روز دوشنبه قسمت جدید فصل هفتم سریال Game of Thrones «بازی تاجوتخت» به صورت رسمی از شبکهی HBO پخش شد. اکنون قصد داریم به نقد قسمت ششم این فصل یعنی «آنسوی دیوار» بپردازیم. با سایت سینماگیمفا در ادامهی مطلب همراه باشید.
هشدار: ادامهی متن دارای اسپویل بسیار شدید است و داستان این قسمت را لو میدهد.
رقص آتش و یخ
سریال Game of Thrones یا همان بازی تاجوتخت از همان بدو شروعش تاکنون با عناصری همچون سورپرایز و اتفاقات غیرمنتظره عجین بوده است و در طول این سالها این ویژگی را در یک بستر فانتزی (بهتر از بگوییم نسبتاً فانتزی!) مهیا کرده و آن را به خوبی نشان داده است. شاید این مسئله یکی از مهمترین دلایلی باشد که هم اکنون نام سری کتابهای نغمهی یخ و آتش و همچنین سریال بازی تاجوتخت در جهان بسیار شناختهشده و پرطرفدار است. با وجودی که برخی از عناصر اصلی سری همچون دیالوگهای قوی و داستان باورپذیر در این فصل کمی کمرنگتر شده است، اما این جای خوشحالی دارد که پس از گذشت ۶۵ قسمت، این مجموعه همچنان میتواند طرفداران را در قسمت جدیدش سورپرایز و شگفتزده کند. اپیزود Beyond the Wall یا «آنسوی دیوار» همانطور که از نامش مشخص است، بیشتر تمرکز خود را بر روی خط داستانی شمال دیوار گذاشته است و بالاخره پس از مدتها، شاه شب نقش عمدهای در این قسمت ایفا میکند. برای حفظ تمرکز بر روی روایت داستان جان و گروهش و مقابلهی آنها با ارتش مردگان، خط داستانی کینگزلندینگ در این قسمت حذف شده و دراگون استون فقط در دو سکانس کوتاه نمایش داده میشود. البته، در این قسمت وینترفل و ماجرای دو شخصیت آریا و سانسا هم ادامه پیدا میکند که هرچند با خط داستانی اصلی این قسمت همخوانی ندارد، اما به صورت مجزا عملکرد خوبی داشته است.
پس از شکل گیری گروه قهرمانانهای که در اواخر قسمت قبل شاهد آن بودیم، کاملاً مشخص بود که تمرکز این قسمت بر روی ماجرای آنها و ماموریت مهمشان (آوردن یک سرباز ار ارتش مردگان به وستروس برای راضی کردن سرسی!) خواهد بود. وقایع قسمت «آنسوی دیوار» بلافاصله پس از قسمت قبلی آغاز میشود و دوربین در همان ابتدای کار با شاتهای زیبا سعی دارد تا زمستان سهمگین در شمال واقعی را نشان دهد و از آن سو دیالوگهایی که در همان اوایل اپیزود بین شخصیتها رد و بدل میشود، باوجود اینکه از لحاظ نویسندگی چندان قدرتمند نیستند، اما در بهبود روابط متقابل شخصیتهای این گروه تاثیر فراوانی دارد و بیننده را بیشتر در بطن ماجرای آنها قرار میدهد. دیالوگهایی که موضوعات مختلفی را پوشش میدهند و بعضی از آنها همچون گفتوگوی جان و جورا یا جان و بریک جدی و تاثیرگذار و بعضی دیگر همچون گفتوگوی کوتاه سندور کلگین و تورموند بسیار طنز و جالب هستند. با این حال، چیزی که این اپیزود را به اپیزود خاص و ویژهای تبدیل کرده، دیالوگهای آن نبوده است؛ بلکه این اتفاقات و سورپرایزهای آن است که توانسته هیجان را دائماً به بیننده منتقل کند.
اولین شوکی که به بیننده وارد میشود و او را هیجانزده میکند، سکانس ناگهانی حملهی آن خرس مرده است. مخاطب با وجود این که از شرایط محیط متوجه میشود که قرار است اتفاقی بیافتد، اما یکباره با حملهی سریع خرس، مضطرب میشود. این نکته نشان هوشمندی کارگردان است که بهخوبی فضا را محیا کرده تا چنین حسی به مخاطب القا شود و به گونهای ذرهای هم تعلیق چاشنی این سکانس شده است. حتی نبردی که با آن خرس هم انجام میشود، به صورت جذابی کارگردانی شده است و ترس و هیجان را همراه با هم به سکانس اضافه میکند. البته این فقط سرآغازی برای سکانسهای هیجانانگیز این قسمت است و در ادامهی اپیزود بارها این روند تکرار شده و حتی با جذابیت بیشتری هم دنبال میشود. در واقع، اصل هیجان از زمانی شروع میشود که ارتش مردگان جان و گروهش را در آن دریاچهی یخزده محاصره میکنند. این لحظهای است که خطر همه اعضای گروه را تهدید میکند.
