکه حتّی زحمت و دشواری چیدن چندتکه آجر بر روی یکدیگر، در جهت سازماندهی و آرایهبندی یک کلیّت و شالودهی نظاممند، مُحکم و اُستوار را به خود بدهد و این موضوع، یک رویداد بهغایت تراژیک و غمافزا است و پتانسیل و استعداد هدررفته و تباهشدهای است که سبب غبطه و غصّهی دردآلود انسان – بهعنوان یک طرفدار واقعی سینما – میشود. با سینماگیمفا همراه باشید.
باید اندیشمندانه و بدون رودربایستی اذعان و اعتراف نمود که دنیای سینماتیک مارول، حاوی یک جادوی افسونگرِ دیوانهکننده و مُضمحلکنندهی تفکّر، منطق و بینش انسانی در ژرفنای رازآلود خود است که همچون هیپنوتیزم یا خواب مغناطیسی، اراده و اختیار را ناخودآگاه از ذات تماشاگر بختبرگشته آرامآرام میستاند و همچون محکومی مجبور، دستبسته و عنان از کف داده، بالاجبار و افسار بستهشده، او را به سینماها و سالنهای تماشای فیلم میکشاند و اینگونه است که پس از گذشت بیش از ده سال از آغاز دنیای سینماتیک مارول، همانند روز اول تکاپوی این ایدهی خام، مارول و فیلمهایش نهتنها مُستحکم، شادمان و سرزنده در حال فتح افسارگسیخته و سیریناپذیر گیشهها هستند بلکه روزبهروز با گسترش جهانهای فانتزی و عجیبوغریب این دنیای سینمایی و حضور بیشمار انواع ابرقهرمان ریزودرشت در ابعاد و اقسام شناختی- جسمانی مختلف، پیروزمندانه و شاید مغرورانه میتازند و دلارهای بیزبان را از اعماق تارعنکبوت بستهی جیبِ میانتُهی تماشاگرها با لبخندی مذبوحانه و شیطانی میستانند. بله ما همگی مسخشدهایم؛ مسخِ دنیای سینماتیک مارول که برای رهایی، خلاصی و دقیقتر بگویم رستگاری روانشناختی از آن نه راه پیش را در چنته داریم و نه راه پس را و در ورطهی باطل و مُرداب هولناک مشمئزکنندهای گیر اُفتادهایم که دستوپا زدن مُستهلککننده و طاقتفرسا در آن، نتیجهای جز فرورفتن ژرفتر و غوطهوری در اعماق مخوف سیاهیها، تاریکیها و تباهیها ندارد و این همان معجون اعتیادآورِ بهغایت فروپاشنده و استثمارگر عقلانی- هیجانی است که بیش از سیوپنج سال پیش، دیوید کراننبرگ در فیلم ویدئودروم، هشدار جدّی آن را به ما داده و زنگ خطرش را به صدا درآورده بود و ما چه احمقانه و چه سادهلوحانه آن را نادیده گرفته بودیم و در این مدّت زمان طولانی، سرخوشانه و بیخیال در خواب غفلت، تسامح و بیقیدوبندی غوطهور بودیم. کراننبرگ در فیلم ویدئودروم، قدرت مسخکنندگی تکنولوژی و استثمارگری فکری رسانههای جمعی را مورد انتقاد و موشکافی استعارهای قرار داده بود و اعتقاد داشت که درنهایت پیشرفت و گسترش روزافزون این رسانههای ارتباطی فراگیر به مرحلهای خواهد رسید که توان ارادهی آزاد را از بشر میگیرند و او را همچون بازیچه و آلتدست به بردگان بیاختیار و مسخشدهای تبدیل میکنند که همسو با منافع کُمپانیهای بزرگ و اربابان قدرت، دست به هر کاری خواهند زد و این کار میتواند یک صف بستن بهظاهر سادهی طولانی مدّت مقابل گیشهی سینماها باشد و یا انتظار جانکاه و دراماتیک کشیدن و یا روزشماری بیصبرانه برای آمدن نسخهی بلوری – کیفیّت بالا – یک فیلم و یا حتّی در بدترین و احتمالاً تخیّلیترین حالت تبدیلشدن به یک ماشین کُشتار جسمانی و تجاوز روانشناختی برای نابودی جسم و اندیشهی مخالفان و دگراندیشان و متأسفانه این همان محنت، دشواری و رنج مورمورکنندهای است که همهی ما اکنون به آن گرفتارشدهایم.
