اگر قرار باشد یک فهرست با عنوان «بهترین آرامشهای قبل از طوفان» تهیه کنیم، ماتریکس آن بالا بالاها لم میدهد و شروع میکند به تخمه شکستن. دو صندلی، یک میز، دو مرد. یک کپسول آبی و یک کپسول قرمز، به اضافه متعلقات مربوط به دنیای شگفت انگیز ماتریکس، تمام آرامش قبل از طوفان ماتریکس است. اگر پانزده دقیقه ابتدای فیلم ماتریکس را فاکتور بگیریم (که بیشتر آن را اکشنها تشکیل میدهند، مبهم رفتار میکنند و روح واقعی ماتریکس هنوز در آنها جریان پیدا نکرده است)، از زمانی که ردیاب حشره مانند را ماشینها به آن روش و با آن تخیلات عجیب و غریب درون بدن نئو کار میگذارند، و پس از آن از زمانی که مورفیس کپسولها را جلوی نئو میگیرد، رسما و علنا مخاطب با یک هل از سکوی بلند بالای استخر ماتریکس به درون بخش عمیق آن پرتاب میشود و آنقدر فرو میرود تا به کف زمین بچسبد و فشار آب استخر حالش را حسابی جا بیاورد. زمانی که نئو حق انتخاب کپسولها را دارد، مانند مخاطب بیحوصله به جای رنگ آرامش بخش آبی، قرمز پرانرژی و پرهیجان را برمیگزیند. کپسول قرمز دقیقا همان سیبی است که میخورد وسط کله نیوتن. کپسول قرمز همان آیفون چهاری است که استیو جابز معرفی میکند. کپسول قرمز حکم همان سیبی را دارد که نیوتن با تعجب به آن خیره میشود و آن را برمیدارد تا رازش را کشف کند، و به دنیای جدیدی وارد میشود. دنیایی با قوانین جدید. ماتریکس افتتاحیه خیلی خوبی دارد. افتتاحیهای ساده و مانند یک مسابقه تلویزیونی که اما در آن گزینهها و حق انتخابها بسیار متفاوت از یک چهار گزینهای هستند. در این افتتاحیه شما در جایگاه مخاطب فقط دو جمله به کار میبرید: «زود باش! کپسول قرمز را بردار!» با سینماگیمفا همراه باشید.
سه گانه ماتریکس، از آن سه گانههای کامل و کمیاب است که نظیرش کم پیدا میشود. از آن دست سهگانههای دوست داشتنی که هیچگاه اسم فیلمها تکی نمیآید. بلکه «سهگانه» خطاب میشود و تک تک فیلمهایش در کنار یکدیگر است که معنا پیدا میکنند، نه به صورت مجزا. در این سه گانه هر فیلم وظیفه خود را به خوبی انجام میدهد. فیلم اول (ماتریکس ۱۹۹۹) جهان فیلم را برای مخاطب باز میکند. جزئیات و قوانین را توضیح میدهد و یک قهرمان جدید و درعین حال یک شخصیت منفی جدید معرفی میکند. البته فیلم اول از لحاظ کهن الگوها فیلم کاملی است که به آن خواهیم پرداخت و اکثر کهن الگوهای جذاب و در عین حال «به نسبت غیر کلیشهای» را داراست. فیلم اول دنیایی جدید خلق میکند و پی ریزی میکند تا مسیر برای فیلم دوم باز شود و در این بین محتوای فکری و مفهومی جالبی هم ارائه میکند. اولین فیلم به موضوع «تفکری که واقعیت مییابد» نیز اشاره دارد که این روزها به نام قانون جذب شناخته میشود. (به مفاهیم فیلم نیز خواهیم پرداخت.) جالب است که پس از فیلم اول هیچگاه فکر نمیکنیم فیلم از این بهتر شود. اما دقیقا نقطه اوج سهگانه فیلم دوم است. «ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۱» طبق تجربه، همیشه بهترین فیلم این جنس سهگانهها به شمار میرود. فیلمی که در آن قهرمان با یک چالش بسیار مهم رو به رو میشود و با خودش درگیر میشود. جهان اطرافش و بسیاری از فلسفههایی که تاکنون با آنها آشنایی داشتیم زیر سوال میروند و پس از این فیلم با قهرمانی بسیار پختهتر طرف هستیم. حتی پس از پایان فیلم اول و سوم چنین پختگیای به قهرمان افزوده نمیشود. پس از آنکه در فیلم اول با پتانسیلهای نئو و قدرتهای شگفت انگیزش آشنا شدیم، فیلم دوم جایگاهی است برای بررسی موضوع «حق انتخاب». این مسئله که آیا ما در زندگی واقعا حق انتخاب داریم؟ اگر حق انتخاب داریم، معمولا چه انتخابهایی میکنیم؟ چه انتخابهایی به ما «هدف» میدهند؟ ماتریکس به عنوان «هدف» نیز میپردازد. چرا ما دنبال هدف هستیم؟ هدف چه چیزی به ما میدهد که اینقدر برایمان جذاب است؟ پس از پایان یافتن درگیریهای پی در پی قهرمان در فیلم دوم، به سومین فیلم میرسیم. یعنی «ماتریکس: انقلابها ۲۰۰۱» که مانند دیگر سهگانههای خوشنام سینما، یک نبرد نهایی و نفسگیر را میان قهرمان و شخصیت منفی به تصویر میکشد. داستانی که پس از آن دیگر تمام استرسها و نفس در سینه حبس شدنهایمان به پایان میرسد و پس از آن با خیالی آسوده، نفسی راحت میکشیم که بالاخره داستان تمام شد. چه خوب تمام شده باشد و چه بد. البته که در فیلم سوم نیز به مفاهیم و مطالب مهمی سعی میشود پرداخته شود. اما به دلیل تمرکز روی اکشنها، تعلیقها و پایان داستان، شخصیتها ضربه میخورند و فیلم بیشتر یک داستان تعریف میکند. نه که تعریف داستان بد باشد. ابدا چنین نیست و سینما برای قصهگویی زنده است. اما فیلم سوم دیگر لذت فیلم دوم را ندارد که علاوه بر قصهگویی، با وجود یک داستان به نسبت سادهتر، لایههای عمیقتری نیز از شخصیتهای داستان به ما نشان میدهد. لازم نیست موضوعات مفهومی ماتریکس را در کتب فلسفه شرق و غرب بیابیم. بلکه سهگانه با مفاهیمی درگیر میشود که مخاطبانش نیز همواره با آنها درگیرند و بر زندگی روزمره آنها تاثیر میگذارد. مفاهیمی که درباره آنها زیاد فکر میکنیم، اما سهگانه به آنها به شکلی متفاوت نگاه میکند تا تاثیری متفاوت و عجیب بر مخاطب بگذارند. این پرداخت به شخصیتها و مفاهیم از فیلم اول آغاز میشود، در فیلم دوم به اوج میرسد و در فیلم سوم حتی از فیلم اول هم پایینتر قرار میگیرد. اگرچه مزه فیلم دوم زیر دندان ما رفته و فیلم سوم به آن صورت راضیمان نمیکند. اما اگر بحث تعریف کردن یک داستان خوب باشد، فیلم سوم کارش را به طور کلی بلد است راضی کننده انجام دهد.
