شاید اگر بخواهیم با دسته بندی خودمان بیماریهای دنیا را مرتب کنیم و هر کدام را در جایگاهی از لیست قرار دهیم، قطعا فراموشی و از دست دادن حافظه جایگاه بالایی در این لیست میگیرد. بیماریای که در عین حال که همانند دیگر مرضها، اذیت کننده و مشکل ساز است، به شدت اعصاب خورد کن و ترسناک جلوه میکند. تا الان به این فکر کردید که اگر تمام خاطرات درون ذهنتان، در یک لحظه، نابود شود و شما هیچ چیز را به یاد نیاورید؟ بدتر از آن که حافظه بلند مدت از بین برود و بعد از آن حادثه اصلا نمیدانید که چه کسی هستید. خاطرات خوب و بدی که در طول زندگی داشتهاید، همه و همه پاک شوند و سوال اینجاست، چه بر سر آن انسان میآید؟ پاسخ دادن به آن نه تنها سخت است بلکه حتی فکر کردن به آن هم وحشت برانگیز و تشنجآور است. بسیاری از ما انسانها، با خاطراتمان زندگی میکنیم و با آنها در ادامه زندگیمان قدم برمیداریم و هدف گذاری میکنیم و در صورت نداشتن آن، انگار زندگی برایمان معنی نمیدهد. بله، داریم قدم در فراموشی وحشتناکی میگذاریم. ترسی که در تمام وجودش اشباع شده است و ما با دست و پا زدن در آن، همانند فرد تنهایی که در باتلاقی فرو رفته است، میباشیم و در نهایت در سکوت باتلاق و در اوج تنهایی، چشمانمان بسته میشود. ممنتو همان فراموشی بزرگ است. همان باتلاقی که حریف میطلبد و همزمان همان انسان تنها. آیا میشود از آن فرار کرد؟ آیا میشود بدون کمک کسی، نجات پیدا کرد؟ با ما همراه باشید تا تمام رازهای آن را فاش کنیم و سرانجام بر آن غلبه کنیم.

دومین اثر بلند کریستوفر نولان که در سال ۲۰۰۰ بر روی پرده سینما رفت و بزرگترین شاخصه آن بازی با زمان است
ممنتو غرق در روایت است. روایتی از یک جنایت و خیانت ولی با طعم زمان، روایتی از یک فراموشی اما با یک قانون، روایتی از یک هدف ولی با بوی انتقام درست همانند یک روایت جنایی- نئو نوآر اما با فرمول برعکس و گوینده یک داستانی که از فراموشی نشات میگیرد. با اثری مواجه هستیم که به بیننده باج نمیدهد و کار خودش را، تمام و کمال به پایان میرساند. کریستوفر نولان و برادرش جاناتن در سال ۲۰۰۰ فیلمی ساختند که به مذاق همه خوش بیاید و مثل تمامی آثار نولان ، بازی با زمان در این فیلم به شدت پر رنگ است. او بیننده را همان اول و بدون زمینه چینی وارد گنگی زمان و مکان میکند. گنگی که هر چه بیشتر باشد، به نفع او و به ضرر ما است. در آن فضا میتواند تمام اهداف و تئوریهای خود را به ثمر برساند و در همین حال که بیننده گمراه و گمراهتر میشود و تا مرز فراموشی پیش میرود. بهتر است بگویم کریستوفر نولان به دنبال توجیه فراموشی و حل معمای شخصیت اصلی فیلم (لئو) نمیباشد و هدف او بینندهها هستند که باید در دام او بیوفتند و فراموشی اصلی نصیب مخاطبین میشود. دیدهاید که چگونه ماهی گیر با طعمهای که بر چوب ماهیگیری خود میبندد، ماهی را گول میزند و از این گمراهی او سو استفاده میکند؟ کارگردان نیز همین حرکت را با بینندهها میزند و طعمه بسته شده او بر سر چوب ماهیگیری، فیلمش ممنتو میباشد و ماهیهای آن، مخاطبهای او هستند که فیلم را میبینند. معمولا در دیدن این مدل آثار، تنها چیزی که برای من مهم است، سر در آوردن از حقه و حیله آن است. تا حدودی هم بعد از پایان فیلمهای مشابه، میتوانم حدسهای درستی بزنم و برای خود نقشهراه هایی از جنس پاسخ بسازم ولی ممنتو یک اثر روانشناختی تودرتو و متمرکز بر اصولش میباشد و با یک بار دیدن آن، قطعا به جای باز شدن دروازههای معمایش، تعداد زیادی دروازه های جدید رونمایی میشوند و باعث تشنهتر کردن مخاطب برای دیدن چندین باره اثر نامبرده و پیدا کردن جوابِ معماها میباشد. دومین اثر بلند (ممنتو) نولان به یکی از بهترین فیلمهای رزومه کاری او تبدیل شده است که لایههای مکرر و تودرتوی این فیلم با بازی درخشان گای پیرس در نقش لئونارد شلبی جذابیت غیر قابل انکاری به فیلم داده است. تدوینهای پویا و فیلمبرداری پُرتحرک و جاسازی کردن سکانس های سیاه و سفید در دل سکانس های رنگی در فیلم بسیار هنرمندانه صورت گرفته است.
