نقد و بررسی قسمت اول فصل هفتم سریال Game of Thrones

18 July 2017 - 21:39

بالاخره پس از مدت‌ها انتظار، قسمت اول فصل هفتم سریال Game of Thrones «بازی تاج‌و‌تخت» منتشر شد. اکنون قصد داریم به نقد و بررسی جامع این قسمت بپردازیم با سایت سینماگیمفا در ادامه‌ همراه باشید.

 هشدار: ادامه‌ی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو می‌دهد.

همیشه‌ حق با استارک‌ها بوده است؛ زمستان وستروس بسیار سهمگین است. زمستان به وستروس قدم گذاشت و نخستین منزلگهش خاندان فری بود. اولین قسمت فصل هفتم سریال «بازی تاج‌و‌تخت» بیش‌تر از آنکه بخواهد سورپرایز کننده ‌باشد، دیالوگ محور است و البته با دیالوگ‌های قوی و زمینه‌سازی‌های مناسب هدف خود را تقریباً درست انجام داده ‌است. نخستین سکانس جدید این قسمت، مربوط به شخصیت آریا استارک و انتقام او از خاندان فری است سکانسی که شاید بتوان گفت بهترین لحظه‌ی این قسمت بوده. درست است، شمال به خاطر می‌سپارد و آریا استارک با نابودی خاندان فری، انتقام عروس خونین را گرفت. اگر از بعضی از نکات همچون یکسان نبودن قد آریا و والدر فری و تغییر ناگهانی آن (که البته این موارد ممکن است دلیلی داشته باشد) چشم‌پوشی کنیم، این سکانس از کیفیت و کارگردانی بالایی برخوردار است. هرچند از همان ابتدای شروع این صحنه و مشاهده والدر فری، اتفاقات بعدی قابل پیش‌بینی بود، اما در هر حال رخ دادن‌ آن‌ها چیزی بود که بسیاری از طرفداران مدت‌ها منتظرش بودند. البته، همان‌طور که اشاره شد، کارگردانی این صحنه و دیالوگ‌های آن نقش به سزایی در کیفیت آن داشتند. نویسنده دیالوگ‌هایی تنظیم کرده تا بیننده بار دیگر حادثه‌ی عروسی خونین را به خاطر بیاورد و این انتقام شیرین‌تر جلوه کند. اوج دیالوگ‌های این سکانس و یکی از بهترین دیالوگ‌های این قسمت، جمله‌ای است که آریا به زبان می‌آورد؛ “یک گرگ را زنده‌ بگذارید، و گوسفندان هیچ‌گاه در امان نخواهند بود”.

بالاخره پس از مدت‌ها برن استارک به جنوب دیوار آمد و حال که او کلاغ سه چشم شده است، مسئولیت زیادی را در این نبرد باید تحمل کند. سریال در صحنه‌های بعدی هم استارک‌ها را رها نمی‌کند و این بار به خانه‌ی آن‌ها، وینترفل، می‌رود. در قسمت‌های فیلم‌برداری شده وینترفل در این قسمت، نکات زیادی ازجمله آماده‌سازی شمال توسط جان برای مقابله با شاه شب تا سخنرانی قدرتمند دیگری از لیانا مورمنت به چشم می‌خورد؛ اما هیچ‌کدام از آن‌ها به‌اندازه‌ی شکل‌گیری و رابطه‌ی کنونی جان و سانسا خودنمایی نمی‌کنند. جان بیش‌تر از گذشته تداعی‌گر ادارد استارک است، در حالی که سانسا شخصیت جدیدی را به خود می‌بیند. در فصل قبل به نظر می‌رسید که سانسا بیش از همه از بیلیش و حتی کمی از رمزی آموخته باشد؛ اما در این قسمت خود اعتراف می‌کند که سرسی شخصیتی است که بیش‌ از همه بر روی او تأثیر گذاشته است. این امر هم می‌تواند نشانگر پخته‌تر شدن این شخصیت نسبت به سانسای فصل یک باشد و هم می‌تواند او را دچار ضعف‌های جبران‌ناپذیری کند. یکی از ویژگی‌های بارز سرسی اعتمادبه‌نفس بالای او است و همچنین اینکه خود را هوشیارتر و زرنگ‌تر از چیزی که هست، می‌بیند. به نظر می‌رسد که سانسا هم‌ چنین رویه‌ای را به‌مرور پیدا کند و همین مسئله می‌تواند برای او نقطه‌ضعفی در مقابل لیتل فینگر باشد.
یکی از نکاتی که همیشه در سریال رعایت شده و اکنون به سطح بالاتری رسیده است، موسیقی متن آن است. موسیقی هر خاندان دقیقاً در جای مناسب پخش می‌شود و سعی می‌کند از این طریق احساسات بیننده را بیش‌تر درگیر کند. این موضوع در سکانس‌های مربوط به شمال و همچنین چند سکانس دیگر این قسمت، به‌خصوص سکانس پایانی، به‌خوبی انجام شده است.