بحث روایت را تمام کنیم و ذره بین بگیریم روی مفاهیم قابل تامل و قابل درک فیلم. سهگانه ماتریکس یکی از مهمترین عقایدی که این روزها در انواع و اقسام سایتها و مجلات به فراوانی یافت میشوند را به بهترین شکل سالها پیش توضیح داد و روایت کرد. به قول هنری فورد، چه فکر کنیم میتوانیم و چه فکر کنیم نمیتوانیم، در هر صورت حق با ماست. ماتریکس با تمام قدرت تلاش میکند این حس را به مخاطب القا کند که به هرشکل که میخواهد فکر کند. به هر شکلی که نیاز دارد فکر کند. اما با تمام وجود و تمام قدرت. چرا که دقیقا این تفکر، همان چیزی است که در واقعیت نمود مییابد. کاری به چگونگی آن ندارم. ممکن است این مسئله ایجاد انگیزه کند یا ممکن است ما را به تلاش وا بدارد. ممکن است به عقیده برخی کائنات از ما انرژی دریافت کند و این انرژی را در قالب واقعیت به ما برگرداند، یا اینکه فکر و ذهن ما بر اتفاقات آینده تاثیر بگذارد. در هر صورت این مسئله، چیزی است که در واقعیت به وسیله تجربه ثابت میشود و در فیلم به بهترین شکل نمایش داده میشود. البته فیلم مشکلاتی را در زمینه تصویرسازی و اکشن دارد که به آنها خواهیم پرداخت. اما نئو کافی است اراده کند تا اتفاقاتی که میخواهد رخ دهند، رخ دهند. گلولهها را متوقف میکند و ساختمان به ساختمان میپرد. در یکی از بهترین سکانسهای اکشنی که در زندگیم تجربه کردهام با صدها مامور اسمیت یک تنه مبارزه میکند و در برخی اوقات با یک شبیخون، یک پایگاه را به خاک و خون میکشد. این بار توجه کنیم که بحث نئو این نیست که «باید» مبارزه کند و بجنگد و فشار زیادی را تحمل کند. بلکه «میخواهد» تا این کارها را انجام دهد و با عشق به میدان نبرد و جلوی خاکریز هجوم میبرد.
حق انتخاب موضوع فیلم دوم است. یکی از آخرین صحنههای ماتریکس: بارگذاری مجدد همان صحنهای است که نئو در اتاق سفید با طراح ماتریکس رو در رو میشود. آن را به خاطر دارید؟ طراح ماتریکس به نئو میگوید شخص برگزیده نیز یک برنامه از سوی بر و بکس ماتریکس است. و در تمام مانیتورها خشم و فریادهای نئو را مشاهده میکنیم. شک ندارم که بسیاری از مخاطبان در آن لحظه مانند نئوهای درون مانیتورها بودهاند و به روی خودشان نیاوردهاند. ماتریکس در این مسئله بسیار باهوش و درعین حال متفکر خوبی است. در فیلم اول ما را امیدوار میکند که درحال نبرد با یک جهان برنامهریزی شدهایم. برای اثبات این موضوع، شخص منتخب را معرفی میکند (نئو) و امید میدهد که تمامی افراد زایان نیز علیه این سیستم برنامهریزی شده درحال حرکتاند. این یکی از بهترین حسهای دنیا است که مخاطب امروزی میتواند داشته باشد. حس «اختیار». اما آنقدر به زیبایی این حس توسط فیلم دوم نابود میشود که مخاطب وارد یک مرحله جدید از درگیریهای ذهنی با خودش میشود. زندگیاش را بارها و بارها مرور میکند و از خود میپرسد: «چقدر در این زندگی نقش داشتهام؟ چقدر توانستهام خودم آن را هدایت کنم؟» توجه کنیم که «بارگذاری مجدد» در انتها نیز امید میدهد و میگوید که ما اگر بخواهیم میتوانیم ضد یک جهان برنامهریزی شده عمل کنیم. شاید بخشی از زندگی دست خودمان نباشد، ولی بخش اعظم آن توسط خودمان ساخته و بنا میشود. اما مهمترین دستاورد فیلم که مهمتر از پاسخ دادن نیز محسوب میشود، ایجاد سوال در مخاطب و حک کردن سوال در تاریکترین لایههای غیرقابل دسترس مخاطب است و اجازه دادن به مخاطب برای رسیدن به یک پاسخ شخصی.