اصولا نولان سعی میکند در فیلمهایش بذر نوعی از معما را در ذهن بیننده بکارد و من باب مثال های ملموس میتوانم به یکی از آثار او یعنی پرستیژ گریزی بزنم که در آن فیلمساز با استفاده از حقه شعبده بازی و رقابت بین دو تردست، توانست هم بیننده را گول بزند هم شعبده بازان را. به نوعی آن شعبده باز واقعی، خودش است که نقش اول حیلهها را به دست دارد و برای دلیل دوم باید از هزارتوی چند لایه فیلم تلقین بگویم که با خلق پُلی به چند رویا و دنیاهایی موازی با قوانین خودش ( رویاهای افرادی که در فیلم مشاهده میکردیم) ، دشواری دو چندانی را به بیننده القا کرده است. بار دیگر به ممنتو برمیگردیم و این بار پس از کمی طفره رفتن، اصلِ مطلب را بیان میکنم؛ ممنتو فاقد معما میباشد! این فیلم خوده جنس است و تعریف ماهیت معما نه طرح معما. مگر هم میشود با ترکیب خیانت و انتقام و دروغگویی و عدم اعتماد آن هم با حیله فراموشی به یک معما رسید؟ اولین اصل معما در به یاد آوردن آن است نه آن که با یک بیماری به این مرض دچار شده، همکاری کنی و انتظار به جواب رسیدن را نیز داشته باشی؛ چنین امری به هیچگونه میسر نمیباشد همانند قدم برداشتن بر روی هزاران معمای دیگر با چشمانی بسته (کور) فرقی ندارد.

گمراهی آشکاری که به دست نولان برای مخاطبین کلیک میخورد و هزارتو خود را به بیننده تحمیل میکند
در ممنتو با یک برزخ به تمام معنا روبه رو هستیم. برزخی که همه به هم شک دارند و هیچ کس شناخت خوبی از دیگران ندارد و در راس این گمراهی شخصیت اصلی داستان قرار دارد، لئونارد شلبی. ممنتو گام های خود را در این برزخ نفرین شده برمیدارد و اولین آنها بی اعتمادی است. بی اعتمادی که بر اثر اختلال در حافظه عاید میشود. فیلمساز با قرار دادن عنصرهای متزلزل در بستری گسل زده، توانست درگیری ذهنی به شدت پر ملاتی را برای بیننده به وجود بیاورد و بیننده به طرز محسوس و قابل لمسی دچار گمراهی و سردرگمی شود. میتوان به این اثر، یک تئوری به همراه بینش فلسفی نسبت داد نه به مانند اثر اگزیستانسیالیستی ۲۰۰۱ ادیسه فضایی استنلی کوبریک فقید بلکه فلسفهای برای هویت یک انسان، شناخت او، تعیین اهدافش و معنا کردن زندگیِ حقیقی. هویتی که در فیلم میبینیم یک هویتی که تخریب شده است و کارگردان با ادعاهای فلسفی دست در ترمیم این خاطره دارد. خاطرهای که وجودیتش از ارکان فسلفه میباشد و عنصری که با آن میتوان تصمیم گیری کرد، آموخت و هدف گذاری کرد.
کارگردان، فیلم را به قطعههای کوچکی تبدیل کرده ولی ارتباط بین آنها داستانی فراتر از چسباندن این تکهها به هم دارد. نولان در زمینه تدوین سکانسها (که در این فیلم به اوج کاری خود میرسد) به شکل چشم نواز و فوق العادهای عمل کرده است. او فیلم را به سکانسهای کوتاه چند دقیقهای (از پنج تا ده دقیقه) تقسیم کرده است (دقیقا مقدار زمان لازمی که لئو خاطرات را فراموش میکند و نولان با این عمل، دقیقا خواستار فراموشی موقت بیننده بعد هر سکانس کوتاه شده است) که به فرمت شبه مینیمالیستی مانندی، آنها را ارائه داده است. ما از ابتدای فیلم تا انتها، تک تک تکههای پازل را مشاهده میکنیم. بخشی از داستان در خط زمانی سیاه و سفید جریان دارد و بخشی دیگر که اعم از سرنخهای فیلم میباشد در عکسها و خالکوبیهای بر روی بدن لئو میباشد. کارگردان از ضعف حافظه لئو به خوبی توانسته حالت تک بعدی به کرکترهای دیگر دهد و به بیننده این اجازه را بدهد که به قضاوت تک تک شخصیتها بپردازد. متونی که در پشت عکسها نوشته شده نه تنها به باز شدن گره داستانی کمک نمیکنند بلکه باعث گمراهی بیشتر بیننده میشوند و این گرهها سفت و سفتتر میشود.