همانطور که قبلاً گفتهام دنیای سینماتیک مارول، بیماری جُذام متعفّن و مرض منحط تهوّعآوری است که به پوست، خون و گوشت ارکان سینما ریشه دوانیده است و تا سالیان سال نیز از جسم و جان این سینمای نگونبخت و بدشانس، ریشهکن، مُداوا و مُنفصل نخواهد شد و این اتفاق، مرض طاعونوار و بهغایت عفونتزده و چرکآلودی است که تا ساختار کُهن سینما را از هم نگسلد و آن را تا مرز فروپاشی و ازهمگسستگی نبرد، بیخیال بشو نیست. چنانچه قبلاً اشارهکردهام این صحبتهای بهظاهر مُغرضانه و تُندوتیز من به معنای عُصیان و مُخالفت با اصل این ایدهی دنیاسازی و پیوستهسازی آثار سینماتیک و درنهایت ایجاد یک گشتالت مفهومی- ادراکی عظیم و یکپارچه نیست بلکه من خودم یکی از طرفداران جادو شدهی دنیای سینماتیک مارول هستم و معتقدم که تلاش مارول استودیو در ایجاد این دنیای شگفتانگیز و پیوستگی و یکپارچگی ابرقهرمانان در یک چشمانداز بصری روحنواز و بافتار محتوایی قابلتأمّل، حقیقتاً امر دشوار، پیچیده و شاید امکانناپذیر و ممتنعی باشد که به شکل غیرمنتظرهای، مُحتمل و مُمکن شده است و بدون شک این نحوهی قالببندی و چینش روایت، دستکمی از آفرینش یک شاهکار هُنری ممتاز و شگرف ندارد اما پیامدها و عوارض جانبی خطرناک این فرمول جادویی که همان طمع و آزمندی حریصانهی سایر استودیوهای فیلمسازی و تقلید ابلهانه و کورکورانهی آنها از روش و اصول نظاممند دنیاسازی مارول استودیو، سبب ایجاد فضای عجیبوغریب و بهغایت مُضحک و مسخرهای در سینما شده است و احمقپنداری تماشاگر، دیدن او بهعنوان یک اسکناس سبز متحرک و اُفت محسوس و اعصابخُردکن کیفیّت آثار تولیدی ازجملهی این پیامدها است. حال این نکتهی اساسی و بُغرنج نیز بماند که اصولاً سبک فیلمسازی و ذائقهی تماشاگران درنتیجهی هجوم افسارگسیختهی این بلاکباسترهای ابرقهرمانی، در چند سال اخیر به شکل دراماتیک و حُزنانگیزی تغییر کرده است و سبب رنگباختن، کمفروغی و پژمردگی اندوهناک جنبهی هُنری، تجربی و خلاقانهی سینما و پُررنگ شدن شاخص تجاری- مالی آن شده است و میزان ریسک ساخت و تولید فیلمهای مستقل، کم بودجه و اصطلاحاً خاص و متفاوت – نظیر فیلم مادر! اثر دارن آرونوفسکی – بسیار بالا رفته است.
نکتهی مرموز ماجرا اینجا است که این تقلید بیمارگونه، طوطیوار و ناشیانه از ایده یا فرمول بهظاهر نخنما اما موفّق مارول استودیو، نیازمند یک فوت کوزهگری اُستادانه است و عُنصر و مؤلفهی جادویی و هوشمندانهای است که باعث تمایز و تفاوت بُنیادین دنیای سینماتیک مارول با سایر دنیاسازیهای خام، نتراشیده و بیسروته سایر کمپانیها – نظیر دنیای هیولاهای یونیورسال یا دنیای سینماتیک DC – شده است و این فوت کوزهگری، همان مؤلفه و عُنصری است که فقدان آن در دنیاسازیهای سایر استودیوها، سبب لوث شدن مضمون و اُفت کیفی محتوای آثار تولیدی شده است و این فوت کوزهگری، همانا عُنصر صبر و بُردباری اندیشمندانه و برنامهریزی طولانی مدّت سران مارول استودیو است و برای همین است که سران مارول استودیو برای رسیدن به نقطهی انتقام جویان: جنگ بینهایت، بیش از ده سال صبوری متفکّرانه به خرج دادهاند و با تولید بیش از پانزده فیلم مستقل و خوشساخت، مقدمات این جنگ شکوهمند و حماسی را فراهم کردهاند اما کمپانی فرصتطلب و دغلکاری نظیر یونیورسال برای شروع طوفانی دنیاسازی آثار خود، در همان فیلم نخست – مومیایی – چنان پای انواع کاراکتر نچسب و شبهابرقهرمان و داستانکهای مرموز و موازی را به میان میکشد و شلغم پُخته را به هویج رنده شده ربط میدهد که تماشاگر بیچاره بعد از تماشای فیلم، مات و مبهوت و پریشان از شدّت حجم اطلاعات ورودی ناموزون و روایتهای گاه بیربط و متناقض، دچار یبوست فکری دردناک و رنجآوری میشود و این نامردی و بیوجدانی فقط برای آن بوده است که کُمپانی یونیورسال قصد داشته است که در مدّت زمان دو ساعت، به یک جمعبندی چندساله برسد و اصطلاحاً مسیر چندسالهی موفقیّت را در یکشب بپیماید و بهجای پرداخت این هزینهی گزاف از جیب خود، از ذهن و روان تماشاگر بیچاره مایه میگذارد و این موضوع، تفاوت دیدگاه و عملکرد دو کمپانی را بهخوبی نشان میدهد و به همین دلیل است که میگویند موفقیّت، اتفاقی نیست.
