بهتر است همین اول کار نزنیم تو سر دیسی و نوحه بخوانیم که این پتانسیل شگفتانگیز و یگانه از شخصیتهای کمیکبوکی خود را با لیگ عدالت و بتمن علیه سوپرمن نابود کرده است. کلا هروقت حرف از یونیورس سینمایی دیسی به میان میآید، همه آهکشان سر تکان میدهند و قدمزنان به سمت حمام میروند تا تیغ به دست خود را خلاص کنند. درحالی که فکر میکنم این یونیورس به اندازهی کافی از فجایع زک اسنایدر فاصله گرفته است تا بتوانیم در این زمان مناسب، بدون در نظر گرفتن اکشنهای بی سر و ته اسنایدر به قضاوت فیلمهای فعلی و آینده یونیورس در معرض خطر (از نگاه بسیاری، نابود شده) دیسی بیندازیم. فیلمهای دیسی به مرحلهای رسیدهاند که منتقدان همچنان محافظهکارانه، اما نرمتر از گذشته با آنها برخورد میکنند. دلیلش هم روشن است. تازه داریم مقدماتی را میبینیم که باید سال ۲۰۱۶ به جای بتمن علیه سوپرمن میدیدیم. همین فیلم مضحک اسنایدر را با دو فیلم آخر انتقامجویان مقایسه کنید تا متوجه منظورم شوید. هردو سرتاپا اکشناند، اما این کجا و آن کجا. جنگ بینهایت و آخر بازی مثل گنبدهایی هستند که روی آجرهای مستحکم و فراوان بنا شدهاند، اما طلوع عدالت شبیه دنده عوض کردن است، زمانی که هنوز نمیدانید کدام پدال چکار میکند. انتقامجویان پنیر خوشمزهای است که صبر میکند تا ابتدا نان تازه پخته شده و گرم ما از تنور خارج شود، سپس روی نان میآید تا توسط مخاطبان میل شود. اما بتمن علیه سوپرمن خروس بیمحلی است که قرار است صبح ما را بیدار کند، اما وقتی شب قرار است بخوابیم قوقولیقوقوی آن به آسمان هفتم میرود و به محض اینکه صبح میشود، همان زمانی که باید آواز بخواند ساکت میشود. رابطهی شزم! و بتمن علیه سوپرمن دقیقا برعکس رابطهی انتقامجویان و مرد آهنی است. ابتدا سقف را ساختهاند، سپس روی آن آجر چیده و تا چند طبقه بالا رفتهاند. شرم نوشداروی بعد از مرگ سهراب نیست. هنوز هم فکر میکنم اگر دیسی و وارنر همین نخ را بگیرند و جلو بروند این یونیورس شکسته و زخمی شانس التیام یافتن را دارد. دقت کنید که شزم! به بینقصی فیلمهای مارول نیست. اما بعد از زن شگفتانگیز، به عنوان پلهی بعدی حق تشویق دارد. هنوزم آن دیسی کامیکسی نشده است که انتظار داریم، اما شعلهی کوچکی را بعد از جرقهی زن شگفتانگیز روشن میکند.