عنصر گیج کننده داستان همان خالکوبیها و عکسها میباشد. بدتر از آن که ما صحت و درستی هیچکدام از آن ها را ندانیم
خطر اسپویل…
زمانی که فیلم در حالت رنگی روایت میشود، روایت انتها به ابتدا میباشد بدین صورت که ما در ابتدای فیلم، پایان آن را مشاهده میکنیم و به صورت برعکس در ادامه فیلم طی میشود و به ابتدای فیلم میرسد. فیلم در بخش های سیاه و سفید، ساز و کار دیگری دارد. ما با یک داستان خطی و مستقیم مواجه هستیم. داستانی که به صورت نرمال و عادی طی میشود. یعنی از ابتدا به انتها. این صحنههای رنگی و سیاه و سفید در پایان فیلم به یک دیگر میپیوندند به طوری که مکمل هم هستند. شما میتوانید با دیدن سکانسهای پایانی (لئو در آن مکان مخروبه) فیلم، که خط زمانی سیاه و سفید به خط زمانی رنگی وصل میشود (نقطه ثقل چسبانده شدن دو رو صفحه از پیرنگ های اصلی فیلمنامه) و به نوعی پایان فیلم نظاره کنید. کارگردان با این عمل توانست تکلف و دشواری به ممنتو دهد به صورتی که بیننده اگر بخواهد با تیزهوشی از انتها فیلم را شروع به دیدن کند، در بین راه به بخشهای سیاه و سفید فیلم برخورد میکند که دوباره جلوهی عکس را برای بیننده در پی دارد که باز هم سردرگمی به بار میآورد و این تیزهوشی برادران نولان را نشان میدهد و این همان عدم باج دادن به مخاطب است و آنان نمیخواهند همانند دیگر آثار این سبک روایی (فیلمهایی که از آخر به اول روایت میشوند)، فقط یک روایت ساده ولی با روپوشی از یک حیله باشند. این فیلم برداشت و روایت یکسانی ندارد و مخاطبین با توجه به طرز فکر خود و سرنخهایی که از فیلم بدست میآورند، آن را بسط میدهند. من در این نقد به سراغ موشکافی آن میروم و چندین حالت ممکن که میتوانداستان فیلم را بهتر و واضحتر بازگو کند، برایتان میگویم. اینها همه حدسها و تئوریهایم میباشد و ممکن است برداشتها متفاوت باشد.

چه میشود که به همه شک کنید؟ فرد قابل اعتمادی را پیدا نکنید و از همه مهمتر، خودتان هم از مشکل فراموشی حافظه رنج ببرید. به نوعی مشکل پشت مشکل
بگذارید با خلاصه فیلم شروع کنم :
لئونارد شلبی مامور سابق بیمه میباشد که دچار بیماری فراموشی میشود، فراموشی حافظه موقت. همسر او بر اثر سواستفادهای (تجاوز) که دو مرد از آن کردند، جان میدهد و او به دنبال شخصی است که مسبب این حادثه و فراموشی او بوده و تا از او انتقام نگیرد، راضی نمیشود. در راه او، با افرادی آشنا میشویم، یک پلیس به اسم تدی، یک زن به اسم ناتالی که در مغازهای کار میکند و چندین و چند کارکتر دیگر و…
خب این هم از خلاصه فیلم و گمراهی وحشتناکی که پس از دیدن فیلم نصیب ما میگردد. برادران نولان با خلق یک اثر چند لایه و عمیق و ترکیب با مفاهیم فلسفی پا در مسائل مهمی گذاشتند. اکنون به سراغ باز کردن معماهای این فیلم میرویم و پیشنهاد من به شما این است که حتما فیلم را دوباره ببینید و این معماها و پاسخهای آن را بخوانید. چون من با دیدن سکانس به سکانس فیلم و بررسی آنها به این موارد رسیدم و نظرات و تئوریهای خودم را به چند دسته تقسیم کرده ام.
اولین تئوری :
اولین تئوری به نظر من درستترین تئوری این فیلم میباشد. شاید باز هم با بعضی از سرنخ ها سنخیت نداشته باشد ولی برای یک تئوری جامع، قابل قبول است.
معمای اول: در فیلم شاهد یک خالکوبی بر روی دست چپ لئو هستیم که به شدت در جریان فیلم پررنگ و مهم است و در اکثر سکانسها آن را میبینیم. جریان خالکوبی چه میباشد؟ خالکوبی این است: “سمی جنکیز را به یاد آور”. (Remember Sammy Jankis)

این همان خالکوبی “سمی جنکیز را بیاد آور” میباشد. سوالات زیادی که از آن مطرح میشود و به نوعی نقطه عطف معماهای ما میباشد
اصلا شخصی به اسم سمی وجود دارد؟ آیا او زاده ذهن لئو میباشد؟ آیا او نیز از بیماری فراموشی رنج میبرد و لئو در نقش مامور بیمه با او ارتباطی داشته است؟
خب بگذارید جوابهایم را بگویم. شخصی به اسم سمی وجود نداشت و ندارد. او زاده ذهن لئو بود. کسی که دقیقا مثل لئو به یک بیماری یکسانی (فراموشی) مبتلا شده بود و فردی که همسرش بسیار به او علاقه مند بود. لئو با خلق همچین پرسوناژی در ذهنش به دنبال توجیه خود و فرار از گذشتهاش بود. گذشتهای که فراموش کردن آن، قطعا بهتر از به خاطر آوردن همیشهاش است و چه بهتر که اگر نمیشود فراموش کنیم، با یک داستان تخیلی آمیختهاش کنیم و حتی خودمان هم گول بزنیم و باورمان بشود. حتی در سکانسی که سمی در تیمارستان بود، ما چهره لئو را به جای او به شکل گذرا میبینیم که گویا جواب این مسئله است.