نوبتی هم که باشد، به سرسی و بارانداز پادشاهی می‌رسیم. سرسی اکنون ملکه‌ی وستروس است ولی بیش‌تر از همیشه احساس خطر می‌کند. لنا هیدی (Lena Headey) از ابتدای پخش سریال تاکنون توانسته نقش سرسی و پیچیدگی‌هایش را به‌خوبی اجرا کند و قطعاً یکی از عملکردهای خوب بازیگری سریال بوده است. اکنون سرسی شرایط جدیدی را تجربه می‌کند و خطرات زیادی را پیش روی خود می‌بیند. به همین علت، لنا هیدی با وجود حفظ اقتدار همیشگی سرسی، مایه‌هایی از نگرانی و ترس را هم در این قسمت نشان داد تا شرایط دشوار سرسی را بتواند به‌درستی به مخاطب نشان دهد. مهم‌ترین بخش این قسمت در بارانداز پادشاهی، به آمدن یورون گریجوی و اتحاد او با سرسی برمی‌گردد. نمی‌توان منکر شد که یورون در سریال و در همین چند دقیقه‌ی این قسمت شخصیت دیوانه و شروری نشان داده و حتی با جمله‌ها و تیکه‌های خود به جیمی، در این قسمت لحظات جالبی را رقم زد؛ اما مسئله‌ی مهم این است که پتانسیل شخصیت یورون گریجوی با توجه به ماجراهای کتاب، بسیار فراتر است و در این چند قسمت از حضور او در سریال هرگز این پتانسیل دیده نشده است. البته، شاید باید کمی صبر کنیم تا او بیش‌تر درگیر ماجرای سریال شود ولی در هر صورت انتظار بالایی از این شخصیت می‌رود و وضع کنونی چندان راضی‌کننده نیست.

در قسمت‌های پایانی فصل گذشته با ورود سمول تارلی به سیتادل انتظار داشتیم که او بتواند به‌زودی با توجه به منابع و کتاب‌های موجود در سیتادل رازهای گوناگونی ازجمله‌ راز شیشه‌ی اژدها را کشف کند. ظاهراً انتظارمان کمی بیهوده بوده است. در این قسمت، با یک مونتاژ کوتاه زندگی فعلی سم در سیتادل نشان داده می‌شود. هرچند که این مونتاژ در زمان کوتاهی توانست وضع فاجعه‌بار سم را نشان دهد و این نکته‌ی خوبی است، اما هرگز این سکانس با دیگر سکانس‌های این قسمت همخوانی ندارد و حتی طنز آن هم راضی‌کننده نیست و همچنان طرفداران از لحظات طنز نگاه‌های تورموند به برین بیش‌تر خوششان می‌آید. اگر از این قسمت خط داستانی سم بد بگوییم، نباید از بخش خوب آن هم غافل شد. حضور جیم برودبنت (James Broadbent) که بسیاری او را با نقش پروفسور اسلاگهورن در سری فیلم‌های هری پاتر به خاطر دارند، بسیار خوشحال‌کننده و مفید بود. او در سکانس حضور خود در سریال به‌عنوان یک استاد اعظم ایفای نقش کرده و دیالوگ‌های بسیار قوی و نیرومندی خطاب به سم می‌گوید که اهمیت استادان سیتادل را آشکار می‌سازد. این سخنان باعث می‌شود که سم بفهمد در سیتادل حتی افرادی که به وجود وایت‌واکرها ایمان دارند هم آن‌ها را خطری جدی و اساسی تلقی نمی‌کنند.