باوجوداین تعریفها و تمجیدها از مارول استودیو و تحسین اقدامات و فعالیّتهای این کمپانی موفّق، بدون تعارف باید بگویم که باگذشت بیش از ده سال از آغاز دنیای سینماتیک مارول، متأسفانه یا شوربختانه شاهد تکامل تدریجی و به بلوغ رسیدن گامبهگام فیلمهای دنبالهدار مارول نیستیم بلکه با انبوهی لبریز و انباشتهشده از فیلمهای خوب و نهایتاً بسیار خوب – و در بعضی مواقع حتّی متوسط – مواجههایم که بدون کامل کردن و رفع نقایص آثار پیشین، در یک چرخهی باطل کسالتبار تکرار میشوند و با سوءاستفادهی ضمنی از برند مارول و چپاندن گاه نچسب ابرقهرمانان کوچک و بزرگ یا معروف و گمنام در فیلمهای گوناگون، بهنوعی دنیای فانتزی خود را بزرگ و عظیم میسازند بدون آنکه روی کیفیّت و بافتار محتوایی و ظرافت و فُرم ساختاری آن، وقت چندانی بگذارند و اینگونه است که حتّی برند شناختهشده و قابلاعتماد مارول نیز در معرض زوال و فروپاشی است و این اتفاق، علامت خطر بسیار هشداردهندهای برای سران مارول استودیو است تا در مورد برنامهریزیها و اقدامات احتمالی آیندهی خود، بازبینی و درنگ اندیشمندانهای داشته باشند.
احتمالاً همهی ما این احساس غریب اما درونی را تجربه کردهایم که هر دفعه، به اُمید تماشای یک فیلم خاص، متفاوت و تکاملیافته از دنیای سینماتیک مارول، ناخودآگاه و احتمالاً بالاجبار بهپای آن نشستهایم اما درنهایت یک فیلم خوب اما درعینحال شُلوغپُلوغ، کاملاً هیجانآور و سرشار از مزهپرانیها و شیرینکاریهای گاه مسخره نصیبمان شده است اما شیوهی روایت داستان و قالببندی محتوا بهگونهای باظرافت و دقّت، ساختهوپرداخته شده است که ایراد گرفتن، ناراضی بودن و عصبانی بودن از آن بهمثابهی هنگامی است که از یک کودک بانمک و شیرینزبان سهساله، کُتک میخوریم؛ بهصورت آنی و لحظهای شاید عصبانی بشویم اما بلافاصله فراموش میکنیم و با کشیدن لُپِ تُپل کودک، تازه او را تشویق میکنیم که چند تا مُشت و لگد دیگر هم به ما بزند! بله مدّتی است که فیلمهای دنیای سینماتیک مارول و مخصوصاً فیلم پلنگ سیاه در حال رقم زدن چنین وضعیت دراماتیک و آشفتهواری برای ما هستند؛ شاید قبل از تماشای پلنگ سیاه، ما با خوشبینی احمقانه، انتظارات مثبتِ انباشتهشده، تحسینها و تمجیدهای مشکوک منتقدان و فروش حیرتآور گیشهی جهانی، حسابی اُمیدوار، کنجکاو و ذوقزده به دنبال تماشای فیلم باشیم اما پس از تماشای آن، این انتظارات پوشالی و دروغین همچون ساختمان پلاسکو در ذهن داغان و ازهمپاشیدهمان در کسری از ثانیه فرو خواهد ریخت و ما خشمگین و از کوره دررفته به دنبال مقصّر و عامل اصلی این خوشبینی بیهوده میگردیم اما لحظهای بعد، با مرور سکانسها و صحنههای تروتمیز فیلم و مخصوصاً تماشای ویدئوهای پس از فیلم که ما را به آیندهای بزرگتر و شاید هولناکتر ارجاع میدهند، آرامآرام لبخند رضایت بر گوشهی لبانمان جاری خواهد شد و درنتیجه با رضایت خاطر و خشنودی از پُشت نمایشگر بلند میشویم و با وارسی دقیق تقویم، تاریخ اکران بعدی آثار مارول استودیو را کنجکاوانه جستوجو میکنیم تا این هیجان طغیانگر و اشتیاق جنونآمیز را به نحوی کنترل و مدیریت کنیم بیآنکه بفهمیم و بدانیم دقیقاً چه اتفاقی این وسط رُخداده است و درک و فهم دقیق و منصفانهای از این دنیای گیجکننده و خیرهکننده داشته باشیم. بله همهی ما مسخِ این دنیای هولناک شدهایم.