در این سکانس دقیقا جایگزینی این دو شخص معلوم است. با مشاهده در زمان ۰۱:۳۰:۰۰ میتوانید این تغییر را متوجه شوید. برادران نولان با قرار دادن این صحنه، سعی در سرنخ دادن به مخاطب داشتند و تا حدودی با تیزبینی، این امر تحقق پیدا میکند
معمای دوم: آیا از همسر لئو سؤ استفاده شده بود؟ آیا همسر او بر اثر این امر جان باخت؟
خب نظر من را بپرسید میگویم خیر. برای همسر لئو همچین حادثهای رخ نداد و او در اثر آن، جان نباخت و قاتل او لئو میباشد! کسی که به دنبال جان.جی میگردد تا بتواند انتقام قتل همسرش را بگیرد ولی خودش این را نمیدانند که خودش (لئو)، همان جان.جی داستان و قاتل ما میباشد.
معمای سوم: حالا شاید به خود بگویید چرا باید لئو، همسرش را در دستشویی در حالی که نایلون (پلاستیک) بر صورت و بدن دارد، پیدا کند؟ و ریشه بذر سواستفاده آن دو مرد، در ذهن او بیوفتد؟
و اما دلیل و برهان من برای جواب این سوال؛ بار دیگر از شما میپرسم، داستان سمی جنکیز را یادتان هست؟ و همسرش که او را خیلی دوست داشت؟ همسر سمی، برای اینکه حافظه او برگردد دست به هر کاری زد. با قایم کردن غذا و ایجاد گرسنگی در سمی و وادار کردن و شبیه سازی بعضی از اتفاقها به دنبال جرقهای در ذهن سمی بود که او بتواند حافظه از دست رفته خودش را پس بگیرد. زن لئو نیز دقیقا همین اعمال را انجام داده و برای ایجاد جرقه در ذهن لئو، دست به همچین کاری زده است. اگر دقت کنید در صحنههای آن واقعه در جریان فیلم، ما میبینیم که همسر لئو در زیر پلاستیک نفس میکشد و پلک میزند و نمرده است. همچنین در سکانسهای پایانی این را میبینیم که همسر او ( لئو) پلاستیک را از سرش میکشد و زنده و سالم است. همسر او برای این که لئو در اثر این حادثه حافظه خود را ترمیم کند، اقدام به اجرای این صحنه کرده است و به امید بهبودی همسرش، همچین سناریو را بهوجود آورد. یک نکته دیگر را یادآور شوم که ممکن درست بودن آن هم است. امکان هم دارد برای همسر لئو این اتفاق افتاده باشد و دلیل آن هم میتوانم به دیالوگ تدی در سکانسهای آخر اشاره کنم. تدی خطاب به لئو میگوید “زنده ماندن زنت بعد از آن اتفاق، باور نکردن مشکل تو، درد و ناراحتی و عذابی که او را از درون نابود کرد، انسولین”. با این دیالوگ هم میتوان مهر تایید بر آن اتفاق زد هم نه، چون امکان دروغ گویی تدی هم وجود دارد. (با توجه به گزاره ایی که در پشت عکس تدی نوشته شده بود، به دروغ هایش اعتماد نکن)
معمای چهارم: خب اکنون شاید سوالی در ذهنتان پیش آمده باشد که اگر زنش در اثر این امر نمرده است پس چگونه الان زنده نیست؟
جوابش واضح است. زن لئو از بیماری دیابت رنج میبرد دقیقا مثل زن سمی که در ذهن لئو پرورانده شده بود (همان داستان خیالی درون ذهن لئو). لئو بر اثر تزریق بی رویه انسولین به زنش باعث مرگ او شد. لئونارد در خاطراتش میدید که با نیشگون گرفتن زنش، او را آزرده خاطر کرده است ولی در صحنه پایانی و مکالمه او با تدی (پلیس، البته یک پلیس فاسد) در آن مخروبه، صحنهی نیشگون گرفتن با تزریق انسولین جایگزین شده و این همان حقیقت مرگ همسرش است.
معمای پنجم: تدی چه کسی بود؟ آیا او پلیس بود؟
بله تدی پلیس بود ولی پلیس فاسد. او با استفاده از ضعف حافظه لئو، از او سو استفاده میکرد. کسی که گرچه در اثر مرگ همسر لئو، مسئول پرونده آن بود ولی بعدها شروع به استفاده از لئو کرد. قصدش پول و تا حدودی راضی کردن لئو از انتقام همسرش بود. همچنین او با جیمی (شوهر ناتالی) در فروش مواد همکاری داشت و از لئو برای کشتن جیمی استفاده کرد تا بتواند به پول جیمی دست پیدا کند. همانطور که ناتالی در پی انتقام از تدی (به خاطر مرگ شوهرش)، توسط لئو بود.

مکالمه لئو با ناتالی در رستوران که به تصور لئو، ناتالی قصد کمک به او را دارد و برای لئو یک فرد قابل اطمینان است
معمای ششم: جان جیها چه افرادی بودند؟ آیا لایق مرگ بودند؟
جان جی فردی بود که توسط لئو در ذهنش خلق شده بود. کسی که به همسر لئو جسارت کرده و باعث مرگش شده است. لئو در طول داستان به دنبال جان جیها میگردد و فکر میکند با به قتل رساندن آنها، انتقام همسرش را میگیرد ولی طبق تئوری ما، جان جی اصلی همان لئو است. در غیر اینصورت به اولین جان جی میرسیم که توسط لئو با کمک تدی پیدا میشود. تدی که پس از آن فکر میکرد لئو این خاطره را فراموش نمیکند ولی برعکس آن اتفاق افتاد. او به دنبال جان جیهای دیگر است و هیچ وقت نمیایستد. خب اینجا هم یک مورد را نباید گذرا فراموش کنیم. اگر با فرض اینکه بگوییم برای همسر لئو اتفاق افتاده باشد (توسط همان دو مرد)، باید کشتن اولین جان جی و همان متجاوز دومی را به لئو حق دهیم و لئو با کشتن بقیه جان جیها به یک قاتل سریالی تبدیل میشود و رجوع ما میتواند به سکانس آغازی فیلم باشد که مکالمهی بین لئو و تدی است
_تدی (خطاب به لئو): تو حتی خودت را هم نمیشناسی. +لئو: من لئونارد شلبی هستم از سن فرانسیسکو. _تدی: این چیزیه که قبلا بودی، الان تبدیل به یک چیز دیگری شدی
از این مکالمه میشود، تاییدی بر مهر قاتل بودن لئو هم زد.
