نقد و بررسی فیلم Vice | دوگانگی

6 December 2020 - 22:00

در نقد و بررسی Vice، از این خواهیم گفت که چگونه این فیلم با اتخاذ یک رویکرد دوگانه، نه به یک درام سیاسی جدی و متکی بر واقعیت‌های تاریخی تبدیل می‌شود و نه به یک کمدی سرگرم‌کننده که کاری به سیاست ندارد؛ بلکه بین این دو رویکرد می‌ایستد و تا سکانس آخر همین بی‌ثباتی لحن خود را حفظ می‌کند. همراه سینما فارس باشید.

مقدمه‌؛ واقعیت، تخیل و سیاست

وقتی صحبت از فیلم‌های ژانر سیاسی به میان می‌آید، همیشه درباره‌ی رابطه‌ی این فیلم‌ها با اصل وقایع بحث و جدل می‌شود؛ اینکه آیا ممکن است این دسته از فیلم‌ها واقعا بر اساس واقعیت‌ها ساخته شده باشند؟ و اینکه آیا اساسا یک فیلم سیاسی باید از صفر تا صد خود، منطبق بر اصل ماجراها باشد یا نه؟ پس با این حساب، بدیهه‌پردازی هنرمند و فیلمساز چه می‌شود؟ و اساسا حد و مرز وفاداری به واقعیت از یک طرف و دخل و تصور در آن به قصد دراماتیک کردن ماجرا چقدر است؟

در کنار این مسئله، جهت‌گیری جشنواره‌ها نسبت به فیلم‌های سیاسی بسیار جالب‌توجه است؛ چگونه فیلمی از سیاست‌‌های آمریکا انتقاد می‌کند و همزمان از جشنواره‌ی اسکار جایزه می‌گیرد؟ مگر غیر از این است که هر جشنواره‌ی، و اسکار هم، قوانین و قواعد و مقررات خاص خودش را دارد و در چارچوبی خاص عمل می‌کند؟ آیا اساسا در این چارچوب ممکن است فیلمی هم نقدی تند و برّنده از سیاست‌های این کشور بکند و هم از جشنواره‌ی اسکار جایزه دریافت کند؟

با این مقدمه به سراغ فیلم Vice می‌رویم؛ فیلمی که در اسکار نود و یکم حسابی سر و صدا کرد و در هشت بخش نامزد شد؛ که از شاخص‌ترینِ این نامزدی‌ها می‌توان به بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه‌ی غیراقتباسی اشاره کرد. پس معاون فیلمی سیاسی است که توانسته نظر جشنواره‌ی اسکار را هم به خودش جلب کند. اما نسبت و رابطه‌ی این فیلم با واقعیت چیست؟ اینجاست که به عنوان این نوشته برمی‌گردیم تا آن را نقد و بررسی کنیم.

دوگانگی

فیلم با جمله‌ای درباره‌ی زندگی دیک چِینی آغاز می‌شود؛ اینکه او یکی از مرموزترین سیاست‌مدارهای آمریکا بوده است، اما سازندگان برای ساخت این فیلم بهترین تلاششان را کرده‌اند. از همین ابتدا و با همین شروع، مخاطب متوجه می‌شود با فیلمی سر و کار دارد که می‌خواهد روایتی صادقانه و متکی بر حقایق از زندگی دیک چِینی داشته باشد؛ یا حداقل چنین ادعایی دارد. اما فیلم در این ادعای خود، لحنی بی‌خیال اتخاذ کرده است؛ به یاد بیاورید طرز نوشتن این جملات ابتدایی را و تلاشی که سازندگان آن را با عبارت “لعنتی” توصیف می‌کنند «ما تلاش لعنتی خودمون رو کردیم».

اما آیا این لحن فیلم، در راستای ارائه‌ی یک طنز تلخ است، به مانند آنچه در «دکتر استرنجلاو» کوبریک دیدیم، یا با فیلمی کمدی طرفیم که قصد ندارد حرف‌های چندان جدی بزند و تنها قصدش سرگرم کردن مخاطب است؟ پاسخ این سوال یک بله و یک خیر است.

Vice روی طناب راه می‌رود، درست مانند یک بندباز، اما ظرافت آن بندباز را ندارد و نمی‌تواند تعادلی بین حرف‌های جدیش و آن لحن شوخ‌طبعانه‌اش برقرار کند. به بیانی دیگر، فیلم نه توانایی بازگویی اصل ماجرا را دارد و نه می‌تواند مانند یک دروغگوی حرفه‌ای، منطق‌های دراماتیک خاصِ دنیای خودش را بسازد و از آن طریق، خوانشی متفاوت و شخصی از یک سری واقعیت‌های تاریخی داشته باشد. بنابراین فیلم یکی به نعل و یکی به میخ می‌زند.