هدف، آخرین موضوع مهم سهگانه است که مهمترین پرداختهای آن، در سکانس نبرد نهایی نئو و اسمیت در فیلم سوم، و سکانس مبارزه همین دو نفر در بارگذاری مجدد انجام میشود. در مورد هدف همین بس که اگر سریال Person of Interest را تماشا کرده باشید، میدانید که یکی از شخصیتهای اصلی داستان (جان ریس) بر مبنای هدف استخوان بندی شده است. اینگونه ارزش هدف درک میشود. انگیزه نیز چیزی است که از پس هدف برمیآید و به کمک هدف بال و پر میگیرد و در آسمان اوج میگیرد. هدف مانند سیبل است و انگیزه مانند اسلحه تا بتوان وسط سیبل را نشانه رفت و بیشترین امتیاز ممکن را گرفت. هدف به انسان انگیزه بقا میدهد و اجازه خودکشی را از انسان میگیرد. هدف در زندگی انسان معنی پیدا میکند، چون عمر انسان کوتاه است و فرصتها محدود. اگرنه هدف تبدیل به یک پدیده روزمره زندگی میشود. تمامی مفاهیم و مطالب گفته شده در مورد ماتریکس، ارزش دوباره دیدن آن را بالا میبرد و خود این موارد انگیزه دوباره تبدیل به انگیزه میشوند و ماتریکس هدف.
مخاطب در مقابل ماتریکس مانند نوزادی جدید است که دوباره متولد میشود و باری دیگر پا به این جهان میگذارد. (دقیقا مانند اتفاقی که در خود فیلم رخ میدهد.) ماتریکس به زیبایی میتواند تخیلات دوران کودکی هرکسی را با غلظت بالا بازیابی کند و ما را یاد تخیلات کودکی میاندازد که برخی دوست داشتیم با ترکیب کردن چیزهای مختلف، اسباب بازی جدیدی بسازیم و یا برخی دیگر دوست داشتیم قدرتهای عجیب و غریب به قهرمانهای درون ذهنمان بدهیم و آنها را شکست ناپذیر کنیم. برخی دوست داشتیم در جهانی که میسازیم و در کنار اشیا و وسایلی که دوست داریم زندگی کنیم و برخی دیگر که شاعرانهتر فکر میکردیم، به ابرها خیره میشدیم و اشیا و شخصیتهای مختلف از آنها در میآوردیم و با آن اشیا و شخصیتها داستان شخصی خودمان را تعریف میکردیم. ماتریکس مانند متامفتامین خلوص بالای هایزنبرگ میماند که با وجود آبی رنگ بودنش، هرکس آن را جلوی بینیاش میگرفت از هر قرقی و یوزپلنگی سریعتر، فرزتر و چالاکتر میشد. اگر دنبال مجموعه تخیلات شگفت انگیزی هستید که سوخت و ساز مغز شما را به هم بریزد و یک هفته مانند انواع و اقسام حیواناتی که خواب زمستانی دارند روی تخت و تشک بیندازد، و البته اگر میخواهید از طریق یک زندگی و راه و روش سالم به آن برسید، ماتریکس خود جنس (متاع) است.
زایان، شهری است که نئو، مورفیس، ترینیتی و دیگر انسانهایی که به اصطلاح «آزاد» شدهاند زندگی میکنند و در آن به دور از رباتها احساس امنیت دارند. زایان پناهگاه مردمی است که در آن پناه میگیرند و زادگاه چریکهایی است که به حمایت از مردم آن، سوار کشتیهایشان میشوند و در آن عملیاتهای گوناگون، ضد روباتها انجام میدهند. عملیاتهایی نظیر آزاد کردن دیگر انسانها، حمله به مقرهای روباتها و نابود کردنشان. در آن سوی سکه، ماتریکس حکم صحنه جنگ را دارد. حکم محوطه جریمه، حکم منطقه ممنوعه که روباتها از آن مانند چشمشان محافظت میکنند و کافی است احساس کنند انسانهای آزاد شده در آن هرکاری که بخواهند انجام میدهند تا اوقاتشان تلخ شود و سعی به متوقف کردن انسانها و از میان برداشتنشان کنند. زایان و ماتریکس مانند دو شکارچی هستند و دو جبهه برزگ. دو لشگر عظیم که با یکدیگر در شهرهای خودی و حریف درگیر میشوند و قدرت خود را میخواهند تثبیت کنند. سنگر انسانها زایان است و سنگر روباتها ماتریکس، و با تمام وجود سعی به حفظ کردن محدوده خود میکنند. با این که زایان شهر امن انسانهاست، اما به دلیل موفقیتهای پیاپی زایانیها و آزاد کردن پشت سرهم انسانهای ماتریکس، روباتها ذره ذره عصبانی میشوند، امنیت زایان را در فیلم سوم از بین میبرند، به زایان حمله میکنند و خاکریز چریکهای زایان از ماتریکس به زایان منتقل میشود.
