تازهترین تجربهی جو رایت، یک فیلم دلهرهآور و روانشناسانهی سرگرم کننده است که حال و هوای فیلمهای کلاسیک نوآر را از طریق فیلمنامهای پر کشمکش و ملتهب زنده میکند. «زنی پشت پنجره» اتمسفری تاریک و بدبینانه دارد و در بستر یک معمای آگاتا کریستی گونه، قصهی غافلگیرکننده و پر پیچ و خمش را جلو میبرد. اسکلت اصلی پیرنگ در این فیلم، شباهت زیادی به «پنجرهی عقبی» آلفرد هیچکاک دارد که به همین دلیل جو رایت در همان ابتدا به فیلم استاد، ارجاع میدهد. چالش اصلی جو رایت در «زنی پشت پنجره» این بوده که چه طور با وجود شباهت پلات، بتواند از زیر سایهی نام بزرگ هیچکاک خارج شود و حرفی برای گفتن داشته باشد. در ادامه توضیح میدهم که او چگونه در مجموع از این چالش سربلند بیرون آمده است.
زاویه دید در روایت «زنی پشت پنجره»، اول شخص است و آنا، شخصیت اصلی فیلم به اختلال آگورافوبیا (ترس از محیط باز و شلوغ) مبتلاست و مجبور است تمام کارهایش را در خانه انجام دهد. بر همین اساس، کل وقایع فیلم در یک لوکیشن یعنی همان خانهی آنا، سپری میشود. فیلمهایی که لوکیشن محدود دارند و از نظر دراماتیک به موقعیت مکانی و فضاسازی وابستهاند، حتما باید از طریق نماهای معرف و تاکید بصری بر محیط، لوکیشن را برجسته کنند و به آن تشخص ببخشند. چیزی که مثلا در فیلم «اتاق» از لنی آبراهامسون و «مادر!» از دارن آرونفسکی در سالهای اخیر دیدهایم. در «زنی پشت پنجره» نیز فیلمساز به همین دلیل در ابتدا چند نمای تراولینگ نرم از زوایای مختلف خانه نشان میدهد و در یک نمای هلندی (کج و مورب) راه پله و پنجرهی گنبد مانند سقف را منعکس میکند. آرامش در این سکانس، آتشی زیر خاکستر است و مورب بودن قاب در نمای راه پله، حس عدم تعادل و گیجی را انتقال میدهد که البته نوعی آینهداری از پایانبندی شوکه کنندهی فیلم نیز محسوب میشود. این تاکید بر لوکیشن را در صحنههای مختلف فیلم میبینیم. مثلا نماهای اورهد از پنجرهی گنبد مانند در چند جای دیگر فیلم وجود دارد که جو رایت از این طریق، ارتفاع ساختمان را مورد تاکید قرار میدهد و برای پایان خوفناک فیلم مقدمه چینی میکند.
در «پنجره عقبی» نیز هیچکاک، موقعیت مکانی محله را با نماهای فراوان در ابتدای فیلم میسازد که البته شیوهی فضاسازی او با جو رایت تفاوت دارد. نخست آن که لحن فیلم هیچکاک، سرخوشانه و شوخ است به همین دلیل نور، موسیقی و میزانسن در نماهای هیچکاک، برخلاف جو رایت، پر انرژی است. به علاوه که تاکید هیچکاک در «پنجره عقبی» بر موقعیت مکانی محله است و نماهای خارجی بیشتری به ما نشان میدهد در حالی که جو رایت دوربینش را کمتر از خانه خارج میکند تا احساس محصور بودن و خفقان اختلال آگورافوبیای آنا را در اتمسفری تاریک و راکد، بهتر برای ما خلق کند. مهمترین نکات فرمال در استقلال هنری این فیلم، همین دو مورد است که در سراسر فیلم نمود دارد.
