شاید اگر بخواهیم با دسته بندی خودمان بیماریهای دنیا را مرتب کنیم و هر کدام را در جایگاهی از لیست قرار دهیم، قطعا فراموشی و از دست دادن حافظه جایگاه بالایی در این لیست میگیرد. بیماریای که در عین حال که همانند دیگر مرضها، اذیت کننده و مشکل ساز است، به شدت اعصاب خورد کن و ترسناک جلوه میکند. تا الان به این فکر کردید که اگر تمام خاطرات درون ذهنتان، در یک لحظه، نابود شود و شما هیچ چیز را به یاد نیاورید؟ بدتر از آن که حافظه بلند مدت از بین برود و بعد از آن حادثه اصلا نمیدانید که چه کسی هستید. خاطرات خوب و بدی که در طول زندگی داشتهاید، همه و همه پاک شوند و سوال اینجاست، چه بر سر آن انسان میآید؟ پاسخ دادن به آن نه تنها سخت است بلکه حتی فکر کردن به آن هم وحشت برانگیز و تشنجآور است. بسیاری از ما انسانها، با خاطراتمان زندگی میکنیم و با آنها در ادامه زندگیمان قدم برمیداریم و هدف گذاری میکنیم و در صورت نداشتن آن، انگار زندگی برایمان معنی نمیدهد. بله، داریم قدم در فراموشی وحشتناکی میگذاریم. ترسی که در تمام وجودش اشباع شده است و ما با دست و پا زدن در آن، همانند فرد تنهایی که در باتلاقی فرو رفته است، میباشیم و در نهایت در سکوت باتلاق و در اوج تنهایی، چشمانمان بسته میشود. ممنتو همان فراموشی بزرگ است. همان باتلاقی که حریف میطلبد و همزمان همان انسان تنها. آیا میشود از آن فرار کرد؟ آیا میشود بدون کمک کسی، نجات پیدا کرد؟ با ما همراه باشید تا تمام رازهای آن را فاش کنیم و سرانجام بر آن غلبه کنیم.
ممنتو غرق در روایت است. روایتی از یک جنایت و خیانت ولی با طعم زمان، روایتی از یک فراموشی اما با یک قانون، روایتی از یک هدف ولی با بوی انتقام درست همانند یک روایت جنایی- نئو نوآر اما با فرمول برعکس و گوینده یک داستانی که از فراموشی نشات میگیرد. با اثری مواجه هستیم که به بیننده باج نمیدهد و کار خودش را، تمام و کمال به پایان میرساند. کریستوفر نولان و برادرش جاناتن در سال ۲۰۰۰ فیلمی ساختند که به مذاق همه خوش بیاید و مثل تمامی آثار نولان ، بازی با زمان در این فیلم به شدت پر رنگ است. او بیننده را همان اول و بدون زمینه چینی وارد گنگی زمان و مکان میکند. گنگی که هر چه بیشتر باشد، به نفع او و به ضرر ما است. در آن فضا میتواند تمام اهداف و تئوریهای خود را به ثمر برساند و در همین حال که بیننده گمراه و گمراهتر میشود و تا مرز فراموشی پیش میرود. بهتر است بگویم کریستوفر نولان به دنبال توجیه فراموشی و حل معمای شخصیت اصلی فیلم (لئو) نمیباشد و هدف او بینندهها هستند که باید در دام او بیوفتند و فراموشی اصلی نصیب مخاطبین میشود. دیدهاید که چگونه ماهی گیر با طعمهای که بر چوب ماهیگیری خود میبندد، ماهی را گول میزند و از این گمراهی او سو استفاده میکند؟ کارگردان نیز همین حرکت را با بینندهها میزند و طعمه بسته شده او بر سر چوب ماهیگیری، فیلمش ممنتو میباشد و ماهیهای آن، مخاطبهای او هستند که فیلم را میبینند. معمولا در دیدن این مدل آثار، تنها چیزی که برای من مهم است، سر در آوردن از حقه و حیله آن است. تا حدودی هم بعد از پایان فیلمهای مشابه، میتوانم حدسهای درستی بزنم و برای خود نقشهراه هایی از جنس پاسخ بسازم ولی ممنتو یک اثر روانشناختی تودرتو و متمرکز بر اصولش میباشد و با یک بار دیدن آن، قطعا به جای باز شدن دروازههای معمایش، تعداد زیادی دروازه های جدید رونمایی میشوند و باعث تشنهتر کردن مخاطب برای دیدن چندین باره اثر نامبرده و پیدا کردن جوابِ معماها میباشد. دومین اثر بلند (ممنتو) نولان به یکی از بهترین فیلمهای رزومه کاری او تبدیل شده است که لایههای مکرر و تودرتوی این فیلم با بازی درخشان گای پیرس در نقش لئونارد شلبی جذابیت غیر قابل انکاری به فیلم داده است. تدوینهای پویا و فیلمبرداری پُرتحرک و جاسازی کردن سکانس های سیاه و سفید در دل سکانس های رنگی در فیلم بسیار هنرمندانه صورت گرفته است.
اصولا نولان سعی میکند در فیلمهایش بذر نوعی از معما را در ذهن بیننده بکارد و من باب مثال های ملموس میتوانم به یکی از آثار او یعنی پرستیژ گریزی بزنم که در آن فیلمساز با استفاده از حقه شعبده بازی و رقابت بین دو تردست، توانست هم بیننده را گول بزند هم شعبده بازان را. به نوعی آن شعبده باز واقعی، خودش است که نقش اول حیلهها را به دست دارد و برای دلیل دوم باید از هزارتوی چند لایه فیلم تلقین بگویم که با خلق پُلی به چند رویا و دنیاهایی موازی با قوانین خودش ( رویاهای افرادی که در فیلم مشاهده میکردیم) ، دشواری دو چندانی را به بیننده القا کرده است. بار دیگر به ممنتو برمیگردیم و این بار پس از کمی طفره رفتن، اصلِ مطلب را بیان میکنم؛ ممنتو فاقد معما میباشد! این فیلم خوده جنس است و تعریف ماهیت معما نه طرح معما. مگر هم میشود با ترکیب خیانت و انتقام و دروغگویی و عدم اعتماد آن هم با حیله فراموشی به یک معما رسید؟ اولین اصل معما در به یاد آوردن آن است نه آن که با یک بیماری به این مرض دچار شده، همکاری کنی و انتظار به جواب رسیدن را نیز داشته باشی؛ چنین امری به هیچگونه میسر نمیباشد همانند قدم برداشتن بر روی هزاران معمای دیگر با چشمانی بسته (کور) فرقی ندارد.
در ممنتو با یک برزخ به تمام معنا روبه رو هستیم. برزخی که همه به هم شک دارند و هیچ کس شناخت خوبی از دیگران ندارد و در راس این گمراهی شخصیت اصلی داستان قرار دارد، لئونارد شلبی. ممنتو گام های خود را در این برزخ نفرین شده برمیدارد و اولین آنها بی اعتمادی است. بی اعتمادی که بر اثر اختلال در حافظه عاید میشود. فیلمساز با قرار دادن عنصرهای متزلزل در بستری گسل زده، توانست درگیری ذهنی به شدت پر ملاتی را برای بیننده به وجود بیاورد و بیننده به طرز محسوس و قابل لمسی دچار گمراهی و سردرگمی شود. میتوان به این اثر، یک تئوری به همراه بینش فلسفی نسبت داد نه به مانند اثر اگزیستانسیالیستی ۲۰۰۱ ادیسه فضایی استنلی کوبریک فقید بلکه فلسفهای برای هویت یک انسان، شناخت او، تعیین اهدافش و معنا کردن زندگیِ حقیقی. هویتی که در فیلم میبینیم یک هویتی که تخریب شده است و کارگردان با ادعاهای فلسفی دست در ترمیم این خاطره دارد. خاطرهای که وجودیتش از ارکان فسلفه میباشد و عنصری که با آن میتوان تصمیم گیری کرد، آموخت و هدف گذاری کرد.
کارگردان، فیلم را به قطعههای کوچکی تبدیل کرده ولی ارتباط بین آنها داستانی فراتر از چسباندن این تکهها به هم دارد. نولان در زمینه تدوین سکانسها (که در این فیلم به اوج کاری خود میرسد) به شکل چشم نواز و فوق العادهای عمل کرده است. او فیلم را به سکانسهای کوتاه چند دقیقهای (از پنج تا ده دقیقه) تقسیم کرده است (دقیقا مقدار زمان لازمی که لئو خاطرات را فراموش میکند و نولان با این عمل، دقیقا خواستار فراموشی موقت بیننده بعد هر سکانس کوتاه شده است) که به فرمت شبه مینیمالیستی مانندی، آنها را ارائه داده است. ما از ابتدای فیلم تا انتها، تک تک تکههای پازل را مشاهده میکنیم. بخشی از داستان در خط زمانی سیاه و سفید جریان دارد و بخشی دیگر که اعم از سرنخهای فیلم میباشد در عکسها و خالکوبیهای بر روی بدن لئو میباشد. کارگردان از ضعف حافظه لئو به خوبی توانسته حالت تک بعدی به کرکترهای دیگر دهد و به بیننده این اجازه را بدهد که به قضاوت تک تک شخصیتها بپردازد. متونی که در پشت عکسها نوشته شده نه تنها به باز شدن گره داستانی کمک نمیکنند بلکه باعث گمراهی بیشتر بیننده میشوند و این گرهها سفت و سفتتر میشود.