در این بین بهتر است به ژانر ماتریکس که در واقع یکی از زیر ژانرهای علمی-تخیلی است دقت کنیم: سایبرپانک، زیر ژانری که به موضوع هوش مصنوعی میپردازد. در ماتریکس برخلاف بسیاری از داستانهای امروزی، هویت هوش مصنوعی بررسی نمیشود. هیچ نگاهی به خودآگاهی روباتها انداخته نمیشود. درست است که طرز تفکر آنها و نگاهی که به جهان دارند را خواهران واچوفسکی تحلیل میکنند اما مهمترین نظر فیلم اینگونه است که هوش مصنوعی میتواند یک مغز هوشمند باشد که به راحتی کدنویسیهای طولانی انجام میدهد و یک دنیای پیچیده و در عین حال منظم خلق میکند. هوش مصنوعی میتواند تصمیم گیرنده بسیار مهاری باشد و بهترین تصمیمها را بگیرد. روباتها به دلیل منظم بودنشان در انجام کارها و ماشینی بودنشان، اتحاد بینظیری دارند و در کاری که انجام میدهند هیچگاه سست نمیشوند. چرا که اینگونه برنامهریزی شدهاند. اما این فقط یک وجهه روباتهاست و آنها کماکان از انسانها در مرحله پایینتری قرار میگیرند. زیرا خالی از عواطف و احساسات انسانی هستند. همان عواطفی که درباره آنها صحبت کردیم. یعنی انگیزه و هدف. چرا که این دو حس یک انرژی خاص را در سلول به سلول بدن انسان جاری میکنند و شور و شوقی در انسان به وجود میآورند که در هیچ روباتی احساس نمیشود. اگر بحث تصمیمهای هوشمندانه و عقلانیت باشد، شاید روباتها پیشی بگیرند. اما هیچگاه نمیتوانند آن بمبی هیجان را که درون انسان منفجر میشود درون خود احساس کنند و همین موضوع است که آنها را هنوزم که هنوز است، یک پله پیش از انسان نگه میدارد. البته در ماتریکس اینگونه است و در بسیاری از آثار سایبرپانک، اولین موضوعی که به ذهن سازندگان میرسد احتمالا احساسات و عواطف انسان گونه است که در یک روبات به وجود میآید. مسئله اینجاست که خواهران واچوفسکی قصد داشتند تا اهمیت و ارزش این عواطف را به گونهای نشان دهند که در پایان، انسانها پیروز میدان باشند.
ماتریکس از آن دست آثار به شدت فرمول محور است. اما آنقدر به زیبایی از فرمولهای قدیمی یک داستان جدید تعریف میکند که هیچگاه آن فرمولها احساس نمیشوند. کافی است آن را با یک کهن الگو مانند هری پاتر یا ارباب حلقهها مقایسه کرد که هردو به یک حد عالی در داستانگویی و روایتاند. در داستان یک استاد امیدوار وجود دارد (مورفیس) که به شاگردش که نقش قهرمان دارد (نئو) مفاهیم مهمی را میآموزد و در عین حال با تمام دنیا درحال بحث و جدل است تا ثابت کند عقیدهاش و باورش به قهرمان درست است. مانند آلبوس دامبلدور در هری پاتر. یک پیشگوی «مثلا» همه چیز دان وجود دارد که تمام داستان را لو نمیدهد و فقط بخشی را لو میدهد. اشتباهات افتضاحی میکند و از همه بدتر از رو نمیرود (اوراکل) مانند استاد درس پیشگویی هری پاتر که استادی به شدت منفور برای هری و دوستانش بود. از همه مهمتر «یک» سرنوشت خوب و عالی جود دارد و دو شخصیت اصلی که تا پایان تراژدیشان برای رسیدن به سرنوشت خوب داستان، دنیا را به خاک و خون میکشند و همه را عاصی میکنند. یعنی نئو و مامور اسمیت. مانند هری و لرد ولدرمورت. این وسط تفاوتهای آنتاگونیست (شخصیت منفی) و پروتاگونیست (شخصیت مثبت) نیز با یکدیگر مقایسه میشود که معمولا شخصیت مثبت عاشق و آموزنده عشق و دوستی و محبت است. و شخصیت منفی خشک و جدی و بی احساس. عشق را نمیداند و فقط برای خودش یا هدفی در راستای قدرت و فرمانروایی مطلق میجنگد. ماتریکس مانند آثار قهرمان محور هایپ این روزها و گذشته یعنی هری پاتر یا جان ویک، از نئو یک غول میسازد. این جنس قهرمانها از آن ابر قهرمانان جدید مارول و دیسی نیستند که تواناییهای فرا بشری دارند. مانند اسپایدرمن روی در و دیوارهای شهر بدوند یا مانند مرد آهنی با یک هل شهر را از یک بمب اتمی نجات دهند. بلکه وظیفه آنها نجات نسل بشر از شر و بدی است. مبارزه با بزرگترین دشمن تاریخ بشر. و البته آنها محدود به قوانین دنیای خودشان نیستند. میتوانند پا را از این قوانین فراتر بگذارند. حتی در برخی موارد که کم هم هستند قوانین جدیدی تعریف میکنند. نئو میتواند با مامور اسمیت به روشهای قدیمی نینجایی و رزمی و سامورایی و انواع روشهای ممکن و غیرممکن دنیای ماتریکس بجنگد. قابلیتهای او میتوانند قوانین جهان ماتریکس را بشکنند. میتوانند به جای صد درصد، صد و یک درصد باشند و میتوانند یک دوز کشنده از هر قابلیتی باشند. این موارد را در ابر قهرمانان کمیک بوکی نیز میتوان دید. اما چنین قهرمانانی بیشتر از آنکه ابر انسان باشند، حتی بیشتر از آنکه قهرمان باشند، انساناند. قابل درک، قابل فهم، و با قدرت، پدال همذات پنداری را فشار میدهند. نه که این مسئله در قهرمانان کمیک بوکی نباشند، بلکه کمتر دیده میشوند و آن قهرمانان بیشتر برای سرگرم شدن و یک تجربه لذت بخش اکشن و زد و خوردهای گوناگون طراحی میشوند. ماتریکس را میتوان بر اساس کهن الگوهای متعددی بررسی کرد. یکی از این کهن الگوها، «سفر قهرمان» است که سینماگیمفا در مقالهای به آن پرداخته است و میتوانید آن را مطالعه کرده و بر اساس آن، خودتان ماتریکس را حلاجی کنید. توجه کنید مشخصههایی که از ماتریکس در این بند گفته شد، لزوما به یک کهن الگوی خاص برنمیگردند و برگرفته از انواع و اقسام کهن الگوهای مختلف هستند. با این حال باید توجه کرد که خواهران واچوفسکی یک داستان شخصی و جهانی کاملا یونیک و منحصر به فرد را در قالب کهن الگوها به تصویر کشیدهاند و مانند بسیاری از فیلمهای فانتزی، یک روند و ساختار تکراری را برایمان تداعی نمیکنند. چرا که ویژگیهای جهان ماتریکس، بسیار متفاوت از بسیاری از فیلمهای کلیشهای و در عین حال بسیار مسحور کننده هستند.
