دنیای سینمایی مارول (Marvel Cinematic Universe) با انتقامجویان: جنگ ابدیت (Avengers Infinity War)، تحولی عظیم در سینمای ابرقهرمانی ایجاد کرد و قانون بازی و رقابت را میان فیلمهای این زیرسبک (Sub-Genre)، به طرز شدیدی تغییر داد. به طبع پس از اکران اثری با چنین سطح بالایی، توقعات مخاطبان نیز از آثار آتی این کمپانی بالا خواهد رفت و ضعف نسبی آنان میتواند آینده ناخوشایندی را برای ایشان رقم بزند. مارول در سال ۲۰۱۵ و با مرد مورچهای (Ant Man) فرم نسبتا نویی از طنز و ایده پردازی را در بین محصولات این شرکت به نمایش گذاشت و کاری کرد، تا به عنوان فیلمی لایق تحسین از آن یاد شود. مرد مورچهای و زنبورک (Ant Man And The Wasp) که دنباله مستقیم قسمت نخست است، شاید تازگی اپیزود گذشته را در خود نداشته باشد و نقشش بیش از مسکنی برای رفع سنگینی ایجاد شده بر روی ذهن مخاطب که در اثر تماشای انتقامجویان جنگ ابدیت به وجود آمده است، نباشد؛ اما همچنان میتوان آنرا در جایگاه دنبالهای سزاوار ستایش، یک کمدی عموما مجذوبکننده و یک اثر پاپکورنی قابل احترام، پذیرفت. در سینماگیمفا بخوانید.
مرد مورچهای بدون تردید یکی از شاد و شنگولترین آثار مارول بود و با وجود اینکه کسی ابدا فکر نمیکرد بعد انتقامجویان عصر آلتران (Avengers Age Of Ultron) که وقایع طوفانی از دنیای مشترک ابرقهرمانان مارول را در بر میگرفت، کسی به سراغ تماشای آن برود و یا آنرا به عنوان پایاندهنده فاز دوم دنیای سینمایی مارول (Marvel Cinematic Universe) بپذیرد. اما بر خلاف انتظارات، مرد مورچهای از پس شکل دادن لحظاتی شاد، خانوادهپسند و جذاب برآمد و به یکی از آثار ابرقهرمانی قابل احترام بدل شد. حال با گذر سه سال، مارول با اکران دنباله آن اثر، قصد دارد تا از ادامه ماجراجوییهای اسکات لانگ (Scott Lang) و سرنوشت اختراع هوش از سر پراننده هنک پیم (Hank Pym)، پردهبرداری کند. اما آیا واقعا میتواند آنطور که باید و شاید به وظایف خویش عمل کند؟
مرد مورچهای و واسپ بیش از اینکه اثری مجذوبکننده و هیجانانگیز باشد، یکی از کمدیترین آثار مارول است. به شخصه زمانی که افکارم به سمت و سوی این سری میرود، نخستین چیزی که ذهنم را درگیر خود میکند شوخیهای گاها توخالی ولی اکثرا بامزه آن است. سطح طنز به کار رفته در اثر شاید دارای چندین بعد و لایههای مجزا نباشد و به اندازه کافی، حامل مفاهیم حائز اهمیت نباشد، اما در جایگاه اثری پاپ کورنی حق مطلب را ادا میکند و میتواند لحظات نسبتا به یاد ماندنی را برای مخاطبانش به ارمغان بیاورد. البته ناگفته نماند که این فیلم نسبت به آثاری چون ثور رگناروک (Thor Ragnarok) حداقل در بخش طنز دچار سیر نزولی شده است؛ که چرای آن در زمان و مکان به کارگیری شوخیهاست چراکه مرد مورچهای و واسپ علی رغم خندهدار بودنش، مشکلات اجتنابناپذیری را در این بخش به دوش میکشد که دلیل آنرا نیز در چندین سطر قبل متذکر شدیم. [خطر لو رفتن داستان] به عنوان مثال هنگامی که جانت پیم (Jannet Pym) از طریق پیغامی که در مغز اسکات گذاشتهبود، با هنک و هوپ ارتباط برقرار میکند تماشاچی نمیداند بخندد یا تحت تاثیر لحظات احساسی آن قرار بگیرد، زیرا بازگشت جانت نزد خانوادهاش پس از مدت مدیدی بسیار تاثیرگذار (احتمالا غمناک) است و حضور زنی عاقله در سن او، در بدن مردی چون اسکات به همان اندازه خندهدار و عجیب است. و این نیز به معنای نبود توازن میان شوخیها و داستانپردازی در اثر مشخصه است. اما اگر بخواهیم به نیمه پر لیوان بنگریم، با ثانیههایی طرف هستیم که از لحظات کمدی و خندهدار پر شدهاند که علی رغم تکبعدی بودنشان، همچنان هم قابل ستایشاند؛ مانند لحظه ظهور ناگهانی کاراکتر گوست (Ghost) در صحنه و وحشتزدهشدن اشخاص حاضر در صحنه را تا حد مرگ، گویی عقل را برای زمان معینی از ایشان دزدیده بودند [اتمام خطر لو رفتن داستان]! البته توقع کمدیهای مفهومی و پرمعنا را از این اثر نداشته باشید، چرا که این فیلم در سطح مخاطبان عادی سینما، قابل تحسین است اما از دید فنی، آنچنان هم به حد کمال نرسیده است.
