“فانوس دریایی” (The Lighthouse) دومین اثر رابرت اِگرز بعد از فیلم “ساحره” (The Witch، نقد این فیلم را میتوانید از این لینک مطالعه کنید) میباشد و اِگرز پس از یک دوره غیبت نسبتا طولانی دقیقا در زمانی که به سر زبان ها افتاد و نظر مثبت منتقدان و مخاطبان زیادی را همراه خود کرد، دوباره به سینما بازگشت و با دومین اثر خود سعی در اثبات موجه سبک خود دارد. خلاصه داستان فیلم به این شیوه رقم خورده است که دو نگهبان اِسکله و فانوس دریایی، در شرایط سخت و دشواری به زندگی یکنواخت خود ادامه میدهند و در طول داستان به دلایل متعدد و فراطبیعی (توهم و تردید) به مرز جنون و دیوانگی میرسند. فیلم در قاب همیشگی فیلمهای سینمایی جلوه پیدا نمیکند و نگارش سیاه و سفید اِگرز از این قاب نیز به خودی خود چالش برانگیز و دشوار است و قطعا برای کسی که به دنبال محکم کردن امضای کاری و تکرار موفقیت هایش است، دشواری چندین برابری را روانه کارگردان میکند و حساسیتهای او را بالاتر از سطح پیشین میآورد. با توجه به نظر به شدت مثبت منتقدین و نسبتا رضایت بالای مخاطبان از “فانوس دریایی”، آیا میتوان دومین اثر این کارگردان را نیز موفق و چالش برانگیز و مفهومی در نظر آورد؟ آیا وسواس کاری رابرت اگرز به نفع او تمام شده است و توانسته است به غایت خود در اثر برسد؟ با نقد این فیلم همراه با سینما فارس باشید.

“فانوس دریایی” (The Lighthouse) دومین اثر رابرت اِگرز
از امسال هر چقدر هم بگوییم کم است، فیلمهایی که با بیشترین حواشی و خبرسازیها مواجه شدند (از قبیل جوکر و روزی روزگاری در هالیوود)؛ تا مواردی که به لطف شبکه اینترنتی نتفلیکس در این سال به حقیقت پیوست (از ساخت دنباله سریال پرطرفدار بریکینگ بد (نقد در این لینک) و اثری چون “پادشاه” (نقد این اثر را میتوانید از این لینک مطالعه کنید) و تاریخ سازی نتفلیکس با مارتین اسکورسیزی با تجربه برای برگشت به ریشه های کاری خود در ژانر مافیایی با فیلم “مرد ایرلندی” (نقد در این لینک) و آثار سریالی دیگری از دنیای گیم و بازی ویدیویی). به قدری سال ۲۰۱۹ میلادی در زمینه هنر هفتم خوش درخشید که حتی حدس زدن برنده های جوایز مختلف در جشنوارهها و همایشهای متعددی که تشکیل میشود، کار به شدت دشواری است. حال به اواخر این سال پُر بار رسیدهایم و با آخرین دسته از فیلمهایی که قرار است در سری فیلمهای سال ۲۰۱۹ دسته بندی شوند، مواجه هستیم. موضوع مورد بحث ما برمیگردد به دومین ساخته کارگردان آمریکایی به نام رابرت اِگرز که با اولین اثر خود، نظرها را به سوی خود جلب کرد و توانست مزد حساسیتهای کاری اش را در همان ابتدا دریافت کند. اِگرز بعد از چهار سال دوری از سینما با فیلم “فانوس دریایی” دوباره پا به میدان مبارزه گذاشت و باز هم در کسب موفقیت، دَوان دَوان میدَود تا به غایت نهایی خود برسد. اولین نکتهای که در “فانوس دریایی” به چشم میآید، نسبت تصویر غیر معمولی است که کارگردان برای اثر خود انتخاب کرده است. (نسبت تصویر معمول سینما در ابعاد ۱۶:۹ است که اگرز این نسبت تصویر را به ابعاد ۱٫۱۹:۱ تغییر میدهد). راهبردهای هوشمندانه کارگردان در تک تک جزییات فیلم و متناسب با ژانر و سناریو نوشته شده، تحسین برانگیز است. دومین موردی که در “فانوس دریایی” رعایت شده است، نمایش فیلم در فیلتر سیاه و سفید همانند آثار کلاسیک است که باز هم حساسیت بالای اگرز را به تصویر میکشد. حساسیتی که اگر درست و به جا رعایت نشود، منجر به عدم ترادف صحنه و میزانسن و دکوپاژ با سناریو و فیلمنامه میشود. سایه بندی ها و نوع بهره بردن از زاویه دوربین و نمایش با جزییات اثر در فیلتر سیاه و سفید نیز بسیار دشوارتر از پس زمینه رنگین و نور ساطع شده از هر یک از اجسام و مواردی که در قاب دوربین جلوه میکنند، است.

