نخستین مطلبی که باید درمورد “انتقامجویان پایان بازی” بدانید، این است که این فیلم بلاشک و از ابعاد فراوانی تجربهای به مراتب خیرهکنندهتر، عظیمتر، عاطفیتر، هیجانبرانگیزتر و پختهتر از آثار پیشین جهان مارول، علیالخصوص “جنگ ابدیت” است که به هر نحوی میکوشد تا سینمای بلاکباستر را از منجلاب کلیشهزدگی و پوچی بیرون بکشد و البته که این سعی و تلاش آن خالی از لطف نبوده است. “پایان بازی” با به ارمغان آوردن پایانی شدیدا حماسی، تاثیرگذار و همچنین فکر شده بر فاز سوم جهان مارول، ثابت میکند که چرا بایست آن را ارباب حلقههای سینمای ابرقهرمانانه دانست و با اشتیاق به پای تماشایش نشست. در سینمافارس بخوانید.
جو و آنتونی روسو (Joe And Anthony Russou) کارگردانان دو قسمت اخیر سری “انقامجویان” (Avengers)، پیش از اینها اظهار کرده بودند که دو فیلم “جنگ ابدیت” (Infinity War) و “پایان بازی” (End Game) را بایست دو ساختهی مکمل یکدیگر دانست که تماشای هر دوی آنها برای درک اصل و اساس داستان ضرورت دارد. پس از خاتمه یافتن “جنگ ابدیت” با سکانسهایی دردناک و تاثیرگذار و رویارویی با فیلمی که بیتردید حکم یکی از بهترین تجربهها در ژانر خود را داشت، اینکه واقعا دنبالهی آن قصد دارد چگونه این سیر را گسترش دهد و برای ماجرایی که پیش از این پایان یافته مسیر تازهای تعیین کند، برایم به علامت سوآلی بزرگ تبدیل شد. چراکه به همان میزان که بدل شدن آن به دنبالهای لایق تقدیر قابل پیشبینی بود، شکست و نزول آن نیز به طرز انکارناپذیری محتمل بوده است. به هر حال با موفقیت ثانوس (Thanos) و شکست ابرقهرمانان این روند داستانی تمامشده محسوب میشد و دنبالهسازی برای آن بیشتر مانند تلاشی احمقانه و سودجویانه برای یافتن بهانهای برای بازگرداندن مردگان قصه از مرگ، و فراهم کردن بستری برای تولید آثار بیشتر با محوریت این شخصیتها بود. اما به واسطهی کارنامهی کارگردانی درخشان برادران روسو در تولید آثار ابرقهرمانمحور هم که شده، دلمان نمیخواست که این پروژه با شکست روبرو شود و سبب شد تا به موفقیتش امیدوار باشیم. و در نهایت فرجام کار باب میل همگان رقم خورد و آنچه که باید، به وقوع پیوست؛ “انتقامجویان پایان بازی” چه در گیشهی جهانی و چه نزد منتقدان با واکنشهای تحسینبرانگیزی روبرو شد و قند در دل طرفداران و دوستداران مارول، آب کرد.
همانطور که در پاراگراف پیشین یادآور شدیم، برادران روسو “پایان بازی” را دنبالهای ضروری و واجب برای “جنگ ابدیت” دانستهاند و تماشای هر دو را توصیه کردهاند. حال و پس از تماشای قسمت چهارم، میتوانم بگویم که این سخنان بر خلاف ظاهرشان، بیخود و بیجهت نبوده و کاملا صحت دارند. چراکه این نکتهی مهم را میتوان به وضوح از سکانسها، فرم قصهسرایی و شخصیتپردازی آن استنباط کرد. “پایان بازی” و “جنگ ابدیت” حکم دو روی سکه را دارند؛ سکهای که وجود هر دو وجه آن لازم است و هر یک علی رغم شباهت قابل توجهی که به یکدیگر دارند، خصوصیات متفاوتی را یدک میکشد. این خصوصیت “پایان بازی” لزوما به وقایع داستان آن خلاصه نمیشود، بلکه درمورد طبقههای و اجزای دیگری از اثر نیز هست. اگر قسمت سوم “انتقامجویان” آنتاگونیست میانی یعنی ثانوس را به عنوان مرکز ثقل داستان قرار داد تا با بررسی طرز فکری او، از زاویهای تازه قصهسرایی کند و قابل فهم و درکترین ضدقهرمانی که دنیای مارول به خود دیده را در کارنامهی کاری این استدیو به ثبت برساند؛ چهارمین قسمت این سری درصد به مراتب بیشتری از سکانسها را در اختیار کاراکترهای اصلیاش قرار میدهد و کاراکترهای مکمل، پیرامون و حول محور آنها ایفای نقش میکنند. در این میان بد نیست یادآور شوم، که شاید در “جنگ ابدیت” بیشتر تمرکز فیلم بر روی ایجاد حس همذاتپنداری نسبت به ثانوس و تحلیل عقاید و رفتار او بود، اما کارگردانان در پردازش و تعیین مسیر ابرقهرمانان نیز به خوبی عمل کرده بودند و فیلم نقایص جدیای را یدک نمیکشید.
