انتهایِ امسال، با احتمال بسیار بالایی فیلم The Woman in the Window در صدرِ لیست بدترین فیلمهای سالِ من قرار خواهد داشت؛ نه به این معنا که دیگر قرار نیست فیلمی بدتر از این ببینم، بلکه بدین معنا که احتمالا دیگر تا آخرِ سال فیلمی تولید نمیشود که تمام ظرفیت بالای داستانی و عوامل و بازیگران بااستعداد خود را اینچنین هدر دهد. توجه شما را تنها به بخشی از لیست عوامل فیلم که همگی در بالاترین سطح هالیوود در حال فعالیت هستند، جلب میکنم: جو رایت (Joe Wright) در مقام کارگردان، امی آدامز (Amy Adams)، جولیان مور (Julianne Moore) و گری اولدمن (Gary Oldman)، بازیگران و تریسی لتس (Tracy Letts)، فیلمنامهنویس؛ عواملِ فنی فیلم مانند فیلمبردار و تدوینگر و … که دیگر بماند.
با وجودِ اینها The Woman in the Window تبدیل به فیلمی شده که بهطرز کشندهای کند و آهسته، دارای سَبک بصری بسیار شلوغ، خط داستانی نامنسجم و حتی بازیهایی مصنوعی و نامسلط است. شاید _تاکید میکنم، شاید_ با صبر و حوصلهای مثالزدنی، اعصابی فولادین و تنها به قصدِ تماشای بازیگرانی درجهیک، بتوان فیلم را تا انتها تحمل کرد و پس از پایانش یک جیغ بلند نکشید!
فیلم اقتباسی است از رمانی مشهور و مهم به همین نام که توسطِ ای. جی. فین (A.J. Finn) نوشته شده است. این اقتباس سینمایی، توسط تریسی لتس، بازیگر و نویسندهی مشهور، بهنگارش درآمده است و توسط جو رایت (کارگردان فیلمهایی همچون Atonement و Darkest Hour) کارگردانی شده است. The Woman in the Window، روی کاغذ، تمامی عناصرِ یک فیلم جایزهبگیر اسکاری را دارد، اما این فقط ظاهر ماجراست.
فیلم که بهطور واضحی از لحاظ طراحی میزانسنها و دکوپاژبندی، وامدار ساختهی جاودانهی آلفرد هیچکاک (Alfred Hitchcock) یعنی Rear Window است، تقریبا بهطور کامل در آپارتمان دکتر آنا فاکس، روانشناسی نیویورکی که به اختلال ترس از محیط باز (agoraphobic) مبتلاست، و اطراف آپارتمان او میگذرد. او جدا از همسرش با بازی آنتونی مکی (Anthony Mackie) و دخترش زندگی میکند و بهنظر میرسد علاوهبر اختلال گفته شده، شدیدا از توهمات پارانویدی نیز رنج میبرد. در طول شبانهروز، او کار دیگری ندارد بهجز صحبت با شوهرش که اکنون بهنظر میرسد کاملا با او بیگانه شده است و با پیژامه نشستن دم پنجرهی خانهاش و دید زدن خانهی همسایهی روبهرویی که تازه به آنجا نقل مکان کردهاند و پردههای خانهشان همواره باز است.
آنا چندباری خانوادهی راسل را وقتی در خانهی او را زدهاند و با او صحبت کردهاند، دیده است. آنا دائما فکر میکند که پسرِ نوجوان خانواده، اتان با بازی فرد هچینگر (Fred Hechinger)، مورد آزار قرار گرفته است. زن خانواده، جین با بازی جولیان مور، که نامش ،جین راسل، ما را به یاد ستارهی بزرگ فیلمهای کلاسیک میاندازد، زنی قدبلند است که بهنظر آنا کمی بیش از حد مرموز و خطرناک میرسد و احتمالا او را هم مثل ما یاد جین راسل معروف میاندازد. مردِ خانواده نیز آلیستر نام دارد که گری اولدمن نقش او را ایفا میکند، مردی که مانند شیر میغرد و به آنا هشدار میدهد که سرش به کارِ خود باشد، اما واضح است که آنا از کار خود دست نمیکشد. داستان فیلم از جایی نظرمان را جلب میکند که یک شب آنا، کشته شدنِ جین با چاقو را میبیند.
قضیه وقتی بحرانیتر میشود که پس از آمدن پلیسها، هیچ مدرکی دالِ بر قتل در آن خانه یافت نمیشود و جین نیز صحیح و سالم در آنجا حضور دارد؛ ولی نکتهی جالب توجه اینجاست که دیگر جولیان موری وجود ندارد و جنیفر جیسون لی (Jennifer Jason Leigh) ادعا میکند که جین است.
همانطور که دیدید، داستانِ فیلم بسیار جذاب و دارای ظرفیتهای داستانی فراوان و بسیار ویژهای است و احتمالا با خود فکر میکنید که مگر میشود با این عوامل درجهیک و این داستان هیجانانگیز، فیلمی بد حاصل شود؟ جواب، یک “بله”ی قاطع است. مشکل فیلم بیشتر از آنکه از فیلمنامه باشد(البته که فیلمنامهی فیلم از مشکلاتی جدی رنج میبرد) یا بازیِ بازیگران داری اشکال باشد( البته که بازیها اصلا در حد و اندازهی نامهای بازیگران نیست)، به کارگردانی رایت بازمیگردد.
رایت پیشتر در سبکهای بسیاری فیلم ساخته بود؛ از درام و عاشقانه گرفته تا تاریخی و تینیجری، ولی بهنظر میرسد اصلا نتوانسته از پَس فیلمی با مایههای ترسناک بربیاید. فیلم پر شده از دکوپاژهایی سر دردآور که طراحی بسیار بدی دارند، مانند عبور پر اعوجاج دوربین از میان راهپلهها و پنجرهها و نورگیر که با نورپردازی اغراقشده و بسیار ضعیفی همراه شده است. رایت به زعم خود تلاش کرده تا نقبهایی به نوع دکوپاژبندی هیچکاک بزند، ولی این کار از حد “سعی” کردن فراتر نرفته است. همچنین فیلم پر شده از لحظات وحشتآورِ سطحی که یادآور فیلمهای ترسناک یکبار مصرف و ارزان است، صداهای اضافی و گوشخراش و حرکات اغراقشدهی دوربین که سعی در ایجاد ترس و حس ناامنی دارند؛ اما تنها چیزی که نصیب مخاطب میشود، سر درد، سرگیجه و حس سرخوردگی و اتلافِ وقت است.
از لحاظ داستانی نیز، فیلم میتواند به یک مورد تحقیقی مناسب دربارهی این سوال تبدیل شود که چطور یک نویسندهی معروف و یک کارگردانِ حرفهای میتوانند داستانی پرفروش و عالی را اینطور نابود کنند؟ فیلم بیشتر از اینکه به یک اقتباس شبیه باشد، مانند این میماند که رایت و لتس، یکبار کتاب فین را با عجله و بیدقتی خواندهاند، سپس کتاب را آتش زدهاند که دیگر چشمشان به آن نیفتد و داستان را خودشان از ابتدا و هرجور که خواستند نوشته و اجرا کردهاند!
فیلم The Woman in the Window بیارزشتر از آنی است که بخواهم بیش از این دربارهاش بنویسم و وارد جزئیاتِ بیشتری از فجایع درونش بشوم. بهجای این کار بیفایده و غیر قابل تحمل، ترجیح میدهم که یکبار دیگر بنشینم و با لذتی تمام، کتاب The Woman in the Window را بخوانم تا شاید بتوانم آنچه که دیدهام را فراموش کنم!
نظرات