فیلم پلنگ سیاه، عضو جدید و مُنحصربهفرد دنیای سینماتیک مارول است و تیچالا، ابرقهرمان جدیدی است که قرار است روایت بخشی از حوادث مربوط به دنیای فانتزی و عظیم مارول را بر عهده بگیرد. هرچند سابقهی آشنایی ما با تیچالا به فیلم کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی برمیگردد اما اکنون، تیچالا در قالب یک ابرقهرمان واقعی در فیلمی مستقل و نسبتاً طولانی برگشته است تا بهعنوان اولین ابرقهرمان رنگینپوست، هم کلیشهها و افکار قالبی در مورد اقلیّتها را تغییر دهد و هم با گسترش دنیای مارول، مُقدّمات روایت داستان فیلم بعدی – انتقامجویان: جنگ بینهایت – را فراهم سازد.
پلنگ سیاه، فیلم ساختارمند، خوشساخت و بیشیلهوپیلهای است که باوجود مشکلات و نقایصی که دارد اما همچنان سرگرمکننده، جذّاب و دلفریب ظاهرشده است و رایان کوگلر – بهعنوان کارگردان این اثر – بدون اغراق با ساخت این فیلم، به مسیر اشتباه و نادرستی گام ننهاده است و نحوهی ارائهی یک داستان درام تراژیک در قالب یک عُنوان بلاکباستری ابرقهرمانی و شیوهی پرداخت فُرم بصری داستان، حقیقتاً در میان سایر آثار مارول استودیو، یک سر و گردن بالاتر قرار میگیرد و به همین دلیل است که معتقدم پلنگ سیاه، یک فیلم غیرمنتظره است و از این بابت که پلنگ سیاه، فرهنگ و تمدّن یک قبیلهی آفریقایی پیشرفته را در بستر و بافتاری از تقابل سنّت- مُدرنیته به نمایش میگذارد و با نمایش آدابورسوم تکنولوژیکزدهی آنها، به شکل بُهتآوری ساختارشکن و ضدکلیشه ظاهر میشود، حقیقتاً یک فیلم عجیبوغریب است و این اتفاق، دستپُخت بهغایت نأمانوس و بیگانهواری است که در دنیای سینماتیک مارول، امری بیسابقه و بیهمتا است و این مجموعهی صفات بدان معنی است که مُدلِ فضاسازی، دکوپاژ و شیوهی صحنهآرایی و حتّی نوع گریم و آرایش کاراکترها، هیچ همخوانی، شباهت و نزدیکی به سایر آثار دنیای سینماتیک مارول – بهعنوان یک گشتالت ادراکی کامل – ندارد و انگار که حوادث و رویدادهای این فیلم، در دنیایی بهغایت غریب، ناموزون و شبهسورئال سپری میشود و حتّی سری فیلمهای ثور و نگهبانان کهکشان نیز باوجود روایت داستان در کهکشان و سیّارهای دیگر و حضور موجودات بیگانه و فضایی، اما همچنان به شکل زیرپوستی و قابلفهمی عطر و بوی دنیای سینماتیک مارول را دارند اما در مورد پلنگ سیاه، این قضیه چندان صادق نیست و انگار فیلم پلنگ سیاه، تافتهی جُدا بافتهای است که با هیچ نخ و سوزنی قابل وصله زدن به دنیای سینماتیک مارول نیست و حتّی حضور مارتین فریمن، برخی ایستراگها و ارجاعات کلامی نیز هیچ کمکی به حل این قضیه نمیکند و به معنی واقعی کلمه، پلنگ سیاه در یک فضای شبهسورئال و سیّال روایت میشود که در ابتدا باعث گیجی و سردرگمی تماشاگر میشود و درنهایت او را به درنگ و اندیشه فرومیبرد و تا پایان فیلم، این اتفاق همچنان نچسب و نأمانوس جلوه میکند و این فضاسازی چندان در ذهن تماشاگر، بهطور دقیق هضم و پرداخت نمیشود.