راهبردهای هوشمندانه کارگردان در تک تک جزییات فیلم و متناسب با ژانر و سناریو نوشته شده، تحسین برانگیز است
رابرت اگرز را به راحتی میتوان با کارگردانی چون اَری اَستر حریف و هماورد در نظر گرفت. دو کارگردانی که هر کدام به شیوهی خود، دست به پر رنگ کردن اسامی خود در سینما زدهاند و با توجه به میزان موفقیت آنها، میتوان هر دو را موفق در مسیر خودساخته به حساب آورد و به وجود آوردن چنین امضا و شیوه کاری توسط هر یک از آنان، موفقیت آمیز است. موفقیتی که اری استر در دو سال متوالی (۲۰۱۸ با فیلم “موروثی” و ۲۰۱۹ با فیلم “میدسامر”) دست به همچین کاری زده است و رابرت اگرز نیز پس از یک دوره غیبت، دوباره خود را اثبات همگان کرده است. از آن سو اری استر را داریم که با شیوهی نوین ترس و دلهره و القای خفقان به مخاطب در اثری چون “میدسامر” (نقد ویدیویی این فیلم را میتوانید در این لینک مطالعه کنید) و استفاده از حربههای غیر معمول دنیای وحشت و ترس همانند روایت در روشنایی روز و بهره بردن از قدرت گویایی دوربین، اسم و رسمی برای خود رقم زده است و از این سو نیز رابرت اگرز در “فانوس دریایی” با تبری به جان ریشه این ژانر میافتد و همزمان که ضربات مهلکی به بدنه آن میزند، ریشههایی با نام خود را در جای جای سینما میکارد و آنها را با وسواس منحصر به فرد خود مواظبت میکند و جلوههای بزرگتری را برایشان رقم میزند. اولین نکته قوت و حتی شباهت کاری این دو کارگردان در مفهوم کلیشه است. نام بردن کلیشه در کنار آثار این دو کارگردان، یک گناه نابخشودنی است که باید در سخن خود تجدید نظر کنیم و بار دیگر به نوع نگارش این دو بنگریم. در این دوره در هالیوود حتی جُردن پیلهایی را هم داریم که جز ساخت آثاری با فیلمنامه اورجینال، دست به کار دیگری نمیزنند. البته با یک حساب کتاب کوچک میشود به عامه پسندی پُر رنگتر جردن پیل نسبت به اری استر و رابرت اگرز رسید و که یکی از مهمترین دلیل بهره وری عامه پسندی نسبی کارگردانی چون جردن پیل را میتوان در فروش نسبتا بالای آثارش نسبت به کارگردانهای نام برده به حساب آورد.

رابرت اگرز در “فانوس دریایی” با تبری به جان ریشه این ژانر میافتد و همزمان که ضربات مهلکی به بدنه آن میزند، ریشههایی با نام خود را در جای جای سینما میکارد
“فانوس دریایی” بیشتر از آن که به فیلمنامه به صورت خطی و داستان محور گونه بپردازد، شیوه دیوید لینچ گونه را الگوی خود قرار میدهد. الگویی که با امضای کاری رابرت اگرز مزین شده است و او در نهایتِ مالِ خود کردن “فانوس دریایی”، به اسم خویش پایبند است. پرداختن عناصر رئال در محوطهای از سورئالیسم و فراواقع در تصویر کشیدن مواردی چون توهم و شک و تردید از نمونههای بهره بری اگرز میباشد. شیوه های به کار رفته در جای جای فیلم متناسب با نوع فهم و درک مخاطب به گونهای به صورت متوالی و در کاتهای پشتِ سرِ هم به وجود آمده است که هر بیننده ای را غرق در توهم دو نگهبان فانوس دریایی میکند. توهمی که با ترس درونی همراه شده است و هر تعداد از پلانهای تدبیر شده در هر سکانس، به بیان اغراق آمیز واژهای به نام جنون پرداخته است و که این دقیقا همان چیزی است که به خاطرش اگرز را از اثر پیشین او “ساحره” میشناسیم و اعتماد کامل به او داریم. کارگردان دیوانگی را از آن کسانی میداند که میخواهند غرق شوند؛ میخواهند در زمانی معین (مدت زمان فیلم)، توهم را الگوی راه خود قرار دهند و با آن سرخوش باشند؛ اِگرز مانند مُرفینی با دوز بالا است که مخاطبان را به اِغمایی تاریک و طولانی مدت دعوت میکند و ذهن بینندگانش را همانند گرداننده عروسکهای خیمه شب بازی به هر سویی که میخواهد میبرد. بار قبل به روان پریش بودن اَری استر در نقد فیلم “میدسامر” اشاره کردم و اکنون باید این مقوله را بسط دهم و ترکشهای آن را روانه رابرت اگرز کنم. اکنون به راحتی میتوانم به اری استر بگویم استراحت کن که رابرت اگرز بیدار است!

