یکی از ستایششدهترین فیلمهای امسال، «قدرت سگ» نام دارد که با توجه به مفهوم استعاری ملهم از عهد عتیقش، من آن را «چنگال بدکاران» معنا میکنم. یک فیلم ضد وسترن که جز لباس کابویی و لوکیشن غرب وحشی آمریکا (که همین هم در واقع در نیوزیلند فیلمبرداری شده!) هیچ مولفهی دیگری از وسترن کلاسیک ندارد. تصور کنید وسترنی را که هیچ هفتتیری در آن نباشد، قهرمان بزنبهادر انساندوست نداشته باشد و هیچ رنگی از میهنپرستی در آن نبینیم! این فیلم بیشتر یک درام خانوادگی تاریک است که پیرنگش کاملا پتانسیل این را داشت که در یک شهر توسعه یافته با مناسبات زندگی مدرن نیز بگذرد. البته این موارد را در مقام توصیف آن گفتم و نه نقدش؛ این فیلم به اندازه کافی اشکالات بزرگ دارد که در ادامه خواهید خواند.
دشمنانم چونان سگان درنده، دور مرا فرا گرفتهاند. مردمان بدکار و شرور مرا احاطه کردهاند. از فرط لاغری تمام استخوانهایم دیده میشوند و بدکاران به من خیره شدهاند … ای خداوند! جانم را از دم شمشیر برهان. جان عزیز مرا از چنگال بدکاران {سگان} نجات بده.
مزامیر ۲۲
آیاتی که از کتاب مزامیر منسوب به داوود نبی خواندید، همان بخش از عهد عتیق است که در انتهای فیلم بدان اشاره میشود و حدس میزنم در پردازش داستان رمانی که فیلم از آن اقتباس شده، تاثیر زیادی داشته است. رمانی نهچندان معروف از نویسندهای به نام توماس ساویج که جین کامپیون را به وجد آورد تا فیلم را بر اساس آن بسازد. داستان رمان درباره انتقامی است که پیتر، پسر جوان یک بیوهی تازه ازدواج کرده، از فیل، برادر شوهر مادرش میگیرد زیرا فیل، یک گاوچران بیرحم و شرور است که زندگی رز، مادر این پسر جوان را به مرز نابودی کشانده است. آیاتی که به آن اشاره کردم نیز همان طور که در انتهای فیلم میبینیم، زبان حال پیتر میباشد که از دست گاوچران بیرحم، جانش به لبش رسیده است.

حالا مشکل کجاست؟ مشکل این است که خانم جین کمپیون به هیچ وجه نمیتواند تار و پود قصه را طوری ببافد که روند تبدیل پیتر از یک پسرک حساس و ضعیف به طراح توطئهی جسورانه علیه گاوچران بیرحم، قابل باور یا حتی قابل درک باشد. نه شخصیت پیتر چنین مختصاتی پیدا میکند، نه بلاهایی که فیل بر سر پیتر و مادرش میآورد را به اندازه کافی در فیلم میبینیم. از زمانی که رز با جرج (برادر فیل) ازدواج میکند، تا زمانی که پیتر نقشهی انتقام از فیل را میکشد دقیقا یک ساعت از زمان فیلم (به عبارتی نصف تایم فیلم) را میبینیم که در کل این زمان، رز با بازی کیرستن دانست زنی افسرده و آشفته حال است و فیلم توقع دارد ما باور کنیم که فیل مسبب حال روحی پریشان این زن است در حالی که چیز خاصی از تقابل و ستیز میان این دو نفر به ما نشان نمیدهد.