قوانین ماتریکس جذاب هستند. یکی از مولفههای چنین کهن الگوهایی که پی تعریف یک داستان بزرگ بین دو شخصیت بزرگ هستند همین است. قوانین جذاب. مورفیس و تیمش یک دستگاه به نئو وصل میکنند و او هم انگار درحال کپی-پیست کردن اطلاعات به درون مغزش است. با فشار بر یک دکمه دریا را آتش میزند و با یک برنامه (نرمافزار) جدید آسمان و زمین را به هم میدوزد. با یک دوره آموزش کوتاه گند میزند به تمام رکوردهای سابق پرش تاریخ و به کمک استادش یعنی مورفیس مانند لودر و لیفتراک میرود تا هرچه سازه و ساختمان به دستش میآید را نابود کند. شاید بتوان با واژه «جزئیات» این مفهوم را بهتر منتقل کرد. جهان فیلم همانطور که گفته شد یک شهر بسیار بزرگ برای چریکها دارد و یک دنیای بسیار بزرگ برای دشمنان. انسانهای آزاده شده برای ورود به ماتریکس باید یک سوزن درون مغزشان فرو رود و برای بازگشت باید به یک بادجه تلفن همراه روند و فقط تلفن را روی گوش خود بگذارند. یک هیئت رئیسه در زایان وجود دارد که تصمیمات اصلی را میگیرد و مورفیس و نئو با وجود نقش مهمی که در داستان دارند، ماموران اجرایی محسوب میشوند. مثال دیگری از این موضوع باید زد تا مخاطب روشنتر شود. فیلمهای جان ویک را تماشا کردهاید؟ در آن فیلمها واحد پول افراد کانتیننتال، یک واحد پول متفاوت از دلار و یورو و دیگر پولهای رایج است. در هر کشور مهمی، یک هتل کانتیننتال وجود دارد. در هتلهای کانتیننتال کار کردن (کشتن) قدغن است. این جنس از جزئیات پیوند ناگسستنی با روایت داستان دارند. به شکلی که هیچکدام بدون دیگری جذابیتی ندارند. یک داستان مهم و پایه باید وجود داشته باشد تا جزئیات برای مخاطب مزه کنند و جزئیات مانند یک ادویه و چاشنی خوش عطر و رنگ، داستان را خوش بو و خوش طعم و نگار میکنند. مانند غذا و نمک. داستان و روایت، در کنار جزئیات هستند که تبلور مییابند و در ذهن مخاطب جای میگیرند و برای مخاطب خاطره انگیز میشوند.
مسئلهای که به مذاق ماتریکس فنها بسیار خوش میآید، بحث «تالیف» و تاثیرگذاری فیلم به عنوان یک «مولف» است. بله، ماتریکس یک مولف به شمار میآید. چرا؟ چون یک داستان به شدت با جزئیات و جالب تعریف میکند، اکشنهای متعددی در آن به کار میبرد، و در کنار آنها از دیالوگهای فلسفی و مفهومی استفاده میکند و به مفاهیم و مباحث گوناگونی میپردازد. دستاورد ماتریکس استفاده از فلسفه در کنار اکشن و داستان، و تلفیق و ترکیب این دو با یکدیگر است. دستاوردی که مسیر جدیدی برای فیلمها و سریالهایی نظیر «مظنون» (Person of Interest) و «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) باز میکند تا با ارائه یک داستان پر زد و خورد و پر جزئیات، به مسائلی بپردازند که پیش از این، سازندگان از انجام آن به خاطر امکان شکست میترسیدند و بسیاری از منتقدان و مخاطبان با انجام آن مخالفت میکردند و گمان میکردند چنین ترکیبی در سینما و تلویزیون و هنرهای نمایشی جایگاهی ندارد. درست است که ماتریکس وامدار تجربیات غنی و فوق العاده گذشتگان خود است. اما همانطور که الهام میگیرد، از چشمه جوشان تخیلات خواهران واچوسکی میجوشد و در دریای خروشان آنها میخروشد. درست است که ماتریکس از برخی فرمولها الهام بگیرد تا به آنها ادای دین کرده باشد (که البته این کار بسیار ارزشمند است). اما منبعی غنی میشود برای کسانی که دوست دارند آثاری جدید خلق کنند و از آن بیشتر، دوست دارند از گوشه کنارهای ماتریکس الهام بگیرند تا آثار جدیدشان تبدیل به آثاری فوق العاده و شگفت انگیز و مانند خود ماتریکس شود.
