- هشدار اسپویل
فیلم بلک ویدو (Black Widow) به کارگردانی کیت شورتلند، اولین فیلم فاز چهارم آثار مارول و آغاز کنندهی حماسهی جدید مارول بود و البته آغازی ناامید کننده!
شروع فاز چهارم آثار مارول با فیلم بلک ویدو، بعد از اتمام پرقدرت فاز سوم با دو «فیلم انتقام جویان: پایان بازی» و «مردعنکبوتی: دور از خانه»، کار عجیب و اشتباهی بود، چراکه توجه و درخواست طرفداران برای دیدن فیلم اختصاصی این شخصیت بعد از مرگش بسیار کاهش پیدا کرده بود. علاوه بر این، از نظر داستانی و تایم لاین MCU هم، این فیلم به غیر از صحنهی پس از تیتراژش هیچ تاثیری بر روی آثار آیندهی مارول نداشته و تمام وقایع آن به قبل از فیلم «انتقام جویان: جنگ بینهایت» بر میگردد که در سال ۲۰۱۸ اکران شده بود. خلاصه اینکه بلک ویدو فیلمی بود که باید در فاز دوم یا سوم مارول اکران میشد، زمانی که طرفداران مشتاق دیدن دوبارهی این شخصیت بودند.

در حال حاضر در دورانی هستیم که تمام استودیوها به دنبال تغییر رنگ پوست، ملیت و جنسیت کاراکترهای مشهور هستند، مارول هم یکی از همین استودیوهای بزرگ است که برای هماهنگی با این موج تازه اقداماتی انجام داده، جای تاسف اینجاست که مارول با ساخت فیلم بلک ویدو، برگ برندهاش را در این موضوع به همین سادگی از دست داد.
کاراکتر بلک ویدو با بازی اسکارلت جوهانسون به راحتی میتوانست به نسخهی مونث و مشابه کاراکتری مثل جیسون بورن تبدیل شود، محبوبیت این شخصیت به اندازهای بود که حتی میتوانست به سادگی قدم در جای پای کاراکتری مثل جیمز باند بگذارد! بلک ویدو میتوانست حالا که سری فیلمهای باند به پایان رسیده جای خالی او را به عنوان جاسسوس به اصطلاح خفنِ جدید و البته مونث سینما پر کند، در این صورت هم استودیو مارول میتوانست یک کاراکتر اصلی مونث در فیلمهایش داشته باشد و هم مردم نیازی نداشتند که باری دیگر شاهد دستکاری شدن هویت کاراکترهای محبوبشان باشند. ولی حالا با مرگ این شخصیت و ساخته شدن این فیلم این رویا هیچوقت به حقیقت نخواهد پیوست.

سکانس ابتدایی این فیلم به کودکی و زندگی عادی ناتاشا و خواهرش الینا به همراه پدر و مادرشان در اوهایو میپردازد، در ادامه افشا میشود که خانوادهی به ظاهر عادی آنها در واقع جاسوسان روسی هستند و دخترها هم با وجود سن کمشان در حال آمادگی برای ملحق شدن به برنامهی ابرسربازهای سازمان جاسوسی اتاق سرخ (Red Room) بودهاند و خانوادهی بیآزار آنها تنها پوششی بوده برای فعالیتهای جاسوسی.
میتوان گفت که سکانس ابتدایی بلک ویدو بهترین واقعهی کل فیلم است، فیلمنامهی این بخش به همراه کارگردانی و موسیقی متن، به خوبی حس و حال آثار جاسوسی و تریلر را به مخاطب القا میکنند و با موفقیت تنش و دلهره را در دل بیننده ایجاد کرده و توجه مخاطب را به شخصیتهای داستان جلب میکنند، این صحنه همچنین با موفقیت پلات داستان را معرفی کرده و مخاطب را برای ادامهی ماجرا هیجان زده میکند.