و در آخر به دیالوگهای پایانی لئو میرسیم:
فکر میکنی من دنبال یک معمای دیگر برای حل کردنم؟ یک جان جی که دنبالش بگردم؟ تو یک جان جی هستی. پس میتونی جان جی من باشی. آیا من به خودم دروغ میگویم تا خوشحال بمانم؟
دومین تئوری:
دومین نظریه سادهتر و به شکلی، در روایت داستان فیلم، طی میشود.
دوباره با طرح سوالات و پاسخ به آنها برای فهماندن بهتر فیلم، عمل میکنم.
معمای اول: دقیقا سوال اول از تئوری اول پرسیده میشود. آیا سمی جنکیز وجود داشته است؟ این فرد چه کسی بود و لئو چگونه او را میشناسد؟
خب جواب این پرسش در تئوری دوم این فیلم، به نظرم این است که سمی وجود داشته است و لئو در نقش مامور بیمه، او را میشناخت و مسئول پرونده بیمه این فرد در شرکت بیمه بود. این وسط یک چیز مهمتر گم میشود و نباید از گفتن آن غافل شویم. سمی وجود داشته است و همچنین مبتلا به بیماری فراموشی هم بود ولی او همسری نداشت. بهتر بگویم، لئونارد مسئول پرونده سمی بود و بعد از آن که پرونده را با رای منفی مختومه کرد و بعد از آن اتفاقی که برایش افتاد (فراموشی حافظه)، با ایجاد یک همسر خیالی برای سمی، سعی در توجیه کار خود در قبال زنش (کشتن زنش با تزریق انسولین) داشت. نکتهی دیگری که حائز اهمیت است و به نوعی توسط خود فیلم به مخاطب داده شده است، دیالوگ تدی (پلیس) به لئو در سکانسهای پایانی فیلم است که میگوید سمی، همسری نداشته و تمام آن خیالات لئو میباشد.
قبل از اینکه به سراغ سوال بعدی بروم بگذارید یک مثال تا حدودی نقض و تا حدودی درست بگویم. تدی در همان سکانسهای پایانی به لئو میگوید که اصلا سمی وجود نداشته است و چند لحظهی بعد دوباره میگوید که سمی، همسری نداشته بود. این دو خط دیالوگ به چند وضع بررسی میشود. اگر یادتان باشد، لئو در پشت عکس تدی (به نوعی عکس معرفی هر شخص که توسط لئو برای به یاد آوردن، همیشه همراهش بود و آنها را اغلب چک میکرد)، نوشته بود که به دروغهایش باور نکن. اگر حرف تدی درست و سمی یک شخص غیر واقعی و زاده ذهن لئو باشد، آن گاه نظریه و معمای اول ما ناموفق میشود ولی اگر با توجه به سابقه تدی و جمله ای که لئو در موردش نوشته بود، او دروغ بگوید، پس حرف ما درست و معمای اول تایید میشود.

کریستوفر نولان همان مغز متفکر فیلم میباشد و کسی که ذهن همه را با نهایت زرنگی، به بازی میگیرد
معمای دوم: سوال دیگر پیرامون همسر لئو میباشد. از همسر لئو توسط دو نفر، سؤ استفاده شده بود؟ و آیا او در اثر آن حادثه مرد؟
جواب معمای دوم هم در جریان فیلم داده میشود. بله توسط دو نفر از همسر لئو سؤ استفاده شده بود و لئو در حین این جریان سر میرسد و با کشتن یکی از اشخاص با اسلحه خودش و ضربه خوردن از فرد دیگر بیهوش میشود و حافظهاش را از دست میدهد ولی همسر او در این حادثه نمیمیرد (یادآوری: صحنه کنار زدن پلاستیک در اواخر فیلم که نشان دهنده زنده بودن آن است). بلکه همانطور که تئوری قبلی گفتم، همسر او در اثر تزریق بیش از حد انسولین توسط لئو، جان باخت. مورد دیگری که نشان دهنده صحت این ماجرا است، سکانسی است که ما در طول فیلم توسط خود لئو که خطاب به زنش میگوید “که این کتاب (کتاب به خصوصی که در دست همسرش بود) را چطوری برای چندمین بار میخوانی؟ فکر میکنم که هزار بار خواندهای” که نشان دهندهی آن است که لئو حافظهاش را تا آن موقع از دست نداده است و همه چیز را به یاد دارد و به نوعی کلید تاییدی بر حافظه سالم لئو است.