اِگرز مانند مُرفینی با دوز بالا است که مخاطبان را به اِغمایی تاریک و طولانی مدت دعوت میکند و ذهن بینندگانش را همانند گرداننده عروسکهای خیمه شب بازی به هر سویی که میخواهد میبرد
نکته: اگر فیلم را مشاهده نکرده اید، ادامه متن ممکن است داستان را برای شما اسپویل کند.
داستان فیلم به سال ۱۸۹۰ در نیو انگلند برمیگردد. قبل از این که در ادامه ماجرا قدم بگذاریم باید یک مورد را بررسی کنیم. رابرت اگرز و باز هم ایالت نیو انگلند. اگر شما از بینندههای اثر اول اگرز بوده باشید مطئمنا میدانید که داستان “ساحره” نیز در نیو انگلند جریان داشته و مربوط به مذهب و اصول و طرز فکرهای دینی و ادیان افراطی بود. “فانوس دریایی” نیز همانند “ساحره” در نیو انگلند جریان دارد و ارادت خاصی که رابرت اگرز به این ایالت دارد در دو اثر او نمایان شده است. دو نگهبان به اسامی افریم وینزلو (با بازی درخشان رابرت پتینسون) و توماس ویک (با بازی فوق العاده ویلیام دفو) در این فانوس موظف هستند که از آن مراقبت کنند و نگهدارنده این فانوس دریایی باشند. نکتهی جالب در تعداد کم بازیگرانی است که در “فانوس دریایی” هنرنمایی میکنند. امری که به خودی خود ربطی به موفقیت و پارامتری مثبت و حائز اهمیت به حساب نمیآید ولی شیوه بهره وری از آنان، آن هم در نهایت سطح بازیگری و نقش آفرینی، از نقاط با اهمیت این اثر محسوب میشود که در ادامه به شکل مفصل به دو بازیگر فیلم و نقش آفرینی آنان میپردازیم. اکنون لازم است به درون فیلم پا بگذاریم و آن را بررسی کنیم. بعد از نمایش اسم فیلم، به سرعت وارد اصل مطلب میشویم. نمایی لانگ شات از دریایی بیکران، قایقی در اعماق آن و اعماق ابهام که قدم به قدم واضحتر میشود و به نوعی نمایش چیرگی دریا و طبیعت نسبت به قایق و افرادی میباشد که در آن هستند. نمایی آی لول از دو نگهدارنده به کار گرفته شده (ویک و وینزلو) برای نگهبانی از فانوس دریایی را توسط کارگردان مشاهده میکنیم که مقدمهای بر نمایی بعدی آن است. نمایی که مفهوم فیلم را در قدم اول به طور کاملا خلاصه و گذرا و بدون جزییات بیان میکند. یک مدیوم کلوز آپِ مات شده و فوکوس بر اعماق تاریکی؛ دو نگهبان در اطراف محوطه فوکوس شده توسط دوربین هستند و کور سو های نورانی از فانوس را در بین این دو نگهبان مشاهده میکنیم. موسیقی متنی از توهم و به نوعی آزار دهنده با یک ریتم مشخص مینوازد و حکم نمک بر زخمی را دارد. فانوس را در بین دو نگهبان (افریم و توماس) میبینیم که به نوعی اذعان به تفرقه افکنی بین دو نگهبان، آن هم توسط فانوس دریایی که هر کسی به فکر تصاحب و بدست آوردن آن است، دارد. این نکته دقیقا همان چیزی است که در یکی از پوسترهای رسمی فیلم، دو نگهبان را این بار از چهره میبینیم (در دقایق ابتدایی فیلم دو نگهبان را از پشت و بدون نمایان شدن چهره شان میبینیم) که در دو سوی تصویر قرار دارند و فانوس دریایی نیز بین آنها میدرخشد.