شزم! همان فیلمی از دیسی است که بالاخره به من شخصا حس کمیکبوک داد. بالاخره قرار است اقتباسهای کمیکبوکی ببینیم و اگر دیسی/وارنر در یک چیز متفاوت از دیزنی/مارول فکر کنند، همین بحث اقتباس است. فیلمهای مارول چنان در مدیوم سینما غرق میشوند که شخصیتی نسبتا مستقل از کمیکهای خود به دست میآورند. وقتی شما مرد آهنی با بازی رابرت داونی جونیور را تماشا میکنید، آنقدر این فیلم مخصوص سینما و پرده ساخته شده که معمولا یادمان میرود اصلا منبع اقتباس این فیلم خوش بر و رو کمیکها بودهاند. بازیگری کسی مثل کریس ایوانز انقدر روی پرده و صفحهی نمایشگر فریبنده و سینمایی است که تنها حس باقیمانده از کمیکهای مارول در این فیلمها، ادای احترامی است که پایان هر فیلم به استن لی و جک کربی میشود. فیلمهای مارول تازه و سرحالاند. خیلی هم تازه و سرحالاند. اما مشکلی که بعد از این همه سال دارند، این است که بیش از حد بینقص و باکیفیت و محافظهکار هستند. درست است. که بسیاری از پلانهای کمیکها را بازسازی کردهاند، بسیاری از تصویرسازیهای جک کربی را به بهترین شکل ممکن روی پرده آوردهاند. اما وقتی در مقایسه با کارهای دیسی قرار میگیرند. در یک چیز کم میآورند؛ آن هم روح کمیکبوکی فیلم است که در شاتها و صحنهها و سکانسهای فیلمها جریان دارد. اما این روح زیادهروی نمیکند. اگر هویت کمیکبوک بیش از حد در فیلم غرق شود، فیلم از آن سوی بوم میافتد. نتیجهی آن هم میشود آش شلهقلمکاری که فقط به مذاق کمیکخوانهای هشت سیلندر توربو شارژ خوش میآید. اما شزم! از این آزمون سربلند بیرون آمده است. هم بحث اقتباس را در قالب فیلمنامهای سهپردهای حفظ کرده، هم به کمک عناصر مختلف آن روح کمیکبوکی را به جریان انداخته و حداقل من را که به وجد آورده است. برعکس فیلمهای مارول، حداقل وقتی شزم! تماشا میکنم دوست دارم تمام کمیکهای این شخصیت را از زیر پای فیل هم که شده بیرون بکشم و با حرص و ولع بخوانم. البته به طور ویژه این حس را فقط سر همین فیلم تجربه کردم. برای این حس بهتر است حتی روی زن شگفتانگیز هم حساب نکنید. اما دیسی پتانسیل طی کردن این روند و رسیدن به این هدف در تمام فیلمهای خود را دارد.
این حس خوب کمیکبوکی حاصل تلاقی مکان، لحن (هرچند دست و پا شکسته) و شخصیتهای فیلم است. اگر قرار باشد یکی از خاطرهانگیزترین جاهایی که دیسی فن جماعت با آن خاطره دارد انتخاب کنیم، به شخصه شهربازی را انتخاب میکنم. شهربازی همان جایی است که جوکر بارها و بارها بتمن را جان به لب کرده و او را به چالشهای مرگبار دعوت کرده است. شهربازی همان جایی است که رنگهای تند چرخ و فلک، و دکههای رنگ و وارنگ آن چشم را میزند و وقتی حرف از شخصیتهای پیچیدهی دیسی به میان میآید که آنجا بارها و بارها با همدیگر ملاقات کردهاند، حسی روانپریشمانند که از ترکیب شهربازی و جنگ به وجود آمده به ما دست میدهد. لحن هم همانطور که گفتم، تلاش میکند روی یک خط باریک، میان سینما و کمیکبوک حرکت کند و از این نظر سعی میکند به دستاوردی تازه و البته شخصی برسد. اما شخصیتها، همان مثال ما از دوران اولیه نوجوانی هستند که عاشق مشت زدن و به خاک مالیدن دشمنان در تخیلات خود هستند، اما برعکس ما به این رویا دست مییابند. شخصیتهای فیلم همان خود ما هستند که در رویاهاشان مثل مرد عنکبوتی بارها و بارها تار انداختهاند و مثل بتمن بارها و بارها گیر کردهاند که باید با جوکر چکار کنند؟ اصلا وقتی قهرمان فیلم میگوید شزم! و تبدیل به قهرمان میشود، یعنی قرار است در این فیلم به جای تحمل کردن ادا و اطوارهای مثلا قهرمانانه و دلبرانهی کسانی که حسابی زخم و زیلی شدهاند، حسابی خوش بگذرانیم و مثل برادر ناتنی بیلی بتسون که جیک و پیک همهی قهرمانان را در آورده است، از اینکه بیلی به یک قهرمان تبدیل شده است لذت ببریم. حتی فلسفهی این فیلم با کسانی که خورهی کمیک هستند یا بودند مقبولتر و ملموستر است. قهرمان ما باید یاد بگیرد چطور به عنوان یک نوجوان چهارده ساله، از واژهی قهرمان که به دوش میکشد هیجان زده نشود و به قول خودمان بیجنبه بازی درنیاورد. برای کسی که تجربهی کمیک جویدن داشته است، فیلم جدید دیوید سندبرگ تجربهی خوشایندی است که هر مشکل و دردسری که داشته باشد، برای همین جوندگان کمیک ساخته شده است.