معمای سوم: تدی هم میتواند پرسش بعدی ما باشد. او که بود؟
تدی همانند تئوری پیشین، همان پلیس فاسد و مسئول پرونده همسر لئو میباشد. شخصی که در ابتدا کمک حال لئو و بعد از آن به فرد سو استفادهگری تبدیل میشود. اول به لئو کمک میکند که فرد متجاوز دومی را پیدا کند که همان جان جی داستان میباشد و سپس با استفاده از لئو به دنبال پول و کسب درآمد خودش است. لئو هم همچنان بعد از مرگ همسرش با انسولین به دست خودش، به دنبال جان جی ها میگردد و تدی در این راه، از فراموشی او بهره کافی را میبرد.
معمای چهارم: سوال در مورد ناتالی، که بود و قصدش چه چیزی بود؟
ناتالی همسر همکار تدی، جیمی بود. تدی و جیمی همکار هم بودند و تدی با استفاده از لئو به دنبال سرمایه جیمی بود. لئو با دستور تدی، جیمی را میکشد و از آن طرف ناتالی با هدف انتقامش از تدی، با کمک لئو، او را میکشد. در پشت عکس ناتالی که توسط لئو گرفته بود، نوشته بود که او هم یک نفر را از دست داده است، از روی دل سوزی به تو کمک میکند. فردی که ناتالی از دست میدهد همان شوهرش جیمی است و بهتره بگوییم از روی دل سوزی به لئو کمک نمیکند بلکه به دنبال انتقام است و جالب این است که لئو باعث مرگ شوهرش شده و ناتالی به خاطر حافظه مشکل دار او، به دنبال کسی میرود که دستور قتل شوهرش را داده است، یعنی تدی.
معمای پنجم: قضیه جان جیها چه شد؟
جان جی اول و اصلی (همان کسی که لئو با کمک تدی او را پیدا کرد و به قتل رساند که در اواخر فیلم توسط عکسی که تدی به لئو میدهد میبینیم)، همان جان جی قاتل و مسبب این اتفاقات بود ولی بعد از آن، دیگر ربطی به این حادثه نداشت و تدی با حیله گری از لئو بهره میبرد و دیگر جان جیها، بیگناه کشته شدند که میتوانیم به تدی و جیمی شوهر ناتالی ارجاع دهیم.

فرد پشت تلفن چه کسی میباشد؟ خب با سرنخهای بدست آمده به نظر همان تدی (جان ادوارد گمل) میباشد
خب این هم از این تئوری و معماهای آن، اکنون به موارد دیگر هم سر میزنیم که سادهتر است و شاید برادران نولان سعی در گمراهی هر چه بیشتر ما داشتند و قضیه سادهتر از اینها باشد که بازم اگر به عقلمان رجوع کنیم و آن سابقهای که از این دو برادر سراغ داریم، قطعا به این سادگی مسائل حل نمیشود.
سومین تئوری:
در این تئوری با یک سوال جامع تمام و کمال توضیح میدهم و طرح سوالات گوناگون، ممکن است باعث سردرگمی بیشتر شود و به نوعی داستان در تمام این تئوریها به یک نقطه مشترک میرسد بنابراین از گفتن دوباره آن، خودداری میکنم.
سومین تئوری هم دقیقا همان چیزی است که فیلم به ما میگوید. همسر لئو در اثر آن حادثه میمیرد و لئو به دنبال قاتل او یعنی جان جی میگردد و تنها هدفش انتقام میباشد و چون حافظه درست و حسابی هم ندارد، تا همهی جان جی ها را نکشد، راضی نمیشود و اگر به این شکل اقدامهای لئو ادامه پیدا کند، علاوه بر یک فرد با مشکل حافظه، یک قاتل زنجیری و دیوانه هم میباشد. تئوری سادهای میباشد و احتمال درست بودن آن هم کم.
اکنون به طرح سوالهای باقی مانده در پیرامون این قضیه میپردازیم و جوابهای احتمالی خودمان را میدهیم.
یکی از دیوانه وارترین سوال و جوابهایی که به ذهنم رسید این است که مگر ما نمیگوییم که لئونارد شلبی همان سمی جنکیز میباشد؟ خب با استفاده از این سوال و جواب مشخص آن، به سراغ حرف تدی میرویم. تدی در سکانسهای پایانی گف سمی اصلا زن نداشت. اگر ما به جای سمی، از لئو استفاده کنیم چه میشود؟ بله به این مورد میرسیم که لئو، همسری نداشت و تمام اتفاقات و فراز و فرودهای داستان، از گمراهی و فراموشی لئو نشات گرفته بود و ما هم در این هزارتوی ذهنی، نقش عروسکهای خیمه شب بازی کارگردان را ایفا میکردیم. اگر هم این تئوری را بسط دهیم، به تدی و جیمی میرسیم که هر دو آنها با استفاده از لئو، سعی در پیشبرد اهدافشان داشتند. کمی اذیت کننده و محال به نظر میرسد ولی نمیتوان هم با قطعیت آن را کنار زد و بیخیالش شد.