البته باید ذکر کرد که هیچکاک به عنوان استاد تعلیق در سینما، در همان نقطه عطف اول فیلمش که قتل رخ میدهد، فرضیهی قاتل بودن لارس توروالد را مطرح میکند و بیشتر تمرکزش را بر چگونه پر هیجان و پر تنش روایت کردنِ همین فرضیه میگذارد. در حالی که در «زنی پشت پنجره» آنچه باعث جذابیت فیلم شده، عنصر غافلگیری در دو توئیست شوکه کنندهی فیلم است. ابتدا متوجه میشویم فرضیهی اولیهی فیلم به کلی نادرست بوده و احتمالا آنا در اثر توهم به غلط گمان کرده که جین راسل کشته شده است. در نهایت نیز دوباره رودست میخوریم و متوجه میشویم که ایتان مادرش را کشته است. بنابراین هرچند که این تفاوت در ریل گذاری پیرنگ نیز استقلال هنری «زنی پشت پنجره» را تقویت میکند اما هنر هیچکاک در تعلیق بر هنر جو رایت در غافلگیری برتری دارد. بگذارید همین جا بگویم که در چند صحنه، جو رایت در استفادهی بی جا و کم مایه از عنصر غافلگیری ناشیانه عمل کرده است. مشخصا منظورم ترسیدنهای مداوم و بی دلیل آناست که گاه و بیگاه به خاطر کوچکترین قایم باشک بازی مستاجرش یا شیطنتهای کودکان در هالووین وحشت میکند و این شوکهای باسمهای با اغراق فیلمساز، تصنعی از آب درآمده و از ارزش فیلم میکاهد.
«زنی پشت پنجره» از انسجام کافی برخوردار است و هرگز از ریتم نمیافتد. با این حال، شاید اگر جو رایت کمی مقدمهی فیلم در پرده اول را روانتر و سریعتر جلو میبرد، جذابیت کلی فیلم بیشتر میشد. برای مثال شخصیت روانشناس که به آنا کمک میکند، عملا تاثیر خاصی در داستان ندارد و بدبینی شوهر خیالی آنا به روانشناس، کاملا زائد است. نویسنده میتوانست کل نقش روانشناس را به شوهر خیالی آنا و یا مستاجر او منتقل کند و به روند اتفاقات پردهی اول سرعت ببخشد.
جالب است که وقتی آنا تصمیم به خودکشی میگیرد، یک صحنهی گفتگو با روانشناس داریم که آنا در آن صحنه دربارهی تصمیم خودش به روانشناس هیچ توضیحی نمیدهد. یعنی تنها جایی از فیلم که حضور روانشناس میتوانست محلی از اعراب داشته باشد، عملا هدر میرود.
یکی از جذابیتهای «زنی در پنجره» استفاده از تمهید “راوی غیر قابل اعتماد” است. آنا به دلیل مصرف داروهای توهم زا و نوشیدن مکرر، در جاهای مختلفی از فیلم کابوس و توهم میبیند و این باعث میشود که هم مخاطب و هم خود آنا درباره آنچه که او میبیند، اعتماد صددرصد نداشته باشند. البته فیلمساز مراقب بوده که میزان توهم و کابوس آنا از کنترل خارج نشود. یعنی جو رایت مراقب بوده که حقیقت و توهم از یکدیگر قابل تفکیک باشند و مخاطب به کلی اعتمادش را به راوی از دست ندهد. مختصاتی که فیلم از آنا به ما ارائه میدهد به گونهای است که صرفا کمی عدم قطعیت در مشاهدات آنا در نظر بگیریم و این موضوع به غافلگیری و جذابیت فیلم کمک میکند. از این لحاظ، «زنی پشت پنجره» را میتوان با فیلمهای موفق «باشگاه مشت زنی»، «جزیره شاتر» و بازی «مکس پین ۲» مقایسه کرد که از نظر سبکی و حتی داشتن توئیستهای شوکه کننده، شباهت زیادی به «زنی پشت پنجره» دارند. اساسا راوی غیر قابل اعتماد یک تمهید رایج و جذاب در سینمای نوآر است که به خوبی در این فیلم نیز به کار گرفته شده است. آنا در سکانسهای مختلف، فیلمهای کلاسیک نوآر شاخصی مثل «غرامت مضاعف»، «چراغ گاز»، «خرابکار» و «ساعت بزرگ» را از تلویزیون تماشا میکند که حکم ادای دین جو رایت به آثاری که از آن ها الهام گرفته را دارد.
