این بار باید به سراغ دیوانهوارترین انگیزه بشر برویم. سفری به سیاره دیگر برای زیستن و ادامه حیات. بیایید تصور کنیم که اگر سیاره زمین را برای همیشه ترک کنیم چه میشود؟ آیا میتوانیم با زندگی جدید خود در سیاره دیگر، وقف پیدا کنیم؟ سیارهای که میلیونها سال از مهماناناش پذیرایی کرده است و به آنها زندگی و حیات داده، ولی باید قبول کنیم بالاخره هر شروعی پایانی نیز دارد. حالا این شروع میخواهد با شروع حیات موجودات همراه باشد و پایان هم مرگ تمامی آنها. به اندازه کافی فکر هر انسانی را مشغول میکند و اگرهای بسیاری به وجود میآید. شرایط زندگی به خودی خود دچار چالش میشود و در تمامی این موارد، انسانها هستند که باید دوام بیاورند و برای هر مشکلی چارهای بیابند. تاکنون نیز نویسندگان و فیلمسازان به نامی به دنبال فهماندن بُعدهای سادهتر نظریههای سفرهای فضایی به مردم عادی و جوامع جهانی بودند. این بار به مریخ سفر میکنیم و به دنبال ماجراجوییای که عادت همیشگی انسانها در مقابله با چیزهای ناشناخته است، میرویم. مقصود من رسیدن به فیلم مریخی (The Martian) اثر ریدلی اسکات است. سفری به سیاره سرخ؛ سفری همانند سفر به اعماق غارهای ناشناخته. آیا مریخی میتواند از تمامی زوایا به همه سوالات مخاطبانش جواب دهد؟ یا حتی همانند فیلم میان ستارهای (Interstellar) کریستوفر نولان به دنبال پرورش ایده علمی و بررسی موبهموی تمامی این مسائل غریب است؟ و جواب به مهمترین سوال، آیا این نوع زندگی امکان پذیر است؟ با نقد این فیلم همراه ما باشید.

تنها و رها شده در سرزمینی ناشناخته و تلاش برای بقا و زنده ماندن و برگشت به مبدا
عموما فیلمهای ژانر علمی تخیلی به چند دسته، گروه بندی میشوند. اگر بخواهم دو موردی که در این دسته بندیها، شکل میگیرند و از دیگر موارد بهتر هستند را نام ببرم، به دو قسم کلی زیر میرسم. نوع اول فیلمهایی با ژانر عملی تخیلیای هستند که پایگاه علمی آنها حرف و سخن بیشتری برای گفتن دارد. آثاری که میخواهند همانند یک اثر مستند مانند علمی رفتار کنند و به زیر و زبر مقوله علمی خود بپردازند. نوع دوم هم فیلمهایی هستند که فقط اسم علم را یدک میکشند و آن را در پس زمینه فیلم رها میکنند و از آن به عنوان یک چاشنی برای فرآورده خود استفاده دارند. که اغلب تخیل و ایده پردازی جای علم را میگیرند و خود را در نقش اول فیلم جلوه میدهند. بگذارید با مثال به سراغ این موارد برویم. در جایگاه اول که خودم نیز علاقه زیادی به آن دارم، مقوله علم پررنگ و حیاتی است. فیلمی مثل میان ستارهای از کریستوفر نولان که گرچه یک اثر تخیلی هم به حساب میآید (لازم است که بگویم در حال حاضر یک تخیل و غیر ممکن است ولی در آینده، احتمال به وقوع پیوستن آن هم وجود دارد) ولی به همان اندازه و حتی بیشتر همانند یک مستند علمی در مورد سیاهچالهها است. از دیالوگهای فیلم گرفته تا زوایای دوربین و بیان مقصود سرتاسر چالش برانگیز نولان برای سیاهچالههایی که در کهکشانها وجود دارند. او قصد آموزش را به مخاطب خود دارد و همانند معلمی که به شاگردش تدریس میکند، ظاهر میشود. نوع دوم نیز میتوانم به فیلمهایی چون بیگانه (Alien) اشاره کنم. یه اثر تماما تخیلی با ته مایه علم و دانش. که اگر به تعداد فیلمهایی که به این شکل ساخته شده است را با تعداد فیلمهای علمی مقایسه کنید، متوجه محبوبیت بیشتر نوع دوم میشوید. ولی اکنون نوبت به مریخی رسیده است و بحث ما پیرامون این فیلم است. سوال اول به این شکل در ذهن ما رقم میخورد. این اثر جزو کدام دسته بندی است؟ خب اولین قدم برای جواب دادن، کند و کوی ارکان فیلم است. فیلم چه چیزی به مخاطب قرار است بگوید و هدفش چیست؟ همینطور تا چه حد میشود به آن یک اثر تخیلی لقب داد و آنقدر دور از واقعیت هست که هیچ زمانی برای بشر رقم نخورد؟ جواب من قطعا نه میباشد. این فیلم حتما به وقوع میپیوندد و در آینده نه چندان دور، به حقیقت کنایه میزند. اگر با توجه به این موارد پاسخ دهیم، فیلم “مریخی” بیشتر از فیلمهای سری بیگانه به قدرت علم میپردازد و آن را بزرگ و بزرگتر میکند.