سهگانه ماتریکس مخلوطی از بسیاری از ژانرهاست. سایبرپانک و اکشن بیشتر از همه به چشم میآیند. اما ماتریکس در گوشههایی از سهگانه تبدیل به یک درام خوب میشود. در بخشهایی از فیلم اول گوشه چشمی به فانتزی دارد و آن را در قالبی بزرگسالانه اجرا میکند. در بخشهایی تراژدی میشود و مخاطب را با خود درگیر میکند، و در بخشهایی حس یک فیلم حماسی و بزرگ که داستانی تاریخ ساز را روایت میکند به مخاطب منتقل میکند. حتی در بخشهایی از گفتگوهایی که بین مورفیس و هیئت رییسه زایان انجام میشود، دیالوگهایی رد و بدل میشود که لبخند به لب مخاطب میآورد.
سبز، رنگی است که در جای جای سهگانه ماتریکس دیده میشود. از اولین صحنهها و حتی معرفی کمپانیهای سازنده، که در آن لوگوی برادران وارنر هم سبز نمایش داده میشود گرفته، تا کدهایی که پس از آن به نمایش درمیآیند و ذره ذره جهانی که در آن شخصیتها قرار گرفتهاند. رنگ سبز حتی در آخرین نبرد سهگانه دیده میشود و آسمان و فضای غالب در آن نبرد نیز سبز است. رنگ موضوع مهمی در سینما بوده و هست. مطمئن باشید مهمترین فیلمهایی که یک اتمسفر منحصر به فرد و بزرگ و خاص ایجاد کردهاند، بخش بزرگی از آن به کمک رنگ انجام شده است و در کنار آن، اجزایی مانند طراحی صحنه، موسیقی متن، بازی بازیگران، دیالوگها و… قرار گرفتهاند. اتمسفر و حال و هوای ماتریکس با استفاده از رنگ سبز هویتی منحصر به فرد برای خود به وجود میآورد. این هویت در کنار موسیقی عجیب و غریب آن و مهمتر از همه، طراحی لباسی که برای بازیگران انجام شده است تکامل مییابد. لباسهای بلند و عینکهای آفتابی با اشکال هندسی مختلف، یکی از خاطره انگیزترین مولفههای ماتریکساند که همیشه در پوسترها و تیزرهای تبلیغاتی آنها را دیدهایم. رنگ سبز که یادآور صفحات قدیمی کامپیوتری و کدهای مختلف برنامهنویسی است، حکم مهمترین بخش از اتمسفر ماتریکس را دارد.
عنصر بعدی به وجود آورندهی یک حس و حال ماتریکسی، بارانهای تند و شدید است که مخصوصا در فیلمهای اول و سوم خودنمایی میکند. صحنههای نجات نئو از آن دستگاه ردیاب حشرهمانند فیلم اول و نبرد نهایی فیلم سوم این ویژگی را نمایش میدهند. بارانهای تند در ماتریکس قصد افزایش استرس و هیجان را دارند، تصویرهای زیبا و جذاب میخواهند از شخصیتها بسازند و مهمتر از همه، اهمیت صحنههایی که میبینیم را نشان میدهند. صحنه نجات ماتریکس در واقع نشان میدهد شخصیتهای خوبی وجود دارند که با آن ماموران عینکی دشمناند، خوب نئو را میخواهند و در کنار نجات نئو، به دنبال یک هدف ارزشمند هستند. نبرد نیز قصد دارد بزرگی و عظمت رویارویی در نیروی خیر و شر را به تصویر بکشد و بدین منظور، علاوه بر استفاده از زد و خوردهای معروف بین نئو و اسمیت که در آن همدیگر را به ساختمانها میکوبند و زمین و زمان را فرو میریزند، یک موقعیت متروکه که در آن ساختمانها خالی هستند و اکثرشان نیز قدیمی، پوسیده و خرابه هستند و همچنین استفاده از هزاران هزار نفر اسمیت در کنار صحنه نبرد، بارانهای تند و شدید نیز به چشم میآیند که بر سر و صورت شخصیتها ریخته و آنها را خسته و متلاشیتر از همیشه نشان میدهند که در عین خستگی، اراده نئو و سمجی مامور اسمیت کاملا به چشم میآید و دیده میشود.
تا حالا چه فیلمی واقعا شما را تحت تاثیر قرار داده است؟ اگر یادتان باشد، گفتیم که ماتریکس دستاوردهای مفهومی متعددی دارد و مهمترین دستاورد آن، ایجاد سوال در مورد مفاهیم مختلف در ذهن مخاطب است. میتوان گفت ماتریکس از آن دست فیلمهای تاثیرگذاری است که مخاطب را با خود درگیر میکند و شروع میکند به جنگیدن با مفاهیمی که انسان فکر میکند درست هستند و تلاش میکند تا با آنها بازی کند. ماتریکس اینگونه نیست که مانند آثار کیارستمی با دیالوگهای فوق العاده خود ما را تحت تاثیر قرار دهد یا مانند آثار کوبریک و نولان، از تصاویر تاثیرگذار و تدوینهای حیرت انگیز و دیالوگهای اثر بخش به همراه یکدیگر کمک بگیرد. ماتریکس میخواهد فقط با باورهای انسان بازی کند و آنها را به چالش بکشد، و در این راه دارد داستانی کاملا باورپذیر که مخاطب آن را فریم به فریم درک میکند را با تمام وجود تعریف میکند، تا در مخاطب ایجاد شک کند. شکی که درست است کلمه آن جالب نیست، اما سکوی پرتابی برای یقین و باوری عمیقتر به شمار میرود. ماتریکس برای مخاطب عامتر و ساده پسندتر سینما نیز همانطور که گفتم پایان بندی مفهومی خوبی را به تصویر میکشد تا آن جنس مخاطبان ضرر نکنند و اصطلاحا نه سیخ بسوزد نه کباب.
