سینمای جارموش رویکردی پستمدرن برای بازنمایی سادهترین مناسبات زندگی دارد. در آثار او، اصالت با موقعیت و شخصیت است چون زندگی برخلاف چارچوبهای مکانیکی سید فیلدی، موقعیتمحور است. بر همین مبناست که اصل علیت در سناریوهای جارموش کمرنگ است و معمولا ضد قواعد کلاسیک، قصههایش با ستیز قهرمان و ضد قهرمان بر سر یک هدف مشخص شکل نمیگیرند.
«قهوه و سیگار» نیز یکی از فیلمهای نمونهای جیم جارموش است و چه بسا یکی از نمونهایترین آثار پست مدرن تاریخ سینما. در «قهوه و سیگار» قرار است یازده اپیزود ببینیم که نه ارتباط داستانی دارند و نه ارتباط معنایی. تنها نخ تسبیحی که این یازده اپیزود را به همدیگر وصل میکند، موتیف نوشیدن قهوه و مصرف سیگار در کافه است. البته قهوه و سیگار بهانهای است برای دیدن گفتگو و ارتباط انسانها؛ انسانهایی که لزوما شباهتی به همدیگر ندارند و چه از نظر طبقاتی و چه از نظر سنی در هر اپیزود با هم فرق دارند. فقط یک “تصادف جارموشی” میتواند نسبت میان آنها را توضیح دهد. اگر هم چند اپیزود اشتراکات معنایی یا شباهتی در موقعیت داشته باشند، تصادفی است و فیلمساز هدف مشترکی را برای هر یازده اپیزود فیلم دنبال نمیکند. این بینظمی تصادفمحور و بیهدفی بامزه البته از نوع نگاه جارموش به زندگی سرچشمه میگیرد. قطعاتی غیر دراماتیک و پوچ که البته خوشمزگی دارند، دقیقا مثل قهوه که تلخ است اما عطر و بافتش آن را خوشایند میکند.
دو عنصر درخشان «قهوه و سیگار» که مانند عطر و بافت برای قهوه عمل میکنند، “طنز ابزورد” و “مینیمالیسم زندگیوار” در فیلم هستند. طنز جارموش، سوختش را از بیربطی و نامتعارف بودن اجزایش تامین میکند. از همان جنس ترکیب نامتجانس که دختر خوشتیپ تنها در اپیزود «رنه» کاتالوگ اسلحه را مطالعه میکند! جارموش اینگونه مولفههای غریب و متضاد را کنار هم میگذارد و آنقدر خلبازی به آن اضافه میکند تا یک ترکیب عبث اما جذاب بشود. بر همین مبناست که مثلا یک پسرک خواننده در یکی از اپیزودها، یک دستگاه عجیب برمبنای تعلیمات نیکولا تسلا ساخته و زمانی که ما انگشت به دهان از بیربطی سیمپیچ تسلا به کار خوانندگی و موقعیت گفتگو در یک کافه، گیج و منگ شدهایم، جارموش حال پسرک مغرور را میگیرد و در اوج تحیر ما، نشان میدهد که دخترک ساده بهتر از پسرکِ فخرفروش میتواند علت خرابی دستگاه تسلا را حدس بزند! دقیقا شبیه آن اپیزود معروف در شاهکار جارموش «شب روی زمین» که یک روبرتو بنینی منحرف و پرشیطنت در تقابل با کشیش عصاقورت داده قرار میگرفت و ایتالیای متناقضی را برایمان میساخت. یک آش شلهقلمکار عجیب و غریب که از فرط بیربطی و زار زدن محتوایش به آن میخندیم.
مینیمالیسم یا همان سادگی در «قهوه و سیگار» خودش را هم در میزانسنها نشان میدهد و هم در فیلمنامه. جارموش معمولا در استفاده از دوربین خلاقانه عمل میکند و نماهای متنوع در فیلمهایش وجود دارد اما در «قهوه و سیگار» چون سادگی یکی از المانهای فرمالیستی کارش بوده، دوربین در تمام اپیزودها نماهای خیلی متعارف و کمتنوعی میگیرد. عمدتا یا نمای دو نفره از میز داریم یا نمای مدیوم شات از فردی که دیالوگش را ادا میکند. یک نمای مهم نیز در تمام اپیزودها تکرار میشود که یک اورهد زیبا از میز کافه است که رومیزی شطرنجی دارد و قهوه و سیگارهای روی میز را مورد تاکید قرار میدهد تا موتیف اصلی فیلم برجسته شود.