موسیقی متن فیلم از جنس توهم است و آزار دهنده بودن آن با یک ریتم مشخص، خاصیتی دو چندان میگیرد
اولین راهبرد اگرز قبل از شروع به کار کردن دو نگهبان (که نگهبان اِفریم وینزلو، نگهبان تازه کار و توماس ویک نگهبان کهنه کار فانوس دریایی است)، در معرفی اجمالی فانوس دریایی و مکان زندگی آن دو است. کارگردان در همین روال به بعضی از سرنخ های داستانیاش نیز گریزی میزند و آنها را به تدریج در طول فیلمنامه معرفی میکند. مجسمه کوچک پری دریایی در تخت افریم وینزلو، که قبلا متعلق به نگهبانهای پیشین بود که به عنوان دستیار برای توماس ویک کار میکردند از اولین نشانه های فیلم برای طرح مسئله خود است. اولین دیالوگ فیلم را بر سر میز شام توسط یکی از کرکترهای فیلم میشنویم. باز هم در این لحظه باید یک توقفی داشته باشیم و دیالوگ های مفهومی و قابل تامل توماس ویک را در این لحظات بشکافیم. او میگوید “باشد که اگر مغلوب مرگ شدیم و کف اقیانوس بسترمان شد، خدایی که صدای امواج خروشان را میشنوی، روح ملتمس ما را نجات ده” که در طول فیلم نیز بارها و بارها با این جملات مواجه میشویم و که از خط به خط آن میتوان برداشتهایی کرد. دیالوگ به کار رفته نشان از دقت نظر بسیار بالای کارگردان به تمامی جزییات بزرگ و کوچک است و از دست ندادن تمام پتانسیل موجود در یک اثر. همانطور که گفتم، با نماهای لانگ شات گونه از دریا (اقیانوس) و در قعر آن قایقی مهجور و تنها، به اولین خطوط دیالوگ ویک میرسیم که اعماق اقیانوس را بستری برای مرگ ابدیاش میداند (غالب بر مغلوب چیره شده است) و در مناجاتش با خداوند از موجهایی مینالد که خروشاناند و میتازند که در این متن تشبیه به اعمال و گناههایی است که ویک در این دنیا مرتکب شده است و از خداوند تقاضای التیام و بخشش برای روح آشفتهاش را دارد.

نقش آفرینی هنرمندانه دو کرکتر فیلم که تا مدت ها در ذهنتان جا خوش میکند
یکی از عواملی که در طول فیلم موجب گمراهی و زندانی شدن مخاطب در روایت خاص فیلمنامه شود، فضای سورئال و کاتهای بدون مقدمه و خلق سکانسهایی است که در طول فیلم مبدا و مقصد آنها را نمیدانیم که این راهبرد کارگردان از شیوایی هر چه بیشتر اثرش میباشد. کارگردان بیننده را بدون هیچ گونه طرح ریزی نقشه قبلی و فکر شده، همروند با دو بازیگر آشفته احوال فیلم، در تمامی توهمات و سردرگمیهای آنان سهیم میکند و بی پرده بر اوضاع آنان روایت خود را دامن میزند. با مشاهده دقایق ابتدایی فیلم و سبک و سنگین کردن دو کرکتر “فانوس دریایی” میتوانیم به درون آنها پی ببریم. افریم وینزلویی که جدیدا به این فانوس آمده است را میتوانیم یک انسان با افکار سالم و طبیعی در نظر بگیریم و توماس ویک را فردی دمدمی مزاج و ناشناخته و مجهول به حساب آوریم. رابرت اگرز نیز از این تفاوت نهایت سود را از آن خود میکند. او، توماس ویک را برای بیننده از همان ابتدا مجهول معرفی میکند و در ادامه نیز به ناشناخته بودن آن بسط میدهد. او دلیلی بر توضیح کرکتر عجیبش ندارد و ما نمیدانیم که توماس ویک به چه اموری در آن فانوس مشغول است ولی در عوض همگام با انسانی در حالت طبیعی و شرایط عقلی سالم میشویم که همان افریم وینزلوی جوان است. کارگردان نیز همانند یک شرط از پیش تعیین شده، بینندگان اثر خود را در شرایط عقلی سالم فرض کرده و با کمک وینزلو میخواهد همزاد پنداری در ریگزاری از توهم و جنون و هوس را به خورد مخاطب بدهد. حتی پل ارتباطی ما هم برای شناخت توماس ویک نیز همان وینزلو است که با کمک آن میتوانیم به موجودی به نام ویک پی ببریم. در نیمههای اولین یک سوم فیلم، با توهمات وینزلو و ویک مواجه میشویم. ویک را همچنان مجهول میبینیم که در مقابل فانوس دریایی به شکل عجیبی مجنون و افسون شده مینگرد (در ادامه به فانوس میپردازیم) ولی توهم افریم کمک زیادی به ما میکند. او اولین نشانه پیدا شده در این مکان را در خوابی کابوسوار میبیند، پری دریایی (مجسمه ای که در تخت نگهبانان پیشین پیدا کرده بود). موسیقی به کار رفته در این کابوس به تاثیر گذاری بیش از اندازه سکانسها کمک کرده است که فریادهایی از یک زن که مجاز از پری دریایی است، میشنویم. پیشتر گفته بودم که مخاطب بدون مقدمه وارد توهمات هر دو کرکتر فیلم میشود و برای درک بهتر، لازم است برای تک تک توهمات یک معیاری در نظر بگیریم و در ادامه آنها را با هم ترکیب کنیم و به سِرشت نهایی تک تک کرکترهای فیلم برسیم. پری دریایی را میتوانیم نمادی از هوس برای افریم وینزلو به حساب بیاوریم. هوسی که او نشانههایش را در توماس ویک به صورت اتفاقی میبیند و شیوه زندگی او آشنا میشود. دیگر عامل جلوه کننده در فیلم مرغ دریایی است که میتوانیم همانند گفتههای توماس ویک، روحشان را متعلق به روح دریانوردنی بدانیم که در کالبد این پرندگان قرار میگیرند.