تیم تحقیقاتی فضانوردان آرس ۳ که توسط ناسا برای تحقیق به مریخ فرستاده شده بودند
خب طبق دستهبندی حرکت کنیم از “مریخی” به دسته اول اینگونه فیلمها میرسیم و آن را باید با میان ستارهای مقایسه کنیم. بهتر است قبل از شروع، به منبع اقتباس این اثر گریزی بزنیم. رمان “مریخی” از اندی وییِر (Andy Weir) که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. رمانی پر از ایده و خلاقیت و فوران هدفهای بزرگ که یک باره در تیر راس هالیوود قرار گرفت. این بار ریدلی اسکات بود که با خواندن این رمان، ترغیب به ساخت آن شد و در سال ۲۰۱۵ فیلمش را به پردههای سینما کشاند. فیلمی که هم در گیشه عملکرد خوبی داشت و با دید مثبت تماشاگران و تحسین منتقدان رو به رو شد ولی آیا مستحق آنها است؟ در ادامه به آن پاسخ میدهیم.
“مریخی” با تمام وجود میخواهد علمی باشد و به یکی از مهمترین دغدغههای عجیب و جدید بشر یعنی سفر به مریخ به بپردازد ولی باید بگویم شاید فیلم خوش ساخت و سرحالی باشد ولی در زمینه علمیاش به قانون ساده نگری اعتقاد زیادی دارد. به گونه ای عمل میکند که هر عملی اگر چه با چالش روبه رو میشود و احتمال وجود چالش های کوچک و بزرگ در آن وجود دارد ولی با اینحال در نهایت موفقیت آمیز رقم میخورد و فیلمنامه با انتخاب جواب سادهتر از این مسئله، خیال خود را راحت میکند. برای بیان بهتر، باید به دقت علمی فیلم بپردازیم. حتی واضحتر بگویم رمان اصلی و منبع رجوع این فیلم نیز، از منظر علمی سطوح بالایی ندارد و باید به دید همان رمان داستانی علمی به آن دیده شود.

مارک واتنی آدمی نمیباشد که به سادگی به سرنوشت تن دهد. او مبارزه میکند تا زنده بماند، تا برگردد و به دیگران به رخ بکشد، بهترین پرورش دهنده گیاه در کهکشان!
“مریخی” برخلاف نامش به مخاطب حس مریخ را نمیدهد. او نشانههایی از یک سیاره سرخ و ناشناخته را به مخاطب تقدیم نمیکند. شاید فیلم به گونه ای طی میشود که ما برای سلامتی نقش اول آن یعنی مارک واتنی (با بازی مت دیمون) نگران هستیم ولی از آن سو در اطمینان کامل به سر میبریم. از کدام سو؟ دقیقا در جبهه سیاره ناشناختهای به اسم مریخ. بگذارید با مثال به شما بگویم. در سال ۱۹۶۹ و سفر آپولو ۱۱ به ماه، که به داستان اولین قدم انسان (نیل آرماسترانگ) بر میگردد؛ پس از بازگشت گروه و تیم آپولو ۱۱ به زمین به دلیل ناشناخته بودن ماه و عجیب بودن این مقوله برای انسانها، هر سه نفر تیم سفر به ماه به مدت ۱۸ روز در قرنطینه به سر میبردند. ما در فیلم “مریخی”، مریخ را همانند یک سیاره امن و قابل زیستن مشابه زمین میبینیم که از زاویه علمی اصلا و ابدا درست نمیباشد. ساده نگری تیغ اوکام مانند این اثر کار دستش میدهد و در شاخههای علمی برایش نکته منفی به حساب میآید. اگر جنبه ی دیگر فیلم را مورد بررسی قرار دهیم باید به سراغ هیجان و دلهره و لحظات سرتاسر استرسی را بگیریم که در طول جریان فیلم، بسیار به آنها برخورد میکنیم. شاید ریدلی اسکات با طرح ریزی چالشهای مختلف و پستی و بلندیهایی در خطوط داستانی، سعی در القای این موارد به بیننده داشت، ولی باز هم ما تا وقتی که نمونه بهتری را در اختیار داشته باشیم، دست به مقایسه با آن میزنیم که نمونه کامل شده و استادانهتر آن، فیلم “جاذبه” به کارگردانی آلفونسو کوآرون است. فیلمی که سراسر تعلیق و هیجان است و انگاری حکم برادر بزرگ “مریخی” را در این شاخه دارد. این اثر به نوعی تلاش یک انسان برای بقا و ادامه زیستن