اما آیا اینکه ثانوس در “پایان بازی” حضور به نسبت کمتری را تجربه کرده بود، حاکی از ضعف فیلم در پردازش آنتاگونیستش است؟ پاسخ به عقیدهی من خیر است. زیراکه حضور پررنگ او در قسمت پیشین، حال به ابرقهرمانان اختصاص داده شده و جایگاه شخصیتی منفی و مثبت در زمینهی پردازش، در این دو قسمت تقریبا عکس یکدیگر است. البته این مسئله فقط درمورد ثانوس صادق نیست و کاراکترهایی که در “جنگ ابدیت” پردازش کافی دریافت کرده بودند جای خود را به دیگر شخصیتها میدهند. به عنوان مثال، اگر در قسمت سوم دکتر استرنج (Doctor Strange) تصویر ذهنی کاملی نسبت به خود را در ذهن مخاطب شکل داد، در این قسمت علی رغم اینکه حضور کمابیش موثری دارد، اما یقینا در حد قبل در لحظات و دقایق اثر حاضر نیست. و بر خلاف آن، شخصیت نبیولا (Nebula) که پیش از اینها وجودش چندان به چشم نمیخورد حال به اندازهی کافی و به شیوهای جالب از سوی کارگردانان آن مورد بررسی قرار میگیرد و ابعاد تازهای از کاراکتر او بر مخاطب فاش میشود. و حتی شخصیت هاکای (Hawkay) که عموما از لطف سازندگان بینسیب بود و کوچکترین پرداختی به او صورت نمیگرفت، این بار وارد دوران اوج خود میشود و به خوبی از سیر تکامل شخصیتی مختص به خودش بهرهمند میشود. با وجود تمامی آنچه که بیان شد، شخصا شخصیتپردازی “پایان بازی” را به طور نسبی از “جنگ ابدیت” قویتر و پختهتر میدانم؛ البته که وجود هر دو فیلم لازم بود. دیگر جای تعجب ندارد که چرا نام اولیهی برگزیده برای “پایان بازی”، “جنگ ابدیت قسمت دوم” بود؛ هرچند که قسمت چهارم مجموعه در شکل دادن هویت مستقلی از خود نسبت به آثار پیشین مارول، اصلا زمین نمیخورد.
فارغ از این مسائل، شخصیتپردازی “پایان بازی” را میتوان یکی از برگهای برندهی این قسمت دانست. تاثیرات موفقیت ثانوس و محو شدن نیمی از موجودات زندهی جهان هستی بر روی کاراکترها، صریحا و به وضوح به چشم میخورد و همین مقوله به طرز موثری منجر به بهبود یافتن اتمسفر و فضاسازی اثر شده است. جالب اینجاست که تمامی این تحولات در تناسب با ظرفیت و فرم رفتاری کاراکترها ایجاد شده است؛ از برگذاری کلاسهای همدلی و همدردی توسط استیو راجرز (Steve Rogers) برای التیام بخشیدن زخمهای روحانی مردم و روحیه دادن به آنها به کاپیتان آمریکاگونهترین شکل ممکن گرفته، تا چاق شدن و بروز رفتارهای تمسخرآمیز و غیرعادی از جناب ثور که حاکی از افسردگی تشدید شدهی او است. از طرفی برادران روسو برای ممانعت از تکرارزدگی در شخصیتها، سعی بر آفرینش تعاملات جالب و هوشمندانه میان آنان و ایجاد تغییر قابل ملاحضهای در شیوهی فکری و شخصیتی آنها داشتهاند. که شخصیت بروس بنر نیز مصداق آن است، چون طی پنج سالی که از شکست آنها گذشت وی با تلاش فراوان دو لایهی شخصیتش که خود و هالک را شامل میشد، به جزئی واحد تبدیل میکند و به زبان سادهتر با آزمایشهای فراوان آنها را با یکدیگر تلفیق میکند. نتیجهی این ترکیب شخصیتی است با به ارث بردن جثهی غولپیکر و برونریزی احساسی شدید هالک، و هوش سرشار و دلنازکی خاص بروس بنر موجب شکلگیری کاراکتری شدیدا دوستداشتنی و به نسبت پختهتر میشود. چراکه نه به اندازهی بروس بنر فرم شخصیت خشک و کمحرفی دارد، و نه دیگر آن شیوهی خشن و وحشیانهی هالک را دارد. البته این بخش عاری از نقصانی نیست و کاراکتر کاپیتان مارول (Captain Marvel) که به اصطلاح قرار بود در پیشروی داستان بسیار موثر باشد، حضور بسیار غیرضروری و بیجهتی را تجربه میکند و خصوصیات منحصر به فردی در او دیده نمیشوند.
