وقتی سال ۲۰۱۵ انیمیشن «درون و برون» به کارگردانی پیت داکتر را دیدم، از طرفی خوشحال شدم برای ایدهای که تنها در مدیوم انیمیشن ممکن بود؛ و از طرفی نگران برخی مواردی بودم که آینده داکتر را به طرف پیچشهای بیخودی ببرد که مرز میان مخاطب اصلی انیمیشن (کودک و نوجوان) را بشکند و اسیر مسائلی شود که لزوما در مدیوم انیمیشن جواب نمیدهد. حالا پس از پنج سال از انیمیشن «درون و برون» پیت داکتر با انیمیشن Soul «روح» ثابت میکند درحال قدم گذاشتن به همان مسیری است که ترسش را داشتم. داکتر که حالا در آغاز دهه پنجم زندگیاش است، دیگر آن شور و حالی که در آثاری چون: «شرکت هیولاها» یا «بالا» را نشانمان داده بود ندارد و بنظر میرسد نتوانسته آنچنان که باید خلاقیت خود را تازه و سرحال نگه دارد. اثر خسته کنندهتر از آن است که همچون آثار درخشان استودیو پیکسار ارزش دیدن چند باره را داشته باشد. درحالی که همچنان پس از گذشت سالها آثاری چون «راتاتویی»، «وال.ای»، «شرکت هیولاها» و….. لذت دیدنشان بیشتر شده و شخصیتها در ذهنمان ماندگار شدند. اما بیاییم از همین طراحی شخصیتها شروع کنیم. شخصیت جو گاردنر (جیمی فاکس) به هیچ عنوان ویژگیهایی ندارد که او را در ذهنمان حک کند و یا حتی شخصیت ۲۲ (تینا فی) هم با اینکه کمی بهتر از جو است اما آنچنان که باید بر دل نمینشیند. وقتی از شرکت هیولاها صحبت میکنیم سریع شمایل سالیوان، وازفسکی و بو به ذهنمان میآید. حتی شخصیتهای فرعی نیز در آنجا ماندگار بودند. یا وقتی از وال.ای صحبت میشود شمایل آن ربات معصوم و دوستداشتنی در ذهنمان نقش میبندد. حتی در نمونههای انسانی همچون شخصیت لینگوئینی در راتاتوی و یا در اثر دیگر از خود داکتر یعنی انیمیشن بالا که شخصیت کارل فردریکسن بسیار حس سمپاتی مخاطب را بر میانگیزد. در اینجا خبری از آن طراحیهای درخشان نیست. تنها مسئلهای که گویا استودیوی خلاقی چون پیکسار را هم به دام خود انداخته مسئله سیاهپوستان و موج فمنیسم این روزهای سینمای هالیوود است. چه خوراکی بهتر از این که شخصیت سیاهپوست ما با صدای زنانه حرف بزند؟ این موارد برای استودیو پیکسار و یکی از خلاقترین کارگردانان زنده دنیا قابل قبول نیست.
اثر همچون واژهی روح که رازگونه و بیگانگی خاص خودش را دارد، به همان اندازه مبهم برای طیف مختلفی از مخاطبان است؛ خصوصا مخاطبان کودک که عملا نمیتوانند درکی دقیق از این جهان پیشین و پسین مرگ داشته باشند. درحالی که در انیمیشن درون و برون اسم اثر به درستی در خدمت ساختار آن قرار گرفته بود و مسائل عظیم روانشانسی و خودشناسی شخصیت غم در طول مسیر پایهریزی میشد. در اینجا هرچند که داکتر سعی میکند معنای عمیقی را از زندگی به مخاطب برساند و این موضوع را بفهماند که هم باید از لحظات و مسائل کوچکی چون خوردن یک پیتزا لذت برد! و هم نگاه به اهدافی فراتر از لذتهای زودگذر داشت اما مشکل زمانی است که سازندگان راه سختی را برای نمایش آن انتخاب میکنند، تا سیر و تحول دو شخصیت جو گاردنر و ۲۲ را ببینیم. که حاصل این روایت خشک و بیروح افتادن در دام شعاری است که تنها اسیر یکسری مفاهیم است و نه معنایی که با فرم به وجود آمده باشد. البته مشکل زمانی جدیتر میشود که هیچ تمهیدی برای پوشاندن این ایراد در نظر گرفته نشده و شوخیهای کم جان و نبود شخصیتهای مکملی که بخواهد این خشکی را پوشش دهند وجود ندارد. شوخیها در حد تعریف تجربههای ۲۲ با روحهای سرشناش گذشته و ذوق زندگیهایش از جهان مادی باقی میماند.