در ادامه یک پرش زمانی به بعد از وقایع فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» وجود دارد که ناتاشا را درحال فرار از دست دولت و ژنرال راس نشان میدهد. از این نقطه به بعد فیلم به آرامی جذابیت و توجه مخاطب را از دست میدهد. یکی از دلایل اینکه فیلم از اینجا به بعد برعکس چیزی که ظاهرش نشان میدهد بسیار خسته کننده میشود، پایبند نبودن آن به ژانر خود یعنی تریلر و جاسوسی است.
این ایراد را میتوان به وضوح در ابرشرور داستان مشاهده کرد، اولین حضور تسک مستر (Taskmaster)؛ ویلن داستان، بجای اینکه یک ورود شوکه کننده و تکان دهنده باشد و دلهره را در دل مخاطب ایجاد کند، سکانسی است که او را مثل یک تکه چوب خشک بیحرکت، درحال تماشای ویدیو مبارزهی بلک ویدو نشان میدهد، این سکانس علاوه بر اینکه هیچ احساسی را در مخاطب برانگیخته نمیکند همچنین باعث اسپویل شدن شکل و شمایل ویلن هم شده و تمام رمز و راز کار را خراب میکند، کارگردانی، فیلم برداری، نورپردازی و موسیقی متن صحنه نیز هیچ کمکی به این صحنه نمیکنند.

تنها چیزی در این سکانس توجه مخاطب را به خود جلب میکند دیزاین بد لباس تسک مستر است! این صحنه به طور کلی سوپرایز رونمایی این شخصیت و حملهی او به ناتاشا در ادامه داستان را خراب میکند. البته ممکن است بگویید که این سکانس اطلاعاتی را دربارهی قدرتهای این شخصیت در اختیار مخاطب میگذارد، این حرف درستی است ولی باید به این نکته هم توجه کرد که در ادامه بارها به قدرتهای تسک مستر اشاره میشود، پس وجود این صحنه در آن نقطه از داستان کاملا غیر ضروری است. به طور کلی این فیلم در عوض ایجاد تنش و دلهره به آرامی و با ظرافت، در همان ابتدای کار همه چیز را لو داده و یکراست میرود سراغ اکشن و به این ترتیب توجه مخاطب را از دست میدهد.

دلیل دیگری که بلک ویدو نمیتواند به خوبی به ژانری که انتخاب کرده وفادار بماند تاثیر ژانر ابرقهرمانی، دخالت مارول و رسم قدیمی این استودیو بر اتمام فیلم با یک پایان خوش برای تمامی کاراکترها است، البته بعد از اینکه انفجارها و جلوههای ویژه که معمولا حدود ۲۰ دقیقه طول میکشند تمام شدند!
همان طور که اشاره کردم فیلم در بخش ابتداییاش به شدت حال و هوای آثار جاسوسی و رازآلود را دارد و به خوبی میتواند تنش را در دل مخاطب ایجاد کرده و توجهش را جلب کند، ولی در پردهی آخر، فیلم یک چرخش ۳۶۰ درجه میزند و به همان آثار کلیشهای و استاندارد مارول تبدیل میشود و توجه مخاطب را به کلی از دست میدهد. تصور نمیکنم آسمان به زمین میآمد اگر مارول برای همین یکبار هم که شده ریسک میکرد و یک اثر منحصر به فرد از یکی از محبوبترین شخصیتهایش میساخت. با اینحال باید این را هم در نظر گرفت که این فیلم محصول استودیویی است که فیلمهای بلاک باستر، اکشن و ابرقهرمانی میسازد و این استایل فیلمسازی آنها چیزی است که مخاطب به دنبالش است.

نکتهی دیگری که در رابطه با تاثیر منفی ژانر ابرقهرمانی در داستان باید به آن اشاره شود، اصرار وجود کاستوم و لباسهای پر زرق و برق مارولی برای شخصیتهای داستان است. با عقل جور در نمیآید که یک مشت جاسوس که برای یک سازمان جاسوسی مخفی کار میکنند، با لباسهای رنگارنگ و پر زرق و برق سوار بر تانک در یک محلهی پرجمعیت به قهرمان داستان حمله کنند! البته با در نظر گرفتن تعداد ابرقهرمانانی که در دنیای مارول وجود دارند، شاید بهترین راه برای استتار، همرنگ شدن با آنها باشد، اگر حرفم را باور نمیکنید به میستریو در فیلم «مرد عنکبوتی: دور از خانه» نگاه کنید.
مورد دیگری که تماشای این فیلم را زجرآور میکند، ایدههای جالب و جذاب آن است که در دست سازندگان سلاخی میشوند، در این فیلم به بیشتر ایدهها و پیش زمینههای داستان به بدترین شکل ممکن پرداخته میشود و یا اینکه سازندگان آنها را به طور کلی فراموش میکنند. یکی از این ایدههای خوب فیلم که بخاطر اجرای بد از بین میرود، بک استوری ناتاشا و ارتباط او با تسک مستر میباشد.