در مورد فیلم پلنگ سیاه، باید صادقانه و شاید عاجزانه اعتراف نمود که در برخی عناصر و مضامین روایت داستان در مقایسه با آثار قبلی مارول، با یک سقوط هولناک، رُعبآور و تراژیک در ژرفنای هولناک تاریکیهای بیپایان روبهرو هستیم و در برخی عناصر و مؤلفههای روایتی، شاهد صعودی غرورآفرین و افتخارآمیز بر بلندای کامیابیها و پیروزیها هستیم. برای مثال، تکرار کسلکنندهی یک روایت کلیشهای ابرقهرمانی، در این فیلم نیز همانند سایر آثار قبلی مارول، به شکل آسیبزا و خستهکنندهای ادامه پیداکرده است و حتّی لایهی ناموزون و نچسب طنز و کُمدی در فیلم، حسابی به ساختار روایی فیلم و نحوهی قصهپردازی آن، صدمه زده است و علاوه بر اینها، وجود شخصیتها و کاراکترهای نتراشیده و مُقوایی نظیر خواهر تیچالا و ویکابی و حتّی حضور بلاتکلیف و سردرگم مارتین فریمن، بدجور به ذوق میزند. پایانبندی و اکشن پایانی فیلم نیز بماند که فاقد هرگونه منطق روایی است و صرفاً شبیه نبردهای تنبهتن در سریال شبهای برره است! اما در کنار این ایرادات و نقایص غیرقابلبخشش، پلنگ سیاه امتیازات مثبت و قابلتأمّلی نیز دارد که مهّمترین آن، شخصیتپردازی و به نمایش گذاشتن یک ضدقهرمان واقعی است و باجرئت میتوانم بگویم که پس از سالها، بالاخره یک ضدقهرمان ساختارشکن و ملموس که دغدغههای قابلدرک و محترمی نیز دارد، در سینما ظهور کرده است و احتمالاً تا اینجای کار، اریک کیلمانگر، قابلفهمترین و هدفمندترین ضدقهرمان – البته بدون در نظر گرفتن تانوس – در دنیای سینماتیک مارول است.
اریک کیلمانگر، به گمانم بیش از آنکه یک ضدقهرمان تُندخو، عُصیانگر و آنارشیست علیه یک حکومت و ارکان سیاسی آن باشد، صرفاً یک قهرمان خاکستری، رنجدیده و خسته از دنیا و مکافات دردناک و فرسایندهی آن است. او برخلاف سایر ضدقهرمانان خشن، مُقوایی و احتمالاً بیمنطق تاریخ سینما که اهداف مسخرهای نظیر نابودی زمین یا نژاد انسان را در سر میپرورانند، او دغدغههای بشری انساندوستانه و ارزشمندی را انتخاب کرده است و صحبتها و استدلالهایش در بیشتر مواقع از گفتههای تیچالا، منطقیتر و بدیهیتر به نظر میرسد ولی مشکلی که وجود دارد این است که کیلمانگر برای رسیدن به اهداف بشردوستانهاش، متأسفانه مسیر مناسب و هدفمندی را انتخاب نمیکند و همین انتخاب اشتباه مسیر – یا همان وسیلهی رسیدن به هدف – و نیز نوع شخصیتپردازی خشن، خونریز و سفّاک او، باعث میشود که این احساس مُبهم در ما ایجاد شود که با یک ضدقهرمان گرگصفت و بهغایت ستمگر روبهرو هستیم که جان انسانها برای او ارزشی ندارد امّا بازهم این موضوع، نمیتواند احساسات و عواطف ما را بهطور کامل علیه او، منفی و دلمُرده سازد و همچنان میتوانیم در لابهلای بروز خشم و عُصیانش، اهداف ملموس انسانی او را درک نماییم و در اوج ناراحتی و خشم باید بگویم که چنین پتانسیل قوی و خیرهکنندهای، در لابهلای روایت ناموزون و احتمالاً بیسروته فیلم به هدررفته است و رسماً تا اواسط فیلم از کیلمانگر – بهعنوان ضدقهرمان اصلی – و شخصیتپردازی نظاممند او خبری نیست و این رویداد، اشتباهی بهغایت نابخشودنی است و لحظهی غمانگیز مرگ او و صحبتهای زیبا و تأثیرگذارش، هرچند با جلوههای ویژهی محیطی ضعیف و نسبتاً شلختهای تباهشده است، اما بازهم یکی از تراژیکیترین لحظات در طول تاریخ دنیای سینماتیک مارول است که حداقل تا مدّتها از ذهن من پاک نخواهد شد.