احتمالا این نکته را در نقدهای دیگری که برای این فیلم نوشته شدهاند خواندهاید. شزم! از لحاظ لحن کمی شیر تو شیر است. اولین ثانیههای فیلم که لوگوهای دیسی و برادران وارنر را میان ابرهای بارانی دیدم و بعد دوربین از میان همین ابرها وارد جاده و ماشین شد، با آن موسیقی آرام و نسبتا کودکانه حس یک فیلم فانتزی گرفتم. اما چند دقیقه بعد یک فیلم اساطیری تماشا میکردم و به مرور لحن ابر قهرمانی و کمدی را با هم ترکیب شده دیدم. میتوانم درک کنم چرا اینگونه شده است. منتقدان از عهد دقیانوس بر جان دیسی غر میزدند که فیلمهایش انرژی ندارد و زیادی تاریک است و غیره. البته شزم! کلا شخصیت کمدی و خندهداری دارد. اما وقتی قصد دارید از آن اکشنهایی به چشم بکشید که چند نفر ناگهان سنگ میشوند و شخصیتها هم قرار است دشمن خود را خرد و خاکشیر کنند، بالاخره نمیتوانید این تعادلی که وجود ندارد را برقرار کنید. تازه قرار است به داستان فیلم، فلسفه هم اضافه کنید و شخصیت شما معنی قهرمان بودن هم یاد بگیرد. هم خدا و هم خرما خواستن است. میشود نشست و از شوخیهای واقعا خوب فیلم لذت برد. اما وقتی شخصیت شما قرار است مفاهیم جدی و مهمی یاد بگیرد و مثل ددپول اصلا خل و چل نیست و بیشتر شبیه یک بچه است، شوخی حکم دندان لق دارد. از آن طرف وقتی شخصیت باحالی دارید که دست و پا چلفتی است و به عنوان یک نوجوان چهارده ساله حال میکند که قهرمان باشد، آنتاگونیست جدی و خشک و سرد که روی فضای فیلم هم تاثیرگذار باشد، حکم دندان لق دارد. یا باید تعادل به وجود آورید، یا اگر نمیتوانید، قید یک چیزی را بزنید. بهترین گزینه موجود، ایجاد همان تعادل است. تنظیم ترکیب این دو فضا به نحوی که با هم تداخل نداشته باشند، و به دست آوردن نتیجهای رضایتبخش، مشکل اصلی فیلم را حل میکرد و پله جهش بزرگتری برای یونیورس دیسی میشد.