خطر اسپویل…
زمانی که فیلم در حالت رنگی روایت میشود، روایت انتها به ابتدا میباشد بدین صورت که ما در ابتدای فیلم، پایان آن را مشاهده میکنیم و به صورت برعکس در ادامه فیلم طی میشود و به ابتدای فیلم میرسد. فیلم در بخش های سیاه و سفید، ساز و کار دیگری دارد. ما با یک داستان خطی و مستقیم مواجه هستیم. داستانی که به صورت نرمال و عادی طی میشود. یعنی از ابتدا به انتها. این صحنههای رنگی و سیاه و سفید در پایان فیلم به یک دیگر میپیوندند به طوری که مکمل هم هستند. شما میتوانید با دیدن سکانسهای پایانی (لئو در آن مکان مخروبه) فیلم، که خط زمانی سیاه و سفید به خط زمانی رنگی وصل میشود (نقطه ثقل چسبانده شدن دو رو صفحه از پیرنگ های اصلی فیلمنامه) و به نوعی پایان فیلم نظاره کنید. کارگردان با این عمل توانست تکلف و دشواری به ممنتو دهد به صورتی که بیننده اگر بخواهد با تیزهوشی از انتها فیلم را شروع به دیدن کند، در بین راه به بخشهای سیاه و سفید فیلم برخورد میکند که دوباره جلوهی عکس را برای بیننده در پی دارد که باز هم سردرگمی به بار میآورد و این تیزهوشی برادران نولان را نشان میدهد و این همان عدم باج دادن به مخاطب است و آنان نمیخواهند همانند دیگر آثار این سبک روایی (فیلمهایی که از آخر به اول روایت میشوند)، فقط یک روایت ساده ولی با روپوشی از یک حیله باشند. این فیلم برداشت و روایت یکسانی ندارد و مخاطبین با توجه به طرز فکر خود و سرنخهایی که از فیلم بدست میآورند، آن را بسط میدهند. من در این نقد به سراغ موشکافی آن میروم و چندین حالت ممکن که میتوانداستان فیلم را بهتر و واضحتر بازگو کند، برایتان میگویم. اینها همه حدسها و تئوریهایم میباشد و ممکن است برداشتها متفاوت باشد.
بگذارید با خلاصه فیلم شروع کنم :
لئونارد شلبی مامور سابق بیمه میباشد که دچار بیماری فراموشی میشود، فراموشی حافظه موقت. همسر او بر اثر سواستفادهای (تجاوز) که دو مرد از آن کردند، جان میدهد و او به دنبال شخصی است که مسبب این حادثه و فراموشی او بوده و تا از او انتقام نگیرد، راضی نمیشود. در راه او، با افرادی آشنا میشویم، یک پلیس به اسم تدی، یک زن به اسم ناتالی که در مغازهای کار میکند و چندین و چند کارکتر دیگر و…
خب این هم از خلاصه فیلم و گمراهی وحشتناکی که پس از دیدن فیلم نصیب ما میگردد. برادران نولان با خلق یک اثر چند لایه و عمیق و ترکیب با مفاهیم فلسفی پا در مسائل مهمی گذاشتند. اکنون به سراغ باز کردن معماهای این فیلم میرویم و پیشنهاد من به شما این است که حتما فیلم را دوباره ببینید و این معماها و پاسخهای آن را بخوانید. چون من با دیدن سکانس به سکانس فیلم و بررسی آنها به این موارد رسیدم و نظرات و تئوریهای خودم را به چند دسته تقسیم کرده ام.
اولین تئوری :
اولین تئوری به نظر من درستترین تئوری این فیلم میباشد. شاید باز هم با بعضی از سرنخ ها سنخیت نداشته باشد ولی برای یک تئوری جامع، قابل قبول است.
معمای اول: در فیلم شاهد یک خالکوبی بر روی دست چپ لئو هستیم که به شدت در جریان فیلم پررنگ و مهم است و در اکثر سکانسها آن را میبینیم. جریان خالکوبی چه میباشد؟ خالکوبی این است: “سمی جنکیز را به یاد آور”. (Remember Sammy Jankis)
اصلا شخصی به اسم سمی وجود دارد؟ آیا او زاده ذهن لئو میباشد؟ آیا او نیز از بیماری فراموشی رنج میبرد و لئو در نقش مامور بیمه با او ارتباطی داشته است؟
خب بگذارید جوابهایم را بگویم. شخصی به اسم سمی وجود نداشت و ندارد. او زاده ذهن لئو بود. کسی که دقیقا مثل لئو به یک بیماری یکسانی (فراموشی) مبتلا شده بود و فردی که همسرش بسیار به او علاقه مند بود. لئو با خلق همچین پرسوناژی در ذهنش به دنبال توجیه خود و فرار از گذشتهاش بود. گذشتهای که فراموش کردن آن، قطعا بهتر از به خاطر آوردن همیشهاش است و چه بهتر که اگر نمیشود فراموش کنیم، با یک داستان تخیلی آمیختهاش کنیم و حتی خودمان هم گول بزنیم و باورمان بشود. حتی در سکانسی که سمی در تیمارستان بود، ما چهره لئو را به جای او به شکل گذرا میبینیم که گویا جواب این مسئله است.
معمای دوم: آیا از همسر لئو سؤ استفاده شده بود؟ آیا همسر او بر اثر این امر جان باخت؟
خب نظر من را بپرسید میگویم خیر. برای همسر لئو همچین حادثهای رخ نداد و او در اثر آن، جان نباخت و قاتل او لئو میباشد! کسی که به دنبال جان.جی میگردد تا بتواند انتقام قتل همسرش را بگیرد ولی خودش این را نمیدانند که خودش (لئو)، همان جان.جی داستان و قاتل ما میباشد.
معمای سوم: حالا شاید به خود بگویید چرا باید لئو، همسرش را در دستشویی در حالی که نایلون (پلاستیک) بر صورت و بدن دارد، پیدا کند؟ و ریشه بذر سواستفاده آن دو مرد، در ذهن او بیوفتد؟
و اما دلیل و برهان من برای جواب این سوال؛ بار دیگر از شما میپرسم، داستان سمی جنکیز را یادتان هست؟ و همسرش که او را خیلی دوست داشت؟ همسر سمی، برای اینکه حافظه او برگردد دست به هر کاری زد. با قایم کردن غذا و ایجاد گرسنگی در سمی و وادار کردن و شبیه سازی بعضی از اتفاقها به دنبال جرقهای در ذهن سمی بود که او بتواند حافظه از دست رفته خودش را پس بگیرد. زن لئو نیز دقیقا همین اعمال را انجام داده و برای ایجاد جرقه در ذهن لئو، دست به همچین کاری زده است. اگر دقت کنید در صحنههای آن واقعه در جریان فیلم، ما میبینیم که همسر لئو در زیر پلاستیک نفس میکشد و پلک میزند و نمرده است. همچنین در سکانسهای پایانی این را میبینیم که همسر او ( لئو) پلاستیک را از سرش میکشد و زنده و سالم است. همسر او برای این که لئو در اثر این حادثه حافظه خود را ترمیم کند، اقدام به اجرای این صحنه کرده است و به امید بهبودی همسرش، همچین سناریو را بهوجود آورد. یک نکته دیگر را یادآور شوم که ممکن درست بودن آن هم است. امکان هم دارد برای همسر لئو این اتفاق افتاده باشد و دلیل آن هم میتوانم به دیالوگ تدی در سکانسهای آخر اشاره کنم. تدی خطاب به لئو میگوید “زنده ماندن زنت بعد از آن اتفاق، باور نکردن مشکل تو، درد و ناراحتی و عذابی که او را از درون نابود کرد، انسولین”. با این دیالوگ هم میتوان مهر تایید بر آن اتفاق زد هم نه، چون امکان دروغ گویی تدی هم وجود دارد. (با توجه به گزاره ایی که در پشت عکس تدی نوشته شده بود، به دروغ هایش اعتماد نکن)
معمای چهارم: خب اکنون شاید سوالی در ذهنتان پیش آمده باشد که اگر زنش در اثر این امر نمرده است پس چگونه الان زنده نیست؟
جوابش واضح است. زن لئو از بیماری دیابت رنج میبرد دقیقا مثل زن سمی که در ذهن لئو پرورانده شده بود (همان داستان خیالی درون ذهن لئو). لئو بر اثر تزریق بی رویه انسولین به زنش باعث مرگ او شد. لئونارد در خاطراتش میدید که با نیشگون گرفتن زنش، او را آزرده خاطر کرده است ولی در صحنه پایانی و مکالمه او با تدی (پلیس، البته یک پلیس فاسد) در آن مخروبه، صحنهی نیشگون گرفتن با تزریق انسولین جایگزین شده و این همان حقیقت مرگ همسرش است.