تنهایی، از درون تهی بودن، خیال یک هدف واهی، خود را گول زدن و با سرنوشت بی پایان مبارزه کردن و اگرهای بسیار
سوال دیگری که باعث ایجاد درگیری ذهنی شده است بر این شرح میباشد. ما در سکانسی از فیلم میبینیم که همسر لئو در صحنهای که نشان میدهد از گذشته میباشد، روی یک خالکوبی که بر روی بدن لئو هک شده است دست میکشد. متن آن خالکوبی “انجامش دادم” (I have done it) میباشد. بر روی بدن لئو نوشته است انجامش دادم، او کدام کار را انجام داد؟ به نظر من همان کشتن اولین جان جی (جان جی اصلی) میباشد. او برای اینکه به یاد داشته باشد که انتقام همسرش را گرفته است، همچین اقدامی کرد و آن قتل هم با کمک جان ادوارد گمل، همان تدی داستان ما، به ثمر رساند. پس به این نتیجه میرسیم که همسر او بعد از آن حادثه زنده ماند و لئو بعد از مرگ او نیز، فقط به دنبال یک هدف پوچ حرکت میکند تا خودش را گول بزند و راضی باشد.

همان عکسی که بیانگر قتل و به نوعی انتقام لئو از فرد متجاوز است. که در طول داستان یک بار توسط تدی به اتاق هتل او فرستاده شده بود و در پایان نیز گذری به آن زده شد و حقایق دیگری برای بیننده باز شد و از معدود عکسهای پلاروید میباشد که به عنوان یک نکته مخفی داستان و در سکانسهای پایانی فیلم، روشن کننده بخشی از معماها است
جدا از تئوریها و موشکافیهای بزرگ و کوچکی که از فیلمنامه انجام دادیم، میخواهم چندین سکانس به یاد ماندنی را از این فیلم بگویم.
لئو در دستشویی نشسته است و در دستش یک بطری خالی. او به خودش شک میکند که شاید با نوشیدن آن مست شده باشد ولی با گذشت چند لحظه، میفهمد که آن بطری وسیلهای برای دفاع از خودش است و همچنین سکانس کتک زدن ناتالی توسط لئو و سواستفاده ناتالی از فراموشی او، به خوبی هر چه تمامتر، میدان نبرد بین فراموشی لئو و به یاد آوردن او را به بیننده ارائه میدهد. نولان با فیلمی از درون مایه فراموشی، سکانسهایی خلق کرد که به سختی از ذهن بینندگان فیلمش بیرون میرود و آنان همیشه به یاد آن هستند و این همان پارادوکس ماهیتی ممنتو میباشد.
همانند دیگر آثار نولان و طبق گفته خودش، میتوان تعداد زیادی تئوری و برداشت از آن بیان کنیم و نحوه بهره مندی از آن هم ربط به طرز فکر هر شخص و میزان درک او دارد. پایان باز و دیوانه کننده فیلم تلقین را فراموش نکنیم که چگونه نولان با ذهن مخاطبینش بازی کرد (فرفرهای که میچرخید) و یا پایان چند منظوره فیلم بین ستارهای که علاوه بر داستان علمی و پر حرف و حدیثاش، شبیه یک چالش میماند.
ممنتو یکی از آثار وصف نشدنی هنر هفتم میباشد. اثری لایه بندی شده با رگههای داستانی که همه آنها از ذهن دو برادر تراوش کرده است. با فیلمی طرف هستیم که یکبار دیدن آن کفاف نمیدهد و با هر بار دیدن جذابیت آن بیشتر میشود. پس فرصت را مهم شمارید و هر چه سریعتر برای دیدن آن، شتاب کنید.
امیدوارم شما هم از این موشکافی لذت برده باشید و تمام چالشهای داستانی و تئوریها را فهمیده باشید. امکان وجود برداشتهای دیگر هم هست ولی در این مقاله سعی کردم تمامی نکات و اطلاعات را به دوستداران آن بدهم.
تئوریهای شما چه میباشد؟ آیا با این نکات گفته شده، موافق هستید؟
نظرات
اول از همه تشکر بابت مقاله عالی تون . برای اولین بار که ممنتو رو دیدم یادم میاد ساعتها به فکر معما گشاییش بودم و بازم به مشکل بر میخوردم و این قدرت بالای کارگردانی نولان رو میرسونه . دوم هم مربوط به تئوری پردازی و تشخیص درستی و نادرستی اونه و همیشه به دنبال یک جواب قانع کننده از این فیلم بودم . تئوری هایی که گفتینو خوندم و به نظرم احتمال هر کدوم با هر درصدی هست ولی تئوری من ترکیبی از ایناست :
اول اینکه لئو همون سمی جنکیز هستش و کلا داستان سمی یک داستان خیالی و به قول معروف رد گم کنیه . لئو همسری داشته که به دست دو فرد متجاوز مورد سوء استفاده جنسی قرار میگیره و اون به همراه یک پلیس که همون تدی باشه میره دنبال فرد متجاوز و کشتن جان . جی و انتقامشم میگیره و روی بدنش خالکوبی میکنه که انجامش دادم (کشتمش ) زنش هم از اون حادثه جون سالم به در میبره و لئو حافظه شو به خاطر اون ضربه از دست میده . لئو زنشو به خاطر ضعف حافظه اش و اشتباه دارویی میکشه و میوفته توی یک حلقه تکراری کشتن جان جی های شهرشون یعنی کلا مرگ همسر لئو بر اثر تجاوز رو باید منتفی بدونیم. تدی هم همون طور که گفتین پلیس فاسدی بوده که از لئو سوء استفاده میکرده.