و درنهایت اینکه در بیرحمانهترین، نامنصفانهترین و روانپریشترین وضعیت روانشناختی ممکن که یک منتقد بیاعصاب یا نویسنده بدخُلق میتواند داشته باشد، باید بگویم که پلنگ سیاه، یک روایت ساختارمند اما بهغایت کلیشهای و تکراری است که به شکل نچسب، نتراشیده و شلختهای، ضعیف و سردرگم شروع میشود و با طنز مسخره و مُضحکی لنگانلنگان ادامه مییابد و ناگهان در میانهی فیلم، جریان روایتی فیلم چنان در فضاسازی تاریک، افسردهوار و خشونتآمیزی غوطهور میگردد که حداقل تا جایی که حافظهی خستهی من یاری میدهد، این حجم از خشونت، سیاهی و تباهی در آثار قبلی مارول جداً بیسابقه بوده است و همچون دنیای سینماتیک DC، به ناگاه خودمان را در برهوتی شبهآخرالزمانی تیرهوتار، غمافزا و مُستهلککنندهای، تنها و بییاور میبینیم و از ژرفنای وجود این تنهایی را احساس و ادراک میکنیم و درنهایت پایانبندی فیلم، هنگامی فرامیرسد که حتّی برای یک کودک پنجساله نیز قابل پیشبینی است و هرچند چاشنی تلخی، گزندگی و اندوهناکی پایانی فیلم، برخلاف سایر آثار مارول استودیو در این فیلم بیشتر، سوزندهتر و بُرندهتر است اما بازهم پلنگ سیاه، به شکل کاملاً کلیشهای، ناموزون و نسبتاً کسالتبار اما درعینحال جذّاب، قابلقبول و تماشاگرپسند به پایان میرسد و تماشاگر پروپاقرص طرفدار کُمیکهای مارول و قهرمانهایش، مطمئناً پس از تماشای این فیلم، ناکام، مغموم و دلسرد نخواهد شد. بله فیلم پلنگ سیاه چنین وضعیت عجیبوغریبی دارد. یک فیلم کلیشهای، با ایدههای شاید نخنما و کُهنه شده که همچنان به شکل تحسینبرانگیزی، هدفمند و دقیق قالببندی و کارگردانی شده و از آن بهتر، اینکه همچنان معجزهوار، افسارگسیخته و دستنیافتنی میفروشد و دلار درو میکند و شما بگویید که برای مارول استودیو و سران متفکّر و باهوش آن، آیا خبری بهتر از این خبر وجود دارد؟!
نظرات
آیتم نقد ویدیویی معرکه بود. تشکر از نویسنده مقاله و گوینده. خسته نباشید.
سلام
ممنون از شما …
مدتهاست از آخرین بازی که توی گیمفا نظر دادم می گذره و بلطبع، این سایت رو هم فراموش کرده بودم. امروز اتفاقی توی بوککترک خا سایت رو دیدم و اخبارش رو نگاه کردم. هموز ظاهرا شرایط کامنت ها مثل قدیم هست، ولی تعداد اخبار نشان می ده سایت بیننده داره. امیدوارم همینطور ادامه بدید و صرفا خواستم بهتون خسته نباشید یگم.
سلام
ممنون از نظرتون … امیدوارم از این به بعد بیشتر به ما سر بزنید.
سلام خسته نباشید
با اینکه فکر کنم این اولین نقد ویدویی بود بسیار زیبا رو صدا و تصویر وتدوین کار شده بود
من نقد های ویدئویی گیمفا رو دنبال می کنم اما با وجود ساخت چندین ویدئو در رابطه با بازی
صداگذاری اون حتی اندکی به این نقد نمیرسه
ممنونم
سلام
با تشکر از نظر شما … امیدوارم که همچنان در ادامه مسیر بتونیم در جلب رضایت شما کاربران گرامی موفق باشیم …