از همان آغاز فیلم، ما شخصیتی ضد اجتماع، بیاخلاق و ظالم از فیل میبینیم که با بازی درخشان و متفاوت بندیکت کامبربچ مختصات کامل و دقیقی از یک گاوچران مقتدر و کاریزماتیک دارد. فیل با همه مشکل دارد. با برادرش تحقیرآمیز صحبت میکند، احترام پدر و مادرش را نگه نمیدارد، به فرماندار شهر بیاحترامی میکند و کلا هیچ اهمیتی به دیگران نمیدهد. در سکانس مهم رستوران، زمانی که مهمانان دیگر آواز میخوانند، فیل با پرخاش آنها را ساکت و متفرق میکند و این رفتار فیل با همه مشابه است. بنابراین تنفری که از رز دارد، مختص به این زن بیوه نیست و حتی ربطی به ازدواج او با جرج ندارد. در همان سکانس رستوران هم بدرفتاری فیل با پیتر را میبینیم که پسرک را تحقیر میکند و گل کاغذی روی میز را برای آتش زدن سیگار خودش، میسوزاند! در خلال گفتگوی فیل با جرج پس از سکانس رستوران هم میبینیم که فیل از همان ابتدا از رز و پیتر متنفر است و انگار این تنفر از همه جزئی از شخصیت اوست. البته ورود رز به خانهی آنها پس از ازدواج و بدبینی فیل که گمان میکند زن بیوه برای صاحب شدن اموال جرج با او ازدواجی فرصتطلبانه کرده، این تنفر را تشدید میکند. تا اینجای کار را میفهمیم و فیلم به خوبی برای ما میسازد. اما روند مهمی که فیل قرار است رز را برنجاند و زندگی را برایش جهنم کند، مطلقا نمیبینیم. کل اتفاقی که بین رز و فیل میافتد خلاصه میشود در چند زخم زبان به علاوهی سکانس پیانو که فیل با شیطنت، تمرکز رز را برهممیزند و اعتماد به نفس او را از بین میبرد. همین! بعد ناگهان میبینیم که رز افسرده شده و برخلاف میل همیشگیاش به نوشیدن معتاد شده است.

دریغ از یک موقعیت دراماتیک غنی! دریغ از طراحی پسزمینهی شخصیت رز که لااقل بدانیم چه مرگش است و چرا انقدر زود میشکند؟ همان اول فیلم هم رز در رستوران بعد از چهار تا لیچاری که فیل بار پیتر میکند، به گریه میفتد! حتی دوربین نشان نمیدهد که رز از جزئیات اتفاقات بین پیتر و فیل مطلع شده یا نه و اصلا اگر هم شده باشد، مسخره است که انقدر ساده برنجد و اشکش دربیاید. اگر بازی درخشان کریستن دانست نبود، احتمالا همین حسی که ما از پریشانی رز به دست میآوریم را نمیداشتیم و انگیزهی پیتر برای انتقام از فیل به کلی مبهم میماند که البته اکنون نیز تا حدی مبهم است زیرا فیلم به ما نشان نمیدهد که فیل واقعا چه اقدامات دهشتناکی علیه این پسر و مادرش انجام داده است؟ کل بدرفتاری فیل با پیتر پس از ازدواج مادرش همان صحنهی تازاندن اسبها به سمت پیتر است که آنجا هم دوربین چون تاکیدی بر رنج پیتر ندارد، عملا ما چیز خاصی حس نمیکنیم. رفتار فیل با اسبش پس از شنیدن خبر ازدواج جرج با رز، خیلی سینماییتر از رفتارش با رز است که احتمالا فقط توهم ذهنی جین کامپیون است و در فیلم نیامده! بد نیست اکتهای فیل را مقایسه کنیم با رفتار کاراکتر فِرِدی کوئل در شاهکار پل توماس اندرسون «مرشد». اتفاقا جین کامپیون به شدت از سبک و سیاق سینمای اندرسون در ساختن این فیلم وام گرفته است و حتی موسیقی کارش را به آهنگساز محبوب اندرسون یعنی جانی گرینوود سپرده که استاد نواهای رازآلودی است که موقعیتهای معرکهی اندرسون با قدرتنمایی شخصیتهای عمیق فیلمهایش را ماندگار میکند. در «مرشد» فردی کوئل که شبیه فیل بربنک در این فیلم، شخصیتی ضد اجتماع و سادیستی دارد، صرف نظر از دعواهای بیدلیل و داد و بیدادهای فراوانش که گاه و بیگاه در فیلم میبینیم، دیگران را موذیانه آزار میدهد. مثلا در جایی از فیلم، موقع عکاسی از مردی جنتلمن، مدام نورافکن داغ را به صورت مرد بیچاره نزدیک میکند و آنقدر به کلافگی و واکنشهای او اعتنا نمیکند که یک قشقرج دیوانهوار به پا میشود. افکار منحرفانه و بددهنیهای شرمآورش را نیز بارها میبینیم و عمیقا دچار انزجار میشویم. چنین موقعیتهای عمیقی در «چنگال بدکاران» به شدت غایب است و بین رز و فیل عملا هیچ تنش چشمگیری رخ نمیدهد.