اگر بخواهیم این قسمت را با قسمت هاردهوم که در آن هم ارتش مردگان و شاه شب حضور عمدهای داشتند مقایسه کنیم، باید بگوییم که نبرد این قسمت نتوانسته آن حس ترس و جذابیت را در سراسر لحظاتش حفظ و همچون بار اول بسیار بیننده را شگفتزده کند؛ اما لحظاتی وجود دارد که اضطراب و نگرانی برای زنده ماندن یا مرگ شخصیتهای مهم در مخاطب ایجاد میشود و آدرنالین خونتان را افزایش میدهد. برای مثال، میتوان به سکانس فوقالعادهای اشاره کرد که تورموند گرفتار وایت واکرها میشود و درحالی که نگرانی برای مردن او به شدت وجود دارد و او را نزدیک به مرگ میبینیم، سندور کلگین به صورت ناگهانی او را از دست وایت واکرها نجات میدهد. چنین سکانسهایی در چندین جای فیلم دیده میشود و همگی به صورت حرفهای کارگردانی شدهاند. این هیجانهای لحظهای در نبرد یکی از مهمترین موضوعاتی است که این اپیزود موفق به انجام آن شده است.
با وجودی که این اپیزود بسیار جذاب و هیجان انگیز بود، اما مشکلی که در اکثر قسمتهای این فصل دیده میشد، در اینجا هم همچنان وجود دارد. در واقع، در قسمت «آنسوی دیوار» بار دیگر به منطق داستانی کمتوجهی شده است. این نشان میدهد که علیرغم این که کارگردانی این فصل بسیار بهبود یافته و در سطح بهتری نسبت به فصلهای گذشته قرار دارد، اما نویسندگی ضعیف باعث شده نقصهای زیادی در داستان این فصل وجود داشته باشد. یکی از این ضعفهای بزرگ که در فصل جاری وجود داشته و در نقدهای قبلی هم به آن اشاره شد، مربوط به رعایت نکردن منطق زمانی داستان و رفتوآمدهای بسیار سریع شخصیتها بوده است. این مسئله در این قسمت هم متاسفانه دیده میشود. هنگامی که جان تارگرین به گندری دستور داد که به قلعه «ایستواچ» برگردد و نامهای به وسیلهی یک کلاغ به دنریس بفرستد، دوباره این مشکل نمایان میشود. شب گندری به قلعه بازمیگردد و نامه توسط کلاغ فرستاده میشود. نکتهی مهم اینجاست که یک کلاغ با سرعتی که دارد، نمیتواند به این زودی یک نامه را از فاصلهی بسیار دور در شمال به دراگوناستون در جنوب بفرستد. با این حال، در سریال نشان داد شد که روز بعد دنریس از این اتفاق آگاه شده و با اژدهایانش به یاری جان در شمال میآید. صحبت از دنریس و اژدهایانش شد. خوب است که به سکانس ورود دنریس و اژدهایان او هم اشارهای کنیم. باوجودی که این سکانس در قسمت «آنسوی دیوار» نتوانست به اندازهی سکانس مشابه در قسمت «غنائم جنگی» تاثیرگذار باشد، اما همچنان حماسی و شورانگیز است. البته، تاثیر جلوههای ویژه خیرهکننده و موسیقی شنیدنی در این سکانس انکار نشدنی است. پس از آنکه دنریس با اژدهایان خود حلقهی محاصره را از بین میبرد و بخشی از ارتش مردگان را به آتش میکشد، شاه شب بار دیگر ابهت و قدرت خود را به دیگران نشان میدهد.