معمای پنجم: تدی چه کسی بود؟ آیا او پلیس بود؟
بله تدی پلیس بود ولی پلیس فاسد. او با استفاده از ضعف حافظه لئو، از او سو استفاده میکرد. کسی که گرچه در اثر مرگ همسر لئو، مسئول پرونده آن بود ولی بعدها شروع به استفاده از لئو کرد. قصدش پول و تا حدودی راضی کردن لئو از انتقام همسرش بود. همچنین او با جیمی (شوهر ناتالی) در فروش مواد همکاری داشت و از لئو برای کشتن جیمی استفاده کرد تا بتواند به پول جیمی دست پیدا کند. همانطور که ناتالی در پی انتقام از تدی (به خاطر مرگ شوهرش)، توسط لئو بود.
معمای ششم: جان جیها چه افرادی بودند؟ آیا لایق مرگ بودند؟
جان جی فردی بود که توسط لئو در ذهنش خلق شده بود. کسی که به همسر لئو جسارت کرده و باعث مرگش شده است. لئو در طول داستان به دنبال جان جیها میگردد و فکر میکند با به قتل رساندن آنها، انتقام همسرش را میگیرد ولی طبق تئوری ما، جان جی اصلی همان لئو است. در غیر اینصورت به اولین جان جی میرسیم که توسط لئو با کمک تدی پیدا میشود. تدی که پس از آن فکر میکرد لئو این خاطره را فراموش نمیکند ولی برعکس آن اتفاق افتاد. او به دنبال جان جیهای دیگر است و هیچ وقت نمیایستد. خب اینجا هم یک مورد را نباید گذرا فراموش کنیم. اگر با فرض اینکه بگوییم برای همسر لئو اتفاق افتاده باشد (توسط همان دو مرد)، باید کشتن اولین جان جی و همان متجاوز دومی را به لئو حق دهیم و لئو با کشتن بقیه جان جیها به یک قاتل سریالی تبدیل میشود و رجوع ما میتواند به سکانس آغازی فیلم باشد که مکالمهی بین لئو و تدی است
_تدی (خطاب به لئو): تو حتی خودت را هم نمیشناسی. +لئو: من لئونارد شلبی هستم از سن فرانسیسکو. _تدی: این چیزیه که قبلا بودی، الان تبدیل به یک چیز دیگری شدی
از این مکالمه میشود، تاییدی بر مهر قاتل بودن لئو هم زد.
و در آخر به دیالوگهای پایانی لئو میرسیم:
فکر میکنی من دنبال یک معمای دیگر برای حل کردنم؟ یک جان جی که دنبالش بگردم؟ تو یک جان جی هستی. پس میتونی جان جی من باشی. آیا من به خودم دروغ میگویم تا خوشحال بمانم؟
دومین تئوری:
دومین نظریه سادهتر و به شکلی، در روایت داستان فیلم، طی میشود.
دوباره با طرح سوالات و پاسخ به آنها برای فهماندن بهتر فیلم، عمل میکنم.
معمای اول: دقیقا سوال اول از تئوری اول پرسیده میشود. آیا سمی جنکیز وجود داشته است؟ این فرد چه کسی بود و لئو چگونه او را میشناسد؟
خب جواب این پرسش در تئوری دوم این فیلم، به نظرم این است که سمی وجود داشته است و لئو در نقش مامور بیمه، او را میشناخت و مسئول پرونده بیمه این فرد در شرکت بیمه بود. این وسط یک چیز مهمتر گم میشود و نباید از گفتن آن غافل شویم. سمی وجود داشته است و همچنین مبتلا به بیماری فراموشی هم بود ولی او همسری نداشت. بهتر بگویم، لئونارد مسئول پرونده سمی بود و بعد از آن که پرونده را با رای منفی مختومه کرد و بعد از آن اتفاقی که برایش افتاد (فراموشی حافظه)، با ایجاد یک همسر خیالی برای سمی، سعی در توجیه کار خود در قبال زنش (کشتن زنش با تزریق انسولین) داشت. نکتهی دیگری که حائز اهمیت است و به نوعی توسط خود فیلم به مخاطب داده شده است، دیالوگ تدی (پلیس) به لئو در سکانسهای پایانی فیلم است که میگوید سمی، همسری نداشته و تمام آن خیالات لئو میباشد.
قبل از اینکه به سراغ سوال بعدی بروم بگذارید یک مثال تا حدودی نقض و تا حدودی درست بگویم. تدی در همان سکانسهای پایانی به لئو میگوید که اصلا سمی وجود نداشته است و چند لحظهی بعد دوباره میگوید که سمی، همسری نداشته بود. این دو خط دیالوگ به چند وضع بررسی میشود. اگر یادتان باشد، لئو در پشت عکس تدی (به نوعی عکس معرفی هر شخص که توسط لئو برای به یاد آوردن، همیشه همراهش بود و آنها را اغلب چک میکرد)، نوشته بود که به دروغهایش باور نکن. اگر حرف تدی درست و سمی یک شخص غیر واقعی و زاده ذهن لئو باشد، آن گاه نظریه و معمای اول ما ناموفق میشود ولی اگر با توجه به سابقه تدی و جمله ای که لئو در موردش نوشته بود، او دروغ بگوید، پس حرف ما درست و معمای اول تایید میشود.
معمای دوم: سوال دیگر پیرامون همسر لئو میباشد. از همسر لئو توسط دو نفر، سؤ استفاده شده بود؟ و آیا او در اثر آن حادثه مرد؟
جواب معمای دوم هم در جریان فیلم داده میشود. بله توسط دو نفر از همسر لئو سؤ استفاده شده بود و لئو در حین این جریان سر میرسد و با کشتن یکی از اشخاص با اسلحه خودش و ضربه خوردن از فرد دیگر بیهوش میشود و حافظهاش را از دست میدهد ولی همسر او در این حادثه نمیمیرد (یادآوری: صحنه کنار زدن پلاستیک در اواخر فیلم که نشان دهنده زنده بودن آن است). بلکه همانطور که تئوری قبلی گفتم، همسر او در اثر تزریق بیش از حد انسولین توسط لئو، جان باخت. مورد دیگری که نشان دهنده صحت این ماجرا است، سکانسی است که ما در طول فیلم توسط خود لئو که خطاب به زنش میگوید “که این کتاب (کتاب به خصوصی که در دست همسرش بود) را چطوری برای چندمین بار میخوانی؟ فکر میکنم که هزار بار خواندهای” که نشان دهندهی آن است که لئو حافظهاش را تا آن موقع از دست نداده است و همه چیز را به یاد دارد و به نوعی کلید تاییدی بر حافظه سالم لئو است.
معمای سوم: تدی هم میتواند پرسش بعدی ما باشد. او که بود؟
تدی همانند تئوری پیشین، همان پلیس فاسد و مسئول پرونده همسر لئو میباشد. شخصی که در ابتدا کمک حال لئو و بعد از آن به فرد سو استفادهگری تبدیل میشود. اول به لئو کمک میکند که فرد متجاوز دومی را پیدا کند که همان جان جی داستان میباشد و سپس با استفاده از لئو به دنبال پول و کسب درآمد خودش است. لئو هم همچنان بعد از مرگ همسرش با انسولین به دست خودش، به دنبال جان جی ها میگردد و تدی در این راه، از فراموشی او بهره کافی را میبرد.
معمای چهارم: سوال در مورد ناتالی، که بود و قصدش چه چیزی بود؟
ناتالی همسر همکار تدی، جیمی بود. تدی و جیمی همکار هم بودند و تدی با استفاده از لئو به دنبال سرمایه جیمی بود. لئو با دستور تدی، جیمی را میکشد و از آن طرف ناتالی با هدف انتقامش از تدی، با کمک لئو، او را میکشد. در پشت عکس ناتالی که توسط لئو گرفته بود، نوشته بود که او هم یک نفر را از دست داده است، از روی دل سوزی به تو کمک میکند. فردی که ناتالی از دست میدهد همان شوهرش جیمی است و بهتره بگوییم از روی دل سوزی به لئو کمک نمیکند بلکه به دنبال انتقام است و جالب این است که لئو باعث مرگ شوهرش شده و ناتالی به خاطر حافظه مشکل دار او، به دنبال کسی میرود که دستور قتل شوهرش را داده است، یعنی تدی.