آقای معاون

بارزترین شاهد مثال ادعای نگارنده، چگونگی پرداخت شخصیت اصلی، دیک چِینی است؛ که با یک مقدکه‌ی الکن آغاز می‌شود، با یک قوس شخصیتی فاقد پرداخت ادامه می‌یابد و در نهایت بدون فرو رفتن رفتن در اعماق روان چِینی، پایان می‌یابد. اولین برخورد مخاطب با چِینی، تصویری از یک جوان عیاش و الکلی از او را برای مخاطب می‌سازد. پس از این تصویر اولیه، با دیک چِینی سالخورده روبرو می‌شویم و فیلمساز مخاطب را ناگهان به میان ماجرای ۱۱ سپتامبر پرتاب می‌کند؛ توالی این دو صجنه یعنی اینکه با یک پیرنگ تغییر روبرو هستیم، تغییری از یک جوان علاف و خوشگذران به یک سیاستمدار قدرتمند و کارکشته. قرار گرفتن حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر در متن این تغییر، یعنی اینکه فیلم به وقایع مهم تاریخ آمریکا توجه دارد و این وقایع را نه تنها جدا از شخصیتش نمی‌بیند، بلکه در سیر تغییر و تحول چِینی جایگاه مهمی برای آن‌ها در نظر گرفته است.

حالا ببینیم فیلمساز چگونه اولین قدم‌های تحول چِینی را برمی‌دارد؟ همانطور که پیش‌تر اشاره کردم، این قوس شخصیتی اولیه اساسا “فاقد پرداخت” است؛ چِینی برای بار دوم به زندان می‌افتد، همسرش او را از زندان آزاد می‌کند، با او جر و بحث می‌کند، سر او فریاد می‌کشد و همین کافی است دیک به سمت کاخ سفید براند و بعد در یک نمای دالی، صعود او را از پایین پلکان به بالا ببینیم! این اولین قدم فیلمساز است برای ساختن شخصیت دیک چِینی.

ادامه‌ی فیلم، به استثنای یک سکانس، روندی خطی را طی می‌کند تا در یک شکل روایی دوار، این دایره را تکمیل کند و دوباره به ۱۱ سپتامبر برسد. طی کردن محیط این دایره، قرار است تا جاه‌طلبی‌ها و حرص قدرت چِینی را به نمایش بگذارد. اما قبل از بررسی این مسئله، باری دیگر به مقدمه‌ی این نوشتار برمی‌گردیم.

واقعیت، تخیل و این بار، حقیقت

پیش‌تر از رابطه‌ی فیلم‌های سیاسی با واقعیت و تخیل صحبت کردیم؛ اکنون وقت آن است تا این مسئله را با بررسی رویکرد کلی فیلم Vice بیشتر درک کنیم. یک فیلم سینمایی باید صادق باشد و هنگام اقتباس از ماجراهای واقعی – فیلم‌های زندگینامه‌ای، سیاسی، تاریخی و … – حقیقت را به مخاطب نشان دهد. اما کدام حقیقت؟ مگر غیر از این است که فیلمساز درکی شخصی از این ماجرای واقعی دارد؟ و حقیقتی را از آن کشف کرده است که ممکن است منِ مخاطب آن را درک نکرده باشم؟

اینجاست که فیلمساز می‌تواند تخیل خود را آزاد بگذارد، ماجرا را دراماتیزه کند، آن را برای نمایش برروی پرده‌ی نقره‌ای جذاب کند، زوائد را حذف کند و بسته به نیاز داستان اضافاتی به اصل ماجرا داشته باشد و همه‌ی این‌ها را با وفاداری به حقیقت اصلی و روح ماجرا انجام دهد. فیلم خوب از نظر نگارنده یعنی فیلمی که بین این واقع‌گرایی تاریخی، آن تخیل هنرمندانه و وفاداری به حقیقت ماجرا – که شناخت آن به راحتی به دست نمی‌آید – تعادل برقرار کند و با نسبتی متعادل از این سه، فیلم خود را بسازد.