خود است که برای جانش میجنگد. این فیلم نمیخواهد عوامل غیرطبیعی و تخیلی (مانند موجودات مریخی و فضاییان تسخیرگر و هزاران مورد دیگر که ساخته تخیل و ایده پردازی بشر است) را همانند دیگر فیلمهای این سبک به نمایش بگذارد. شاید حتی جزو واقع گرایانه ترین فیلمهای موجود در این شاخه باشد. به نوعی که اگر قسمتهایی که در زمین جریان دارد را حذف شده فرض کنیم و تمام زمان فیلم به سیاره مریخ و چگونگی زندگی مارک واتنی و جزییات بیشتر در آن پرداخته میشد، برای این اثر به جای واژه فیلم باید از نام مستند علمی به کار برد. در بهترین حالت میتوانم بگویم که شاید شاخههای دیگر این فیلم ناقص و تکمیل نشده باشند ولی در شاخه بقا، بهتر از دیگر موارد عمل میکند. ناسلامتی ما در جایگاه نقش اول بازیگری به اسم مت دیمون داریم که به خوبی میداند زمانی که گم میشود باید چه عکس العملی از خود نشان دهد! (همان همیشگی)

مارک به تنهایی میتواند لقب تنهاترین فرد این کهکشان را به دوش بکشد و با آن خوش باشد!
قطعا اثر فضایی ریدلی اسکات، در هیچ زمینهای بد و ناامید کننده نیست حتی در بعضی از لحظات بسیار عالی ظاهر میشود ولی در دید کلی ناقص و صیقل نخورده به مخاطب تحویل داده شده است. انگار عجله اسکات برای به تصویر کشیدن رمان جذاب “مریخی” و حتی عقب افتادن کار اصلی خودش، مشکلاتی را برای فیلم به وجود آورده است. مشکلاتی که در ادامه در جریان فیلمنامه و داستان فیلم به آنها میپردازیم.
از این قسمت به بعد داستان فیلم اسپویل میشود.
داستان فیلم از اتفاق هولناکی شروع میشود که برای یکی از افراد گروه تحقیقاتی فضانوردها در مریخ رخ میدهد. طوفانی که به پا میشود و مارک واتنی در اثر شکستن وسیلهای از پایگاه فضایی آنها (همانند یک صفحه ماهوارهای) و برخورد کردن به او و دور شدن از اعضای تیم، در سیاره مریخ تنها میماند. زنده ماندنی که از سویی برایش زندگی کردن همیشگیاش را سخت و سختتر کرده است و از سوی دیگر نیز هیچ انسانی دوست ندارد که بمیرد. “مریخی” روایت تلاش برای بقای انسانی است که نمیخواهد به سادگی از روزگار محو شود و برای زنده ماندنش دلیلی دارد. روایت فیلم به گونهای رقم میخورد که بیننده در حال و احوالات دو سیاره قرار میگیرد. داستانی در سوی مریخ که تلاشهای بیامان مارک واتنی برای زنده ماندن را مشاهده میکنیم و در سوی زمین، تلاشهای ناسا و به نوعی کل دنیا برای زنده نگه داشتن واتنی و حتی برگرداندن او به زمین. به طور کل داستان در حول و حوش واتنی رقم میخورد و زنده او دست مایه چالشهای عجیب و غریب شده است. حتی نوع سیر مسیر داستانی در دو خط اصلی فیلم نیز با هم به طور کل متفاوت است. ما در خط داستانی زمین، انسانها را سراسیمه و نگران و به دنبال راه چاره میبینیم و فیلم نیز با سرعت بیشتری خطوط فیلمنامه خود را طی میکند و تدوینها و کاتهای پشت سرهم که تکاپو و هیجان افراد حاضر در زمین را بیشتر از قبل به مخاطب ارائه میدهد. ولی در سوی مریخ با مارک واتنی مواجه هستیم که در کمال آرامش و تنهایی، در تلاش زنده نگه داشتن خود است. ضرب آهنگ فیلم نیز در سوی مریخ همانند مارک، با تامل و فکر طی میشود و با هوش و ذکاوت بیشتری به مسیر خود ادامه میدهد که از نقاط مثبت فیلم به حساب میآید و مخاطب در مجهول بودن مریخ و چگونگی زندگی در آن را بیشتر میپسندد تا قواعد همیشگی کره خاکی. این اثر در قالب نقش اول خود مت دیمون را در کالبد کارکتر مارک واتنی دارد و همانند تمامی فیلمهای