معمای پنجم: قضیه جان جیها چه شد؟
جان جی اول و اصلی (همان کسی که لئو با کمک تدی او را پیدا کرد و به قتل رساند که در اواخر فیلم توسط عکسی که تدی به لئو میدهد میبینیم)، همان جان جی قاتل و مسبب این اتفاقات بود ولی بعد از آن، دیگر ربطی به این حادثه نداشت و تدی با حیله گری از لئو بهره میبرد و دیگر جان جیها، بیگناه کشته شدند که میتوانیم به تدی و جیمی شوهر ناتالی ارجاع دهیم.
خب این هم از این تئوری و معماهای آن، اکنون به موارد دیگر هم سر میزنیم که سادهتر است و شاید برادران نولان سعی در گمراهی هر چه بیشتر ما داشتند و قضیه سادهتر از اینها باشد که بازم اگر به عقلمان رجوع کنیم و آن سابقهای که از این دو برادر سراغ داریم، قطعا به این سادگی مسائل حل نمیشود.
سومین تئوری:
در این تئوری با یک سوال جامع تمام و کمال توضیح میدهم و طرح سوالات گوناگون، ممکن است باعث سردرگمی بیشتر شود و به نوعی داستان در تمام این تئوریها به یک نقطه مشترک میرسد بنابراین از گفتن دوباره آن، خودداری میکنم.
سومین تئوری هم دقیقا همان چیزی است که فیلم به ما میگوید. همسر لئو در اثر آن حادثه میمیرد و لئو به دنبال قاتل او یعنی جان جی میگردد و تنها هدفش انتقام میباشد و چون حافظه درست و حسابی هم ندارد، تا همهی جان جی ها را نکشد، راضی نمیشود و اگر به این شکل اقدامهای لئو ادامه پیدا کند، علاوه بر یک فرد با مشکل حافظه، یک قاتل زنجیری و دیوانه هم میباشد. تئوری سادهای میباشد و احتمال درست بودن آن هم کم.
اکنون به طرح سوالهای باقی مانده در پیرامون این قضیه میپردازیم و جوابهای احتمالی خودمان را میدهیم.
یکی از دیوانه وارترین سوال و جوابهایی که به ذهنم رسید این است که مگر ما نمیگوییم که لئونارد شلبی همان سمی جنکیز میباشد؟ خب با استفاده از این سوال و جواب مشخص آن، به سراغ حرف تدی میرویم. تدی در سکانسهای پایانی گف سمی اصلا زن نداشت. اگر ما به جای سمی، از لئو استفاده کنیم چه میشود؟ بله به این مورد میرسیم که لئو، همسری نداشت و تمام اتفاقات و فراز و فرودهای داستان، از گمراهی و فراموشی لئو نشات گرفته بود و ما هم در این هزارتوی ذهنی، نقش عروسکهای خیمه شب بازی کارگردان را ایفا میکردیم. اگر هم این تئوری را بسط دهیم، به تدی و جیمی میرسیم که هر دو آنها با استفاده از لئو، سعی در پیشبرد اهدافشان داشتند. کمی اذیت کننده و محال به نظر میرسد ولی نمیتوان هم با قطعیت آن را کنار زد و بیخیالش شد.
سوال دیگری که باعث ایجاد درگیری ذهنی شده است بر این شرح میباشد. ما در سکانسی از فیلم میبینیم که همسر لئو در صحنهای که نشان میدهد از گذشته میباشد، روی یک خالکوبی که بر روی بدن لئو هک شده است دست میکشد. متن آن خالکوبی “انجامش دادم” (I have done it) میباشد. بر روی بدن لئو نوشته است انجامش دادم، او کدام کار را انجام داد؟ به نظر من همان کشتن اولین جان جی (جان جی اصلی) میباشد. او برای اینکه به یاد داشته باشد که انتقام همسرش را گرفته است، همچین اقدامی کرد و آن قتل هم با کمک جان ادوارد گمل، همان تدی داستان ما، به ثمر رساند. پس به این نتیجه میرسیم که همسر او بعد از آن حادثه زنده ماند و لئو بعد از مرگ او نیز، فقط به دنبال یک هدف پوچ حرکت میکند تا خودش را گول بزند و راضی باشد.
جدا از تئوریها و موشکافیهای بزرگ و کوچکی که از فیلمنامه انجام دادیم، میخواهم چندین سکانس به یاد ماندنی را از این فیلم بگویم.
لئو در دستشویی نشسته است و در دستش یک بطری خالی. او به خودش شک میکند که شاید با نوشیدن آن مست شده باشد ولی با گذشت چند لحظه، میفهمد که آن بطری وسیلهای برای دفاع از خودش است و همچنین سکانس کتک زدن ناتالی توسط لئو و سواستفاده ناتالی از فراموشی او، به خوبی هر چه تمامتر، میدان نبرد بین فراموشی لئو و به یاد آوردن او را به بیننده ارائه میدهد. نولان با فیلمی از درون مایه فراموشی، سکانسهایی خلق کرد که به سختی از ذهن بینندگان فیلمش بیرون میرود و آنان همیشه به یاد آن هستند و این همان پارادوکس ماهیتی ممنتو میباشد.
همانند دیگر آثار نولان و طبق گفته خودش، میتوان تعداد زیادی تئوری و برداشت از آن بیان کنیم و نحوه بهره مندی از آن هم ربط به طرز فکر هر شخص و میزان درک او دارد. پایان باز و دیوانه کننده فیلم تلقین را فراموش نکنیم که چگونه نولان با ذهن مخاطبینش بازی کرد (فرفرهای که میچرخید) و یا پایان چند منظوره فیلم بین ستارهای که علاوه بر داستان علمی و پر حرف و حدیثاش، شبیه یک چالش میماند.
ممنتو یکی از آثار وصف نشدنی هنر هفتم میباشد. اثری لایه بندی شده با رگههای داستانی که همه آنها از ذهن دو برادر تراوش کرده است. با فیلمی طرف هستیم که یکبار دیدن آن کفاف نمیدهد و با هر بار دیدن جذابیت آن بیشتر میشود. پس فرصت را مهم شمارید و هر چه سریعتر برای دیدن آن، شتاب کنید.
امیدوارم شما هم از این موشکافی لذت برده باشید و تمام چالشهای داستانی و تئوریها را فهمیده باشید. امکان وجود برداشتهای دیگر هم هست ولی در این مقاله سعی کردم تمامی نکات و اطلاعات را به دوستداران آن بدهم.
تئوریهای شما چه میباشد؟ آیا با این نکات گفته شده، موافق هستید؟
نظرات
اول از همه تشکر بابت مقاله عالی تون . برای اولین بار که ممنتو رو دیدم یادم میاد ساعتها به فکر معما گشاییش بودم و بازم به مشکل بر میخوردم و این قدرت بالای کارگردانی نولان رو میرسونه . دوم هم مربوط به تئوری پردازی و تشخیص درستی و نادرستی اونه و همیشه به دنبال یک جواب قانع کننده از این فیلم بودم . تئوری هایی که گفتینو خوندم و به نظرم احتمال هر کدوم با هر درصدی هست ولی تئوری من ترکیبی از ایناست :
اول اینکه لئو همون سمی جنکیز هستش و کلا داستان سمی یک داستان خیالی و به قول معروف رد گم کنیه . لئو همسری داشته که به دست دو فرد متجاوز مورد سوء استفاده جنسی قرار میگیره و اون به همراه یک پلیس که همون تدی باشه میره دنبال فرد متجاوز و کشتن جان . جی و انتقامشم میگیره و روی بدنش خالکوبی میکنه که انجامش دادم (کشتمش ) زنش هم از اون حادثه جون سالم به در میبره و لئو حافظه شو به خاطر اون ضربه از دست میده . لئو زنشو به خاطر ضعف حافظه اش و اشتباه دارویی میکشه و میوفته توی یک حلقه تکراری کشتن جان جی های شهرشون یعنی کلا مرگ همسر لئو بر اثر تجاوز رو باید منتفی بدونیم. تدی هم همون طور که گفتین پلیس فاسدی بوده که از لئو سوء استفاده میکرده.
اینها همش ترکیبی از سه عدد تئوری های مقاله بود و به نظرم تئوری های مقاله جوری بیان شدن که مثل سه عدد رنگ اصلی ( آبی و قرمز و سبز) هستن و هم جداگانه و هم ترکیب اونها به رنگ های دیگه برسیم ( مثلا زرد و بنفش و …) و باز هم جای تئوری پردازی داره و زیبایی های ممنتو توی تئوری پردازیاشه
بازم ممنون بابت زحمتتون
برای اولین بار فیلم رو دیدم و به سرعت مشغول خوندن نقد ها و برداشت ها شدم. به عقیده من تئوری شما یکی از کامل ترین تئوری ها بوده. ممنون.
واقعا این فیلم شاهکار بود. ساخت همچین فیلم هایی به سبک معما گونه و چالش برانگیز، فقط از دست نولان بر میاد.