همین سادگی در دیالوگها و موقعیتها نیز خودش را نشان میدهد. موقعیتهایی که ریتم مشابه زندگی دارند و برخلاف قاعدهی اساسی سینما، درام ندارند و یا درام کمرنگی دارند. دیالوگهایی غیر برجسته و به شدت معمولی در فیلم میبینیم که احتمالا بخش اعظمی از آنها اصلا بداهه بوده و در فیلمنامه روی آن فکر نشده که انقدر طبیعی و خودمانی از آب درآمدهاند.
گاهی بین چند اپیزود اشتراکاتی هم طراحی شده که باید آنها را ذیل عنصر تصادف در سبک پست مدرن سینمای جارموش طبقهبندی کنیم. مثلا ارتباط غریب بین موسیقی و پزشکی که هم در اپیزود «جایی در کالیفرنیا» وجود دارد و هم در اپیزود «هذیان». هم تام ویتس (آهنگساز جاز) ادعا میکند که علت تاخیرش انجام یک عمل جراحی اورژانسی در خیابان بوده و هم رضا (آهنگساز رپ) ادعا میکند که در طب سنتی و مکمل صاحب نظر است و بیشتر گفتگوهایش نیز درباره درمانهای گیاهی است! شبیه این اشتراک غریب تصادفی را در تجربهی استیون رایت در اپیزود «عجیبه که دیدمت» و تجربهی گزا در اپیزود «هذیان» داریم که هر دو ادعا میکنند قبل از خواب قهوه مینوشند تا بتوانند رویاهای سریع و پرسرعت ببینند! باز شبیه این اشتراک را در نام “لی” میبینیم که این دفعه به صورت پر ظرافتتری، هم فامیلی دوقلوها در اپیزود دوم است، هم نام نامزد شلی در اپیزود «دختر خالهها» و هم فامیلی اسپایک لی است در اپیزود «پسر عموها؟». یک جملهی تکراری نیز در چند اپیزود تکرار میشود مبنی بر اینکه نوشیدن همزمان قهوه با مصرف سیگار، وعدهای غیر سالم است.
البته با تمام این اوصاف، تمام اپیزودهای فیلم، کیفیت همسطح ندارند. بعضی اپیزودها مثل اپیزود «عجیبه که دیدمت» و اپیزود «جایی در کالیفرنیا» شاهکارند در حالی که بعضی اپیزودها مثل اپیزود «شامپاین» متوسطاند و اپیزود «مشکلی وجود ندارد» بسیار ضعیف است. جارموش در بعضی اپیزودها کمکاری کرده و سناریویش آنقدر کشش ندارد تا کل اپیزود را سر پا نگه دارد. مثلا در اپیزود «رنه» لازم بود که موقعیت بیشتر از این غنی میشد، چون دیدن گارسون مزاحمی که دائم میخواهد برای دخترک قهوه بریزد اما دخترک به او اجازه نمیدهد، تکراری میشود و قند بیشتری لازم داشت تا شیرین شود؛ و یا در اپیزود «مشکلی وجود ندارد» این ایده که مرد مهمان دائما از دوستش بپرسد که چه مشکلی پیش آمده که مرا به قهوه دعوت کردهای و دوستش هم تاکید کند چیزی نیست، خیلی زود خستهکننده میشود و فقر خلاقیت دارد. شاید اتکای زیاد جارموش به بداهه صرف نظر از نزدیک کردن فیلم به ریتم زندگی، از غنای آن کاسته باشد. البته در برآیند کلی آنقدر قهوهی جارموش خوشعطر است که تلخی آن، باعث نمیشود که از نوشیدنش لذت نبریم!
نظرات