تلاش برای بقا، این مت دیمون است که به تنهایی در مریخ، سوی دیگر فیلمنامه را به دوش میکشد و مثل همیشه بازی قابل قبول و خوبی از خودش ارائه میدهد. “مریخی” قدم به قدم به سوی این جریانات پر بحث و پژوهشی میرود. تمامی آنها را در خود جا میدهد و در نهایت منطقی هم میباشد که با ضعف روبهرو شود. تدوین فیلم نیز رضایت بخش و قابل قبول انجام شده است به صورتی که بیننده همزمان نحوه پیشرفت انسانها در زمین برای نجات مارک و تلاشی که مارک برای زندگی خود میکند را متناسب با طی شدن روز مریخی و روز زمینی مشاهده میکند و در جریان جذاب فیلم گم میشود و باز هم فیلم میتواند مخاطب را همراه خود سرگرم کند و امتیاز همراهی بیننده را داشته باشد. ما در سطح مریخ مارک واتنی را مشاهده میکنیم که برای خود امپراطوری پرورش گیاه و مواد غذایی میزند. او با استفاده از ناچیزترین وسایل و محدودترین دسترسیهایش، برای خود زندگی نو میسازد. او هیچ چاره ای جز دست و پا زدن هم ندارد، تمام مسیرهای بازگشت نابود شدهاند و او تنهاترین فرد کهکشان است. تنهایی که همدم او شده است و اشیایی که دیگر مانند قبل فقط برای او حکم یک جسم بیجان را ندارند. چالشها و سنگ اندازیهای جایز و به جای ریدلی اسکات به جذابیت مسیر موفقیت مارک، انواع چاشنیها را اضافه میکند.

رییس ناسا و مغز متفکر داستان مریخی! سمت و سوی زمین ضعف کوچک و بزرگی دارد
ما در قدم اول با انسانی مواجه هستیم که گام اولش نجات خود و روشن نگه داشتن چراغ زندگیاش است و در قدم دوم ما فردی را مشاهده میکنیم که در اثر رسیدن به هدفش، قدمی به وسعت یک سیاره برمیدارد و جزو اولینها میشود. ریدلی اسکات با نمایش ضبط گزارش کاری (دفترچه خاطرات تصویری مارک) و مونولوگهایی که مارک با خود میزند و نماهای لانگ شات مانند، سعی در بیان تنهایی و اسارت مارک در سیاره سرخ را دارد و به لطف بازی باورپذیر مت دیمون امکانپذیر هم شده است. در جایگاه به خصوص فیلم شاید نماها جذاب و قابل قبول باشند ولی باز هم در این سطح اگر با اثر نولان یعنی میان ستارهای مقایسه کنیم، فرق نماهای لانگ شات گونه دو فیلم را به صورت کامل مشاهده میکنیم. اگر بهتر بخواهیم بیان کنیم فیلم به دو بخش اصلی و یک بخش فرعی تقسیم میشود. دو بخش اصلی که مربوط به دو سیاره همسایه میباشد (زمین و مریخ) و یک بخش فرعی فاصله بین آن دو! دقیقا هم فاصله بین آن دو. یعنی سفینه آرس ۳ که مربوط به همان گروهی از فضانوردان است که واتنی نیز جزو گروه تحقیقاتی آنها است. جسیکا چستین در قالب فرمانده پروژه و عملیات در فیلم نمایش داده میشود. ما فضانوردانی را میبینیم که وقتی فهمیدند مارک زنده است، نگران وضع و حال او شدند و حتی دچار عذاب وجدان که نباید او را ترک میکردند. ریدلی اسکات با طرح ریزی این عنصر (داستان فرعی) و ربط دادن آن با سوی مریخی فیلمنامه، توانست به بیننده رابطه علت و معلولی به وجود بیاورد و فیلمنامه خود را عایق بندی کند. فیلمنامه هم در قالب یک فیلم سینمایی نوشته شده است نه در قالب یک مستند علمی. پس اگر با دید علمی به آن بنگریم، هزاران سوال در ذهنمان به وجود میآید و در طرف دیگر با وجود زمان زیاد فیلم (۱۵۱ دقیقه) و دید سینمایی گونه به آن، یک اثر خوش ساخت با هنرنمایی ریدلی اسکات در قالب کارگردان است که وزنه فیلم محسوب میشود. بار منفی که فیلم را کمی خسته کننده و دچار افت میکرد، بخشی از فیلمنامه در سطح زمین بود. ما ناسایی را مشاهده میکنیم که سیاستهای