نمیدونم چرا حس میکنم فیلمای بعد کریستوفر نولان هم، یعنی تلقین و تنت از این فیلمش الهام گرفته شده اند. مثلا توی تلقین شاهد کاشته شدن یک فکر درون ذهن هستیم، دقیقا مثل اتفاقی که واسه لئونارد توی این فیلم افتاد. فیلم تنت هم یه جورایی نسخه پیشرفته تر این فیلم محسوب میشه. یعنی زمانش معکوس شد و از آخر رفت به اول
ولی برا من یه سوالی پیش میاد
اگه واقعا حافظه اشو از دست داده بعد اون حادثه و زنش بر اثر انسولین مرده، چرا پس لئو انقد عذاب وجدان داشت که سمیو تو ذهنش خلق کنه( یا حتی اگه وجود داشته حداقل بگیم زن سمیو خلق کرده) و چطوری اصن هی به همه میگفت داستان سمیو؟
ففط حافظه کوتاه مدتشو از دست داده، بود
راس میگه.. اگه سمی بوده و فقط زنش رو توو ذهنش خلق کرده، چرا!؟ عذاب وجدان داشته!؟ مثل فراموش کردن اینکه زنش دیابتیه!؟ پس حافظش یکم کار کرده و فهمیده چیکار کرده بازنش.. ولی میگفت سمی متوجه نشد چیکار کرد با زنش..
صحیح
باید بگم که در ماجرای سمی یکی از چالش ها این بود که آیا سمی واقعا فراموشی گرفته یا فیلم بازی میکنه
خود لئو هم چندین بار گفت من فک میکنم مشکلش روانیه و فیزیکی نیست.
حالا اینو میخوام بگم که لئو درواقع خودشو گول میزده و این احتمال هست با توجه به دیالوگای اخرش.
ضمنا یه چیز دیگه … کتابی که زنش هزاران بار میخوند و تیکه لئو که میگه فک میکردم جذابیت خوندن کتاب در اینه که یه چیز جدید داشته باشه … جرقه ای رو تو ذهنتون ایجاد نمیکنه؟
خب منم با حرفای شما تقریبا متقاعد شدم که لئو فراموشی نداشته و واقعا چقد عجبیه همه چی. فیلمی میسازن که طرف توش فراموشی کوتاه مدت گرفته و تهش باز نشونه هایی میبینیم که انگار فراموشی نداشته و خودشو به اون راه زده.
حالا سوالم اینجاست… چرا خودشو زده به فراموشی؟؟ مشکل روانی داشت؟ زنشم خودش کشت؟
شاید اون فیلم بازی کردنی که درباره سمی میگفت برای خودش صدق میکنه😉
سلام، ممنون از نقدتون… این وسط من یه سوال برام پیش اومده، اونم اینه که ازون لحظه که لئونارد جیمی(همسر ناتالی) رو کشت، کی بهش گفت بره دنبال ناتالی و اصلا ناتالی از اولش چطوری میدونست لئونارد حافظش داستان داره؟
لئونارد بعد کشتن جیمی ماشینشو برداشت. که داخل داشبرد اون ماشین ناتالی از قبل برای جیمی پیام این که منو تو بار ببین گذاشته بود
اینطوری شد که لئو رفت پیش ناتالی
و در ادامه خوده لئو برای ناتالی توضیح داده که حافظه کوتاه مدتش مشکل داره و ناتالی هم با تف کردن داخل لیوان لئو و بردن همون لیوان بعد از چند دقیقه برای لئو
به این مشکل لئو اطمینان پیدا کرد
بنظرم در سکانس پایانی فیلم که لئونارد لباس جیمی رو میپوشه،از تو جیب شلوارش یه زیر فنجانی پیدا میکنه که پشتش نوشته به دیدن من بیا در حقیقت بنظر من ناتالی اون پیام رو به همسرش نوشته بود ولی لئونارد اون رو تو جیب شلوارش پیدا میکنه و فکر میکنه برای خودش نوشته شده
اون cdبود 😶 تدی هم یه سکانس نشون لئونارد داد گفت روی این چیز مینویسن میفرسته پیش ناتالی، اونجا ناتالی انداختش زیر لیوان..
روی زیر لیوانی نوشته شده بود ، زیر لیوانی هم توی جیب کت جیمی بود که لئو پوشیدش ، لئو فکر کرد اینو واسه خودش نوشته. وقتیم ناتالی لباسای شوهرشو تن لئو دید فهمید قضیه چیه ، یه تست هم که با آب دهان انجام داد فهمید حافظش تعطیله
این فیلم بسیار بسیار عالی بود . ممنون بابت تحلیل خوبتون
یه امکان دیگه هم هست
لئو چون کارمند بیمه بوده وچون قانون بیمه را می دونسته خودشو به فراموشی زده که از بیمه پول بگیره ولی زنش باورش نمی کرده به همین دلیل از اونجایی که زنش انسولین می زده چند ین بار بهش میگه بیا بزن ولئو هم به خاطر پول بیمه خوشو افشا نمی کنه ولی بعد از مرگ زنش ودیدن جسدش واقعا فراموشی پیدا میکنه
اینم خیلی نظر جالبیه
میتونه درست باشه به نظرم این فیلم برداشتو آزاد گذاشته برای بیننده
چه دیدگاه جذاااااابی😍🌻🤍
با درود ،تجزیه و تحلیل و بررسی موشکافانه ای انجام دادید و این در جای خود بسیار قابل تحسین میباشد ،اما آیا میشود از جانب هزارتوی ذهن که هرزمان با مشکلات عدیده و مافوق توان بر میخوریم و به استمرار پیش میآید بنوعی با خودتحریفی مسائل سعی در تحمل آنها و حل آنها داریم و همه اینها ناشی از عدم توانایی شخص در برخورد با مشکلات هزارتوی پیرامونش میباشد، یادآور میشوم هر فرد در درون خود با پیچیدگیها بی انتهایی مواجه و توان محدود و بسیار کمی در برخورد با آنها دارد، تا جاییکه در مورد هر اتفاق ساده ای توده آدمها جواب ساده و مشخص و مسلمی را بعنوان راهکار پیشنهاد میدهند اما از خود نمیپرسند چرا راهکار به این سادگی را شخص مورد نظر انجام نداد و اورا براحتی متهم به دیوانگی یا بیشعوری میکنند، هرچند که بسیار میتوان نوشت ،فقط اینرا میتوان از دیدگاه روانشناختی انسان و وقایع گفت: هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من
سلام.
الان چیزی ک متوجه نشدم اینه ک زن لئو چجوری مرد؟! استفاده بیش از حد لئو از انسولین؟! خب زنش مگ نمیدونست لئو مشکل حافظه داره، پس چرا مانع زدن انسولین توسط لئو نشد؟
کلا از اون دست فیلماییه ک احتمالا با یه بار دیدن نمیتونی متوجه داستان بشی.دقیقا مثل الانه من که تازه برای اولین بار فیلمو دیدم و بعد خوندن نقد تازه تا حدودی متوجه داستان شدم!
خب زنش از دست این وضعیت لئو خسته شده بود و گفته امتحانش میکنم اگه قصدش گول زدن باشه میفهمم و اگه نه میمیرم و خلاص میشم
ممنون از نقد کامل تون
فقط یک سوال وقتی لئو مدام حافظه ی کوتاه مدتش را از دست می داد، خودش از کجا می دونست که مشکل حافظه داره؟تا وقتی یادآوری نشه که نباید مشکلش را به یاد می اورد؟
خوب حافظه کوتاه مدتش خراب شده از دست دادن حافظه ش مشکلی که خیلز وقته داره
دقیقاً نکته همینجاست، کسی که دچار فراموشی میشه که نمیدونه فراموشی داره، البته مشکلی که ذکر شد از دست دادن هیپوکامپ بود که مرکز تبدیل حافظه کوتاه مدت به بلند مدته، پس بعد از ضربه طبیعتا اصلا نباید چیزی یادش بمونه، به نظرم مشکل لئو روانی بوده و این نظریه رو تحریفی که توی داستان زندگیش ایجاد کرده تایید میکنه
چه کسی پشت عکس تدی نوشته بود دروغهاشو باورنکن …
تو فیلم نشون نداد؟
بعد از اینکه ازش عکس میگیره؟!؟!؟!
خود لئو نوشت. بعد ازینکه از خونه خرابه اومد بیرون، نشست تو ماشین، به همهی حرفاش فکر کرد و یه پوزخندی زد و این جمله رو نوشت.
من هنوز یه جاشو نمیفهمم…اونجا که یه زن دیگه با لئونارد بود و اون بهش وسایل زنش رو داد و گفت تظاهر کن اینا برای خودته…اون زن کی بود و هدف لئونارد ازین کار چی بود؟
به نظر من این سکانس برای تایید این بود که همه خاطراتش رو پاک کنه. پس احتمالا اصلا بیماری فراموشی نداشته….