عادت کردهایم که در بازی تاجوتخت مرگهای فراوانی را مشاهده کنیم. سریالی که از همان ابتدا نشان داد که برای غافلگیری بینندهی هیچگونه ابایی ندارد تا عناصر اصلی خود را قربانی کند. در اواسط اپیزود مرگ توروس را مشاهده کردیم اما این ظاهراً برای این قسمت از سریال کافی نبود و نویسندگان تصمیم گرفتند تا یکی از قدرتمندترین موجودات وستروس را از بین ببرند. مرگ ویسریون، یکی از اژدهایان دنریس، نه تنها غیرمنتظره بود، بلکه یکی از تلخترین سکانسهای این قسمت را تشکیل میداد. سقوط ویسریون درحالی که خون زیادی از او میرفت و نالهی بلند دروگون در این سکانس بسیار دردناک بود. امیلیا کلارک که تاکنون در این فصل بسیار بهتر از فصلهای قبلی ظاهر شده است، در این سکانس بازی فوقالعادهای از خود نشان میدهد و دقیقاً حسی که باید شخصیت دنریس در این سکانس داشته باشد را به خوبی به تصویر کشیده است. همهی این موارد، با موسیقی غمانگیز و کاملاً مناسب رامین جوادی در این لحظه نمود بیشتری پیدا میکند.
یکی دیگر از لحظاتی که هیجان را ناگهانی به این قسمت تزریق میکند، آمدن بنجن استارک و نجات دادن جان توسط او بود. هر چند شاید ورود ناگهانی بنجن در این نبرد کمی منطقی نباشد اما چیزی بود که برای نجات جان و البته اضافه کردن هیجان بیشتر به سریال، نیاز بود. بنجن استارک هم زندگی خود را برای نجات خواهرزادهاش فدا کرد.
همانطور که در ابتدا هم اشاره شد، خط داستانی شمال دیوار تنها خط داستانی این قسمت را تشکیل نمیدهد. بخشی از این قسمت مربوط به وینترفل و اختلاف جدیدی است که بین سانسا و آریا به وجود آمده است. اختلافی که منشا آن همچون بسیاری از آشوبها و هرجومرجهای مهم فصلهای ابتدایی لیتلفینگر بوده است. قطعاً رفتار آریا نسبت به نامهی سانسا کمی عجولانه و سطحی بوده است اما شاید چنین چیزی کاملا قابل حدس و یا حتی قابل درک بوده باشد. از آن سمت، سانسا هم که در این دو فصل اخیر شخصیتش با تفاوتهای عمده و مثبتی مواجه شده بود، دوباره فریب بیلیش را خورده و از او مشورت میخواهد و در تصمیم کاملاً اشتباهی برین را هم از خود دور میکند. اوج خط داستانی وینترفل، مربوط به سکانس پایانی دو شخصیت سانسا و آریا در این قسمت میشود. آریا خواهرش سانسا را تهدید کرده و او را میترساند و واقعیت دربارهی خودش را به او میگوید. نکتهی قابل توجه این سکانس، بازی خوب هر دو بازیگر است. میسی ویلیامز با تسلط نقش خود را اداره میکند و سوفیا ترنر هم ترس و اضطراب را به خوبی در چهرهی خود نشان میدهد. دلهره حتی در موسیقی این سکانس لمس میشود و بیننده هر لحظه این نگرانی را دارد که ممکن است آریا در تصمیمی اشتباه سانسا را به قتل برساند. البته، هنوز به صورت دقیق مشخص نیست که آیا آریا نقشهی عمیقتری برای کنار زدن بیلیش دارد یا خیر. اگر این چنین نباشد، شاید فقط برن بتواند این آشوب را از وینترفل دور کند.
در سکانسهای پایانی و پس از نجات جان، دوباره یک سکانس ویژه بین جان و دنریس دیده میشود. پس از به هوش آمدن جان، او دنریس را ملکه خطاب کرده و حاضر به زانو زدن در مقابل او میشود. البته قبول زانو زدن و ملکه خطاب کردن دنریس میتواند دلایل قانعکنندهای داشته باشد. دنریس جان خود و البته اژدهایانش را به خطر انداخت تا جان و افرادش را نجات دهد و از آن سو تورموند هم در اوایل اپیزود در گفتوگوی خود با جان به منس ریدری اشاره کرد که با زانو نزدن در مقابل استنیس و نشکستن غرورش، زندگی بسیاری از سربازانش را فدا کرد. اکنون، جان نمیتواند بعد از دیدن همهی این اتفاقات و خطر بسیار بزرگی که در آینده وستروس را تهدید میکند، دوباره چنین اشتباهی را تکرار کند و به نظر میرسد که به دنریس باور پیدا کرده است. هرچند در قسمتهای قبل به خصوص در نگاههای این دو شخصیت رمانسی شکل گرفته بود، اما در این قسمت بسیار عجولانه این رابطه آشکار شد و احتمالاً در قسمتهای آینده سریال (قسمت آخر این فصل و قسمتهای فصل بعد) این رابطه عاشقانه رنگ جدیتری به خود بگیرد. سوال مهم اینجاست که با آشکار شدن هویت واقعی جان، این رابطه چگونه به سرانجام خواهد رسید؟
اپیزود «آنسوی دیوار» با یکی از بزرگترین سورپرایزهای کل سری به اتمام رسید. اتفاقی که مدت زیادی در تئوریهای معروف طرفداران دیده میشد. شاه شب اکنون با اژدهای یخی مرگبارترین سپاه را در اختیار دارد. هر چند، نحوهی بیرون کشیدن اژدها کمی جای سوال دارد و وجود آن زنجیرهای عظیم در شمال دیوار طبیعی نیست و توجیهی برای آن در سریال ارائه نشد. با این حال، دیدن اژدهایی که قرار است مرکب شاه شب باشد، قطعاً هیجانانگیز است. به احتمال زیاد، نقش این اژدها در آینده سریال بسیار پراهمیت خواهد بود.