خاص خودش را دارد و تا حدودی هم متناسب با موضوع فیلم، به آن پرداخته میشود. اولین نشانه مارک که در زمین مشاهده میشود و به منظور اعلام حیات او است، توسط یکی از کارمندان ناسا به اسم میندی پارک (با بازی مکنزی دیویس) از بخش ماهوارهای ناسا، صورت میگیرد و کلیک شروع داستان از سوی زمین نیز میخورد. یکی از ویژگیهای فیلم، نمایش مستند گونه است. شاید مخاطب دقت آنچنانی به آن نداشته باشد ولی همین دقت به جزییات اسکات است که باعث میشود بیننده به طور غریزی در سپری شدن روزها و ساعتهای “مریخی” غرق شود. مخاطب در هر لحظه ساعت و یا روز مربوط به هر سیاره را مشاهده میکند که ناخودآگاه بر هیجان و نگرانیهای او افزوده میشود.

لانگ شاتهای رضایت بخش از مریخ و مارک تنها که فقط یک هدف دارد. بقا
یکی از فیلمهایی که پیش از مریخی در قالب فضا و بقا ساخته شده بود، اثر آلفونسو کوآرون به اسم “جاذبه” در سال ۲۰۱۳ است. فیلمی که ساندرا بولاک (در نقش رایان استون) همانند مت دیمون در قالب انسانی تنها ولی پر از امید و تلاش ظاهر میشود و سعی در بازگشت به سیاره نیاکان خود دارد. به نظر من مقایسه این دو فیلم در زیر شاخه بقا، امکان پذیر است ولی در قالب فضایی و علمی قابل بحث نمیباشد. اثر کوآرون در قالب فروپاشی و ازبین رفتن درونی یک انسان در اثر شرایط محیطی و جایگاهاش است و از پارامتری به اسم فضا، فقط برای القای بیشتر شرایط بحرانی موجود استفاده کرده است. در مقابل آن “مریخی” در شاخه علمی پررنگتر ظاهر میشود و شاخهای از ایده پردازی فضایی را هدف قرار میدهد که مربوط به آرزوی بشر است، نه یک فوران انسانی تنها. “مریخی” در همین حال که در کند و کوی علمی ماجرا است، در حالت یکسان به تلاشهای یک انسان برای زنده ماندنش بر میگردد. جنبههای بقای فیلم بیش از هر شاخصه دیگر از فیلم، قویتر و پررنگ ترند. ما همانقدر که میبینم پدری با تمام وجودش در فیلم زامبی محور “قطاری به بوسان” برای نجات جان فرزندش تلاش میکند و برای بقا میجنگد، در همین حالت موازی مارک را پیدا میکنیم که بدون اینکه با زامبیها دست و پنجه نرم کند، در سرزمینی بیگانه برای زنده ماندن خود از هیچ تلاشی دریغ نمیکند. همینطور مارکی را میبینیم که با دوربین فیلمبرداریاش، همانند دفترچه خاطرات خود رفتار میکند و با هنرنمایی بسیار خوب مت دیمون، هر بینندهای را تحت تاثیر خود قرار میدهد و در سوی مقابل آن با آرن رالستون (با بازی فوق العاده جیمز فرانکو در فیلم ۱۲۷ ساعت) در حالتی که دستش بین صخرهای گیر کرده است، با مخاطب رفتار میکند. که همه این عناصر دست به دست هم میدهند ما هم در تنهایی مارک غرق شویم و همانند او درمانده از بازگشت به سوی سرزمین حیات. جلوههای ویژه فیلم در نگاه اول مثبت و راضی کننده جلوه میکنند ولی باز هم رقیبی بی شاخ و دم در مقابل خود دارند. یک سال قبل از “مریخی”، اثر فضایی “میان ستارهای” کریستوفر نولان است که دل طرفداران را میبرد و همه را مجذوب خود میکند. جلوه های ویژه “مریخی” در مقابل اثر نولان، ضعیف تر و جلوه کمتری دارند. شاید به خودی خود “مریخی” دارای جلوههای ویژه ریدلی اسکات گونهای باشد که ما نمونهاش را در فیلمهای سری بیگانه و مبدا آن در بلید رانر دیدهایم ولی محل جاگیری دوربین و فیلمبرداری به فرمت ۷۰ میلیمتری سینمایی (معروف به IMAX) و نماهای فوق العاده “میان ستارهای”، به واقع گرایانهترین شکل ممکن انجام شده است و اثر اسکات توان مقایسه شدن با آن را ندارد.