ظاهرا میخاست با این کار از گذشته و خاطرات زنش فرار کنه و این حس رو تو خودش بوجود بیاره که زنش هنوز هست یا اینکه کمتر اون اتفاقات اذیتش کنن
ممنون از نقد عالی تون…نمیدونم چرا ولی من حس میکنم اصلا لئونارد فراموشی نداشت و خودشو میزد به فراموشی چون هر چقدرم بگیم حافظه کوتاه مدتش هر دفه پاک میشه و بلند مدت ها میمونن باز یه سری از خاطرات کوتاه مدت هستن که همیشه یادشه و بهشون هم نمیخوره که بلند مدت باشن.
مثلا کشتن جان جی ها که همیشه بهش عمل میکنه یا مثلا داستان سامی که همیشه تعریف میکنه که توی تئوری هاتون هم گفتین احتمالا کل این داستان توهم باشه و چطوری یک توهم با وجود فراموشی هنوز توی خاطرش هست. به نظرم لئو اصلا فراموشی نداشت و زنش هم خودش کشت و اون جان جی هارو هم بزرگ کرد توی ذهنش که از عذاب وجدانش کم شه
دلیل کشتن زنش چیه؟
گرفتن پول از بیمه؟
و بعد عذاب وجدانش اومد سراغش و رفت سراغ جان جیها؟
دلیل اصلی کشتن
دنبال یه برداشت مشخص مثل اینکه مثلا کی قاتل بود؟ کی متجاوز بود؟ لنی کی بود؟ تدی کی بود؟ یا ناتالی چیکاره بود؟ نگردید چون اصلا همه هیچ کاره بودن و اصلا قرار هم نبود کاره ای باشن
پس قرار چی بود؟ آخرش میگم
در واقع همه این تئوری هایی که عنوان کردید میتونه درصدی درست باشه ولی هیچ تئوری وجود نداره که همه سوالهای فیلم رو پاسخ بده
خود نولان هم گفته هزار بار این فیلم رو دیدم ولی اگه از دقیقه بیستم ببینم نمیدونم بعدش قراره چی بشه
که البته منظورش اینه که نمیدونه بعدش قراره چه برداشتی به ذهنش متبادر بشه
قبل از اینکه بگم تو این فیلم قراره چی بشه به باگ های فیلم اشاره کنم. البته بعضی دوستان اشاراتی داشتن ولی از اونجا که نولان به عنوان یه فیلمساز بزرگ و همه چی تموم شناخته شده کمتر کسی به سوتی فیلمهاش فکر میکنه. فیلم میان ستاره ای و تنت سوتی های علمی دارن ولی خوب نولانه و طرفداراش (از جمله خودم)
توی این فیلم هم مثلا یه جا دست خط خودش رو تشخیص داد و اونجا فهمید توی مسافر خونه کلاه گذاشتن سرش ولی اونجا که دست خط شوهر ناتالی نوشته بود به ناتلی سر بزن نفهمید این دست خط خودش نیست. حالا این به کنار. لئو با ماشین و لباسای شوهر ناتالی میره پیش ناتالی ولی ناتالی به جای اینکه عصبی بشه بپرسه چی شده یا حتی هزار کار دیگه فقط یه لحظه کوچیک تعجب میکنه بعدس عذر خواهی و بعد هم واسه یو استفاده از لئو نقشه میکشه؟. همه اینا توی یه ثانیه به ذهن ناتالی رسید؟ بیخیال!!! کارتون شد که کریستوفر جان
واما ….. حرف اصلی و اینکه نولان خواست چی بگه
نولان حرفش این بود که لئو به نوشته ها ایمان داشت و طبق اونا بی چون و چرا اجرا میکرد و حتی آدم میکشت. تدی رو به خاطر یه جمله (درو۵اش رو باور نکن) کشت به همین راحتی
توی فیلم تنت دنیای پوزیترونی(آیندگان) میخواستن دنیای معمولی (دنیای ما) رو نابود کنن و در جایی از فیلم دیوید واشنگتن گفت با این کار ممکنه خودشونم نابود بشن و همکارش در حواب گفت براشون مهم نیست فقط به این کار ایمان دارن
در فیلم تلقین نشون داد که ایمان رو میشه در ذهن ساخت. (دیوونشم)
خلاصه ۹۹ درصد آثار نولان در خصوص ایمان و اعتقاداته و خیلی بی صدا میخواد بگه نزارید افراد سود جو براتون ذهنیت و ایمان و اعتقاد تولید کنن و اینکه مراقب باشید و کورکورانه از عقاید و آرمانهاتون بدون اندیشیدن در مورد عواقبش پیروی نکنید
:-/
دقیقا. داخل فیلم هم همیشه میگفت که من مشکل حافظه دارم… چطور یادشه که حافظش مشکل داره!… وقتی که حافظهش خاطراتو ثبت نمیکنه بعد از اتفاقی که برفرض افتاده براش؟
فلسفه خلق سمی اینه که با تکرار یک ماجرای خیالی تونسته اون رو به حافظه طولانی مدتش تلقین کنه دقیق یادم نیست ولی بعد از دیدن بار چندم فیلم این برداشت رو داشتم
دوم فیلم یک بار نشون داد که با دیدن خالکوبی هاش متوجه ماجرا میشه و اون ها رو دنبال میکنه، قرار نبود هر سکانس نشون بده
ممنون از نقد و رمزگشایی شما به نظر من مهمترین دیالوگ این فیلم که کل داستان رو بیان میکنه همون جمله تدی به لنی هست که میگه زنده موندن زنت بعد از اون اتفاق و باور نکردن عارضه تو عذابی که اون رو از داخل تکه تکه کرد، انسولین! هرگز نمیشه به زنش تو این فیلم تجاوز شده باشه چون به کسی که تجاوز میشه به همراهش عذاب وجدان نمیاد یک چیزی به غیر از تجاوزه، تنها عاملی که در این فیلم قضیه رو به عذاب وجدان زن لنی مرتبط میکنه مسئله خیانت هست سکاسنی که ناتالی لئونارد رو با مخفف لنی صدا میکنه تاکید این مسئله هست که لنی میگه منو زنم لنی صدا میکرد و متنفرم از این اسم، یک حلقه گمشده که توی تمام نقدها بهش توجه نمیشه مسئله خوب نبودن رابطه لنی با زنشه که همین شعله های خیانت رو تو ذهن ما روشن میکنه نظر من اینه که زن لنی به اون خیانت میکنه لنی میفهمه، بحث و مشاجره ای بین این دو شکل میگیره و لنی که از شدت ناراحتی در حال خفه کردن زنش هست زن اون با ضربه ای به سر لنی اون رو بیهوش میکنه، و بعد از اون حادثه دچار عذاب وجدان میشه که ایا لنی واقعا فراموشی گرفته و یا به خاطر نبخشیدن اون خیانت خودش رو به فراموشی زده که در نهایت با تزریق انسولین اونو آزمایش میکنه و به مرگ خودش میرسیم، حالا ما لنی رو داریم با یک زنه خیانت کاری که خودش کشتتش و دیوانگی تا مرز جنون لنی و فرار از واقعیتی که مثلما بهتر از به یاد آوردن اونه، فرار از واقعیت با ساخت سمی در ذهن، یک نکته بسیار مهمی که نولان توی این فیلم بهش اشاره کرده و اینجا ذکر نشد قضیه ساعت زنه سمی هست که برای تزریق اونو عقب میکشید، خوب در زمان تزریق زنه سمی با سمی که تنها بود.. زنه سمی که کشته شده سمی هم که فراموشی داشت پس چه کسی ماجرای ساعت زنه سمی رو به لنی گفت؟ آیا اون سکانسی که نولان در فیلم گذاشته که یک ساعتی رو لنی به همراه وسایل زنش آتیش میزنه آیا این همون ساعتی نیس که زنه خودش استفاده کرده؟ اگه به غیر این باشه سکانس آتیش زدن ساعت یه سکانس کاملا بی اثر در فیلم میشه، و نولان کارگردانی نیس که سکانسی الکی نشون مخاطب بده، لنی از خاطراتش رو از نو میساخت مثل سکاسنی که یک زنه بدکاره رو به متل اورد که صحنه تجاوزی رو که هرگز اتقاق نیوفتاده رو بازسازی کنه، تدی که یک پلیس فاسد هست در پی ماجرای قتل زنه لنی وارد داستان میشه از لنی سو استفاده میکرد و ادمهای که مزاحمش بود رو با سو استفاده از لنی میکشت تا جایی که لنی از اون یک عکس میگیره و همین عکس باعث کشته شدن تدی میشه، و در سکانسی که در اخر فیلم میبینم توی خاطراتش جمله من انجامش دادم رو روی سینه اش تتو کرده این توهم شیرین ترین توهم لنی بعد از کشتن هر جان جی و انتقامه فانتزی و ساختگی لنی بود درود بر حضرت نولان که کارگردان رو دستش نیست
آقای امیر نقدت خیلی جالب بود 👌👌
به نظر من لئو از مشکل روانی هم رنج میبرد و برای همین مدام توی فیلم تکرار میکرد که سمی مشکل فیزیکی نداشته و مشکلش روانی بوده.