«آنسوی دیوار» یکی از مهمترین قسمتهای کل تاریخ سریال است و میزبان اتفاقات فراوانی بود که به خوبی هم به تصویر کشیده شده بودند. با این حال، از ضعفهایی به خصوص در منطق نویسندگی داستان رنج میبرد که این مسئله باعث میشود این قسمت از جایگاه بسیار بالایی که میتوانست آن را داشته باشد، کمی فاصله بگیرد؛ اما همچنان نمیتوان کیفیت فنی و هیجان و لذت فراوان آن را انکار کرد. «آنسوی دیوار» نزدیکترین قسمت به قسمتهای نهم هر فصل است که معمولاً بهترین و پرهیجانترین قسمتهای سریال بودهاند. ای کاش قسمت مهمی همچون «آنسوی دیوار» ایرادهای سطحی و بچهگانهای نداشت تا به یک اپیزود قدرتمندتر و کمنقص تبدیل میشد. امیدوار هستیم که حداقل قسمت آینده کمی پختهتر و کمنقصتر نوشته شود تا این پتانسیل بیش از پیش هدر نرود.
شما میتوانید نقد و بررسی قسمتهای قبلی سریال Game of Thrones «بازی تاجوتخت» را در سایت سینماگیمفا مشاهده کنید.
نظرات
خیلی نقد خوبی بود ، به همهی جنبه های یک محصول تلویزیونی اشاره شد از جمله موسیقی منطق تصویر برداری و … خلاصه یک نقد خوب و تر و تمیز ، نه مثل فلان سایت و فلان به اصطلاح منتقد که همش تئوری پردازی میکنه و داستان سازی میکنه و پیش خودش هم فکر میکنه خیلی خفنه ،
امیدوارم روز به روز بیشتر دیده بشین
خیلی لطف دارید. خوشحالم که این نقد مورد پسندتون بوده. البته، نقد اشخاص و سایتهای دیگه برای ما قابل احترام هست و طبیعتاً هرمنتقدی دیدگاه خودش رو داره.
در مورد دیده شدن سایت هم امیدوارم با حمایت کاربران، این امر محقق بشه.
به شدّت اپیزود ضعیف و بدی بود
از پرتاب مزخرف نیزه به سمت دراگون. از عاشق شدن مزخرف کالیسی به جان اسنو. از اون زنجیرهای لعنتی.از دوباره زنده شدن دراگون.
فقط یه جورایی عقده خالی کردن بود انگار. عین فیلم سریالهای معمولی دو تا دختر و پسر خوشگل انتخاب میکنن عاشق همدیگه بشن.
راستی این دراگون که حالا تبدیل به وایت وایکر شد از دهانش آتش میزنه بیرون یا یخ؟ آتش بزنه که آب میشه میمیره
من نمیدونم تو این دوسه قسمت کالیسی چی تو جان اسنو دید که اینطوری عاشقش شد.
اون بنده خدا خدمتگزار جونی و خونی اش یک عمر بهش خدمت میکنه میره دور دنیا برای بیماری اش درمانی پیدا کنه تا برگرده دوباره به خدمت کالیسی در بیاد براش جذاب نبود. چند تا چاقوی به بدن خورده ی جان اسنو اون وقت براش جذاب بود
ممنون بابت نقد.
میشه گفت زنجیر هارو از هاردهوم اوردن یا اینکه ساختن چون زره هم ساختن واسه خودشون…
این قسمت نسبت به چند قسمت اخیر بهتر بود،گرچه نمیشه منکر برخی از کاستیهاش شد،مثل جنگیدن جان با وایت واکر ها در حالی که همه منتظرند تا سوار اژدها بشه