اما هرچقدر درک لحن راحت باشد، درک طراحی لباس فیلم تقریبا غیرممکن است. لباس شزم من را یاد مهد کودک و شهربازی (البته در معنای غیر دیسی کامیکسی) میاندازد. جایی که بچهها به همراه یک بزرگتر آهنگ پخش میکند و آواز میخوانند و دست میزنند و خوشحال و سرحالند. شزم با این لباس، بیشتر از آنکه شبیه یک قهرمان باشد، بیشتر شبیه کسی است که لباس پلنگ صورتی و مرغ و خروس میپوشد و دم در رستورانها دست تکان میدهد تا مشتری جذب کند. اصلا بیشتر از اینکه لباس طراحی کرده باشند. سه چهار متر پارچهی قرمز خریدهاند و از همان پارچه، یک لباس چسبان درست کردهاند تا قهرمان خوب و مهربان ما بپوشد، یک صاعقه هم روی سینهی قهرمان چسباندهاند تا مثلا یادمان بماند که با شزم گفتن او، آسمان رعد و برق میزند. آنقدر این لباس بچگانه و مضحک است که من را یاد لباس کاپیتان آمریکا در اولین فیلم انتقام جویان میاندازد. آنجا هم چند متر پارچهی آبی خریده بودند و به جای صاعقه، ستاره و پرچم روی لباس چسبانده بودند. در بهترین حالت میشود اینگونه برداشت کرد که سازندگان ذات بامزه و خندهدار شزم را درک کردهاند و فکر کردهاند حالا که قرار است یک نوجوان، قهرمان باشد و همراه برادر ناتنیاش با این قهرمانی خوش بگذراند، لباس را هم مسخره طراحی میکنیم تا این حس و حال نوجوانانه و پر انرژی بهتر منتقل شود. در این صورت هم درک نمیکنم چرا لباس باید اینقدر ساده باشد. اگر یک مخاطب معمولی سینما فیلم را ببیند و هیچ مشکل دیگری احساس نکند هم تنها وصلهی ناجور فیلم که همین لباس است را میفهمد. انگار پاور رنجرز از دهه ۸۰ میلادی یک ماشین زمان اختراع کردهاند و ناگهان و بیمقدمه وارد فیلم شزم شدهاند. شزم را میگیزند و زندانی میکنند، سپس یکی از آنها نقش شزم را بازی میکند. اگر قرار است لباس، جزئی از شخصیت قهرمان باشد (که هست) و اگر لباس، قرار است چیزی فراتر از لباس باشد و به جای آنکه بخشی ظاهری از شخصیت باشد، بخشی از ماهیت شخصیت را با خود حمل کند، پس باید این ماجرا در طول فیلم مشخص شود. فیلم مرد عنکبوتی: بازگشت به خانه این مسئله را رعایت میکند. پیتر پارکر که خورهی تکنولوژی و الکترونیک است و کنجکاویاش همواره او را قلقلک میدهد، بالاخره شروع به دستکاری لباس خود میکند که تونی استارک آن را طراحی کرده است. در نتیجه قابلیتهای پیشرفتهی لباس هم فعال میشوند و اصلا بخشی مهم از شخصیت کنجکاو پیتر میشود که بعد از این دستکاری، شروع به کشف این قابلیتها میکند. بتمن و مرد آهنی که اصلا اساس این شخصیتها، نداشتن قدرتهای فوق بشری و تکیه بر توانایی و تکنولوژیهای شخصی خودشان است، دست به کار میشوند و شروع به طراحی لباس خود میکنند. در سهگانه شوالیه تاریکی، بتمن همواره قابلیتهای جدید به لباس خود میافزاید و مشکلات آن را برطرف میکند، و در فیلمهای مارول که اصلا تونی استارک در هر فیلم به تکنولوژیهای بسیار بهتری برای طراحی لباس رسیده است. پس اگر شزم قرار است بامزه و خندهدار جلوه کند، باید و باید در طول فیلم به این نکته اشاره شود که این لباس چرا اینقدر مسخره است؟! فیلم باید روشن کند که این لباس هم قرار است مثل پروتاگونیست یک حالت بامزه داشته باشد، درحالی که این روشنگری درطول فیلم اتفاق نمیافتد.