یکی از عواملی که در طول فیلم موجب گمراهی و زندانی شدن مخاطب در روایت خاص فیلمنامه شود، فضای سورئال و کاتهای بدون مقدمه و خلق سکانسهایی است که در طول فیلم مبدا و مقصد آنها را نمیدانیم که دلیلی افزون بر برتری اثر در روایت است
سخنانی که وینزلو و ویک در صرف کردن شام میزنند را میتوانیم به عنوان تکههای پازلی از داستان اثر به حساب بیاوریم. اطلاعاتی که ویک از دستیار پیشین خود میدهد و مقولهای که از رستگاری فانوس و مقدس بودن آن بیان میکند، از نشانههایی برای شناخت ماهیت فانوس در The Lighthouse است. نکته قابل توجه این سکانسها، سایه بندی فوق العاده رابرت اگرز برای تک تک ثانیههای اثرش است که در نهایت ظرافت و دقت به وجود آمده است. در این بین لازم است به نقش آفرینی چالش برانگیز هر دو کرکتر فیلم بپردازیم. افریم وینزلو با بازی بسیار عالی رابرت پتینسون و توماس ویک با هنرنمایی فوق العاده ویلیام دفو از پارامترهایی است که عدم وجود آنها منجر به شکست مسجل اثر میشد. نخست به سراغ رابرت پتینسون برویم؛ پتینسون یکی از بازیگرانی است که در دو سه سال اخیر بسیار بر سر زبانها افتاد و این معروفیت بیشتر به پروژه هایی است که او در آنها مشارکت میکند. از فیلم پر سر و صدای بتمن بگیریم تا اثر جدید کریستوفر نولان به اسم TENET. بازیگری که به دلیل هنرنمایی در سری فیلمهای گرگ و میش، پیشینه خوبی را برای خود رقم نزده بود و در نظر همگان در سطح پایینی از بازیگری قرار داشت. این بازیگر در سالهای اخیر بالاخره به خودش آمده است و توانسته تا مقدار زیادی بر گذشته خود غلبه کند. در نقد فیلم “پادشاه” (The King) که با پشتوانه نتفلیکس تهیه و روانه شده بود، به ضعف در بازیگری پتینسون پرداختم و او را همچنان عقب تر از رقبای در نظر گرفتم (دلایل ضعف را نیز در نقد بیان کردهام)، ولی اکنون این بازیگر نظرم را با دیدن اثری چون “فانوس دریایی” تغییر داده است و هنرنمایی بی نظیر او در این نقش غوغا میکند. از حالات چهره بگیریم تا نمایش احساسات و خشونت و نفرت و حسد و دیوانگی. او در تاریکی مطلق موجود در فیلم، نورانیترین عملکرد را از خود بر جای گذاشته است و اکنون پیشرفت او را به طرز ملموسی حس میکنیم. نوبتی هم باشد نوبت ویلیام دفو است. مگر میشود یک بازیگر به این حد در نقشش غرق شود و جنون را با پوست و گوشت خود حس کند؟ دفو در بدترین حالت، از بهترینهای امسال و دهه اخیر است. از دیالوگ گوییهای او بگیریم تا جنون و دیوانگی درونیاش که با حساسیت خاصی انجام شده است. بازیگری که بیش از این نیز ما را شیفته کار خود کرده بود و در آثاری چون هتل بزرگ بوداپست و اسپایدرمن او را مشاهده کرده بودیم. تعامل کرکترهای فیلم و شیمی موجود بین آنها به حدی در سطح بالایی دارد که هر دو بازیگر را ما به صورت همزمان هم بازیگر مکمل میپنداریم و همزمان بازیگر اصلی. اجرای نقش مافوق و سلطه طلبی توماس ویک در مقابل آن، به زیرِ سلطه نرفتن وینزلو و درگیریهای مکرر و جدال و نزاع هایش با ویک. هر دو کرکتر توسط موجودی خبیث، اسارتی را تقبل کردهاند. موجودی که آنها را در بند کرده است و هیچکدام هم تاب مبارزه با آن را ندارند. آن موجود پلید، خودشان هستند! هر کدام کابوس خود را در دیگری میبینند و در عین این که باید در خودشان به دنبال شکست نفسانی و احساسات و بروز خشونتهای بیاصول جستجو کنند و در آن به جواب برسند. هر یک