در پیرنگ «زنی پشت پنجره»، چندین مورد استفادهی کارآمد از قاعدهی تفنگ چخوف میبینیم. تفنگ چخوف اشاره دارد به یک توصیهی دراماتیک از چخوف با این مضمون که هر عنصر در داستان که به چشم میآید، حتما باید وجودش ضرورت داشته باشد و در یک بزنگاه نقش خودش را ایفا کند. مثلا تفنگی که در داستان بر دیوار اتاق است، یک جایی باید حتما شلیک شود. در این فیلم نیز تفنگ چخوف را در قضیهی گوشوارهی کیتی، نقاشی آنا و عکسی که آنا از گربهاش میگیرد، میتوان یافت. در تمام این موارد، عناصر به ظاهر بیاهمیت بعدها در روند داستان تاثیر میگذارند و لااقل ذهن مخاطب را موقتا به صحت مشاهدات آنا متقاعد میکنند.
شخصیت پردازی بیشتر کاراکترها در «زنی پشت پنجره» درخشان است اما یک باگ بزرگ در شخصیت پردازی ایتان وجود دارد که بزرگترین ضعف فیلم میباشد. صرف نظر از اینکه فیلم نتوانسته شناسنامهی روشنی از ایتان ارائه دهد، انگیزهی او برای فریبکاری و قتل را نیز در هالهای از ابهام رها میکند. ایتان ابتدا یک نوجوان مظلوم و مهربان به نظر میرسد. مثلا در صحنهای که پدرش را از پنجرهی خانهی آنا میبیند و بغض میکند، یا وقتی پدر موقع خوردن شام بر سر او داد میزند یا جایی که پدر به تندی بر صورت او سیلی میزند، در همگی این موارد، تصویر یک نوجوان ضعیف که مورد ستم واقع میشود و اعتماد به نفس و غرورش از دست رفته را میبینیم. حال چگونه باید باور کنیم که ایتان چنین هیولایی است که سه نفر را با خشونت به قتل رسانده که یکی از آنها مادر خودش است؟! مهمتر اینکه توضیحات ایتان درباره چرایی قتل مادرش در چند دیالوگ مبهم ذکر میشود که به هیچ وجه باورپذیر نیست. از آن مبهم تر، چرایی قتل پم، دستیار پدرش در شرکت است که فیلم هیچ توضیحی دربارهی آن ارائه نمیدهد. یک اتفاق مبهم دیگر که توسط ایتان انجام شده ولی در هیچ جای فیلم چرایی آن مشخص نیست، ایمیل ناشناس ارسالی برای آناست. ایمیلی که باعث میشود آنا دوباره پلیس را خبر کند و این دفعه باور کند که جین راسل زنده است و خودش دچار توهم شده. ایتان چه انگیزهای برای فرستادن این ایمیل برای آنا داشته و تبعات آن را چه طور محاسبه کرده است؟ نمیدانیم.
آنچه در «زنی پشت پنجره» ارزش فیلم را چند پله بالاتر آورده، عملکرد درخشان بازیگران است. ایمی آدامز تقریبا ده سال است که در ایفای نقش زنان زخم خورده و افسرده خودش را اثبات کرده و به یک برند تبدیل شده. او البته تنوع وسیعی از نقشها را با موفقیت تمام عیار بازی کرده و اینطور نیست که فقط در ایفای نقش چنین پرسوناژی درجا بزند. نگاه سرد و معصومانهی ایمی آدامز در کنار چهرهی نجیبش بارها او را به نامزدی اسکار رسانده است و در «زنی پشت پنجره» نیز تاثیرگذاری بازی او در همین سطح است. جولیان مور و گری اولدمن نیز علی رغم حضور نسبتا کوتاه خود در فیلم، عملکردی فوقالعاده دارند به طوری که در موقعیتهایی که مقابل ایمی آدامز بازی میکنند، صحنه را به دست میگیرند و بازی پر ظرافت آدامز را در سایه قرار میدهند. حتی عملکرد بازیگر تازهکاری که در نقش ایتان بازی کرده، به مراتب جلوتر از شخصیت پردازی ایتان در فیلمنامه است.
به طور کلی «زنی پشت پنجره» یک فیلمنامه با حداقلی از نمره قبولی دارد که در فرآیند ساخت توسط جو رایت، جبران شده و فیلمی جاندار و قوی را به ارمغان آورده است. فیلمی که به خاطر معجزهی فضاسازی با موسیقی به یادماندنی، فیلمبرداری درخشان و بازیهای استادانه، از یادمان میبرد که پیرنگی مشابه «پنجره عقبی» دارد.
[poll id=”170″]
نظرات