دومین سکانس آریا در قسمت اول فصل هفتم، یکی دیگر از برترین صحنه‌های آن است. اگر سکانس اول او درباره‌ی انتقام بوده باشد، این سکانس درباره‌ی دوستی و محبت است. آریا در راه خود به کینگزلندینگ به چند سرباز لنیسترها برمی‌خورد که یکی از آن‌ها در حال خواندن ترانه‌ای دل‌نشین است. هرچند شنیدن صدای خواننده‌ی ترانه و دیدن چهره‌ی اد شیرن (Ed” Sheeran)، خواننده‌ی معروف انگلیسی، برای مخاطب جالب و لذت‌بخش است اما با توقف آریا در مقابل چند سرباز لنیستر این انتظار می‌رود که هر لحظه این سربازها که یک دختر تنها دیده‌اند، به آریا حمله‌ کنند. شگفتی این سکانس در این لحظه رقم می‌خورد که برخلاف اکثر اوقات در صحنه‌های مشابه سریال، این بار این سربازان با گرمی از آریا استقبال می‌کنند و حتی او را شریک غذای خود می‌کنند. این سکانس هم برای آریا استارک و هم برای خود مخاطب حائز اهمیت است؛ زیرا می‌خواهد بگوید در هر طرف جنگ، چه لنیستر باشد یا استارک، سربازانی معمولی هم وجود دارند که فقط وظیفه‌ی خود را انجام می‌دهند و عشق و محبت را فراموش نکرده و به فکر بازگشت به سمت خانه و خانواده‌ی خود هستند. با توجه به حس شیرین و خوب آریا در این لحظات، خوشبختانه می‌توان گفت که او هویت گذشته‌ی خود را فراموش نکرده است و نمی‌خواهد فقط یک قاتل بی‌رحم باشد. بالاخره با توجه به خط داستانی کسل‌کننده آریا در دو فصل قبل، او با بازگشتش به وستروس دوباره توانسته یکی از بهترین شخصیت‌ها باشد و توجه‌ها را مانند چند فصل نخست به خود جلب کند.

اگر بگوییم در بین شخصیت‌ها آریا و سندور کلگین بهترین عملکرد را در قسمت «دراگون‌استون» داشته‌اند، بیراه نگفته‌ایم. بدون هیچ شکی سندور کلگین یکی از بهترین پرداخت‌ها را بین تمامی شخصیت‌های سریال دارد. در فصل‌های ابتدایی کسی حتی فکر هم نمی‌کرد که او در نهایت یکی از شخصیت‌های مهم سریال خواهد بود اما اوضاع دگرگون شد. او همیشه شخصیت بداخلاق، عصبانی و خاص خود را حفظ کرده است ولی در برابر بعضی موقعیت‌ها واکنش‌های استثنایی انجام می‌دهد که این امر در زنده کردن و جلا دادن به این شخصیت بسیار اهمیت داشته است. او اکنون به انجمن برادری پیوسته و شخصیت‌هایی نظیر بریک دونداریون و توروس را در کنار خود می‌بیند. برگشتن به خانه پیرمرد و دخترش که در فصل‌های قبل آریا و سندور مهمان آن‌ها بودند، بهترین کار ممکن نویسندگان سریال برای شخصیت سندور بوده است. همانگونه که گفتیم، سندور علاوه بر حفظ عادت‌های همیشگی‌اش که در این قسمت هم چند بار آن را در مواجه با توروس نشان داد، شخصیت بزرگ‌تری پیدا کرده است. شخصیتی که اکنون با دیدن جسد مرده‌ی آن پیرمرد و دختر، احساس گناه و پشیمانی می‌کند و حتی قادر نیست تا زمانی که آن‌ها را با احترام دفن کند، این حس را به فراموشی بسپارد. کارگردانی در این سکانس بسیار خوب بوده و دقیقاً این حس را در اجزای صحنه تداعی کرده است و از آن‌سو روری مک‌کین (Rory McCann) مانند همیشه در اجرای این نقش عالی ظاهر شده و به آن روح داده است. همچنین حضور سندور در کنار توروس و بریک بسیار جالب توجه است؛ سه شخصیتی که با آتش ارتباطی دارند.