ویژگی و خصوصیت جداناشدنی فیلمهای بلاکباستر و علیالخصوص پاپکورنی سینمای معاصر، بیتردید شوخطبعی آنهاست. فیلمهای پاپکورنی لزوما به دنبال ارایهی تجربهی سینمایی پر و پیمان و عمیقی نیستند و تنها به سرگرم کردن مخاطبانشان بسنده میکنند. این اصطلاح و خصوصیت نامتعارف به شکل خطرناکی گریبان فیلمهایی که به واسطهی بودجههای کلان و کمپانیهای سرمایهدار پشتشان آنها را بلاکباستر خطاب میکنیم را، گرفته و همین قضیه سبب شده تا احترام به هنر و ارزشهای آن در سینما تقریبا به فراموشی سپرده شود. “پایان بازی” نیز از این قاعده مستثنی نیست و تلفیق شدن فرم روایت آن با شوخیها، آن هم به شکل گاه و بیگاه را میتوان به راحتی مشاهده کرد. در عموم آثار پاپکورنی غالبا کارگردانان، آنچنان بر روی خلق لحظات کمدی اصرار دارند که بسیاری از این آثار به همین خاطر به فیلمهایی بلاتکلیف و سردرگم بدل شدند. آیا این لحن طنزگونه و شوخیهای متعدد به “پایان بازی” ضربات جدیای را وارد کردهاند؟ حقیقتش اینکه پیادهسازی صریح و مستقیم فلسفهی عجیب کامیکهای مارول در سینما، به شکلی که با یک شاهکار سینمایی رویارو شویم به خودی خود ممکن نیست، به کنار. اما نمیتوانم منکر آن شوم که برادران روسو چه خوب از لحن کمدی متناسب با گنجایش و ظرفیت فیلمشان بهره گرفتهاند. اگر قرار است در سکانسی با دیالوگی پیش پا افتاده روبرو شویم، فیلم با جایگذاری یک شوخی در موقعیتی صحیح مانع از شعارزدگی و کلیشهزدگیاش میشود. و یا در سی دقیقهی آغازین که جوّی سنگین و غمزده بر فیلم حاکم است، خبری از لحظات و دیالوگهای کمدی نیست و اکتها و دیالوگها نیز به همان نسبت از جدیت قابل ملاحضهای برخوردار هستند. شوخیها با توجه به میزان گنجایش اتمسفر اثر در لحظات مذکور، در آن جای داده میشوند. چراکه فرم سرایش آن در لحظات اولیه تاریک است و به مرور به سوی روشنایی حرکت میکند و با طنز آمیخته میشود و در موقعیت درست، حال و هوایی دیگر جایگزین آن میشود. اینجاست که پختگی فیلم در تعیین اتمسفر و جوّ بجا و به موقع در فیلم نمایان میشود.