ناسای پر تکاپو و نگران برای فضانورد رها شدهاش در مریخ
هیمنطور همین بحث در مورد موسیقی متن فیلم هم چالش برانگیز است و شاهکار فضایی هانس زیمر چندین و چند برابر بهتر از اثر فضایی هری گرگسن ویلیامز است و این مقایسه دلیلی بر ضعیف بودن اثر ویلیامز نمیباشد و حتی در سکانسهای پایانی و لحظه رسیدن مارک به فضاپیما مادر (فضاپیمای اصلی برگشت به زمین) مناسب و هیجان انگیز صورت گرفته است و مخاطب را با خود درگیر میکند. برای بازگشت داستان به سوی زمین و مشکلات سیاسی و حیثیتی ناسا و تلاشهای انسانها در هر جایگاهی برای پیدا کردن راه حل، با نقوص زیادی همراه است. اجرای بازیگران زمینی داستان مریخی به اندازه کارکتر نقش اول داستان، جذاب و حرفهای صورت نگرفته است و عموما بیشترین ضعفهای فیلم برمیگردد به ناسا. از رییس ناسا گرفته تا مدیر بخش ماهوارهای و همه و همه شخصیت پردازی ضعیفی دارند و تا حدودی میشود به رییس ناسا در سوی داستان زمین، لقب بهترین آنها را داد. داستان “مریخی” نیز سر چالش برانگیزی را برای رسیدن به هدف مارک طی میکند و با آن همراه میشود ولی در نهایت ماموریت نجات مارک واتنی موفقیت آمیز و بینقص صورت میگیرد. سکانس های پایانی فیلم نیز شباهت بسیار زیادی به رقیب فضایی دیگر خود یعنی “جاذبه” دارد و همانطور که در طول نقد گفتم شاید “مریخی” اثر خوش ساخت و سرحالی باشد ولی در اکثر موارد رخنه کرده است و در نتیجه همه آنها را نیز با نقص و اشکال به اجرا در آورده است. در نتیجه “جاذبه” در این زمینه نیز قویتر عمل میکند و حس ترس و دلهره در فیلم “مریخی”، در قالب دقایق به خصوصی رخ میدهد و سرتاسر فیلم پراکنده نشده است، که کاملا بر خلاف “جاذبه” است.

مارک واتنی به هدفش میرسد. او مزد تمام زحماتش را میگیرد و هر چیز غیرممکنی را ممکن میکند
برای سخن پایانی، “مریخی” اثر خوش ساخت، سرگرم کننده و با طعم هنرنمایی ریدلی اسکات و مت دیمون است. اثری که از جهاتی نباید با رقبای خود مقایسه شود و در عین اینکه در یک ژانر و شاخه میباشند، فقط در شاخصههای معدودی با هم اشتراک دارند که در طول نقد نیز به بررسی آنها پرداختم. “مریخی” همانند فیلمی مستند گونهای است که به رویای بشر برای به وجود آوردن سرزمین دوم زیستی میپردازد. فیلمی که نه خیلی آنچنان مسائل علمی را باز میکند که مخاطب سردرگم شود و نه آن را در اتمسفر فیلم رها. اگر به دیدن فیلمهایی با ژانر علمی تخیلی فضایی علاقه دارید و برای دیدن آینده شبیه سازی شده بشر در سیاره دیگر مشتاق هستید، “مریخی” اثر ریدلی اسکات را فراموش نکنید.
نظرات