آثار کلیشهای سایبرپانکی همیشه روباتی در داستان خود دارند که به خودآگاهی رسیده است و از انسانها نفرت دارد و شب و روز با آنها میجنگند. یکی از جدیدترین سریالهای شبکه HBO یعنی وست ورلد همینگونه است. یک عده کثیر از روباتها خود آگاه میشوند و به وسیله اتحاد با یکدیگر و حتی به کمک کم ارزشترین اسلحهها، حمام خون انسانها را جاری میسازند. خب در جهان ماتریکس اسمیت حکم چنین روباتی را دارد. اما این بار چنین روباتی در نقش یک آنتاگونیست (شخصیت منفی) ظاهر میشود. این بار به جای آنکه روبات خودآگاه مثبتی مانند دلورس یا مِیو در وست ورلد را ببینیم که با کله به جنگ با انسانهای شرور میرود، خیر و شر جایشان عوض میشود. اسمیت که در ابتدا یکی از روباتهای متصل به ماتریکس است و به ماتریکس خدمت میکند و به انگیزه ماتریکس است که میخواهد نئو را نابود سازد، به مرور زمان در فیلم دوم و سوم تبدیل به یک ربات شورشی میشود. اما نه شخصیتی میشود که به انسانها کمک کند نه کسی میشود که به ماتریکس خدمت کند. بلکه جبهه سوم را به وجود میآورد و جهان سهگانه را سه قطبی میکند. اسمیت همچنین دلیلی میشود برای اتحاد زایان و ماتریکس، تا برای صلح معامله کنند. با نابودسازی اسمیت توسط زایانیها، هشتپاهای ماتریکس هم دست از سر زایان برمیدارند و سرشان را کج میکنند و به خانه میروند.
اسمیت همان نقش منفی لذت بخشی است که تریلوژی به آن نیاز دارد. یک نقش منفی فوق العاده که کینهای عمیق از نئو به دلیل فیلم اول در سینه دارد و دست به هرکاری میزند تا نئو را جزو ارتش چند هزار نفری خودش کند. اسمیت همان نقش منفیای است که دوست داشتیم خشمش را ببینیم و با خشمگین شدنش و پیدرپی شکست خوردنش لذت ببریم. اما خشم او علاوه بر لذتبخش بودن برای ما، کمی استرسزا و دلهرهآور هم محسوب میشود. نکند او هم مانند نئو قاطی کند و کارهایی انجام دهد که پیش از این انتظارش را نداشتیم؟ یا یک برگه برنده جدید رو کند و پشت نئو را به خاک بزند. این حس در تمام لحظات فیلم با ما باقی میماند و هرآنقدر که از خشم او لذت میبریم، حواسمان جمع است که نکند اتفاق بدی بیفتد و بلایی سر نئو بیاورد. درست است که تمام نقشهای ایفا شده در ماتریکس یک کیفیت خوبی دارند و هرکدام سربلند ظاهر میشوند. اما نقشآفرینی هوگو ویوینگ در نقش مامور اسمیت جنس و طعم و مزه دیگری دارد. میتوان گفت او هم آنتاگونیست بزرگی میآفریند که به کمک خواهران واچوفسکی، به اندازه قهرمان به او پرداخته میشود و تعادلی میان قهرمان و شخصیت منفی به وجود میآید. همانقدر که به قدرتها و تواناییهای نئو افتخار میکنیم و دوست داریم تلاشها و پیشرفتهای او را ببینیم، به همان اندازه از دوباره دیدن اسمیت میترسیم و از دیدن مبارزه اسمیت و نئو نفرت داریم. چرا که با وجود شگفت خلق کردنهای نئو، اسمیت هنوزم اسمیت است و میتواند دردسرهای بزرگی برای نئو درست کند. هوگو ویوینگ همان آنتاگونیست نفرتانگیزی را خلق میکند که همواره در دلمان به او بد و بیراه میگوییم و دعا میکنیم هیچوقت دور و بر نئو آفتابی نشود.
برخی اکشنهای سهگانه متفاوت هستند. واچوفسکیها پی خلق جهانی جدید هستند، پس از طرفندهایی نسبتا متفاوت در اکشنهایشان استفاده کردهاند. نه که این اکشنها در فیلمهای دیگر یافت نشوند، بلکه کمتر دیده میشوند. برای مثال استفاده اسلوموشن کردن حمله نئو و ترینیتی به پایگاه روباتها در فیلم نخست. لوکیشن برگزیده برای این سکانس، زیرزمینی سبز زنگ (!) است که پر از ستونهای گچی و سنگی است. تمام مبارزات انجام شده در این سکانس تن به تن نیستند. بلکه «بیشتر» با استفاده از اسلحههای گرم با خشابهای طویل و پر از فشنگ انجام میشوند. تمام استفادهای که باید از پتانسیل صحنههای اسلوموشن انجام شود، در آن سکانس انجام میشود. دیدن پوکههای خالی فشنگها که مانند باران و به ترتیب روی زمین میریزند، دویدن نئو و ترینیتی مابین ستونها، شکستن و خرد شدن و ریختن شکستههای ستونها بر زمین، گرد و خاک به پا شدن به وسیله این شکستهها و خرد شدهها و استفاده از انواع اسلحههای رگباری و شات گانی شاید تمام آن چیزی باشد که از یک سکانس اکشن اسلوموشن انتظار میرود. آن هم در یک فضای تنگ و بسته که شخصیتها به احتمال زیاد درگیری تن به تن با یکدیگر خواهند داشت و چه بخواهند، چه نخواهند یا میمیرند یا میکشند. میتوان این سکانس را دومین سکانس اکشن برتر تریلوژی دانست. برترین سکانس اکشن مشخص است. مبارزه تن به تن نئو با صدها نفر اسمیت. زمانی که اسمیتها گروه گروه به نئو حمله میکردند و کم میآوردند و باز اضافه میشدند، زمانی که نئو تمام اسمیتها را دانه به دانه میزد و نشان میداد چقدر رشد و پیشرفت شگفت انگیزی داشته است، زمانی که نئو نیز کم آورد و آن میله بزرگ را از جا در آورد تا حال همهشان را جا بیاورد و خشمش را احساس کردیم، لذت بخشترین اکشن سهگانه را تجربه کردیم و کاش یک روش بهتر و «واقع گرایانهتر» برای نئو در نظر گرفته میشد تا بهتر درک کنیم چه شرایط سختی را نئو پشت سر گذاشته است. نه که با یک پرش سوپرمنی (که خود شخصیتها و واچوفسکیها) به آن آگاه هستند شروع به پرواز کند و فرار کند. اگر دنبال سومین سکانس برتر اکشن هستید، میتوان نبرد نهایی نئو و اسمیت را انتخاب کرد که در حداقل استانداردهای ماتریکس ظاهر میشود و ناامیدمان نمیکند. یک نبرد تن به تن ماتریکسی که در آن گرد و خاک بسیاری به پا میشود و میتوان با کمی ارفاق با پایان بندی همان سکانس هم راضی شد.