فیلم Vice در هر سه‌ی این مقولات نمی‌تواند راه به جایی ببرد؛ از واقعیت‌های تاریخی شروع می‌کنیم. فیلمساز تمامی اتفاقات و رخدادهای دوران ریاست جمهوری جرج بوش پسر را محدود به حرص و جاه‌طبی یک نفر می‌کند. اینکه فقط و فقط و فقط، شخصیتی به نام دیک چِینی بوده است که از قدرت زیاد خود، مست شده بود و در این دیوانگی، دیوانسالارانه عمل می‌کرده است. اما آیا تمامی این وقایع، حاصل عطش قدرت دیک چِینی بوده است؟ و آیا هیچ عامل دیگری در وقوع این اتفاقات دخیل نبوده است؟ پس با این حساب، تکلیف نفت‌های عربستان و خاندان سعود چه می‌شود؟ و اصلا پشتوانه‌ی قدرت دیک چِینی چه چیزی بوده است و این استفاده از قدرت چه نتیجه‌ای در بر دارد؟

تنها قابی که می‌تواند انحلال دیک چینی را در قدرت نشان دهد؛ فیگور ضدنور در همرنگی کامل با اتاق معاونت قرار گرفته و فیلمساز هویت او را به وسیه‌ی این اتاق تاریک تعریف می‌کند.

در برابر این پرسش‌های بی‌شمار، فیلم هیچ پاسخی نمی‌دهد؛ بلکه معلول را جاگزین علت می‌کند. و این معلول هم خود بدل به علت دیگری نمی‌شود و نتیجه‌ای در بر ندارد. بنابراین، فیلم کنش‌های زیادی را به نمایش می‌گذارد و دیک چِینی را همچون یک مهره‌ی سوخته مسبب تمام و کمال این اتفاقات نشان می‌دهد. اتفاقاتی که هیچ نتیجه‌ای هم در برندارند و ما تاثیرات آن را در زندگی شخصیت‌های داستان، دنیای اطراف و اجتماع نمی‌بینیم.

اما مشکل اصلی Vice نه در عدم وفاداری به این واقعیت‌های تاریخی بلکه در تخیل فیلمساز است؛ تخیلی که نمی‌تواند همین شخصیت دیک چِینی خیالی مدنظرش را با تمام جاه‌طلبی‌هایش برای مخاطب بسازد. این مشکل از آنجا ناشی می‌شود که چِینی اساسا هیچ انگیزه‌ی قابل‌درکی برای کسب قدرت ندارد. دیالوگ تک‌خطی “تغییر می‌کنی یا نه؟”، که همسر چینی خطاب به او می‌گوید، هیچ انگیزه‌ای را نمی‌سازد؛ انگیزه از آسمان نازل نمی‌شود و وقتی شخصیت‌ها هیچ پیشینه‌ای و سرگذشتی ندارند، دغدغه‌هایشان هم تا سطح گفت‌و‌گوهایی سطحی نزول می‌کند.

از طرفی دیگر، چِینی هیچ تغییر و تحولی را پشت سر نمی‌گذارد که بتوان با اتکا بر آن، این شخصیت و احیانا پیچیدگی‌هایش را درک کرد. تدوین سریع و پرشتاب فیلم هم دستمایه‌ای برای فرار فیلمساز از نشان دادن همین تغییر می‌شود. تا قبل از شروع تیتراژ فیلم و در همان ده دقیقه‌ی ابتدایی، فیلمساز به خیال خودش چِینی را مجهز به انگیزه می‌کند و این شخصیت وارد سیاست می‌شود و تا پایان فیلم هم چِینی همان شخصیتی باقی می‌ماند که در ابتدا بود. موقعیت‌های داستانی عوض می‌شوند اما شخصیت اصلی داستان هیچ عمقی پیدا نمی‌کند و همان تیپ ابتدای فیلم باقی می‌ماند. تغییر و تحول اساسا از درون رخ می‌دهد و سپس نمود بیرونی پیدا می‌کند؛ اما Vice تنها این نمودهای بیرونی را نشان می‌دهد و هیچ نقبی به درون نمی‌زند.

اما پس از گذار از واقعیت و تخیل، فیلم چه نسبتی با حقیقت ماجرا دارد؟ منظور نگارنده از حقیقت در اینجا، حقیقتی است فارغ از برداشت‌های شخصی افراد؛ آن چیزی که مطابق با یک معیار انسانی و فطری باشد و بر اساس آن بتوان به حقیقت اصلی یک ماجرا پی برد. فیلمساز در سومین مقوله هم نقابی از همدردی به چهره می‌زند و در عین حال، با تطهیر دیک چِینی در آخرین سکانس فیلم، نشان می‌دهد که کمترین اعتقادی به حقیقت ندارد.