از آنها از تمایلات یکسانی (دسترسی به فانوس) بهره میبرند که به اختلافات آن دو دامن میزند. در سکانسی با هم میسازند و با یکدیگر در دوستانه ترین حالت خوش میگذرانند و در اندکی بعد، با یکدیگر درگیر و به خون هم تشنه میشوند. به دلیل غیر موجهی با تا مرز جنون پیش میروند و به همان دلایل غیر موجه، به فکر فرو میروند. کارگردان هر دو شخصیت را در تکمیل شده ترین حالت به نمایش میگذارد. حتی در این لحظه میتوانیم به انتخاب هوشمندانه اگرز برای استفاده از تعداد کم بازیگران را متوجه شویم. او در طول فیلم هر کرکتر را از دو شیوه معرفی میکند؛ یکی از آنها بیان وضعیت حقیقی دو کرکتر در دنیای واقعی حاضر در جهان واقع در فیلم است. دومین آن نمایش توهمات و جنون و دیوانگی های درونی هر دو کرکتر که با فضایی خارج از محوطه رئالیسم مقصود خود را به تصویر میکشد. شخصیت پردازی هر کرکتر را تا سطح بالایی از ناخودآگاه و همزاد پنداری و جلوه حقیقی انسانیت ادامه میدهد و بیننده را با یک روانشناسی دقیق و متمرکز از انسانی در آن وضعیت همراه میکند. رابرت اگرز افسون خاص خود را همانند ساحرهای که آتش از تاریک ترین نقاط مخیلهاش فوران میکند، شامل کرکترهای داستانش میکند و بیننده را با نوعی از توهم آزار دهنده تنها میگذارد.

هر دو کرکتر توسط موجودی خبیث، اسارتی را تقبل کردهاند. موجودی که آنها را در بند کرده است و هیچکدام هم تاب مبارزه با آن را ندارند. آن موجود پلید، خودشان هستند!
یک مورد از عوامل مهمی که در طول فیلم بارها به آن اشاره شده است و باید به هویت آن برسیم، مربوط به فانوس دریایی است. فانوسی که در فیلم در جایگاه راستین خود نمیباشد و مفهوم دیگری را به دوش خود میکشد. فانوس را میتوان عنصری برای رستگاری (همانطور که توماس ویک در لحظاتی که در مورد دستیار قبلی خود در موقع صرف شام به زبان آورد) به حساب آورد. فانوس را میتوان مقصود و هدف تمام کسانی که در آن اِسکله کار میکنند و نگهدارنده فانوس هستند، به حساب آوریم. شِی ای نورانی که ترادفهای یکسانش از منظر تعاریفِ ادیانی که از خالق هستی دارند، به چشم میآید و میتوان آن دو را هم ارز یکدیگر قرار داد. این فانوس منشا و ماخذ تمام مواردی است که در “فانوس دریایی” رخ میدهد. در طول فیلم مشاهده کردیم که افریم با نگاهی حسرت آمیز و کنجکاوانه، در مشاهده به فانوس خیره شده است و در کسب تصاحب و رسیدن به آن است. او از این که ویک به فانوس دسترسی دارد و میتواند شب را تا صبح در کنار آن بماند، حسرت میخورد. فانوس به انسانها برتری میدهد و همراهی با آن میتواند منجی سرنوشت و زندگی اشخاص شود (باز هم در معنای مشابه با همراهی با خداوند). در سکانسی تامی (تام هاوارد با اسم مستعار افریم وینزلو) به کارهایی که کرده است اعتراف میکند و به گناه کار بودن خود اذعان دارد. توماس ویک را به عنوان یک سرزنش کننده (در نقش خالق) میبینم که در نمایی نوری همچون فانوس دریایی از چشمانش میبارد و در چشمان فرد گناه کار، تام هاوارد (افریم وینزلو)، زل میزند و تام هاوارد در پیش او زانو زده ترسیده است. در سکانس بعد تام هاوارد را دوان دوان در حال فرار از دست ویک (انسانی که به واسطه فانوس به درجات بالایی رسیده است) میبینیم که حتی از مبارزه کردن با او نیز هراس دارد. ویک با تبری به جان اون میافتد و در لحظاتی بعد او را میبخشد و در نقش یک خالق بخشنده ظاهر میگردد.