ناتاشا در دوران قبل از فعالیتش با انتقامجویان، در ماموریت معروفش در بوداپست برای نابود کردن سازمان جاسوسی اتاق سرخ به همراه رئیس آن، مجبور به کشتن دختر کوچک رئیس سازمان میشود. در ادامه افشا میشود که هم رئیس سازمان و هم دخترش از ترور جان سالم به در بردهاند. با این حال دختر بر خلاف پدرش صدمات شدید جسمی و روانی میخورد، پدر دختر هم از این وضعیت فرزندش استفاده کرده و او را تعلیم میدهد تا به یک قاتل حرفهای و بیرحم تبدیل شود، یک ماشین کشتار جمعی که تنها خود میتواند او را کنترل کند و در ادامه به او لقب تسک مستر را میدهد.
این موضوع به تنهایی ایدهی بسیار جذابی است و میتواند پشتوانهی خوبی برای روایت داستان باشد، چراکه بر اساس این سناریو، برای قهرمان داستان علاوه بر یک چالش فیزیکی که تسک مستر میباشد، یک چالش روحی روانی نیز ایجاد میشود، این سناریو ارتباط قدرتمندی بین ویلن و قهرمان داستان ایجاد کرده و به شخصیتها عمق بیشتری میدهد و وقایع داستان را پر اهمیتتر میکند، در این سناریو ترسها، پشیمانیها و احساس گناه ناتاشا به موجودی زنده تبدیل شده و به جان او میافتند. ولی این ایده و سناریو بخاطر اجرای ضعیف سازندگان، هیچوقت نمیتواند به اوج پتانسیل خود برسد و در آخر تنها به یک چالش سطحی برای قهرمان داستان تبدیل میشود.

شخصیتهای دیگر داستان نیز از همین مشکل رنج میکشند، مثلا شخصیت رد گاردین که خود را رقیب کاپیتان آمریکا میداند و بارها در طول فیلم ادعا میکند که میتواند او را شکست دهد، هیچوقت فرصت ثابت کردن ادعاهای خود را پیدا نمیکند، درحالی که تسک مستر موقعیت مناسبی بود تا این شخصیت خودی نشان دهد، ولی فیلم این موقعیت را نادیده میگیرد و شخصیت رد گاردین را به یک شوخی تبدیل میکند.
شخصیت اصلی فیلم ناتاشا رومانوف هم در اینجا چندان تفاوتی با دیگر فیلمهایی که در آن حضور داشت ندارد، فیلم سعی میکند با رونمایی از گذشتهی این کاراکتر اطلاعات جدیدی را دربارهی این شخصیت ارائه کند ولی در آخر هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد. همچنین میتوان بهترین کاراکتر فیلم را یلینا خواهر ناتنی ناتاشا دانست، البته بیشتر جذابیت این شخصیت بخاطر بازی خوب فلورنس پیو است. به طور کلی ایفای نقش خوب بازیگران (مخصوصا اسکارلت جوهانسون) در نقشهایشان تا حدی میتواند ضعفهای کاراکترها را بپوشاند.

حرف آخر
بلک ویدو فیلمی بود که پتانسیل بالایی داشت و میتوانست به چیزی فراتر از یک فیلم ابرقهرمانی ساده تبدیل شود، ولی دست دست کردنهای استودیو برای ساخت این فیلم، در آخر تنها باعث دلسردی طرفداران شد، حالا هم بالاخره بعد از سالها انتظار دیزنی اثری را به طرفداران تحویل داد که نه خوب است و نه بد و شاید بهترین توصیف برایش ناامید کننده باشد. بلک ویدو از آن دسته فیلمهایی است که شاید برای بار اول جذاب باشند ولی برای بار دوم نه.
نظرات
نقد بسیار خوبی بود
ممنون از شما دوست عزیز
ممنونم، خوشحالم که نقد رو دوست داشتید
اسم خواهر ناتنی ناتاشا یلناست نه الینا.
تصحیح شد، ممنون از تذکرتون.
به شدت مشتاق بودن کلینت رو ببینم و بدونم قضیه ی بوداپست چی بود که ازش حرف میزدن
اما اصلی ترین اریجن های این شخصیت اینطوری از دست رفت
موافقم، بنظرم باید برای هاکای حداقل یه کامئو میذاشتن توی فیلم.