صحنه‌ای در فیلم وجود دارد که اگرچه بسیار کوتاه است، اما می‌تواند به دام تفسیری نادرست بیفتد؛ در سکانسی که جرج بوش پسر در حال سخنرانی است، دوربین به پایین تیلت می‌کند و اضطراب او را از طریق ضربات متوالی کفشش به زمین نشان می‌دهد، کات می‌خورد به خانه‌ای ناشناخته، دوربین در این خانه شروع به حرکت می‌کند و به زیر میز سرک می‌کشد، مرد عراقی را در کادر می‌گیرد که از ترس بمباران هواپیماهای آمریکایی خودش را مچاله کرده است و دوباره به پایین تیلت می‌کند تا این بار، اضطراب این مرد را از طریق ضربات کفشش نشان دهد؛ یک تشابه گرافیکی بین نمای مرد عراقی و نمای جورج بوش.

یک تفسیر می‌تواند این باشد که فیلمساز، برای لحظاتی هم جانب مردم عراق را گرفته است و تبعات این جنگ را بر مردم نشان داده است؛ اما توجه و دقت به میزانسن این صحنه، تفسیری موشکافانه‌تر را به دنبال دارد. نگاه فیلمساز به این خانه و خانواده‌ی عراقی اصطلاحا توریستی است؛ میز ناهارخوری که نه به فرهنگ غذاخوردن اعراب، بلکه به غذاخوردن آمریکایی‌ها شباهت دارد. این را در کنار آن زنگ رومیزی قرار دهید؛ زنگی که وصله‌ی نامناسبی برای این محیط به حساب می‌آید. و در پایان، موتیف کفش‌ها هم چیزی جز یک ژست انسان‌دوستانه نیست چرا که اصلا اعراب در خانه کفش نمی‌پوشند. حتما فیلمساز اشاره به پرتاب کفش از سوی منتظر الزیدی، خبرنگار عراقی دارد قصد دارد تا از این طریق به آن واقعه ارجاع دهد. اما از آن جا که فیلمساز نه دانش و سواد کافی برای طراحی یک میزانسن درست را دارد و نه اعتقادی به این حرف‌های انسان‌دوستانه، این صحنه به یک شعار توخالی بدل می‌شود.

پیش‌تر گفتیم که فیلم کمترین اعتقادی به حقیقت ندارد. سکانس آخر فیلم را به یاد بیاورید؛ سکانس پایانی مصاحبه‌ای است با دیک چِینی. اما از حد یک مصاحبه فراتر می‌رود، چِینی دیوار چهارم را می‌شکند و رو به دوربین فیلمساز، دفاعیه‌ی خود را بیان می‌کند؛ دنیا “هیولاهایی” دارد و او با همین “هیولاها” جنگیده است، آیا مخاطبان واقعا ترجیح می‌دهند که “تروریست‌ها” به سراغ آنان بیایند ولی برچسب “سنگدل بودن” را نخورند؟ و در پایان او نه تنها بابت کارهایش “عذرخواهی” نمی‌کند، بلکه “افتخار” این را دارد که امنیت میلیون‌ها آمریکایی را فراهم کرده است. تمهید فیلمساز کارگر می‌افتد و مخاطب چِینی را نه به عنوان قاتل جان هزاران انسان، بلکه به عنوانی قهرمانی فراملی تصور می‌کند.

علی‌رغم ضعف‌های Vice در قصه‌گویی، این فیلم تدوین مناسبی دارد و همین تکنیک تماشای آن را برای بار اول جذاب می‌کند؛ تدوینی که در سکانس مقدمه‌ی فیلم، به‌درستی مخاطب را برای آنچه در پیش خواهد آمد آماده می‌کند و در سکانس موخره نیز با ریتمی موجز تمامی رخدادهای فیلم را جمع‌بندی می‌کند. در این میان، نباید سبک استعاری تدوین را فراموش کنیم؛ سکانس‌های ماهیگیری چِینی، پرتره‌ای مبهم از مردی شکارچی را ترسیم می‌کنند و این سکانس‌ها به‌صورت کولاژهایی در سراسر فیلم پراکنده شده‌اند تا فرصت‌طلب این شخصیت را به زبان کنایه بیان کنند. علاوه بر این، بازی خوب کریستین بیل نیز یکی دیگر از نکات مثبت فیلم است؛ مکث‌های بیل و آن نگاه‌های خاص تا حد و حدودی می‌توانند به این شخصیت تک‌بعدی، ذره‌ای تردید و پیچیدگی بدهند.

در پایان باید گفت که رویکرد دوگانه‌ی آدام مک‌کی، نویسنده و کارگردان فیلم Vice به او امکان می‌دهد تا هم با لحن کمدی، نقدی نرم و لطیف بر سیاست‌های دوران معاونت دیک چِینی داشته باشد و هم در پایان، با لحنی جدی سمپاتی مخاطب را نسبت به او برانگیزد.

 

[poll id=”97″]

برچسب‌ها: ، ، ،

مطالب جنجالی

Sorry. No data so far.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

Your email address will not be published.