فانوس دریایی در فیلم در جایگاه راستین خود نمیباشد و مفهوم دیگری را به دوش میکشد
رابرت اگرز با طرح نقشههایی از پیش و رعایت قوانین علت و معلولی آن هم در پسِ اتمسفری رئالیسم و روایتی ماورای واقعیت و شامل تخیلی انسانی با الگوهایی فراطبیعی، فیلم را به زیباترین شیوه مزین کرده است. او از ابتدا به جدال و مشکل ارباب رعیتی و سلطه طلبی بین توماس ویک و تام هاوارد پرداخته و آن را در قابی سمبلیک به مفاهیم والاتری بسط داده است. کارگردان طغیان کرکترها را نسبت به هم از همان ابتدا موجه میسازد. او دلایلی را نیز در بین این جنونها و دیوانگیها میکارد و روان پریشی هر یک از آنان را به استادانه ترین شیوه به تصویر میکشد. در یک سوم پایانی فیلم تام هاوارد را میبنیم که بالاخره کاسه صبرش لبریز میشود و تقاطع خواستههایی چون زندگی و حقوق بهتر در شرایط کاری و شوق رسیدن به فانوس و سرکوبهای پی در پیاش که از سوی توماس ویک صورت میگرفت، جنون وار طغیان میکند. حتی جنون آن را نیز میتوان به چندین اصل تقسیم نمود؛ شیفتگی و شیدایی او نسبت به فانوس؛ شیزوفرنی و اسکیزوفرنی غالب بر شخصیت او در اثر اتفاقات پیش آمده در آن مکان افسون شده؛ دهشتزدگی و سراسیمگی و عدم تمرکز هاوارد از کابوسها و هوس رانیها و چالشهای بیبنیان در ذهن تاریکش. او سرانجام به انگیزه درونی خود عمل میکند و توماس ویک را به قصد انتقام از تمامی اتفاقات پیش آمده مجازات میکند و خواستار مرگ او است. اعترافات واپسین ثانیههای زندگی در توماس ویک که شامل یک توضیح نمادین از فانوس دریایی است را میتوان آخرین تکه پازل مان از فانوس به حساب آوریم. دیالوگ هایی که از دهان خاک آلود توماس زبانه میکشد، همان چیزی است که باید از سرنوشت تام هاوارد بشنویم و آن را حقیقت محض بدانیم. مجازات شدن هاوارد را لایق ذات و سرشت تیره و تارش در نظر گیریم. پایان بندی فیلم نیز به گونه ای رقم میخورد که هاوارد سرانجام به خواسته خود میرسد. او سینه خیز کنان و خرامان رفتن به سوی فانوس میرود و از پلکان پرُ پیچ و تابش بالا میرود. فانوس میچرخد و نور خود را بر همه جا برافراشته میسازد و هنگامی که هاوارد به آن میرسد، فانوس از حرکت باز میایستد و دری را به سوی او باز میکند. هاوارد به عنوان انسانی گناه کار که لایق مجازات است، در عظمت و شکوه فانوس غرق میشود و مغلوبِ استواری نور و بینش راستین آن میگردد؛ او در جایگاه نادرستی قرار گرفته است و باید به سزای اعمالش برسد؛ حالت بهت زدگی و اضطراب و فریادهایی که از اعماق وجودش میزند نشان از عدم کنترل نیروی الهی فانوس توسط او است که بر خلاف توماس ویک، او ناتوان در این نیرو است. توماس ویک را بر خلاف چیزی که از آن در طول فیلم مشاهده کردیم میتوانیم به عنوان یک انسان راستین و پاک در نظر گیریم که در هوس رانیهایش نسبت به پریان دریایی (نماد هوس) سرزنشگر ظاهر میشود و در کنترل جنون و دیوانگیهایش مقید معرفی شده است (سکانس هایی را دقت کنید که در اوج جنون و آشفتگی احوال، باز هم به قالب آرامش خود میرسد) و در مواجهه او با مرغان دریایی (که به گفته ویک، روح دریانوردانی است که در کالبد این مرغان ظاهر شده اند) را با رویارویی تام هاوارد با مرغان دریایی مقایسه کنید که چگونه هاوارد خشم خود را نسبت به آنان نمایان میسازد (عدم احترام به سنت و روح مردگان). و تام در نهایت ذات حقیقیاش گریبان گیر سرنوشت حاکم بر او میشود و به غایت تاریک خود که خورده شدن توسط مرغان دریایی است، با چشمان باز مینگرد.