یکی از برترین امتیازات مثبت مرد مورچهای و زنبورک، روایت داستانی منسجم آن است؛ چون فیلم نه آنقدر تند و سریع داستان را پیش میبرد که گویا میخواهد از شر آن خلاص شود، نه آنقدر کند است که مخاطب را وادار به خمیازه کشیدن و تجربه حس ملال کند؛ به عبارتی فیلم نه زمانی بیش از حد مورد نیازش مصرف میکند و نه بیش از انتظار کوتاه و تلخیصشده است، با توجه به اینکه پتانسیل ارتکاب این اشتباه به شدت بالا بود. شخصیتپردازی، مرد مورچهای و زنبورک همچون اکثریت آثار استدیوی فیلمسازی مارول، موفقیتآمیز عمل کرده و توانسته تصویر ذهنی تقریبا کاملی از شخصیتهای داستان در ذهن بینندگانش شکل دهد، اما طبق معمول چندین مورد از کنترل سازندگان خارج شده که ضربات نسبتا جدی به اثر وارد کرده است؛ شخصیتهایی چون سانی برچ (Sonny Burch) و گوست شاید حضور کامل و به اندازهای را در اثر مربوطه تجربه کرده باشند اما علی رغم این موارد، در تکبعدیترین حالت ممکن در قصه به ایفای نقش میپردازند و کمک ایشان به خلق لحظات کمدی به یاد ماندنی نیز، موجب نمیشود که هیچگونه اقماضی در حق آن صورت گیرد؛ زیرا ضربات وارد شده به اثر بعضا غیرقابل جبران هستند. چرای ضعف این کاراکترها در زمینه پردازش مربوط به زمان حضورشان در فیلم نیست بلکه مشکل، کمبود در مطرح به موقع و بجای دیالوگهاست که از درک درست مخاطب از آن اشخاص جلوگیری میکنند. یکی از موارد مرتبط با بحث ما که شاید شما را در طول تماشای اثر رنجانده باشد، مقدار پردازش به دو کاراکتر اساسی اثر است. کارگردان در صرف زمان مناسب برای شناساندن کاراکتر مرد مورچهای در چاه نمیافتد، اما شخصیت زنبورک مشکلات اجتنابناپذیری را یدک میکشد، نه آنکه شخصیت وی دچار نسنجیدگی و پردازش بیثبات باشد. مشکل از مقدار شناخت مخاطب نسبت به اوست. نام دنباله مرد مورچهای، “مرد مورچهای و زنبورک” تعیین شد، و این هم طبیعتا به این معناست که قرار است با اثری با محوریت هر دو شخص طرف باشیم. اما بر خلاف توقعات، سازندگان بیش از دیگری به مرد مورچهای پرداخته، همین نیز ایجاب کرده که حضور و تاثیر زنبورک در داستان چندان احساس نشود که از نقاط منفی قابلتوجه آن است.
چرا آثار استدیوی مارول دارای میلیونها طرفدار پر و پا قرص است؟ چه چیزی این آثار را در میان جوامع امروزی، به آنچه که هستند بدل کرده؟ پاسخ چندان هم به دور از ذهن نیست، تزریق بجای عنصر هیجان؛ خصلتی که تمامی آثار این کمپانی را در خود جای داده و حتی میتوان گفت، که کمتر اثری در ژانر ابرقهرمانی از این قاعده مستثنی است و از لحاظ معنوی، در تضاد با این تعریف قرار میگیرد. مرد مورچهای و زنبورک نیز در همین دایره معنایی قرار میگیرد و به وسیله برانگیختن حس هیجانطلبی در بینندگان، خاطرهای خوب در ذهن ایشان بر جای میگذارد. صحنههای مبارزات در این فیلم به حد کمال نرسیدهاند اما آنقدر جذاب هستند که مخاطب همچون زمانی که در حال تماشای پیام بازرگانی میانبرنامهای است، برای اتمام سکانسهای اکشن آن لحظه شماری نکند و احساس کند، که در حال هدر دادن زمان خویشتن نیست. اکثریت مخاطبان اینطور آثار بسته به کیفیت اثر در القای هیجان، در تلاشاند تا هرچه سریعتر از نتیجه حقیقی رویدادها آگاه شوند؛ فیلمی کارشده، جلوی بینندگان عجولش را میگیرد و به ایشان میفهماند که بایستی علامتسوآلهای بیشتری از ذهن یک تماشاچی کاسته شود تا اثر نهایتا بتواند وی را به مبحث اصلی ارجاع دهد. مرد مورچهای و زنبورک، از پس به کارگیری درست این فرمول برآمده و به عبارتی؛ توانسته فاصله بین وقوع اتفاقات و زمان پردازش به مسائل را به درستی تعیین کند؛ البته این مقوله بعضا درباره بخش کاراکترپردازی صدق نمیکند.