نظراتو که خوندم هیچکی به دوتا نکته اشاره نکرد:
۱) موقعی که نامزد ناتالی اومد پیش لنی ،وقتی لئونارد ازش پرسید که منو میشناسی ،گفت اره ( چرا میشناسش؟!) اونم با ی پوزخند معنی داری
۲) صحنه هایی که از زنش داخل فیلم نشون میداد ، اکثرا ناراحت بود و حتی انگار بحث میکردن و زنش ازش راضی نبود (موقعی که چندتا چیزو داشت مینداخت سطل اشغال) و اون صحنه ای که نشون میده نامزد ناتالی وارد میشه همزمان یک صحنه هایی از زن لنی هم نشون میده که خیلی معنی داشت ( داخل یکی از صحنه هایی که از زنش نشون میده ، لئو داشت با یکی بحث میکرد)
اینا هر کدومش ی منظوری داشته
نظراتو که خوندم هیچکی به دوتا نکته اشاره نکرد:
۱) موقعی که نامزد ناتالی اومد پیش لنی ،وقتی لئونارد ازش پرسید که منو میشناسی ،گفت اره ( چرا میشناسش؟!) اونم با ی پوزخند معنی داری
۲) صحنه هایی که از زنش داخل فیلم نشون میداد ، اکثرا ناراحت بود و حتی انگار بحث میکردن و زنش ازش راضی نبود (موقعی که چندتا چیزو داشت مینداخت سطل اشغال) و اون صحنه ای که نشون میده نامزد ناتالی وارد میشه همزمان یک صحنه هایی از زن لنی هم نشون میده که خیلی معنی داشت ( داخل یکی از صحنه هایی که از زنش نشون میده ، لئو داشت با یکی بحث میکرد)
اینا هر کدومش ی منظوری داشته ..
اولین دیدگاه اینه که زن لیو به قتل رسیده و لیو بدلیل فراموشی با استفاده از تتو حقیقت های کشف شده برای رسیدن به قاتل را همانند کارگاه ثبت میکند. و مشخصات مربوط به شخصیت های اطرافش را نیز با نوشتن یادداشت پشت عکس ثبت میکند. با جمع بندی تتوها و عکس ها در اخر قاتل (تدی) را پیدا کرده و او را از بین می برد. و تمامی حرف های تدی در اخر فیلم دروغ بوده تا بتونه جون سالم به در ببره اما لیو به یقین رسیده که قاتل همسرش تدی بوده. جیمی هم کشته نشده بلکه در اثر تنگی نفس به بیهوشی موقتی رسیده و ان عکسی هم که لیو در ان خوش حال است نمی تواند دلیلی بر قتل باشد.
این فیلم منو یاد فیلم جزیره شاتر انداخت کسی که همسرش رو کشته بود به دلیل مشکل روانی به جزیره ای دوردست تبعید شده و هویت جعلی برای خودش ساخته بوده و جوری باورش کرده بود که جای واقعیت رو در ذهنش گرفته بود فکر میکرد پلیس بوده و برای سرکشی به اونجا رفته درحالیکه آخر فیلم همه چی نمایان میشه
موافقم لئو خودش همسرشو کشته از طرفی هم مدام در همه جای فیلم تکرار میکرد سم تظاهر میکرده پس مشکلش روانی بوده نه فیزیکی
درسته…
نظرات درستنو نقد هم عالی بود…
ولی یه سوال
اونموقعی که لعو داشت به همسرش میگفت این کتابو هزار بار خوندی یعنی فراموشی نداشته ( طبق فیلمو نقد و نظرات) حالا یه سوال مطرح میشه…
وقتی لعو اونموقع حافظه داشته پ چرا زنش دنبال درمان کردن لعو بوده؟؟؟؟
چرا رفته خوابیده تو حمومو رو خودش پلاستیک کشیده؟؟؟
خب مگه لعو حافظش اونموقع درست نبود؟؟؟
وقتی میگه هزار بار خوندی یعنی این یکی از خاطرات قدیمی و طولانی مدتشو یادش اومده که محتمله، مشکل لئو لین بود که خاطرات مکقت جدیدش به طولانی مدت تبدیل نمیشد
مسئله ای که کسی بش اشاره نکرد فردی به اسم داد بود اگه اشتباه نکنم🤔 قضیه اون چی بود که وارد این داستان شده بود
بنظر من ناتالی هم میخواس لئو رو از بین ببره هم تدی
تدی و از طریق لئو و لئو رو از طریق داد چون ی جای فیلمم اشاره کرد که مدل ماشین تو بهش گفتم و ممکنه بیاد سراغت…
ممنون از نقد مفید و جالبتون…
چیزی که توی این پست بهش اشاره نشده یا شاید من متوجه ش نشدم اینه که یه جایی ناتالی با لئو بحثشون میشه و اونجا بهش میگه که زنش هرزه بوده و خودشم از لحاظ جنسی مشکل داره، چیزی که توی صحنه های باهم بودنشون هم به چشم اومد چندبار…
این قضیه خودش یه تئوری قوی رو بوجود میاره برای داستان فیلم که بنظرم خیلی محتمل و منطقی هست!
طبق این تئوری همسر لئو طبق عادت و کمبودهاش با افرادی رابطه داشته که دونفرشون توی اون صحنه به شکل فجیعی باهاش رابطه برقرار میکنن که لئو با صدای کمک خواستن همسرش بیدار میشه و با اون دونفر درگیر میشه…
چیزی که فیلم نشون داده اینه که لئو پیش از این اتفاقات هم از لحاظ روانی بیمار بوده و فراموشی که داشته منشأ روانی داره، ممکنه شرایط جنسی و وضعیت زندگی زناشوییش هم توی این قضیه دخیل شده باشه…
ضربه ای که به سر لئو خورده ممکنه فقط یه دستاویز برای اون شده که تمام کمبودها و مصیبت هاشو بهش نسبت بده، درواقع این شخص از اینکه توی دنیای وهم و خیالات خودش زندگی میکرده راحت تر بوده و همین باعث میشد هرروز بیشتر غرق شه…
با سلامتمامی دیدگاه ها عالی بودن
ولی نظر بنده این هست که این کارگردان دوست داشتنی بزرگ با بوجود اوردن چند داستان در یک فیلم باعث گیجی ببینده می شود در واقع چندین داستان در یک داستان و چندین پایان و بی پایان بنابرین فیلم های نولان نسبی هستن مثل دنیایه خودمان میتواند همه چیز درست یا غلط ، یا هر تعبیری داشته باشد
سوالی که تو ذهنم موند این بود که لئونارد از کجا میدونست باید به عکساش رجوع کنه. یعنی تا یه اتفاقی میفتاد سریع از جیبش عکسا رو میکشید بیرون. بخصوص اون صحنه که توی اتاق هتل منتظر داد dodd بود و تو حموم باهاش درگیر شد. بعدش بلافاصله رفت عکساشو از جیب کتش درآورد و چک کرد. در صورتی که باور کنیم دچار فراموشی بود، این کار رو در اثر تمرین و شرطی شدن، یاد گرفته بود.
چیزی که خیلیا بهش دقت نکردن بخشی بود که رو تن لئو حک شده بود راجب مواد مخدر و اصلا داستان لئو تماما یک خیال و توهم فردی هست که مدت ها برای فراموشی همسرش مواد مخدر مصرف میکرده. مواد مخدر از هر نوعی روی سلول های خاکستری مغز تأثیر میزاره و بعد از مدتی اون رو کاملا یه آدم دیگه میکنه . حالا چرا نولان از لفظ حافظه کوتاه مدت استفاده میکنه؟؟ چون مخاطب رو برای درک این موضوع راهنمایی کنه . مثلا ماریجوانا حافظه کوتاه مدت انسان رو بعد یه مدت مصرف تضعیف میکنه . حالا دومین کلید واژه چیه؟ اهمیت هدف .. فردی که با اختلال حافظه کوتاه مدت زندگی میکنه دقیقا هیچ لذتی از لحظه نمیبره . خیلی جالب بود که نولان تلوزیون رو مثال میزنه .. حتی کسایی که ماریجوانا مصرف میکنن و حافظه کوتاه مدت نسبتا داغونی پیدا میکنن هم از دیدن یک فیلم یا تلوزیون خسته میشن چون در کنار هم قرار دادن اطلاعات براشون سخت میشه . پس لئو تصمیم میگیره فیلم خودشو بازی کنه ، ولی اصلا به این موضوع دقت نمیکنه که ممکنه دیگران ازش سوءاستفاده بکنن.. این برداشت منه از فیلم. لئو یه فرد متوهم بود که میشد ازش استفاده ابزاری کرد . البته نولان همه مارو فریب داد ، این فیلم راجب لئو نبود.. راجب جان جی ها بود.. کسایی که فروشنده مواد مخدرن و لئوهایی تحویل جامعه میدن . البته بگم ماریجوانا باز مواد بهتری نسبت به خیلی چیزاست ولی چون همه گیر تره گفتم .. چون حداقل چهارنفر پیدا میشن که حرف منو تأیید کنن، چون حافظه خودشونم نه مثل لئو ولی تقریبا یک صدم لئو شده. خودمم تا یه زمانی از این قائده مستثنا نبودم
واااای خدایا من دو ساعت فیلم نگاه کردم ، بعد هر چی تطابق میدادم با داستان اصلا این اون نبود ، کامنتای دوستان رو میخوندم اصلا ربطی به فیلم نداشت ، تازه نگاه کردم دیدم این فیلم با فیلم شما همنام هستند ، فیلم یادگاری ممنت با رلیک مشابه هستند ، فیلم یادگاری رلیک ترسناکه اونم مادربزرگه فراموشی گرفته .