“باشد که اگر مغلوب مرگ شدیم و کف اقیانوس بسترمان شد، خدایی که صدای امواج خروشان را میشنوی، روح ملتمس ما را نجات ده”
The Lighthouse را میتوان بهترین فیلم امسال به حساب آورد آن هم در حالی که با بودجهای کمتر از آثار فاخری که امسال بر پرده سینما خوش درخشیدند. فیلمی که سال ۲۰۱۹ را در سطح بالاتری از دیگر سالهای سینما در دهه اخیر معرفی میکند و به عنوان برگ برنده و شگفتی امسال شناخته میشود. شاهکاری در سینما که شاید حتی کمتر از تعداد انگشتان یک دست، در این دهه به زبان آوردم و فیلمی را لایق چنین درجه بالایی نمیدیدم.رابرت اگرز خود را بار دیگر با دوز بالاتری اثبات کرده است و بیننده را باز به وجد میآورد. کارگردانی که توانست چندین برابر قدرتمندتر از گذشته بازگردد و چه بازگشت لذت بخشی. پس اگر میخواهید ذهنتان منفجر شود و دیوانگی را با پوست و گوشت خود حس کنید، “فانوس دریایی” را به هیچ وجه از دست ندهید، بهتر بگویم بهترین فیلم امسال را از دست ندهید.
نظرات
سلام. نقد خوبی بود ممنونم. سوالی دارم. چرا آخرش که پتینسون به فانوس دریایی میرسه اون وضع براش پیش میاد؟ یعنی سقوط می کنه و بعد هم در یک نمای خیالی میبینیم که مرغ ای ماهی خار دارن می خورنش؟ انی جزای چیه؟
سلام. ممنون از لطف شما
خب برداشت های زیادی میتونیم نسبت به فیلم داشته باشیم و از هر جهت تئوری پردازی کنیم؛
ولی از دیدگاه من، وینزلو یک فرد گناهکار و خطاکاری است که دسترسی به یک نیروی الهی (همان فانوس دریایی) از او سلب شده است. وینزلو نمونه موفقیت آمیز یک اغوا و اغفال است و با قدم گذاشتن در مسیری که نهی پیامبر فانوس (توماس ویک) را به دنبال داره باید به سزای اعمالش برسه. خورده شدن اون توسط مرغان دریایی را میتونیم دلیلی بر مجازاتش بدونیم. مجازاتی که توسط توماس ویک وعده داده شده ولی گوش ناشنوای وینزلو، پذیرای اون نبود.
سلام و درود فراوان بر نویسنده محترم اقای بزرگی خیلی ممنون از نقد و برسیتون :rose: :heart: … یک درخاستی دارم که قبل از مدتی هم در گیمفای خودمون درخاستم رو بیان کردم اما متأسفانه جوابی نگرفتم و میخام اینجام خدمتتون هم تکرار کنم: لطفا اخبار و نقد و برسی سینمای ایران و فیلم های ایرانی رو بذارید… با سپاس از تک تک اعضای تیم محترم گیمفا یا همون سینما فارس :rose: :heart:
درود خدمت شما و ممنون از نظرتون.
اخبار سینمای ایران رو سعی میکنیم تا جایی که امکانش هست پوشش بدیم. برای نقد و بررسی آثار سینمای ایران هم با هماهنگی با سردبیر، رویه دیگری برایش پیش میگیرم.
خیلی خوب موفق و مویید باشید انشاءالله.
تشکر و خسته نباشید بابت نقد پرو پیمون و جامعتون اما متاسفانه باید عرض کنم اثر جدید اگرز فیلمی به شدت مفهوم زده و ملال آور است که حتی از پس ابتدایی ترین اسلوب شخصیت پردازی و قصه گویی هم بر نیامده و تنها مرعوب نماد پردازی و درگیر ارجاعات فرامتنی به داستان های افسانه ای اسطوره ای و خدایان هستش. فیلمی که تا این حد عاجز است از نشاندن مخاطب عادی سینما پای تلویزیون و باید اینطور برای آن فلسفه سرایی کرد و هزاران هزار برداشت متفاوت پس واژه شاهکار برای آن یک شوخی و توهین به مدیوم سینماست. طی مصاحبه ای از کارگردان پرسیدند چرا سکانس پایانی زمانی که رابرت پتینسن دستش را در آن فانوس میکند نشان ندادید چه در انجا بود که باعث آن اتفاق شد پاسخی داد که مشخص بود خودش هم نمیدانست چه اثر آشفته ای خلق کرده