اگر نگاهی به فیلم بیندازید، موارد خاصی مشاهده میکنید که به آن اشاره کردهام و فیلم را نسبتا متفاوت میکنند. جدیدترین عضو یونیورس دیسی فراز و نشیبهای فراوانی دارد که آن را از فیلمهای معمولی جدا میکند و گزینهی مناسبی برای صحبت و گفتگو است. اما به طور کلی نباید انتظار داشته باشید بلاک باستر متفاوتی پیش روی شماست. درکل شزم یک فیلم متوسط است که باید پاپکرن به دست بنشینید و بیخیال از همه چیز تماشا کنید و پاپکرن بخورید تا لذت ببرید. شزم عناصر جزئی متفاوتی دارد که میتوانید از آنها کمک بگیرید تا نگاه متفاوتی به فیلم داشته باشید. شخصیتهای جالبی دارد. لحن جالبی دارد. اتمسفر جالبی دارد. اما درنهایت با داستان و روایت بسیار معمول و سادهای طرفیم که نمیگذارند شزم به آن فیلم متفاوت و ماندگاری تبدیل شود که با گذشت سالیان متمادی هم از آن نام ببرند و بگویند عجب چیزی بود. شزم هنوز آن الگوی فیلمهای کمیکبوکی همجنس خودش نشده است. اگر قرار باشد به طور خیلی ساده و خلاصه فیلم را توضیح دهیم، اندک تلاشی از طرف دیسی کامیکس و برادران وارنر است تا روایتی متفاوت و نوآورانه در فیلمهای کمیکبوکی/ابرقهرمانی رقم بزنند. اگر زمانی این هدف به بهترین شکل ممکن در سینما محقق شود، آن زمان است که میگوییم شزم دوستداشتنی و بامزهی خودمان، یک جرقهی کوچک برای این کار زده است. فعلا تنها نگرشی که میتوانیم به این فیلم داشته باشیم، یک بلاکباستر معمولی دیگر است که علاوه بر ویژگیهای خوب، مشکلات بدی هم دارد.
یادم میآید سر فیلم بتمن علیه سوپرمن: طلوع عدالت بسیار هیجانزده شده بودم. وارنر طوری از دل و جان برای تبلیغ فیلم مایه گذاشته بود که رسما همه گفتیم از الان کار مارول را ساخته است. اما زمانی که نقدها منتشر شد و از هفتهی دوم به بعد، فیلم با کله سقوط کرد، درسی گرفتم که هیچ فیلم دیگری نمیتوانست به آن خوبی به من بیاموزد: هیچوقت سر تبلیعات و تریلر هایپ نشو! وارنر به بدترین شکل ممکن خودش را با این کار خراب کرد. اما بعد از سه سال از آن افتضاح شگفتانگیز، فکر میکنم وقت آن رسیده که کمی آرامتر قدم بزنیم و فکر کنیم این یونیورس در معرض خطر کجا قرار دارد و به کجا دارد میرود. یونیورس دیسی من را یاد مجموعه بازیهای کال آو دیوتی میاندازد که بعد از یک دوران باشکوه، با مغز زمین خورد و حالا دارد ذره ذره خودش را از باتلاق بیرون میکشد. در بهترین حالت هم یک مجموعه بازی کاملا تجاری، معمولی و دور ریختنی است. همان بلایی که سر اساسینز کرید هم آمد و درست است که میانگین نمرات جدیدترین عناوین یوبیسافت حداقل قابل قبول است. اما قراتر از یک سری بازی مصرفی فراموششدنی نمیرود. وضعیت دیسی هم به همین شکل است. سالها فیلمهای موفق و مختلفی از سوپرمن و بتمن و دیگر شخصیتها ساختند. فیلمهای خوبی که اندک فاجعههایی میانشان دیده میشد. اما بعد از اوج نولانوار و فراموش نشدنی دیسیکامیکس، این شرکت خودش را از بالای ساختمان چند طبقه، به پایین پرت کرد تا شدت آسیبی که میبیند، آنقدر زیاد باشد که درمان آن غیرممکن به نظر برسد. با وضعیتی که فیلمهای دیسی دارند، بهترین آیندهای که میتوان برای یونیورس دیسی متصور شد، چیزی شبیه به اساسینز کرید یا کال آو دیوتی است، مگر اینکه دیسی خلاف آن را ثابت کند.
نظرات