اینها همش ترکیبی از سه عدد تئوری های مقاله بود و به نظرم تئوری های مقاله جوری بیان شدن که مثل سه عدد رنگ اصلی ( آبی و قرمز و سبز) هستن و هم جداگانه و هم ترکیب اونها به رنگ های دیگه برسیم ( مثلا زرد و بنفش و …) و باز هم جای تئوری پردازی داره و زیبایی های ممنتو توی تئوری پردازیاشه
بازم ممنون بابت زحمتتون
برای اولین بار فیلم رو دیدم و به سرعت مشغول خوندن نقد ها و برداشت ها شدم. به عقیده من تئوری شما یکی از کامل ترین تئوری ها بوده. ممنون.
واقعا این فیلم شاهکار بود. ساخت همچین فیلم هایی به سبک معما گونه و چالش برانگیز، فقط از دست نولان بر میاد.
نمیدونم چرا حس میکنم فیلمای بعد کریستوفر نولان هم، یعنی تلقین و تنت از این فیلمش الهام گرفته شده اند. مثلا توی تلقین شاهد کاشته شدن یک فکر درون ذهن هستیم، دقیقا مثل اتفاقی که واسه لئونارد توی این فیلم افتاد. فیلم تنت هم یه جورایی نسخه پیشرفته تر این فیلم محسوب میشه. یعنی زمانش معکوس شد و از آخر رفت به اول
ولی برا من یه سوالی پیش میاد
اگه واقعا حافظه اشو از دست داده بعد اون حادثه و زنش بر اثر انسولین مرده، چرا پس لئو انقد عذاب وجدان داشت که سمیو تو ذهنش خلق کنه( یا حتی اگه وجود داشته حداقل بگیم زن سمیو خلق کرده) و چطوری اصن هی به همه میگفت داستان سمیو؟
ففط حافظه کوتاه مدتشو از دست داده، بود
سلام، ممنون از نقدتون… این وسط من یه سوال برام پیش اومده، اونم اینه که ازون لحظه که لئونارد جیمی(همسر ناتالی) رو کشت، کی بهش گفت بره دنبال ناتالی و اصلا ناتالی از اولش چطوری میدونست لئونارد حافظش داستان داره؟
لئونارد بعد کشتن جیمی ماشینشو برداشت. که داخل داشبرد اون ماشین ناتالی از قبل برای جیمی پیام این که منو تو بار ببین گذاشته بود
اینطوری شد که لئو رفت پیش ناتالی
و در ادامه خوده لئو برای ناتالی توضیح داده که حافظه کوتاه مدتش مشکل داره و ناتالی هم با تف کردن داخل لیوان لئو و بردن همون لیوان بعد از چند دقیقه برای لئو
به این مشکل لئو اطمینان پیدا کرد
این فیلم بسیار بسیار عالی بود . ممنون بابت تحلیل خوبتون
یه امکان دیگه هم هست
لئو چون کارمند بیمه بوده وچون قانون بیمه را می دونسته خودشو به فراموشی زده که از بیمه پول بگیره ولی زنش باورش نمی کرده به همین دلیل از اونجایی که زنش انسولین می زده چند ین بار بهش میگه بیا بزن ولئو هم به خاطر پول بیمه خوشو افشا نمی کنه ولی بعد از مرگ زنش ودیدن جسدش واقعا فراموشی پیدا میکنه
اینم خیلی نظر جالبیه
با درود ،تجزیه و تحلیل و بررسی موشکافانه ای انجام دادید و این در جای خود بسیار قابل تحسین میباشد ،اما آیا میشود از جانب هزارتوی ذهن که هرزمان با مشکلات عدیده و مافوق توان بر میخوریم و به استمرار پیش میآید بنوعی با خودتحریفی مسائل سعی در تحمل آنها و حل آنها داریم و همه اینها ناشی از عدم توانایی شخص در برخورد با مشکلات هزارتوی پیرامونش میباشد، یادآور میشوم هر فرد در درون خود با پیچیدگیها بی انتهایی مواجه و توان محدود و بسیار کمی در برخورد با آنها دارد، تا جاییکه در مورد هر اتفاق ساده ای توده آدمها جواب ساده و مشخص و مسلمی را بعنوان راهکار پیشنهاد میدهند اما از خود نمیپرسند چرا راهکار به این سادگی را شخص مورد نظر انجام نداد و اورا براحتی متهم به دیوانگی یا بیشعوری میکنند، هرچند که بسیار میتوان نوشت ،فقط اینرا میتوان از دیدگاه روانشناختی انسان و وقایع گفت: هر کسی از ظن خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من
سلام.
الان چیزی ک متوجه نشدم اینه ک زن لئو چجوری مرد؟! استفاده بیش از حد لئو از انسولین؟! خب زنش مگ نمیدونست لئو مشکل حافظه داره، پس چرا مانع زدن انسولین توسط لئو نشد؟
کلا از اون دست فیلماییه ک احتمالا با یه بار دیدن نمیتونی متوجه داستان بشی.دقیقا مثل الانه من که تازه برای اولین بار فیلمو دیدم و بعد خوندن نقد تازه تا حدودی متوجه داستان شدم!
خب زنش از دست این وضعیت لئو خسته شده بود و گفته امتحانش میکنم اگه قصدش گول زدن باشه میفهمم و اگه نه میمیرم و خلاص میشم
ممنون از نقد کامل تون
فقط یک سوال وقتی لئو مدام حافظه ی کوتاه مدتش را از دست می داد، خودش از کجا می دونست که مشکل حافظه داره؟تا وقتی یادآوری نشه که نباید مشکلش را به یاد می اورد؟