یکی از ضعفهای اثر مربوطه که دور از چشمهای اکثریت است، کلیشهزدگی گاه و بیگاه آن است. طبیعتا پس از گذر حدود ده سال آزگار، آثار این استدیو باید دستخوش تغییرات بسیاری قرار گیرند و با اینکار از وابستگی مفرط آنان به رسوم قدیمی جلوگیری کنند. مرد مورچهای و زنبورک با اینکه به طور افراطی کلیشهای نیست، اما وقوع اتفاقاتی برگرفته از حقایق آثار گذشته ایم دنیای سینمایی باعث شده اثر، برای مدتی هم که شده در گل و لای فرو برود. البته امتیازات منفی که اثر کسب کرده، به موارد خاطرنشانشده مجمل نمیشوند و بر روی بخشهای دیگر محصول مورد نظر نیز تاثیر میگذارند. یکی از اشکالات عظیم اثر که انتظار هم میرفت دست این ساخته سینمایی را بگیرد، بیش از حد لازم، تخیلی جلوه کردن است. شاید با خود بگویید که طبیعتا یک اثر ابرقهرمانی و مارولی، مقدار فراوانی از تخیلات و فانتزی را دائما به دوش میکشد؛ اما زمانی نمیتوان به آن خرده گرفت که ساختهای علمیتخیلی، با توجه کشش و گنجایشش حد وسط میان تخیلی بودن و تئوری پردازی را رعایت نماید. در لحظاتی، فیلم مشخصه آنقدر به جزئیات فنی اشاره میکند که گویی میخواهد به عنوان یک علمیتخیلی سخت شناخته شود و برخی اوقات، چون لحظات پایانی و مرتبط با همسر هنک پیم در اثر، از شدت نسبی تخیلی بودن دست قسمت نظری آنرا از پشت میبندند؛ تعادلی که در قسمت گذشته این سری رعایت شده بود، اینبار دچار نسنجیدگی کلانی شده است.
ساخته پیتون رید (Peyton Reed) با وجود اینکه کشش و پتانسیل پیچشهای داستانی عمیق و فوقالعلاده را داشت، اما به شوخیهای سطحی و متصور شدن سطحی از تخیلاتی به رنگ کمیکها، بسنده کرد. مرد مورچهای یکی از واقعگرایانهترین آثار مارول بود چون میدانست کجا و چه زمانی مخاطبانش را به وسیله وقایع دور از ذهن شگفتزده و کند و چه زمانی، از تخیل بی حد و مرز کمیکها بهره بگیرد؛ اما پیتون رید بجای آنکه نسبت میزان شکر و آب را در ساخت این شربت که مرد مورچهای و زنبورک باشد رعایت کند، برای شیرینتر شدن آن مقدار شکر را افزایش داد؛ اما امان از اینکه فراموش کرد تعادل میان این دو سطح برهم میخورد و مقدار آب نیز بایستی تا حد معینی افزایش یابد. اگر در آثار استدیوی مارول فانتزی و تخیلات حکم حلال (آب) و تئوریهای نظری و مهندسی حکم حلشونده (همان شکر) را داشتند، روندی عکس دستورالعمل بالا در مرد مورچهای در جریان بود. اما سازندگان با افزودن نامتعارف به مقدار حلشونده باعث شدند تا محلول آن خاصیت اولیه خود را از دست بدهد؛ اما کماکان قابل نوشیدن باشد.