واقعا عجیبه که کسی به اول تیتراژ فیلم دقت نکرده زمانی که لیو داره عکسی رو تکان میده و عکس کمرنگ میشه در واقع در تلاش برای کمرنگ کردنش در حافظه شه که نشون میده ارادی حافظه شو پاک میکنه و شرطی کرده به پاک کردن چیزایی که میخواد و صحنه ی پر از خون و عینک اونجا لیو تدی رو کشت چون اصلا تدی پلیس نبود و تدی با سو استفاده از حافظه ش با هم کار خلاف میکردن و سمی و داستانش هم خیالاتش بود که هم کمکش میکرد یادش بیاد کیه و هم کمکش میکرد یادش ببره چیزایی که نمیخادو در واقع کارکتر از فرار یک رنج که محتملا تجاوز به همسرش بوده شخصیتی ساختگی در ذهن داشت که خودش رو در اون فرافکنی به شخصیتی دیگه کنه تا بتونه کشتن همسرش با انسولین رو فراموش کنه حتی تدی میتونسته همون متجاوز دوم بوده باشه که در نهایت لیو داستان رو با کشتن اون تمام میکنه ولی بازم سعی میکنه فراموشش کنه و عکس رو تکون میده تا یادش بره
عجب نقدی بود
خدا قوت هم فیلم عالی بود هم نقد شما
چندين تئوري مطرح شده وجود داره اما دور از انتظار ترين مورد اينه كه لئو همسرش رو كشته باشه و داستان خيالي سمي رو توي ذهنش از روي واقعيت زندگيش ساخته باشه چرا كه همه كسايي كه اين تئوري رو مطرح ميكنند ميدونن اگرهم زنش رو كشته باشه قبلش حافظه كوتاه مدتش از دست داده پس نميتونه يك داستان خيالي طولاني بعد از اسيب به هيپوكامپش بسازه و هميشه اونو به ياد داشته باشه
ولي تئوري هايي كه بيشتر با خط داستاني همسو هستند اينه كه واقعا لئو درست ميگه و تدي ميخواسته اون رو گمراه كنه كه در اخر بهش گفت تو خود سمي هستي
و يا اينكه لئو يك رواني و جاني بالفطره هست كه تمام اينها ساخته ذهن بيمار اوست حتي اسيب به هيپوكامپش كه در ادامه اين تئوري دوشاخه ميشه كه چون قاتل و روانيه داره دروغ ميگه كه دست پليس نيوفته و يا كسي كاري به او نداشته باشه
يا بخاطر بيماري روانيش انقدر اين دروغ رو ادامه داده كه باورش شده
تئوري هاي خيلي زيادي درباره اين فيلم و البته همه فيلم هاي نولان هست اما تمام طرفداران نولان و ممنتو تقريبا هم نظرند كه اين دو تئوري مطرح شده در بالا نزديكترين ها هستند
مرسي از توجهتون
نقد و تحلیل داستان فیلم Memento | تحریف یک واقعیت – سینما فارس
absbpolojr
[url=http://www.gt1p8m366i0k1uciqmr2h58b4e7n2355s.org/]ubsbpolojr[/url]
bsbpolojr http://www.gt1p8m366i0k1uciqmr2h58b4e7n2355s.org/
من تازه دیدم این فیلمو
دقت کردین راجع به سمی، میگفت مشکلش فیزیکی نیست بلکه روانیه؟
سوال من اینه اگه مشکل لئو فیزیکیه اصلا چطور یادش مونده که تو حادثه هیپوکامپش آسیب دیده؟
منظورم اینه بعد از لحظه حادثه هیچ خاطره ای نداره، پس حرف دکتر یا هرکس مبنی بر توضیح بیماریش نباید کامل تو ذهنش مونده باشه ولی هربار که از خواب بلند میشه به مشکلش کامل آگاهه
پس بنظر من از شدت آسیب روحی که بعد از حادثه ای که برا همسرش پیش اومد دیده، ساده ترین راه حل ممکن رو دچار شدن به بیماری یکی از کسایی که قبلا میشناخته(سمی) پیدا کرده، ینی خودشو قانع کرده که حافظه کوتاه مدت نداره واسه همین یچیزایی که میخواد رو به یاد میاره و هرچی دوست نداره رو فراموش میکنه
این با عذاب وجدان و خاطره های محوش از مرگ زنش بخاطر انسولین و ساختن شخصیت زن سمی هم جور درمیاد
یکی بگه این وسط تاد کی بود که میخواست لئو رو بکشد؟
اقا ول کنید اینهارو خیلی ها تون به حالات و همه سکانس ها اشاره کردین ولی پولا چی شد???
اون یارو که میخواست بکشتش چی شد جوری تنظیم شده فیلم که بشه هر سناریویی چید
به نظر من لئو واقعا فراموشی داشته اما سمی زاده ذهن خودش بوده و ازون جایی که پشت عکس تدی نوشته بود دروغ هاشو باور نکن و در نقد شما هم بهش اشاره شد که تو سکانس های پایانی تدی میگه سمی وجود نداشته و باز یه جا میگه سمی بوده اما زنی نداشته به نظرم اگر تئوری اینجوری در نظر بگیرین که سمی خود لئوعه تئوری زن نداشتن سمی جالب نمیشه پس بنارو میذاریم رو اینکه سمی خود لئوعه و رو دستش نوشته بود که به یاد بیار داستان سمی رو درواقع شاید میخواسته بگه این زندگی خودت بوده پس بیاد بیار که خودت زنتو کشتی و مثل سمی خودت هم خبر نداری و متوجهش نشدی اما ازونجایی که ثابت شد به ما زمان قبل از اون حادثه حافظه بلند مدت لئو سرجاش بوده پس احتمالا به زن لئو تجاوز شده بوده اما قتلی نبوده که ما میرسیم به اون صحنه که تتو کرده بود انجامش دادم درحالی که کنار همسرش بود همچنین در قسمت هایی از فیلم متوجه زنده بودن همسرش در اون حادثه میشیم پس کسی زنشو نکشته بوده او میره انتقام میگیره اما چرا در ابتدای داستان که ما بدن لئورو میبینیم تتوعه انجامش دادم نیست؟ در حالی که داستان از جلو به عقب میاد
به نظر من نه تدی که ابتدای فیلم میکشتش و نه جیمی در اون صحنه حضور نداشتن ولی او تونسته بود که متجاوز واقعی که فرار کرده بود رو پیدا کنه و بکشه اما از اونجایی که به یاد نمی آورد بازیش میدادن و او همچنان به دنبال انتقام بود از سویی یک تئوری دیگه هم هست اینکه زن سمی در واقع در کما بود و نمرده بود و اگر لئو همان سمی باشد ممکن بود که لئو موفق به انتقام شده بود و زنش از کما برگشته بود که تتویه انجامش دادم هم با این موضوع مچ میشه که ابتدای داستان چنین تتویی نبود
اما متجاوز اصلی کی بود؟
اون تتو هایی که لئو داشت اطلاعاتی از قاتل رو میداد که با تدی یا همون جان جی مطابقت داشت پس میتونیم رو این نظریه هم ببندیم که تدی جان جی بود و یک جا اشاره شد وقتی داشت با تلفن صحبت میکرد لئو که خیلی باهوش بوده جان جی چون همه چیز رو برای پلیس مهیا کرده بود که فکر کنن اصلا وجود نداشته و از اونجایی که خود تدی ( جان جی ) پلیس بود خیلی راحت میتونست این کار رو انجام بده و همچنین ما دیدیم که با جیمی و بقیه خلاف کارها نیز در رابطه بود و حرکات مشکوک زیادیم داشت و در نهایت بیاد گول بزنه لئورو و از مشکلش سو استفاده کنه و بگه اره تو انتقام زنت رو گرفتی