شاید پذیرفتن این جمله سخت باشد. اما به قول جان فورد: «بهترین فیلم تاریخ سینما هنوز ساخته نشده است.» در نتیجه ماتریکس نیز بهترین فیلم تاریخ سینما نیست و مشکلات انکارناپذیری دارد که در برخی نقاط فیلم مخاطب را اذیت میکنند. اولین چیزی که در کنار اکشنهای جذاب به چشم میآیند، ایدههای اکشن هستند که به نوبه خودشان جالب هستند و جلب توجه میکنند، اما در عمل بگیر نگیر دارند و حتی ممکن است آن حس خوب اکشنهای متفاوت را خنثی کنند. برای مثال در صحنههای اکشن، متوقف شدن گلولهها توسط نئو جالب است و بر مفهوم واقعیت یافتن تفکرات تکیه میزند. اما جاخالی دادن از گلولهها و پروازهای سوپرمن مانند ایدههای چندان جذابی به چشم نمیآیند. جاخالی دادنها در قالب تصویر بد هستند و حتی اگر آنها را مانند اسلوموشن شدنهایی که برای شخصیت فلش در فیلم لیگ عدالت رخ میدادند در میآوردند جالبتر بود و با دیگر بخشهای فیلم هماهنگتر. پروازهای سوپرمنی نئو هم که کلا از بیخ مشکل دارند. خب بدنه او را هم فولادی کنیم و با فوت آقا گرگه مانندش طوفان به پا کنیم و با فشار انگشت شصتش هم دیوار ساختمان را بریزیم. تمرکز خواهران واچوفسکی اگر روی ایدههایی بیشتر میشد که به واقعیت یافتن تفکر و تخیل تکیه میزدند، در آن صورت فضاهای اوریجینالتر و با اصالتتری از اکشنهای ماتریکس را شاهد بودیم. برای مثال ایدهای که اسلحهها از روی دیوار به پرواز درآمدند و به دستان نئو رسیدند را میتوان تحسین کرد. یا توانایی پریدن در فواصل بسیار طولانی میان دو ساختمان که در فیلم اول نیز آن را دیده بودیم.
تریلوژی ماتریکس خود را محدود نمیکند، حتی نمیتواند خود را محدود کند، چرا که این کار او را از درون اذیت میکند. فیلم باید به نقاطی سرک میکشید که تا آن زمان و حتی تا الان کسی به آنها دست نیافته است. باید مرزهایی را جا به جا میکرد که کسی به سیم خاردارهای آن مرزها توجهی نکرده است. باید از خطوط قرمزی عبور میکرد که کسی جرئت عبور از آنها را نداشته است. باید دیوارهایی را میشکست که کسی زورش به آنها نمیرسیده است. (کسی باور نمیکرده است که زورش برسد.) باید قوانینی را ایجاد میکرد که کسی علاقهای به ایجاد آن قوانین نداشته است. چرا که بسیاری از ریسک و تعریف قوانین جدید میترسند. میترسند که شکست بخورند. فیلم باید کاری میکرد که یک مربع بینهایت قطر داشته باشد. باید کاری میکرد که دو دوتا تبدیل به پنج بشود. باید پنج منهای هفت را مثبت دو دربیاورد، نه منهای دو. چرا «باید» این کارها را انجام دهد؟ چرا تاکید مسلم روی این کارها وجود دارد؟ چون تریلوژی «باور» دارد که میتواند انجام دهد. اگر میخواهید با یک شاهکار گرد و خاک به پا کنید، خب به پا کنید! ماتریکس دقیقا همین جمله است و دوست ندارد ذرات گرد و خاک را روی زمین ببیند. فیلم مانند محتوایی که دارد، باور میکند که میخواهد از هر نظر شاهکار باشد. نمیگویم بهترین و کاملترین و بی عیب و نقصترین فیلم تاریخ است. همانگونه که گفته شد، «بهترین فیلم تاریخ هنوز ساخته نشده است» و اینگونه از حرفش میتوان برداشت کرد که هیچگاه نیز ساخته نخواهد شد. چرا که همیشه میتوان بهتر، بهتر و بهتر شد. ماتریکس بهترین نیست، اما همیشه یکی از بهترینها خواهد بود و یکی از آثار با ارزش سینما خواهد بود که توسط خواهران واچوفسکی برای مخاطب و فیلمساز و منتقد به جا مانده است و کمک کرده است تا سینما به مرتبه و جایگاهی که هم اکنون دارد برسد.
نظرات
ما اومدیم اینجا نقد فیلمو بخونیم نه اینکه داستان فیلم و به صورت کش دار و شفاهی بخونیم