از قلم نیاندازم که حالت دیالوگهای طنزآمیز نیز با فرم عقیدتی کاراکترها و وضعیت روحیشان همخوانی و هماهنگی دارد. برای مثال ما در دقایق اولیه صورتی منزوی و افسرده از ثور (Thor) را در نظر داریم که نشانی از آن شوخطبعی قبل ندارد. اما با گذر پنج سال او به واسطهی افسردگی شدیدی که گریبانش را گرفته لب به سخنان خندهدار و مسخره باز میکند که با این حال، در تمایز با شمایل شوخطبعی او در “ثور رگناروک” (Thor Ragnarok) است. چرای این امر بسیار واضح است؛ رفتار او در “پایان بازی” با نبود تعادل روانی همراه است و طبیعتا میبایست فاصلهی فاحش میان نحوهی بیان او با قسمتهای پیشین مشاهده شود. هرچند، شاید شوخیها فیلم مخاطب را به قهقهزدن وا ندارد، اما آنقدر لوس و بیجا نیستند که فیلم را از مسیر خود منحرف کنند. حال که بحث از مسیر و روند داستانی فیلم شد، بد نیست کمی دربارهی بُعد داستانی آن نیز بحث کنیم. از آنجایی که در “جنگ ابدیت” سرنوشت تلخی برای ابرقهرمانان قصه رقم خورد، قابل پیشبینیترین رخدادی که میتوانست در “پایان بازی” به وقوع بپیوندد، سفر باقیماندگان به گذشته بود. البته که این تئوری درست از آب درآمد، ولیکن با تمثیلی متفاوت. چراکه فرم سفر زمانی در اینجا تاثیری بر زمان حال و یا آینده ندارد، بلکه موجب شکلگیری یک خط زمانی نو و متمایز میشود. برادران روسو با این تصمیم علی رغم اینکه با فاصله گرفتن از هرگونه عنصر داستانی کلیشهای سیر داستانی غافلگیرکنندهای را برای مخاطبانشان به ارمغان آوردند، به خوبی قضایا و اتفاقات پیشین جهان مارول را منجسم و منظم نگه داشته از گرفتاری به پیچشهای داستانی بیخود و بیجهت جلوگیری کردهاند. این اقدام برادران روسو علاوه بر تاثیرات مثبت ذکر شده، ابعاد پنهانی از وقایع پیشین جهان مارول که دیده نشده بودند را فاش کرده و روند داستانی دیگر فیلمهای آنرا کامل میکند که قطعا اقدامی هوشمندانه است. از طرفی فیلم در جمعبندی سه فاز اخیر جهان سینمایی مارول دقیق و جذاب عمل میکند بهترین پایان را برای آن فراهم میسازد. زیرا میداند که در عوض برد پروتاگونیستهای داستان باید چه بهایی بپردازد، چگونه با کاراکترهای کلاسیک مارول وداع کند و برخی از آنها را کنار بزند تا مسیر برای خطوط داستانی و قهرمانهای تازه باز شود. البته که برادران روسو در زمینهچینی برای آیندهی آثار این استدیو نیز هدفمند و عالی عمل میکنند. در نهایت، در زمینههای فنی و بصری نیز میتوان از “پایان بازی” ابراز رضایت کرد، چون دست کمی از قسمت پیشین خود ندارد و به همان اندازه پرجزئیات و چشمانداز ظاهر میشود. هرچند در زمینهی موسیقیایی، از موسیقیمتن الن سیلوستری (Alan Silvestri) برای قسمت پیشین رضایت بیشتری داشتم و به عقیدهی من بهتر توانایی القای آن حس و حال را داشت.
اجمالا “انتقامجویان پایان بازی” (Avengers Endgame) را میتوان پایانی شکوهمند و فکرشده بر یازده سال پر فراز فرود از جهان سینمایی مارول دانست که به بهترین شیوهی ممکن با قهرمانان کلاسیک خود وداع میکند و مسیرهای تازهای برای آیندهی این فرانچایز باز میکند. برادران روسو (Russou Brothers) برای بار چندم با “پایان بازی” ثابت میکنند که موفقیتهای پیشینشان بیدلیل نبوده است و از تبهر کافی برای ساخت اینگونه آثار برخوردار هستند. “پایان بازی” بدون تردید تجربهای عالی و کمنظیر را برای دنبالکنندگان دوستداران مارول به ارمغان میآورد و با برآورده ساختن توقعات آنها، از دید کیفی برتری قابل ملاحظهای نسبت به تمامی آثار ساخته شده در این استدیو پیدا میکند که نمیتوان منکر آن شد.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از تماشای آن لذت بردید؟ آیا مطالعهی مقاله برای شما مسرتبخش بوده است؟
نظرات
پایان بازی قطعا بهترین فیلم امسییو بوده و هست. با دیدن این فیلم خیلی از فیلمای دیگهی مارول که کلیت سادهتری داشتن، برام بیمعنی شدن. نقد پرجزئیات و شیوایی بود، دمتون گرم D:
لطف دارید. ممنون بخاطر کامنت :)