روح، اثری پر حرف و گزافهگو است که نمیتواند با تصاویر و شوخیهای بجا حرفش را بزند. از طرفی نبود هیچ بار تعلیقی جدی و آنتاگونیستی که داستان را دراماتیک کند و به چالش بکشد، باعث ضربه اساسی به اثر شده است. به یاد بیارید که تعقیب و گریز انتهایی شرکت هیولاها در میان درهایی که به جهان انسانها میرفت چگونه بود و چگونه در همان تعلیق درخشان داکتر میتوانست حس شوخطبعی خود را به نمایش بگذارد. این عمیق بودن و طنازی در روح دیده نمیشود. خشکی بیش از حد لحن اثر نه تنها شامل طراحی شخصیتها و شخصیتپردازیهای آنها در داستان است، بلکه حتی تصاویر پس زمینه با تمام جزئیاتش که موتور رندر استودیوی پیکسار را به رخ میکشد، فاقد آن جذابیتهای بصری و پر شور و حالی است که پیش از این در کارهای دیگر استودیوی پیکسار دیدهایم. به عنوان مثال انتظار طراحی بهتری از جهان غیرمادی میرفت؛ در حالی که سازندگان تنها به فلو کردن اطراف قاب برای حس معنوی آن اکتفا کردند. هرچند تضاد رنگهای سرد و روشن این جهان با طیف متنوع رنگهای گرم جهان مادی جذابیت خاص خودش را دارد و توانسته تفاوت حس و شور حال زندگی و گرمای زیستن در جهان مادی را به نمایش بگذارد؛ اما انتظار جزئیات و پرداخت بیشتری را در جهان پس از مرگ داشتیم و این یکی از همان ایراداتی است که گروهی از مخاطبان کودک راهم میتواند پس بزند. به عنوان مثال سفر دانته گونهی میگل به جهان مردگان در انیمیشن «کوکو» را به یاد بیاورید که چگونه با طراحی نیمه ویکتوریایی خود حظ بصری بینظیری را به مخاطب میداد. اتفاقا در انیمیشن کوکو نیز شخصیت پسربچه فاقد جذابیت در طراحی و ویژگیهای ماندگار در ذهن است که جای این ایراد را، تصاویر، شخصیتهای فرعی و البته آنتاگونیست و موسیقی جذاب اثر پر میکند
در اینجا موسیقی جاز و علاقه جو گاردنر به آن، معنای درستی پیدا نمیکند و چیزی جز یک نوستالژی بازی از گذشتهی او نیست و پس از ارضا شدنش در یک اجرا از بین میرود! در کوکو به موازات لذتی که شخصیت از موسیقی میبرد، شاهد ارتباط موسیقی (هنر) به لحظهی یادآوری و احترام به نیاکان هستیم. این پل هنر به دنیای مرگ و ارزش دنیای زندگان و جهان معنوی برخلاف کوکو در روح بیمعنا است. انیمیشن روح در سطح باقی میماند و جو گاردنر تمام آن شور و حالش برای هدفی والا که به ما هم گفته نمیشود و خودش هم نمیفهمد چیست! از بین میرود. در پایان وقتی شانس دوبارهای به او داده میشود تا به زمین برگردد او در جواب به این سوال که حالا میخواهد چیکار کند و زندگیاش را چطور بگذراند؟ میگوید: مطمئن نیستم ولی این را میدانم که می خواهم از همه لحظههاش لذت ببرم. درک جو شاید بنظر درست باشد اما آنچه که در طول اثر دیدیم باز به همان عدم درک صحیحش از هدف والا است و او به همان نتیجهای میرسد که از همان اولهم میدانست! شاید اگر مسئله ۲۲ پیگیری میشد و سرانجام او را میدیدیم، منطق تحول در دل داستان، بیشتر از تغییر نکردن جو گاردنر! جور در میآمد.