یکی از آزاردهندهترین مقولات بحثبرانگیز در رابطه با آثار ابرقهرمانی این روزهای سینما، ضعف در آنتاگونیستپردازی است که گریبان استدیوی مارول را نیز گرفته است؛ البته از قلم انداختن قدم بزرگی که این کمپانی با خلق ثانوس (Thanos) برداشته و تحولی که به وسیله وی در سینمای بلاکباستر ایجاد شده کرده، بدون شک با یک جرم بینالمللی تمایز چندانی ندارد! ثانوس با بازی محشر جاش برولین (Josh Brolin) یکی از پختهترین و مجذوبکنندهترین آنتاگونیستهای تاریخ سینما بود، چرا که اینبار مارول به جای خلق شروری (Villian) که تنها چون دیوانگان میخندد و به طرز تک بعدی و بیهدفی قصد نابودی بشریت را دارد، کاراکتری آفریدهبود که دست منبع الهام خویش را از پشت بستهبود؛ کاراکتری که به عقیده خویش قصد نجات بشریت را داشت، شخصیتی که پیش از اینکه مجال فکر کردن به عقایدش را پیدا کنید، بهتان میفهماند که به عنوان یک ریشسفید با تجربه راه خویش را پیدا کرده و آن را در پیش گرفته، و اینکه خبری از جهالت متداومی که در شرورهای دیگر سینما به چشم میخورد نیست! مارول موفقیتی را که به وسیله لوکی (Loki) به دست آورده بود را دوباره و حتی بهتر تکرار کرد. اما مرد مورچهای و زنبورک بدون هیچگونه توجهی و با حرکتی سرخودگونه همانند کبکی که سرش در برف فرو میبرد، چشمانش را بر فیلم قبلی این مجموعه میبندد و همان روند گذشته این کمپانی را پیش میگیرد. و نتیجه؛ آنتاگونیستی که مدام دچار تحولات شخصیتی میشود و به عبارتی، تکلیفش با خودش مشخص نیست! و البته فرم شخصیتیاش، به میزان نسبتا زیادی تکراری و کلیشهای است. گوست (Ghost) ادعا میکند که هر لحظه در حال رنج کشیدن است، اما زمان به نمایش درآمدن آن با دو سکانس ده ثانیهای خلاصه میشود. آنتاگونیست این فیلم صریحا حکم یک شکست فجیعانه را ندارد، اما از برآورده کننده انتظارات و بهره برداری از پتانسیلهایش، عاجز است. البته ایفای نقش قابلقبول هانا جان-کَمِن (Hannah John-Kamen) نیز در پوشش نقاط ضعف این کاراکتر تاثیر به سزایس داشته است و نمیتوان وی را در شکست معنوی این آنتاگونیست، مقصر دانست.
تیم بازیگری (Cast) در مرد مورچهای و زنبورک بر خلاف برخی از دیگر بخشهای اثر، عملکردی تحسینبرانگیز بر جای گذاشته است و کمتر نقصی در اجرای آن نمایان است. لارنس فیشبرن (Lawrence Fishburne) که او را بخاطر بازی محشرش در نقش مورفیوس (Morphues) و در سهگانه ماتریکس (The Matrix) به یاد داریم، اینبار در فیلمی از دنیای مارول حضور پیدا کرده و ایفای نقش میکند. نهتنها در شگفتانگیز بودن نقشآفرینی وی از لحاظ کیفی شکی نیست، بلکه میتوان او را یکی از تازهترین مهرگان طلایی برای دنیای سینمایی مارول دانست که حضورش همچون در این فیلم، در آثار دیگر این استدیو نیز تاثیرگذار خواهد بود. از بازیگران دیگری که حضور حائز اهمیتی را در این اثر سینمایی تجربه کردهاند میتوان مایکل داگلاس (Michael Douglas)، ایوانجلین لیلی (Evangeline Lilly) و پاول راد (Paull Rudd) را یادآور شد.
همانطور که انتظار میرفت، اثر در زمینههای فنی و هنری نیز بسیار خوب ظاهر شده و میتوان از آن به عنوان یکی از برگ های برندهای این فیلم یاد کرد. سطوح جلوههای ویژه فیلم برای به تصویر کشیدن مورچهها و تغییر اندازه در حدی است که مخاطب را چندان به یاد مقایسه آن با واقعیت نیاندازد. قسمت گذشته این سری به لطف کریستوف بِک (Christophe Beck) علی رغم اینکه از کیفیت بالایی برخوردار بوده، بسیار هم شنیدنی بوده است. موسیقی قسمت دوم این سری را نه میتوان خصلتی مطلقا مثبت و نه کاملا منفی دانست، زیرا میتوان آنرا در مواردی خلاقانه و در مواردی خنثی و آبکی دانست. به همین خاطر میتوان موسیقی اثر را از بیتاثیرترین و خنثیترین ویژگی این فیلم خواند.
مرد مورچهای و زنبورک به کارگردانی پیتون رید، شاید پس از زلزله عظیمی چون انتقامجویان جنگ ابدیت که پایههای سینمای بلاکباستری را لرزاند، تنها یک شوک ضعیف محسوب شود اما نمیتوان آنرا به عنوان اثری غیرقابل پذیرش و ضعیف از نظر گذراند. بیست و یکمین اثر استدیوی مارول یک ابرقهرمانمحور جذاب و یک کمدی نسبتا تماشایی است که روی گذراندن اوقات فراغتتان تاثیر به سزایی بگذارد.
شما چه فکر میکنید؟ آیا از تماشای این اثر سینمایی لذت بردید؟ میتوانید دلیل خود را بیان کنید؟
نظرات