حتی منطق داستانی فیلمنامه هم چند جا نقض میشود و قصه حفره دارد. مثلا متوجه نمیشویم چرا جرج علیرغم اطلاع از اخلاق فیل و علیرغم دیدن بههمریختگی شدید همسرش، از این خانه نقل مکان نمیکند؟ چه اصراری است که رز را به خانهای آورده که فیل هم با این اخلاق سگی در آن زندگی میکند؟
یا رابطهی فیل با پیتر چرا ناگهان خوب میشود؟ از همان اول فیلم تا سکانسی که پیتر وارد حریم شخصی فیل میشود و فیل با خشم به دنبالش میدود در نیمهی دوم فیلم، جز تنفر و جز بدرفتاری از جانب فیل علیه پیتر نمیبینیم ولی ناگهان در سکانس بعد، فیل با پیتر صمیمی میشود و کمی بعد هم از نظر عاطفی به او حس علاقه پیدا میکند. انگار یک حلقه مفقوده اینجاست که فیلم اصلا حتی اشارهای به آن نمیکند.
در ماجرای انتقام پیتر از فیل نیز حداقل دو اتفاق مهم، به صورت تصادفی رخ میدهد و انگار پیتر در آن نقشی ندارد. یکی ماجرای فروختن پوستها توسط رز که منجر میشود به اهدای پوست حیوان فاسد توسط پیتر به فیل که قاعدتا اگر رخ نمیداد، احتمالا پیتر نمیتوانست پوست فاسد را برای بافتن طناب به فیل اهدا کند. یکی هم ماجرای زخم شدن دست فیل موقع آزار دادن خرگوش که پیتر در آن نقشی ندارد و اگر هم دارد، فیلم به ما نشان نمیدهد.
شخصیت پردازی جرج بسیار ضعیف و ناشیانه است. گویی خانم نویسنده فقط جرج را برای این میخواسته که با رز ازدواج کند و او را به خانه بیاورد وگرنه بعد از ازدواج حتی حضور فیزیکی جرج را نیز به ندرت میبینیم. پیتر سریع متوجه میشود که مادرش به خاطر فیل انقدر زجر میکشد ولی جرج حتی از اعتیاد رز نیز تا اواخر فیلم مطلع نمیشود و اصلا معلوم نیست این چه ازدواجی است که جرج از حال و روز همسرش خبر ندارد و هیچ چارهای برای خوب کردن حالش نمیکند؟

دیالوگها و موقعیتهای گفتگو محور در فیلم فاجعه هستند. انگار فیلمساز از قصد میخواهد به فیلمش آب ببندد و با دیالوگهای بیربط و صحنههای زائد ریتم فیلم را بیندازد. باز مقایسه کنید با عمق سکانسهای مسحورکنندهی پل توماس اندرسون که چگونه در موقعیتهای نابی مثل سکانس مصاحبه/بازجویی لنکستر و فردی در «مرشد»، ابعاد ژرف شخصیتپردازی چند لایهاش را قطره قطره بر ضمیر مخاطب میچکاند.
در «چنگال بدکاران» مثلا سکانسی داریم که پیتر با مادرش گفتگو میکند و رز در آنجا خاطراتی از دوران مدرسهاش بازگو میکند که از صدای گچ بر تخته سیاه مورمور میشده، سپس درباره شکل ستارهای حرف میزند که معلمش بر تخته میکشیده و بعد هم درباره هدایای ولنتاین صحبت میکند. احتمالا قصد خانم کمپیون از این سکانس، نشان دادن ذهن پریشان و آشفته رز بوده ولی حتی همین هم به خوبی منتقل نمیشود و از بازی کریستن دانست در این سکانس، تصور هذیانگویی پیدا نمیکنیم. از این دست صحنههای کشدار و بیتاثیر که فقط باعث کسلکنندگی فیلم شدهاند، فراوان است.