در پایان باید بگویم که استودیوی پیکسار در هر دو اثری که در سال ۲۰۲۰ عرضه کرده شکست خورده. اول انیمیشن «به پیش» و سپس انیمیشن «روح». مشکل انیمیشن «روح» زمانی بیشتر به چشم میآید که نام پیت داکتر به عنوان کارگردان به چشم میخورد. شخصی که تا پیش از این و در مقام کارگردان اثری ضعیف را در کارنامهاش ندیده بودیم. اما متاسفانه «روح» اثری نیست که همچون آثار درخشان دیگر داکتر در ذهنها باقی بماند و همچون لذت اجرایی که جو گاردنر در انتظارش بود و پس از یکبار تجربهاش از دست رفت، روح نیز پس از دیدن یکبارهاش به فراموشی سپرده میشود؛ تا سرنوشتی همچون روحهای گمشده در ذهن ما پیدا کند.
نظرات
این انیمیشن فرق چندانی با دیگر شاهکار ها ندارد ولی باید زمان بگذرد تا با روحتان ارتباط برقرار کند
آقای مترنم ممنون که سریع نقدشو رفتید
یادم نمیاد کی آخرین بار همچین شکستی خورده باشم. نزدیک به یک سال منتظر اثر جدید پیت داکتر بودم و از وقتی عنوان و موضوع رو فهمیدم همش اکرانش رو دنبال میکردم که همش هم عقب می افتاد. اما اصلا اون چیزی نشد که باید میشد. یک ایده خارق العاده و بسیار بسیار دوست داشتنی و بزرگ (که از پیت داکتر جز این نمیشه انتظار داشت) که متاسفانه دقیقا از جایی ضربه خورد که همیشه برگ برنده پیکسار بوده یعنی شخصیت پردازی قوی، پرداخت درست و با حوصله ایده و فضاسازی دوست داشتنی … هر ۳ تا رو باخت نه فضای جدید عالم پیشین که بسیار درخشان طراحی شده بود رو تونست بسازه (عجله و پرش های سریع و بی موقع این کار رو خراب کرد)، شخصیت پردازی رو که متاسفانه چند ساله ضعیف شدن توش و اینجا خیلی ضعیفه و پرداخت قصش که باید روی زمین و در تجربه دو نفره جو و ۲۲ انجام میگرفت، بازم در عین ناباوری شکست خورد (۳ نقطه کلیدی داشت برای پررداخت ایده و در اومدن پیام نابش که تو ذوق نزنه: دیدار کانی و ۲۲، رفتن به آرایشگاه و رفتن به خیاطی و دیدار مادر جو که بجز آرایشگاه بقیه رو اصلا نتونست خوب در بیاره و حس بسازه)
من اینقدر ناراحت بودم که دلم طاقت نیاورد بپذیرم این شکست رو و منتظر شدم و بعد چند روز دوباره هم تماشا کردم اینبار بهمراه دو نفر دیگه اما نشد که نشد… گرچه اینقدر حرف فیلم مهم و عزیزه برام و اینقدر در طراحی عالم پیشین و شهر نیویورک و کاراکترهای فرشته و حسابدار و … زحمت کشیده شده که از خیلی از فیلمها و انیمیشن های چند سال اخیر هنوز جلوتره اما وقتی اثر رو در کارنامه پیت داکتر و پیکسار بررسی میکنم میبینم که حرفتون درسته و با آثار درخشان شون فاصله زیاده …
سال ۲۰۲۰ ذوق زده بودم که قراره شاهد دو انیمیشن از استدیو پیکسار باشیم چون این مورد کم پیش میاد تا دو اثر از این استدیو، فارق از تولیدات کمپانی مادر یعنی دیزنی، در یک سال اکران بشه؛ از طرفی این نکته که پیت داکتر قراره کارگردان یکی از این آثار باشه به ذوق زدگی من بیشتر دامن زد. اما متاسفانه حالا در برهوت فیلم در سال ۲۰۲۰ که گذشت و با وجود دو اثر از استدیو محبوبم آن توقعی که داشتم براورده نشد و واقعا حسی که با شاهکارهای بزرگ پیکسار داشتیم و پس از پایان درگیرش بودیم و دوست داشتیم بارها و بارها نگاهاشان کنیم را تجربه نکردم.
و از آنجایی که روح ها دیده نمیشوند! انیمیشن «روح»هم در میان کارنامه داکتر و استدیو پیکسار به هیچ وجه چشمگیر نیست و سریع فراموش میشود.