نام این قسمت دراگون استون است و این نام مربوط به سکانس پایانی فیلم است. صحنه‌ای که دنریس بالاخره به خانه‌ی خود بازمی‌گردد. شاید انتظار داشتیم در این قسمت چیزهای بیش‌تری از دنریس ببینیم (با توجه به نام آن) اما نکته‌ی قابل‌توجه این است که برخلاف بسیاری از سکانس‌های دنریس در فصل‌های گذشته، این بار هر آنچه دیدیم، کیفیت فنی بسیار خوبی داشت. از موسیقی حماسی آن که بگذریم، کارگردانی و فیلم‌برداری هم در جایگاه بالایی قرار دارد. دوربین طوری دنریس را در مسیر ورود به قلعه دنبال می‌کند که حس بازگشت به خانه و سرزمین مادری پس از مدت‌ها دوری به بیننده القا می‌شود. فیلم‌برداری درست و حرفه‌ای این سکانس در کنار جلوه‌ و شکوه دراگون استون بیش‌تر خودنمایی می‌کند. کارگردان با درست قرار دادن هر جزء در اثرگذاری و کیفیت این سکانس نقش عمده‌ای داشته است. هرچند این شروع کار دنریس است و قسمت بعد آماده‌ی طرح‌ریزی دنریس و تیریون برای فتح وستروس است.

«دراگون استون» به‌عنوان اولین قسمت فصل، قسمت بسیار خوبی است. شاید اتفاقات غیرمنتظره فراوان یا هیجان‌انگیز زیاد نداشته باشد و داستان را تا حد زیادی پیش نبرد و البته ضعف‌هایی هم دارد (که در متن ذکر شده است) اما به‌خوبی برای قسمت‌های آینده مقدمه‌چینی می‌کند و در چندین سکانس‌ هم با مهارت‌ کارگردانی خوب لحظاتی به‌یادماندنی رقم می‌زند. شاید این قسمت با بهترین قسمت‌های سریال فاصله‌ی زیادی داشته باشد اما اگر قسمت نخست فصل قبل را به خاطر بیاورید، به این نکته پی می‌برید که بسیار تأثیرگذارتر و بهتر از آن بوده است. همان‌طور که حدس زده می‌شد، با کاهش قسمت‌ها روند داستانی سریال سریع‌تر شده و سریال کمتر وقت خود را صرف سکانس‌های بی‌ارزش یا کم‌ارزش می‌کند. سریع‌تر پیش رفتن خط داستانی شخصیت‌ها در کنار پرداخت درست آن، می‌تواند تأثیر بسیار مثبتی بر کیفیت کلی فصل داشته باشد و می‌توانیم امیدوار باشیم که در قسمت‌های آینده این روند بهبود هم داشته باشد. در هر صورت رفته‌رفته به انتهای سریال «بازی تاج‌وتخت» نزدیک می‌شویم و اکنون وستروس دو جنگ بزرگ را در پیش روی خود می‌بیند؛ نبرد دنریس و سرسی برای تصاحب تاج‌وتخت و مهم‌تر از آن حمله‌ی شاه شب و ارتش مردگان (که اکنون غول‌ها هم به آن اضافه شده‌اند!) به وستروس که قطعاً تبعات بیش‌تری را به همراه دارد.

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.

  • Hold the Door says:

    هشدار کامنت دارای اسپویل است
    بالاخره بعد از یک سال سریال محبوب من هم رسید :)
    میشه گفت این اپیزوذ آرامش قبل از طوفان بود ( با توجه به پرموی منتشر شده از قسمت ۲ !)
    یکی از بهترین صحنه ها انتقام آریا بود !
    یکی دیگه ش هم اختلافات بین جان و سانسا و بیلیش از اونر که معلوم نیست چه فکری تو کلش داره !
    حکایت سم هم داستان عزیزانی هست که فکر میکنند دانشگاه قبول شن خبری هست ( سم که میخواد دنسارو نجات بده وعضش اینه وای به حال ماها D:)
    یکی دیگه از قشنگ ترین اتفاقات هم مربوط به کلیگن بود و ادای احترامش به کسایی که خودش اونارو به همچین وضعی انداخته بود و اینکه واکر هارو در آتش دید !
    اما به شخصه شوکه کننده ترین صحنه برا من مال وقتی بود که دیدم آریا داره میره جنوب و انتقام بگیره !
    با توجه به عکس ها و تریلر ها انتظار داشتم آریا برگرده پیش خانوداش و تجدید دیدار کنه اما راه جنوب رو در پیش گرفته !
    یورون هم با توجه به کتاب قراره دیونه تر از جافری و رمزی باشه و حتی ممکنه دیونه بازی هاش فراتر از تاج و تخت بره و به وایت واکر ها ربط پیدا کنه ( چون تو کتاب یورون فردی هست که از جادوی سیاه هم استفاده میکنه !)
    ولی به شخصه از پیشنهادش خوشم اومد :)
    و امیدوارم این فصل دیگه پرونده سرسی بسته شه و دیگه تو فصل بعدی نباشه :))))