«چنگال بدکاران» البته هر چه قدر در فیلمنامه فاجعه است، در ساخت به دل مینشیند و هارمونی جذابی از تصاویر چشمنواز، بازیهای درخشان و موسیقی اسرارآمیز دارد که نمیگذارد به کلی از فیلم متنفر و دلسرد شویم. جین کامپیون که شیر نقرهای بهترین کارگردانی را از جشنواره ونیز برای این فیلم گرفته، احتمالا در فصل جوایز بسیار موفق خواهد بود و از مدعیان اصلی اسکار بهترین کارگردانی سال آینده میلادی است. اما ستایشهای اغراقآمیزی که تاکنون از کل فیلم شده را چندان درک نمیکنم و در کل نمره خوبی به فیلم نمیدهم.
نظرات
کاملا درسته، جز کامبربچ من هیچ نکته مثبت دیگه ای تو فیلم ندیدم
این یه وسترن جدید هست اصلا قرار نبوده وسترن جان وینی یا اسپاگتی یا جان فوردی یا سام پکین پایی باشه!! قراره در لایه های زیرین این شخصیت ها سکوت و درد و رنج و توطیه و …بیداد بکنه ولی بیرون نزنه و درونی باشه …در مورد شخصیت پسره که یه دفعه شیطان میشه قبلا هم داشتیم در سینما و کم و بیش میشه قبولش کرد …در مجموع فیلم خوبی بود و اسکار بهترین فیلم رو هم خواهد گرفت احتمال زیاد
نقد خوبی بود.
در واقع بطور خلاصه درباره فیلم میشه گفت “داستان خوبی که حیف شد.”
کاش فیلمنامه رو هم از منظر روانشناختی مورد کنکاو قرار میدادین که مسائلی مثل انکار احساسات، سرکوب ت….
گذر از احساسات در سایه مردسالاری و سرکوب اجتماعی و نحوه شکوفا شدن اون در رفتار پیتر و فیل که بسیار زیبا بودند و کارگردان هم زیاد بد نبوده در به تصویر کشیدنشون رو هم بیان میکردین
واقع بینانه ترین نقدی که از این فیلم دیدم. ممنون
نقد بسیار عالی بود، کاملا به درستی به کاستی های فیلم اشاره کرده. داستان فیلم ماست مالی شده وگرنه ظرفیت این رو داشت یه شاهکار باشه
بالاخره یه نقد خوب دیدم. بعضیا که الکی فقط تعریف میکنند. واقعا با نقدتون موافقم . فیلم آدمو قانع نمیکنه که چرا پیتر فیل رو میکشه، زمانی هم این کازو میکنه که جلوه های مثبت فیل رو متوجه میشه.درک نکردم واقعا.
من فکر میکنم بیشتر نقدت وارد بود
خصوصا درمورد شخصیت پردازی فیل
ولی بعضی موارد رو قبول ندارم مثلا درمورد شخصیت پیتر.
پیتر فقط تو ظاهر ظریف و حساس به نظر میومد. فیلم میرسونه که پیتر توهین های فیل تو رستوران رو به چپش گرفت یا مثلا خیلی راحت بدون احساس بدی خرگوش میکشه برای رشته درسیش. رشته ای که حساس بودن توش معنا نداره.
یه جا هم گفتی که معلوم نیست چرا یهو فیل با پیتر مهربون میشه… ما قبل اون سکانس میفهمیم که فیل …. پس میشه درک کرد رفتارهای تحقیر آمیزش برای چی بوده… فیل میخواست فقدان مردانگیش رو پشت رفتارهای خشن و تحقیر اطرافیانش قایم کنه… مسئله ای که پیتر خیلی راحت باهاش کنار اومده بود. حرف اطرافیان برای پیتر به معنای واقعی کلمه اهمیتی نداشت و این ویژگیش کاملا تو اون صحنه که از بین کابوی ها رد میشه مشهوده. جوری فحش ها و حرف های تحقیرآمیز روستایی ها رو نادیده میگیره که فیل رو متوجه ضعفش میکنه. اونجاس که فیل دلش میخواس کاش قدرت این پسر رو می داشت و خود واقعیش و گرایش واقعیش رو به نمایش میگذاشت. نزدیک شدنش به پیتر و تغییر رفتارش اونقدرا هم غیر منطقی نبود.